برگزیده های پرشین تولز

سیلویا پلات

Romain_Gary

Registered User
تاریخ عضویت
23 فوریه 2005
نوشته‌ها
1,801
لایک‌ها
6
سن
38
منم می گم مقصر بوده.
تد هیوز در مورد خیانتش این شکلی می گه
مرد رویایی درونم / بر او عاشق شد

می گم کتاب عاشقانه هایی برای سیلویا پلات اثر تدهیوز رو خوندین؟
ترجمه استاد امرایی انتشارات نگاه

یه سوال رومن جان سیر تاپیک قرار چه جوریا باشه؟
سلام هم شعراش رو میذاریم ، و هم بحث میکنیم ... بحث درباره این هیوز هم خوبه :دی

نه نخوندمش ، یه تیکه هایی ازش میذاری ؟

مرد رویایی درونم / بر او عاشق شد

چقدر پررو
 

Romain_Gary

Registered User
تاریخ عضویت
23 فوریه 2005
نوشته‌ها
1,801
لایک‌ها
6
سن
38
این یعنی چی رومن؟:blink::wacko:
اینو از توی نوشته هاش فهمیدم ! آخه یه جا گفته من نیمه مرد هستم ... شایدم اشتباهی برداشت کردم

پ ن : البته این برداشت من بود... و به نظر من این موضوع که نمیتونه مثل مرد ها آزاد باشه و هر کاری خواست بکنه خیلی عذابش میداده

در ضمن نمیشه بگیم همه تقصیرا گردن هیوز بوده ولی مقصر اصلی بوده
 

Romain_Gary

Registered User
تاریخ عضویت
23 فوریه 2005
نوشته‌ها
1,801
لایک‌ها
6
سن
38
كاملا تاييد مي شود! :hmm:

من كلا معتقدم اين تد هيوز مشكل رواني داشته ! چرا كه باعث خودكشي Assia Wevill ، زني كه به خاطر او به سيلويا خيانت كرد، نيز شد! :(

HTML:
Hughes was devastated by her death and didn't write poetry for some time afterwards.

He had a daughter, Shura, with Assia Wevill, but this relationship also ended tragically when Wevill killed herself and four-year-old Shura. Wevill took a load of pills - and also gave some to Shura, before turning on the gas stove.

That was in 1969, and in the following year Hughes married his second wife, Carol Orchard.

Hughes tried to keep a low profile, and he was vilified by some people, who blamed his behaviour for the suicides of the two women.
تایید میشه . من کلا از این هیوز خوشم نمیاد .. کاش نوشته های پلات دست این مردک نمی افتاد . خیلیش رو نابود کرده و خیلیش هم میگه پیدا نشده که من میگم اونا رو هم نابود کرده ..
 

Romain_Gary

Registered User
تاریخ عضویت
23 فوریه 2005
نوشته‌ها
1,801
لایک‌ها
6
سن
38
تلاءلو ذهن است این ، سرد و آسمانی
درختان ذهن تاریک اند ، این نور آبی است .
به پای من نماز میبرند
اندوهشان را
علفها .
انگار پروردگارم
کف پایم را قلقلک میدهند
و به پچپچه می نشینند
سپاس خودرا .
مه ، سنگین و دیر پا ،بر این حومه خیمه می زند
با ردیفی از سنگ قبر ها ، دور خانه ام
نمیتوانم ببینم به کدام سو باید رفت
ماه ، دریچه نیست
شمایلی است در مامن خویش
سفید چون بند انگشتی
و آشوب زده ، دریا را به خود می خواند
مانند فاجعه ای مرموز ، ساکت است .
با هاله ای مدور و نا امیدی محض .
من اینجا زندگی می کنم .
روز یکشنبه دو بار زنگ های ناقوس آسمان را بر می جهانند
هشت زنگ بزرگ که رستاخیز را نوید می دهد .
در پایان
نام مردگان را شدامان به دنگ دنگ جاری می کند .
سرخه دار اشاره به بالا می کند ، نمایی گوتیک دارد .
چشم ها به آن خیره می ماند در امتداد ماه
ماه ، مادر من است
زیبا نیست مثل مریم
پیراهن آبی اش ، جغد ها و شب پره ها را می پراند .
چقدر می خواهم ایمان بیاورم به مهربانی اش ؟
باید شمایل وار در پرتو شمع
خم می شد رو به من .
نگاهی مهربان با آن چشمان جادویی به من می افکند .
مانده ام در این راه دراز
ابرها
آبی و راز آمیز گل می کنند
بر فراز چهره ستارگان .
قدیسان هم
درون کلیسا ماه زده خواهند بود
پاهای ظریف شان پر نوسان
بر نیمکت های سرد کلیسا تاب می خورد .
دست ها و صورت هایشان حالت یخ متبرک را دارد
ماه از اینها چیزی نمی بیند . لختی است و وحشی .
پیام سرخه دار سیاهی است - سیاهی و سکوت


