• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

سيد علي صالحي === شاعر مهرباني و صميميت

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
می گویم
نمی شود یک شب بخوابی وُ
صبح زود
یکی بیاید و بگوید
هرچه بود تمام شد بخدا...!؟
 

Princess NazaniN

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
16 آپریل 2009
نوشته‌ها
844
لایک‌ها
2,442
محل سکونت
In my dreams!
این‌جا اگرچه گاه
گل به زمستان خسته خار می‌شود،
این‌جا اگر چه روز
گاه چون شب تار می‌شود،
اما بهار می‌شود...
 

Princess NazaniN

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
16 آپریل 2009
نوشته‌ها
844
لایک‌ها
2,442
محل سکونت
In my dreams!
ﮔﺎﻩ ﻳﮏ ﺳﺘﺎﺭﻩ
ﻳﮏ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﮔﺎﻫﯽ
ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﮐﻒِ ﻳﮏ ﭘﻴﺎﻟﻪﯼ ﺁﺏ
ﺧﻮﺍﺏِ ﻫﺰﺍﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥِ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺑﺒﻴﻨﺪ!
ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﻣﯽﮔﻮﻳﯽ ﭼﻪ...؟
ﻣﯽﮔﻮﻳﯽ ﻳﮏ ﺁﻳﻨﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱِ ﻋﻼﻗﻪ
ﮐﺎﻓﯽ ﻧﻴﺴﺖ؟!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
  • مور

سوری به سویِ گفت
سازی به سوی او،
ما گريه ها کرده ايم در اين ديار
حالا به هر جهت
حالا به هرچه رو!
هی بادِ بیشانه از پريشانی فَرا
کسی نديده ام
دانای اين دقيقه ی من!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
با قول و قافيه، حرفی
تا بيارَدَم به هر واژه که حضرتِ من است و
او حافظ من است.
من معنی آوازِ تو بوده ام به وقتِ اولا،
دلم از وحشتِ زندانِ سکندری که سا، با، را،
بگير و بيا دعای گريه و
سازی که سليمان به باديه داده ام.
يا کولیِ کتاب بدوش
دوش چه خورده ای خراب!؟
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
  • آل

بیکرانه
در کلمات شگفت
زاده شدم.
شگفتا که در اين دقيقه
سرشار از کشف اين باد برهنه ام.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
رودها برمی آيند
کوه ها برمی آيند
بادها برمی آيند
و آدمی
هنوز از خيل خواب آلودگانِ زمين است.
شگفتا که من
پيش از تولد خويش
با مرگ به معنا رسيده ام.
بیکرانه
به رويايی پوشيده از حرير نور و
نماز
لبالبِ هوشم در اين دقيقه ی دور!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
  • دریا و آدمی

با من از روايت گريه ها
سخن مگوی.
صبحهای مرمرين در پی است،
سواران ستاره پوش در پی است.
گُلگُل شبنم و
لغزش لاله
در نسيمه های نور.
ديگر
نه نامی از دريا،
نه نقشی
که در چشم آدمی.
من رازجویِ آن روايتم
که هنوزش کسی
بازنسروده است.
با من از روايت رازها
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
گريز ستاره از اذهان شب
وحی ديگریست
که از تناسخ دريا
بشارتم میدهد.


شاعرترين خاموش اين خانه
منم
که از اعتراض واژه
در معانی مرگ،
خبر از خوابِ پروانه
آورده ام.
دريغا
دردی در اين دواير ديوانه ديده ام
چنين
که به گيسوی گريه میپيچم.
باری
مگرم که در گشودنِ اين راز
آوازی از طراز آينه خيزد
ورنه شکستن اين سنگ را
مجال باور نيست.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
  • وصیت

سرانجام
هر شن ريزه ای
وطن در سواحل ماه
خواهد گرفت.
دريغا که از اين رودِ بی ثمر
مگر
بر پلی از آب ديده بگذری،
ورنه اين غزل
نعش مرثيتی است
که در غُسل رنج ها
مزاری نخواهد يافت
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
  • برگزیده

سخن از رعد خفته ایست
فراتر از اين رعشه ی جنون
که مَنَش
مثقالی اگر بر گريبانِ اين سياره درافکنم
هزار منظومه از ترازوی جهان
خواهد گريخت.


