• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

سيد علي صالحي === شاعر مهرباني و صميميت

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • گرگ نر

که پس کی
دَمی بميرم و دَمی که پس بميرم و خلاص!؟
نه بترسم از چه بايدِ هر چه شما و
از اين همه،
از پَرتِ روز و از شبِ حواس.


پياله بر پياله
پريخوانِ خسته
در به نشسته از انتظار.


از پسِ اين همه خواب و اين همه راه،
بیراهِ گريه بگو به روزگار
چه ترس از اين خطا که مگر،
مگر به غيرِ من از اين خلاص
که سپيده چينِ چراغِ توام!


روشن به راه که میروم،
به گرگ و ميش هوا،
سفر به سينِ کناره ... از آدمی!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • مسیح

من
سايه نشين تکلم عشقم،
گيسوی بريده
بر اين بيم بی خسوف
تا کی؟
در لهجه ی ملال
من آن سرخوشِ بی پرسشم
که بغض جهان
در گلوی بريده اش
گره میخورد.


در اين نشيب شبانه
تنها تنفس يکی فانوس آسمان است
که مسيح مرا
از مويه بر آدمی باز خواهد داشت.


مسيح سايه نشين تکلم عشق!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • مولود ماه

در اين شب بی ماه
دردم از کدام دشنه ی ناديده
پا به زايمان دارد؟
يال بر آسمان گره میزنم
سرانگشت بر گونه های آب.
من شيئی مرده را
به تکلم آورده ام.
بر لوح محفوظ نوشته اند
نه آمدن با خويش و
نه رفتنِ تو با خود است،
ميان اين دو نام و
دو نقطه،
و دايرهایست
به همان هر هفت فلک
که جز رنج
هيچ آوائيش به چرخش نيست.
چنين است که به عشق برآييم
و به رنج!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • دایره و تکرار

دست بر آينه کشيدم
ديوار بود
در برف سرخ
زاده شدن
همين است!
دست بر ديوار کشيدم
تنفس سنگ بود.
در برف سرخ
درگذشتن
همين است!
دست بر کلمه کشيدم
جادوی ديوار و تنفس سنگ
همين بود.
باريدن بیپايان برف سرخ
بر برف سرخ
همين است!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • تاج

خبر ... خبر ...! هيچ میدونی
يه دختر ماه پيشونی
پشت پل رنگين کمون
داره مياد از آسمون؟

آينه ها دور و بَرِش
تاجِ ستاره به سرش:

خوابزده ها، خبر خبر
نُک زده جوجه ی سَحَر.

تا کی تو لاک برفتون
پچ پچ پَرده حَرفتون!؟

اين قصه خوان خسته
عروسکاش شکسته

رَختِ عزا تنش بود
غمگينِ رفتنش بود
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • شبانه

ما خستگانيم، داد از جدايی
بی مونسانيم، کو آشنايی؟

- ديده به راه و به دَر نشسته
يه شب ابری، يه ماه خسته

تا کی بيايی، ماه خيالی
تو خواب گريه، جای تو خالی!؟

ما خستگانيم، داد از جدايی
بی مونسانيم، کو آشنايی؟

- غم زمانه، شانه به شانه
شبم سَحَر شد، سَحَر شبانه

يکی نيامد، ز صبح فردا
بگويد اين درد، اين هم مُداوا ...!

ما خستگانيم، داد از جدايی
بی مونسانيم، کو آشنايی؟

- آن که نگفتم، يه سرگذشته
که آب دريا، ز سر گذشته

سياوَشانه: سينه در آتش
سينه در آتش، مثل سياوش

ما خستگانيم، داد از جدايی
بی مونسانيم، کو آشنايی؟
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
  • یاد

هی مرغکِ بهشتی، بر برگِ گُل نوشتی
دردا از اين شکستن: صد آينه به خشتی!؟

آری تو ای رهايی، بيداد از اين جدايی
مُرديم و می نزد جوش، پس کو، بگو کجايی؟

در فصل سر به داران، ياران به يادِ ياران
با خونِ دل نوشتند: کو نازنينْ سواران؟

من از شَبَت شنيده: يک روزِ خوش نديده
مُرغان روشنايی ... رفتند پَر بُريده.