سیلویا پلات

The Moon and the Yew tree
This is the light of the mind, cold and planetary.
The trees of the mind are black. The light is blue.
The grasses unload their griefs at my feet as if I were God,
Prickling my ankles and murmuring of their humility.
Fumy spiritious mists inhabit this place
Separated from my house by a row of headstones.
I simply cannot see where there is to get to.

The moon is no door. It is a face in its own right,
White as a knuckle and terribly upset.
It drags the sea after it like a dark crime; it is quiet
With the O-gape of complete despair. I live here.
Twice on Sunday, the bells startle the sky -
Eight great tongues affirming the Resurrection.
At the end, they soberly bong out their names.

The yew tree points up. It has a Gothic shape.
The eyes lift after it and find the moon.
The moon is my mother. She is not sweet like Mary.
Her blue garments unloose small bats and owls.
How I would like to believe in tenderness -
The face of the effigy, gentled by candles,
Bending, on me in particular, its mild eyes.

I have fallen a long way. Clouds are flowering
Blue and mystical over the face of the stars.
Inside the church, the saints will be all blue,
Floating on their delicate feet over cold pews,
Their hands and faces stiff with holiness.
The moon sees nothing of this. She is bald and wild.
And the message of the yew tree is blackness - blackness and silence.
sylvia plath

به نظرتون انگلیسی اشعار رو لازمه که بنویسیم ؟
 

Arianna

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
9 ژوئن 2006
نوشته‌ها
1,017
لایک‌ها
11
تایید میشه . من کلا از این هیوز خوشم نمیاد .. کاش نوشته های پلات دست این مردک نمی افتاد . خیلیش رو نابود کرده و خیلیش هم میگه پیدا نشده که من میگم اونا رو هم نابود کرده ..

واقعا كاش سيلويا در انتخاب همسر بيشتر دقت كرده بود! :( اين مرد واقعا يك Crow و يا يك Raven وحشي بوده!!! :evil2: :( بله به احتمال زياد بسياري از نوشته هاي پلات را از از بين برده است...


raven.gif
 

AppleScruff

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
22 فوریه 2006
نوشته‌ها
72
لایک‌ها
2
محل سکونت
Blue Jay Way
به نظرتون انگلیسی اشعار رو لازمه که بنویسیم ؟

به نظر من که بذار! من خودم متن اصلی شعر بیشتر به دلم میشینه تا ترجمه ش. خیلی وقتها هم هست که یه سری بازی با کلمات یا نکات ظریفی تو متن اصلی هستش که تو ترجمه از بین میره.
 

Romain_Gary

Registered User
تاریخ عضویت
23 فوریه 2005
نوشته‌ها
1,801
لایک‌ها
6
سن
38
به نظر من که بذار! من خودم متن اصلی شعر بیشتر به دلم میشینه تا ترجمه ش. خیلی وقتها هم هست که یه سری بازی با کلمات یا نکات ظریفی تو متن اصلی هستش که تو ترجمه از بین میره.
خب ، خوبه پس میذارمش :)
 

Romain_Gary

Registered User
تاریخ عضویت
23 فوریه 2005
نوشته‌ها
1,801
لایک‌ها
6
سن
38
واقعا كاش سيلويا در انتخاب همسر بيشتر دقت كرده بود! :( اين مرد واقعا يك Crow و يا يك Raven وحشي بوده!!! :evil2: :( بله به احتمال زياد بسياري از نوشته هاي پلات را از از بين برده است...


