• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

سياوش كسرايي - چکامه سراء بي بديل زمانه ها

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
تو چه خوش مي خندي
تو چه آسان و چه راحت مي خندي اي مرد
تو چنان مي خندي
كه من آن كرم زده دندان را در دهنت مي بينم
هم چنين مي بينم
كه تكان مي دهدت خنده بگسسته عنان
و تنت با همه فربهيش ميلرزد
اي به هر آينه افتاده و تكرار شده
دو شده ده شده صد نهصد ....و بسيار شده
تو چه مي بيني ‌آيا در من
سبب خنده چه مي بيني در كار من و پيكر من
منم اينك مردي زخم به تن
آرزوهاي بلندش همه گرديده هوار
نه فرومانده به گل
نه برافراخته قد
گر تكاپوست به بيرون شدن از گنداب است
نه برافروختن مشعل خورشيد به شب
اين مرا دردي پيچاننده است
و تو مي خندي بر تابم و مي لرزاند گريه مرا
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
چون سايه غم آور تنهايي
سر بر دريچه ام ز چه مي سايي ؟
در چشمه سار اين شب جوشنده
افشان مكن دو زلف چليپايي
بگريز از سياهي شب هايم
اي خوابگرد دختر رويايي
دل داغگاه پيكر اميد است
نه جلوه گاه لاله صحرايي
اينجا شكفته خار پريشاني
اينجا شكسته غنچه زيبايي
جز خون نبود هر چه كه نوشيديم
اين موج هاي ساغر مينايي
بر باد رفت آتش اين وادي
كولي ! تويي و باديه پيمايي
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
با عبور از خط ويرانه مرز تو وطن
ما به جغرافي جان وسعت دنيا داديم
خيل درناها بوديم و به يك سير بلند
تن آواره به تاريكي شب ها داديم
نه همه وحشت جان بود درين كوچ سياه
بر پر و بال بسي بار خطا مي برديم
داده ديروز ز كف سوخته آينده و باز
هم نه معلوم كه ره سوي كجا مي برديم
به همه جاي جهان بال كشيديم ولي
دل شوريده در آن لانه دلتنگ تو ماند
غوطه خورديم به صد بحر و به امواج زديم
باز بر بال و پرسوخته مان رنگ تو ماند
مي گذشتيم به پرواز و از اين غم آگاه
كه بود مقصد پاياني ما در پس پشت
آه از آن يار و دياران دمادم شده دور
واي از اين صبر گدازان به هرلحظه درشت
روز پر ريخت و شب خسته تن از راه بماند
ما ولي پا به سر قله هر سال زديم
هر چه كرديم ز بي تابي و هر جا كه شديم
در هواي تو براي تو پرو بال زديم
يك دم از ياد تو غافل نگذشتيم و نشد
كه نپرسيم به سرآمده ات را از باد
كوه ها سنگ صبورند ولي مي گويند
هر چه از هجر كشيديم در آنها فرياد
مي سراييم سرودي كه ز خون بال گرفت
مي رسانيم پيام نو به عشاق جهان
تا به يك روز يكي روز به زيبايي وصل
باز گرديم به سوي تو همه مژده فشان
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
بهانه
دانه هاي باران به شيشه ها
ترانه دارد
در اجاق من آتشي
به چشمان من
زبانه دارد
بسته هر دري
خفته هر كه خانه دارد
مرغ هوا هم آشيانه دارد
شب سمج ممي نمايد و دل
بهانه دارد
دل هواي او
دل هواي مي
دل هواي بانگ عاشقانه دارد
آن پرستو از ديار ما
بار غم بهد ل
رفت و كس ندانم كزو
نشانه دارد
غم نشسته باغ جان من
جنگلي است بي شكوفه ليك
بنگر اي بهار دير رس
شاخه ها جوانه دارد
آتش بس است و شعله ها و دود
طرح او فكنده در نظر
با خيال او نگاه من
خلوتي شبانه دارد
پشت شيشه ها
باد رهگذر
ترانه دارد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
داربست
من داربست گوشه اين باغ بي گلم
اي نوميده تاك
از جنگل بزرگم و در اين زمين سخت
بنشسته ام به خاك
در خون من هنوز
شور ز نو شكفتن و جوش جوانه نيست