اما به روز ديگر، از خواب نور و کوثر
صد نینوا بَرآيد، از نیستانِ خاور.

يعنی که از بهاران، روزی صدای باران
میآيد از ترانه، سرمستِ هوشياران
 

Faridbahrami

Registered User
تاریخ عضویت
15 نوامبر 2012
نوشته‌ها
164
لایک‌ها
144
محل سکونت
Wherever I May Roam
اسوده باش، حالم خوب است
فقط در حیرتم
که از چه هوای رفتن به جایی دور
هی دل بی قرارم را پی ان پرنده می خواند
به خدا من کاری نکرده ام
فقط لای نامه هایی به ری را
گلبرگ تازه ای کنار می بوسمت جا نهاده و
بسیار گریسته ام
 

Faridbahrami

Registered User
تاریخ عضویت
15 نوامبر 2012
نوشته‌ها
164
لایک‌ها
144
محل سکونت
Wherever I May Roam
تظاهر می‌کنم که ترسيده‌ام
تظاهر می‌کنم به بُن‌بَست رسيده‌ام
تظاهر می‌کنم که پير، که خسته، که بی‌حواس!
پَرت می‌روم که عده‌ای خيال کنند
اميد ماندنم در سر نيست
يا لااقل ... علاقه به رفتنم را حرفی، چيزی، چراغی ...!

دستم به قلم نمی‌رود
کلماتم کناره گرفته‌اند
و سکوت ... سايه‌اش سنگين است،
و خلوتی که گاه يادم می‌رود خانه‌ی خودِ من است.

از اعتمادِ کاملِ پَرده به باد بيزارم
از خيانتِ همهمه به خاموشی
از ديو و از شنيدن، از ديوار.
برای من
دوست داشتن
آخرين دليلِ دانايی‌ست
اما هوا هميشه آفتابی نيست
عشق هميشه علامتِ رستگاری نيست
و من گاهی اوقات مجبورم
به آرامشِ عميقِ سنگ حسادت کنم
چقدر خيالش آسوده است
چقدر تحملِ سکوتش طولانی‌ست
چقدر ...

نبايد کسی بفهمد
دل و دستِ اين خسته‌ی خراب
از خوابِ زندگی می‌لرزد.
بايد تظاهر کنم حالم خوب است
راحت‌ام، راضی‌ام، رها ...
راهی نيست.
مجبورم!

بايد به اعتمادِ آسوده‌ی سايه به آفتاب برگردم.
 

strawberrym

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 ژوئن 2014
نوشته‌ها
21
لایک‌ها
13
محل سکونت
تهران

بيا برويم رو به روی بادِ شمال
آن سوی پرچين گريه‌ها
سرپناهی خيس از مژه‌های ماه را بلدم
که بی‌راهه‌ی دريا نيست.


ديگر از اين همه سلامِ ضبط شده بر آدابِ لاجرم خسته‌ام
بيا برويم!


آن سوی هر چه حرف و حديثِ امروزست
هميشه سکوتی برای آرامش و فراموشی ما باقی‌ست
می‌توانيم بدون تکلم خاطره‌ئی حتی کامل شويم
می‌توانيم دمی در برابر جهان
به يک واژه ساده قناعت کنيم
من حدس می‌زنم از آوازِ آن همه سال و ماه
هنوز بيت ساده‌ئی از غربتِ گريه را بياد آورم.
من خودم هستم
بی خود اين آينه را رو به روی خاطره مگير
هيچ اتفاق خاصی رخ نداده است
تنها شبی هفت ساله خوابيدم و بامدادان هزارساله برخاستم.
 
بالا