من در توازنِ هول و
حيات
اکسيرِ ستاره و بارانم
که از مصافِ شب ديجور
باز می آيد.


من
وطن
در اندوه خويش
برگزيده ام
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
  • حلاج

خاکستری که تويی
خاموشی ات چراغی است
خانه به خانه
فراخوان روشنی.
خاکستری که تويی
بر اوراق شب اما
هر نقطه ی معناش
در تماشای فانوس و گريه
نطفه میبندد.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دريغا!
دريچه ای که آشنات باشد
در اوزانِ اين کوچه نيست،
رديف اين همه چراغِ مُرده
به چه کارت میآيد؟
سنگين و خسته
از کوچه ی کلمات میگذری
هر واژه ديواریست
مُرده ريگ دفتری ناخوانا
که ترا هزارساله خواهد کرد
نگاه کن
هم پس از اين همه هوا
تنها يکی صدا
ترا به جانبِ مرگ میخواند.
انسانِ اين دقيقه ی بينا
کجاست
تا مَنَش بر سنگفرش ستاره
نظاره کنم.


خاکستری که ماييم
مگر که حوصله ی حلاجی ...
ورنه باد
رو به باد خواهد وزيد!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
  • سایه ها

سايه در کشاکش باد
غليظتر از هوای آبیِ بالا
بود،
سايه ميل تيرگی
در سر داشت،
باد
بوی عجيبی از آينه
میآورد.
بوی سوختن هيزم تر
میآمد
بابونه در آتش و
سايه در سابه به سايه
نشسته بود.
مارِ دو سر ... بزايی
روزگارِ مجروحِ موذيان
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
راز

میآمدند
میخواندند
میگريستند
زائران ديرينه
زائران راه
راه به راه و
بی راهِ راه.
سفر کرده را
جز اين جهان
مقصدی کجاست؟
پَرِ عقاب است اين،
مرغ خانگی!
بيا
بخوان
گريه کن.
به اسم، به اسمِ من است
روشنايیِ روزگار!
 

Faridbahrami

Registered User
تاریخ عضویت
15 نوامبر 2012
نوشته‌ها
164
لایک‌ها
144
محل سکونت
Wherever I May Roam
به یکدیگر دروغ نگویید
آدم است ،
باور می کند
دل می بندد !
 

Faridbahrami

Registered User
تاریخ عضویت
15 نوامبر 2012
نوشته‌ها
164
لایک‌ها
144
محل سکونت
Wherever I May Roam
سیدعلی صالحی:
هر سنگي به سوي پيشاني من پرت مي‌کنند، پروانه مي‌شود..
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
  • رمه

نديده ام هنوز را
کشف خواب ترا و ستاره ی نيمسوز را
همه ی روز را ...
که اينجا انتشار شب از حضور دلمردگیست.
ای به تاج و کاکلیِ اَبرينه
اين رايت آخر است،
در امتداد هيچ بشارتی
بو بر کف ستاره نخواهد ماند.
حنظل بر آتش است.
آه ميزبان يکسره ی آبها ...!
ديگر مجال اين رجعت نيست،
جان تو
جان اين رَمه ی غريب!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
  • خانه هفتم

اينجا در هر سلول نور
هزار منظومه ی شگفت
ديوانه میدوند.
"ستارگان محبوس، ستارگان محبوس!"


فرو که میشوی از چهار جانب جهان
فرزانه تر از هميشه
با ستارهای به کاکل و
کتابی در دست،
انگشت شهادتت
بشارت توحيدست.
"ستارگان محبوس، ستارگان محبوس!"


اکنون برخيز!
برخيز که در اين تلاوت خونين
طريق روزگار را
به خانه ی هفتم رسانده ايم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
  • زخم و خاطره

ماه!
ماهِ زخم و خاطره!
از مه
که نيلگون بگذرم،
کوکبی به درگاه
نقره میتَنَد ميان آب،
که تا سپيده
هفت شب از هفت ترانه را
سرود خواهم کرد
 
بالا