بنگر كه در شكاف دلم از هوس تهي
سبزينه اي گلي كه برآرد زبانه نيست
اما چه برگها
در جنگل نهفته جان باد مي خورد
اما چه مرغها
از شاخسار خاطره پرواز مي كند
بذري دگر به سينه اين دشت كاشتن
طرحي دگر به باغ بهاران نگاشتن
در رهگذر غارت توفان ريشه كن
پيوند داشتن
رفتن ولي به لب
لبخند داشتن
بردار سر ز خاك
اي نازنين نهال
بر بازوان من بنه آن ساقهاي ترد
آن ميوه هاي كال
در پنجه هاي بسته تو اين درنگ چيست ؟
گاه درنگ نيست
پيش آي و باز شو
بردست من بايست
بر دوش من بمان
هم بسته با شكسته دل پر نياز شو
در گردنم بپيچ
بر پيكرم بتاب
بالا بگير و بر شو در بام نيم روز
پر كن به جام سبز مي از خون آفتاب
باشد به روزگاري از عهد ما نه دور
بينم به سايبان تو خورشيد باده را
بينم به پايكوبي مستانه و سرود
انبوه خستگان غم از دل نهاده را
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
خانه ما كوچك است و بام و در آن
با گل شمعي نگارخانه جادوست
غصه اين تنگ سينه نز گران نيست
رونق گيرد اگر ز خنده يك دوست
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
من مستم
من مستم و ميخانه پرستم
راهم منماييد
پايم بگشاييد
وين جام جگرسوز مگيريد ز دستم
مي لاله و باغم
مي شمع و چراغم
مي همدم من همنفسم عطر دماغم
خوش رنگ خوش آهنگ
لغزيده بهه جامم
از تلخي طعم وي انديشه مداريد
گواراست به كامم
در ساحل اين آتش
من غرق گناهم
همراه شما نيستم اي مردم بنگر
مننامه سياهم
فرياد رسا ! در شب گسترده پر و بال
از آتش اهريمن بدخو به امان دار
هم ساغر پرمي
هم تاك كهن سال
كان تاك زرافشان دهدم خوشه زرين
وين ساغر لبريز
اندوه زدايد ز دلم با مي ديرين
با آن كه در ميكده را باز ببستند
با آن كه سبوي مي ما را بشكستند
با آن كه گرفتند ز لب توبه و پيمانه ز دستم
با محتسب شهر بگوييد كه هشدار
هشدار كه من مست مي هر شبه هستم
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
پايان گرفت دوري واينك من
با نام مهر لب به سخن باز مي كنم
از دوست داشتن
آغاز مي كنم
انگار آسمان و زمين جفت مي شوند
انگار مي برندم تا سقف آسمان
انگار مي كشندم بر راه كهكشان
در دشت هاي سبز فلك چشم آفتاب
گر ديده رهنما
در قصر نيلگون
فانوس ماهتاب افكنده شعله ها
با بالهاي عشق
پرواز مي كنم
با من ستارگان همه پرواز مي كنند
دستم پر از ستاره و چشمم پر از نگاه
آغوش مي گشايم
دوشيزگان ابر به من ناز مي كنند
پرواز مي كنم
در سينه مي كشم همه آبي آسمان
مي آمدم به گوش نواي فرشتگان
انسان مسيح تازه
انسان اميد پاك
در بارگاه مهر
اينكه خداي خاك
در مسجد مي شوند به هر سو ستارگان
پر مي كشم ز دامن شط شهاب ها
مي بينم آن چه بوده به رويا و خوابها
سرمست از نياز چو پروانه بهار
سر مي كشم به هر ستاره و پا مي نهم بر آن
تا شيره اي بپرورم از جست و جوي خويش
تاميوه اي بياورم از باغ اختران
چشم خداي بينم
بيدار مي شوم
دست گره گشايم در كار مي شود
پا مي نهم به تخت
سر مي دهم صدا
وا مي كنم دريچه جام جهان نما
تا بنگرم به انسان درمسند خدا
اين است عاشقان كه من امشب
دروازه هاي رو به سحر باز مي كنم
اين است عاشقان كه من امروز
از دوست داشتن
آغاز مي كنم
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
پس از من شاعري آيد
كه اشكي را كه من در چشم رنج افروختم
خواهد سترد
پس از من شاعري آيد
كه قدر ناله هايي را كه گستردم نمي داند
گلوي نغمه هاي درد را