raven.gif
بله ، قبول دارم ... متاسفانه همینطوریه :(
 

DIXIE CHICKS

Registered User
تاریخ عضویت
8 می 2007
نوشته‌ها
1,124
لایک‌ها
661
کتاب عاشقانه هایی برای سیلویا پلات یا نامه های میلاد، 30 سال پس از مرگ سیلویا پلات چاپ شد.
هیوز در این کتاب به تدریج و در زمان های مختلف زندگی مشترک خودش و سیلویا پلات را به شعر سروده.
در این کتاب نحوه ی آشناییشون و زندگیشون صحبت شده. اشارات ظریفی هم به شعر های پلات شده و
خود او که چه گونه حرف می زده ،خشمش ،کابوس ها ، رابطه خوبشون و از بین رفتن اون رابطه.
اگه رومن جان به سیلویا پلات علاقه داری توصیه می کنم که این کتاب رو حتما به خونی .
روایت هیوز از پلات می تونه خیلی جالب باشه و به نوعی هم دیگه یه طرفه به قاضی رفتن نمی شه.

اینم یکی از شعر های کتاب چون طولانی بود تکه هایی از اون رو گذاشتم.

تب
تب داشتی . به راستی رنج می بردی
چیزی خورده بودی
بی مددکار افتاده بودی
دچار هذیانی تب آلود شده بودی
برای امریکا گریه می کردی و جعبه ی داروهایش.
...
زیر لب گفتی " کمکم کن ، کمکم کن "
هذیان می گفتی . خواب می دیدی که چهار دست و پا
به سمت دهانه چاه می روی ، بیدار می شوی.
می خواستی به درون چاه بخزی.
....
گریه می کردی
که چیزی به زمان مردنت نمانده است
در خانه می چرخیدم پروانه وار
پرستار تو بودم.
چه قدر به تو می بالیدم ، با علاقه به نقش حیاتی که داشتم
در این لحظه های بحرانی.
...
ساعت به ساعت صورت به هم ریخته در اشک ات را پاک می کردم
چهره خسته ، غمگین و مبهوت تو را.
....
گریه هایت چنان بود
که در ازدحام فاجعه ای خونین
برای بدتر شدن جایی نمی گذاشت.
و من تصور می کردم
چقدر بیمار است ؟ شاید بیش از حد زاری می کند
اندکی به خود مسلط شدم
دست کم برای حفظ روحیه ،
در تقارن با صبوری یی مشکوک.
شاید مختصری بتوان تحمل داشت
چرا این قدر آن را بزرگ می کنی؟
آرامت کردم " تمام کن ، این قدر ترس به خود راه نده "
....

(این شعر خیلی زیباست ، شب های پر استرس تد هیوز و پلات رو نشون میده
و بیماری افسردگی او که تمام زندگیشون را تحت و الشعاع قرار داد)
 

Romain_Gary

Registered User
تاریخ عضویت
23 فوریه 2005
نوشته‌ها
1,801
لایک‌ها
6
سن
38
کتاب عاشقانه هایی برای سیلویا پلات یا نامه های میلاد، 30 سال پس از مرگ سیلویا پلات چاپ شد.
هیوز در این کتاب به تدریج و در زمان های مختلف زندگی مشترک خودش و سیلویا پلات را به شعر سروده.
در این کتاب نحوه ی آشناییشون و زندگیشون صحبت شده. اشارات ظریفی هم به شعر های پلات شده و
خود او که چه گونه حرف می زده ،خشمش ،کابوس ها ، رابطه خوبشون و از بین رفتن اون رابطه.
اگه رومن جان به سیلویا پلات علاقه داری توصیه می کنم که این کتاب رو حتما به خونی .
روایت هیوز از پلات می تونه خیلی جالب باشه و به نوعی هم دیگه یه طرفه به قاضی رفتن نمی شه.

اینم یکی از شعر های کتاب چون طولانی بود تکه هایی از اون رو گذاشتم.