خواهد فشرد
پس از من شاعري آيد
كه در گهواره نرم سخن هايم شنيده لاي لاي من
كه پيوند طلايي دارد او با من
و اين پيوند روشن قطره هاي شعرهاي بي كران ماست
ولي بيگانه ام با او
و او در دشت هاي ديگري گردونه مي تازد
پس از من شاعري آيد
كه شعر او بهار بارور در سينه اندوزد
نمي انگيزدش رقص شكوفه هاي شوم شاخه پاييز
كه چشمانش نمي پويد
سكوت ساحل تاريك را چون ديده فانوس
و او شعري براي رنج يك حسرت
كه بر اشكي است آويزان
نمي سازد
پس ازمن شاعري آيد
كه مي خندد اشعارش
كه مي بويند آواهاي خودرويش
چو عطر سايه دار و ديرمان يك گل نارنج
كه مي روبند الحانش
غبار كاروان هاي قرون درد و خاموشي
پس از من شاعري آيد
كه رنگي تازه داررنگدان او
زدايد صورت خاكستر از كانون آتش هاي گرم خاطر فردا
زند بر نقش خونين ستم
رنگ فراموشي
پس از من شاعري آيد
كه توفان را نمي خواهد
نمي جويد اميدي را درون يك صدف در قعر درياها
نمي شويد به موج اشك
چشم آرزويش را
پس از من شاعري ‌آيد
كه مي روبد بساط شعرهاي پيش
كه مي كوبد همه گلهاي به پاي خويش
نمي گيرد به خود زيبايي پرپر
نگاه جست و جويش را
پس از من شاعري آيد
كه با چشمم ندارد آشنايي آسمانهاي خيال او
و او شايد نداند
مي مكد نشت جواني را ز لبهاي جهان من
و يا شايد نداند
غنچه هاي عمر ناسيراب من بشكفته دركامش
و يا شايد نداند
در سحرگاه ورودش همچو من رنگ خواهم باخت
پس از من شاعري آيد
كه من لبهاي او را درد هان شعرهاي خويش مي بوسم
اگر چه او نخواهد ريخت اشكي بر مزار من
من او را در ميان اشك و خون خلق مي جويم
و من او را درون يك سرود فتح خواهم ساخت
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
چه سپيد كوهساري چه سيه ماهتابي
نرسد به گوش جز رازي و شيون عقابي
همه درههاي ئحشت به كمين من نشسته
نه مقدرم درنگي نه ميسرم شتابي
به اميد همزباني به سكوت نعره كردم
بنيامدم طنيني كه گمان برم جوابي
همه لاله هاي اين كوه ز داغ دل قسردند
چو نكرد صخره رحمي چو نداد چشمه آبي
بنشين دل هوايي كه بر آسمان اين شب
ندميد اختري كو نشكست چون شهابي
به سپهر ديدگاهم به كرانه نگاهم
نه بود به شب شكافي و نه از سحر سرابي
تن من گداخت در تب عطشي شكافتم لب
سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابي
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
در گذرگاهي چنين باريك
ور شبي اين گونه دل افسرده وتاريك
كز هزاران غنچه لب بسته اميد
جز گل يخ گل در برف و در سرما نمي رويد
من چه گويم تا پذيراي كسان گردد
من چه آرم تا پسند بلبلان گردد
من در اين سرماي يخبندان چه گويم با دل سردت
من چه گويم اي زمستان با نگاه قهر پروردت
با قيام سبزه ها از خاك
با طلوع چشمه ها از سنگ
با سلام دلپذير صبح
با گريز ابر خشم آهنگ
سينه ام را باز خواهم كرد
همره بال پرستوها
عطر پنهان مانده انديشه هايم را
باز در پرواز خواهم كرد
گر بهار آيد
گر بهار آرزو روزي به بار آيد
اين زمينهاي سراسر لوت
باغ خواهد شد
سينه اين تپه هاي سنگ
از لهيب لاله ها پر داغ خواهد شد
آه... اكنون دست من خالي است
بر فراز سينه ام جز ته هايي از گل يخ نيست
گر نشاني از گل افشان بهاران بازمي خواهيد
دور از لبخند گرم چشمه خورشيد
من به اين نازك نهال زردگونه بسته ام اميد
هست گل هايي در اين گلشن كه از سرما نمي ميرد
و اندرين تاريك شب تا صبح
عطر صحرا گسترش را از مشام ما نمي گيرد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
سنگين نشسته برف
غمگين نشسته شب
اندوه من به دل
تشويش من به لب
آتش اگربميرد
آتش اگر كه سايه به صحرا نيفكند
در راه گرگ ها به قافله ها مي زنند باز
سيماي بي نوايي و بي برگ باغ ها
بانگ كلاغ ها
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
اي عطر ريخته
عطر گريخته
دل عطردان خالي و پر انتظار توست
غم يادگار توست
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
ديشب دوباره آمده بودي به خواب من
ديدار خوب تو
تا كوچه هاي كودكي ام برد پا به پا
شاد و شكفته ما
فارغ ز هست و نيست
در كوچه باغ ها
سرخوش ز عطر و بوي نسيمي كه مي وزيد
يك لحظه دست تو
از دست من رها شد و
خواب از سرم پريد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
من آن دشت بد سرگذشتم كه يك شب به بيگاه گم كرده آهوي دلجو
من آهوي رهپوي بي بازگشتم كه در خواب بيند بهارانه دشت گلبو
منم اختر دوردستي كه فانوس چشمانش افتاده از سو
نمي بيند افسوس دگير نه شت و نه آهو
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
شهر از شادي شكفته و
گل فريادها
به هوا پرتاب مي شود
پياپي
درها دهان و
پنجره ها آغوش
و آنگاه
هلهله دستها و دستمالهاست
با گسستگي رشته مرواريد نقل
بر شيب زمين
سلام و بوسه
هورا و همهمه
و شور و شعر
شعر آزاد شعر مردمي
شهر به رقص ايستاده
در تبسم چراغان
اما من
فشرده و دلتنگم
كه عزيزانم را در كنار ندارم
شهيدانم را
و تاجي بي سر
يا سري بي تاج را
تا نثار پايشان كنم
هديه آن ايام رنج و
شادي اين دم
در بزم ياد شمايم
فشرده و دلتنگ
با شاخه گل يخ
با شمع سوخته و
با شراب خون
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
از قرق تا خروسخوان
*****************



شب ما چه با شكوه است
وقتي كه گلوله ها
آن را خالكوبي مي كنند
و دل ما را
دلهاي مظطرب ما را
در دو سوي شب
بانگ الله اكبر
به هم وصل مي كند
شب ما چه باشكوه است
وقتي كه تاريكي
شهر را متحد مي كند
شب ما چه با شكوه است
وقتي كه دستي ناشناس
دري را
بر رهگذري مبارز
مي گشايد و
شوق و تپش در دالان
بازوي هم را مي فشرند
شب ما چه با شكوه است
وقتي كه نظاميان
در محاصره چشمان شب زنده دارمان
اسيرند
شب ما
چه غمگنانه با شكوه است
وقتي كه فرياد و ستاره
در آسمان گره مي خورند
و بر بامها سايه ها
خاموشانه
ترحيمي ساده دارند
از قرق
تا خروسخوان
شبروان
دل ما را در كوچه ها
چون مشعلي دست به دست
مي گردانند
و خواب بيهوده
بر فراز شهر پرسه مي زند
كشتگان سحر را نمي بينند
اما
صبح حتمي الوقوع است
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
گلهاي سپيد
شب ها كه ستاره هم فرو خفته است
گلهاي سپيد باغ بيدارند
شب ها كه تو بي بهانه مي گريي
شبها كه تو عطر شعرهايت را
از پنجره ها نمي دهي پرواز
گلهاي سپيد باغ بيدارند
شب ها كه دل تو با غمي مانوس
پيوندي تازه مي زند پنهان
شبها كه نسيم هم نمي آرد
از دره مه گرفته هيچ آواز
در زير دريچه تو بيدارند
گلهاي سپيد باغ خواب آلود
شب ها كه تو عاشقانه مي خواني
شبها كه چو اشك تو نمي تابد
يك شعله درين گشاده چشم انداز
اين باغ و بهار خفته را هر شب
گلهاي سپيد باغ بيدارند
شبهاي دراز بي سحر مانده
شبهاي بلند آرزومندي
شبهاي سياه مانده در آغاز
شبها كه تو عاشقانه مي خواني
شبها كه تو بي بهانه مي گريي
شبها كه ستاره هم فرو خفته است
گلهاي سپيد باغ بيدارند
جان تشنه صبح روشني پرداز
 
بالا