تب
تب داشتی . به راستی رنج می بردی
چیزی خورده بودی
بی مددکار افتاده بودی
دچار هذیانی تب آلود شده بودی
برای امریکا گریه می کردی و جعبه ی داروهایش.
...
زیر لب گفتی " کمکم کن ، کمکم کن "
هذیان می گفتی . خواب می دیدی که چهار دست و پا
به سمت دهانه چاه می روی ، بیدار می شوی.
می خواستی به درون چاه بخزی.
....
گریه می کردی
که چیزی به زمان مردنت نمانده است
در خانه می چرخیدم پروانه وار
پرستار تو بودم.
چه قدر به تو می بالیدم ، با علاقه به نقش حیاتی که داشتم
در این لحظه های بحرانی.
...
ساعت به ساعت صورت به هم ریخته در اشک ات را پاک می کردم
چهره خسته ، غمگین و مبهوت تو را.
....
گریه هایت چنان بود
که در ازدحام فاجعه ای خونین
برای بدتر شدن جایی نمی گذاشت.
و من تصور می کردم
چقدر بیمار است ؟ شاید بیش از حد زاری می کند
اندکی به خود مسلط شدم
دست کم برای حفظ روحیه ،
در تقارن با صبوری یی مشکوک.
شاید مختصری بتوان تحمل داشت
چرا این قدر آن را بزرگ می کنی؟
آرامت کردم " تمام کن ، این قدر ترس به خود راه نده "
....

(این شعر خیلی زیباست ، شب های پر استرس تد هیوز و پلات رو نشون میده
و بیماری افسردگی او که تمام زندگیشون را تحت و الشعاع قرار داد)
مرسی :) سعی می کنم تهیه کنمش :)

خیلی تاپیک داره خوب جلو میره ، ممنون بچه ها
 

Romain_Gary

Registered User
تاریخ عضویت
23 فوریه 2005
نوشته‌ها
1,801
لایک‌ها
6
سن
38
بیوه ، کلمه خود را میخورد
تن ، صفحه ای روزنامه بر شعله
لجظه ای سست در بر آمدن
موضع قرمز شده ای که تاول می زند .
و قلب او را مانند چشمی تنها خارج می کند .
بیوه ، هجای مرده ، با سایه اش
از پژواکی ، تابلویی بر دیوار را نشان می دهد
پشت آن گذرگاه مخفی خوابیده ، با هوای دم کرده
یادمان خفقان آور ،پلکان های مارپیچ
که راه به بالا دارد اما به جایی نمیرسد ، هرگز
بیوه کار تٌنک تلخ که می نشیند
و آرام می گیرد وسط تار های تنیده اش که از عشق خالی است .
مرگ ، پیراهنی است که می پوشد او با کلاه و ارمک اش نیز
چهره اش در هیات پیوانه ای
مهتابی رنگ و بیمار
دور او میگردد ، چون شکاری که می خواهد او را بٌکشد .
یک بار دیگر ، به سبب آن که به خود نزدیک اش کند .
تصویری مقوایی بر قلب خود می نشاند
کلمات را آنگونه می چیند ، تا گرم شود .
گویی به او گرما می بخشد ، چون پوستی زنده
اما او ، حالا خود مقوایی است . بی که کسی او را گرم کند .
بیوه : آن سرزمین بایر و برهوت
آواز خداوند که می طلبد تورا
ستارگان دایم و آسمانی وعده می دهند
فضایی همیشه خالی در میان ستارگان .
بدون هیچ وزنی ، مانند خدنگی که به سمت آسمان در پرواز بخواند
بیوه ، درختان پر میوه سر خم می کنند
درختان تنهایی ، درختان عزادار
چون سایه ها بر چشم انداز سبز قد بر می افرازند .
یا مانند حفره های سیاه که در آسمان کنده اند
بیوه ای را تداعی می کندشان سایه ای را .
دست روی دست ، بی که چیزی در میان باشد .
روحی در کالبد
از روحی دیگر عبور می کند .
در این هوای صاف ،
و در نمی یابد هرگز
یک روح از دیگری می گذرد ، مانند کلاف دود
و کاملا بی خبر از راحی که میرود
این وحشتی است که دارد. وحشتی
که روح او را به تپش وادارد .
و چنان بتپد که گیج کند
مانند فرشته غمگین ، مریم مقدس
مانند کبوتری پشت شیشه پنجره ای
کور نسبت به همه چیز
بجز اتاق خاکستری بی روح
نگاه می کند به درون
و باید نگاه کند به درون
همچنان و هنوز .
 

Arianna

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
9 ژوئن 2006
نوشته‌ها
1,017
لایک‌ها
11
سلام.

با اجازه جناب رومن گري شعر Lady Lazarus به همراه دكلمه آن توسط سيلويا پلات را برايتان مي گذارم:


Sylvia Plath - Lady Lazarus

I have done it again.
One year in every ten
I manage it----

A sort of walking miracle, my skin
Bright as a Nazi lampshade,
My right foot

A paperweight,
My face a featureless, fine
Jew linen.

Peel off the napkin
0 my enemy.
Do I terrify?----

The nose, the eye pits, the full set of teeth?
The sour breath
Will vanish in a day.

Soon, soon the flesh
The grave cave ate will be
At home on me

And I a smiling woman.
I am only thirty.
And like the cat I have nine times to die.

This is Number Three.
What a trash
To annihilate each decade.

What a million filaments.
The peanut-crunching crowd
Shoves in to see

Them unwrap me hand and foot
The big strip tease.
Gentlemen, ladies

These are my hands
My knees.
I may be skin and bone,

Nevertheless, I am the same, identical woman.
The first time it happened I was ten.
It was an accident.

The second time I meant
To last it out and not come back at all.
I rocked shut

As a seashell.
They had to call and call
And pick the worms off me like sticky pearls.

Dying
Is an art, like everything else,
I do it exceptionally well.

I do it so it feels like hell.
I do it so it feels real.
I guess you could say I've a call.

It's easy enough to do it in a cell.
It's easy enough to do it and stay put.
It's the theatrical

Comeback in broad day
To the same place, the same face, the same brute
Amused shout:

'A miracle!'
That knocks me out.
There is a charge

For the eyeing of my scars, there is a charge
For the hearing of my heart----
It really goes.

And there is a charge, a very large charge
For a word or a touch
Or a bit of blood

Or a piece of my hair or my clothes.
So, so, Herr Doktor.
So, Herr Enemy.

I am your opus,
I am your valuable,
The pure gold baby

That melts to a shriek.
I turn and burn.
Do not think I underestimate your great concern.

Ash, ash ---
You poke and stir.
Flesh, bone, there is nothing there----

A cake of soap,
A wedding ring,
A gold filling.

Herr God, Herr Lucifer
Beware
Beware.

Out of the ash
I rise with my red hair
And I eat men like air.

Sylvia Plath - Lady Lazarus
 

فایل های ضمیمه

  • 10.jpg
    10.jpg
    16.2 KB · نمایش ها: 0

Romain_Gary

Registered User
تاریخ عضویت
23 فوریه 2005
نوشته‌ها
1,801
لایک‌ها
6
سن
38
مرسی آریانا جان
4lqqtqv.gif


خیلی عالی بود ، دانلودش کردم ... دستت درد نکنه ، اجازه نمیخواد بازم از این کارای خوب خوب بکن
62izy85.gif
 

Arianna

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
9 ژوئن 2006
نوشته‌ها
1,017
لایک‌ها
11
مرسی آریانا جان
4lqqtqv.gif


خیلی عالی بود ، دانلودش کردم ... دستت درد نکنه ، اجازه نمیخواد بازم از این کارای خوب خوب بکن
62izy85.gif

خواهش مي كنم. خوشحالم كه مورد توجه شما قرار گرفته. باز هم از دكلمه هاي سيلويا پلات برايتان مي گذارم.
 

DIXIE CHICKS

Registered User
تاریخ عضویت
8 می 2007
نوشته‌ها
1,124
لایک‌ها
661
دوستان می شه عکس های زیباتون رو اتچ کنین؟
تشکر فراوان
 

Romain_Gary

Registered User
تاریخ عضویت
23 فوریه 2005
نوشته‌ها
1,801
لایک‌ها
6
سن
38
خواهش مي كنم. خوشحالم كه مورد توجه شما قرار گرفته. باز هم از دكلمه هاي سيلويا پلات برايتان مي گذارم.
ممنونم ، پس منتظریم :)

پ ن :» خیلی با احساس می گفت شعرش رو ، من تا حالا صداش رو نشنیده بودم ، خیلی جالب بود
 

Arianna

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
9 ژوئن 2006
نوشته‌ها
1,017
لایک‌ها
11
دوستان می شه عکس های زیباتون رو اتچ کنین؟
تشکر فراوان

سلام.

بسيار خوب. از اين به بعد من هم اگر خواستم در اين تاپيك عكسي بگذارم آن را به صورت attachment مي گذارم.
 

Arianna

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
9 ژوئن 2006
نوشته‌ها
1,017
لایک‌ها
11
ممنونم ، پس منتظریم :)

پ ن :» خیلی با احساس می گفت شعرش رو ، من تا حالا صداش رو نشنیده بودم ، خیلی جالب بود

خواهش مي كنم. اين همه متن شعر Daddy به همراه دكلمه آن با صداي سيلويا پلات:


Daddy

Daddy
You do not do, you do not do
Any more, black shoe
In which I have lived like a foot
For thirty years, poor and white,
Barely daring to breathe or Achoo.

Daddy, I have had to kill you.
You died before I had time---
Marble-heavy, a bag full of God,
Ghastly statue with one gray toe
Big as a Frisco seal

And a head in the freakish Atlantic
Where it pours bean green over blue
In the waters off the beautiful Nauset.
I used to pray to recover you.
Ach, du.

In the German tongue, in the Polish town
Scraped flat by the roller
Of wars, wars, wars.
But the name of the town is common.
My Polack friend

Says there are a dozen or two.
So I never could tell where you
Put your foot, your root,
I never could talk to you.
The tongue stuck in my jaw.

It stuck in a barb wire snare.
Ich, ich, ich, ich,
I could hardly speak.
I thought every German was you.
And the language obscene

An engine, an engine,
Chuffing me off like a Jew.
A Jew to Dachau, Auschwitz, Belsen.
I began to talk like a Jew.
I think I may well be a Jew.

The snows of the Tyrol, the clear beer of Vienna
Are not very pure or true.
With my gypsy ancestress and my weird luck
And my Taroc pack and my Taroc pack
I may be a bit of a Jew.

I have always been sacred of you,
With your Luftwaffe, your gobbledygoo.
And your neat mustache
And your Aryan eye, bright blue.
Panzer-man, panzer-man, O You----

Not God but a swastika
So black no sky could squeak through.
Every woman adores a Fascist,
The boot in the face, the brute
Brute heart of a brute like you.

You stand at the blackboard, daddy,
In the picture I have of you,
A cleft in your chin instead of your foot
But no less a devil for that, no not
Any less the black man who

Bit my pretty red heart in two.
I was ten when they buried you.
At twenty I tried to die
And get back, back, back to you.
I thought even the bones would do.

But they pulled me out of the sack,
And they stuck me together with glue.
And then I knew what to do.
I made a model of you,
A man in black with a Meinkampf look

And a love of the rack and the screw.
And I said I do, I do.
So daddy, I'm finally through.
The black telephone's off at the root,
The voices just can't worm through.

If I've killed one man, I've killed two---
The vampire who said he was you
And drank my blood for a year,
Seven years, if you want to know.
Daddy, you can lie back now.

There's a stake in your fat black heart
And the villagers never liked you.
They are dancing and stamping on you.
They always knew it was you.
Daddy, daddy, you bastard, I'm through


Sylvia Plath - Daddy

اين شعر يكي از مشهورترين و پرمعنا ترين اشعار سيلويا پلات به شمار مي رود. تلاش براي رهايي از شبح حضور ديكتاتور گونه پدر وي كه در اصل آلماني بوده است را مي توان در بعضي نوشته هاي او يافت. پدر وي ديدگاهي نسبتا منفي درباره جايگاه زن در خانواده و نيز جامعه داشته است. غرور افزون و نيز حالت تحكم او براي سيلويا بي شباهت به كابوسي دردناك نبوده است. اين نكته را البته بايد در نظر داشت كه سيلويا در زماني مي زيست كه هنوز جنبشهاي فمينيستي پايگاه چندان محكمي نداشتند و زنان زير مجموعه اي از جامعه مرد سالار به شمار مي رفتند. اين شعر را مي توان به گونه اي واگويه اي از تلاش براي رهايي او از سلطه پدر و به طور كلي هر چهره مذكر ديگري كه آزادي را از او دريغ مي كرد دانست.
 

فایل های ضمیمه

  • Daddy.jpg
    Daddy.jpg
    13.8 KB · نمایش ها: 0

Shahed

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
30 ژوئن 2003
نوشته‌ها
7,270
لایک‌ها
34
محل سکونت
mt.cgi
مرسی استاد
واقعا قشنگ بود :)
 
بالا