• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

شاهنامه فردوسي

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
فردوسی بزرگ راوی روح حماسی نژاد پارسی
بیست و پنجم اردیبهشت ماه هر سال، روز بزرگداشت شاعر و حماسه سرای ایران حکیم ابوالقاسم فردوسی است. حماسه سرایی که بخش های مهمی از روایات اساطیری ایران را در قالب اثر ماندگار خود، شاهنامه جاودانه نمود.

قصه های باستانی و اساطیر، گذشته مه گرفته تاریخ هر ملتی هستند. وقتی به ادوار مختلف حیات ملل نظر می کنیم متوجه می شویم که هیچ ملتی به وجود نیامده و به تحصیل استقلال و تحکیم مبانی ملیت توفیق نیافته است مگر آنکه اعصار و دوره های خطر را گذرانده و به اعمال پهلوانی دست زده باشند و بزرگان و پهلوانانی از آن پدید آمده باشد که در ذهن آن ملت اثری بزرگ بر جای گذارد.1

پارسیان نیز داری چنین اساطیر و روایتهای تاریخی هستند و فردوسی راوی چنین روایاتی است، بازخوان حماسه های ایرانی از روی خدای نامه های ساسانی. خدای نامه های ساسانی منابع کتبی روزگار ساسانی بوده اند که در اختیار پادشاهان قرار داشته اند. کتب منحصر به فردی که در روزگار فردوسی هنوز در اختیار برخی خانواده های خاص بود و فردوسی توانسته این کتب را ببیند.

باید به معنای واژه « خدای نامه » توجه داشته باشیم، عنوان خدای در روزگار ساسانی، معنای مهتری، ریاست و شاهی را می رسانده است. چنانچه کدخدای، ناخدای و .... میراث آن روزگار و دارای معانی این چنینی هستند و فردوسی روایتگر و بازسرای چنین متونی است.

کارکردن بر روی متون ملی - حماسی، ویژگی های خاص خود را دارد. شاعری که به ذکر پهلوانی ها و قهرمانی های نیاکان خود همت می گمارد روح ملی خود را به اثرش نیز منتقل می کند و بدین ترتیب در میان مردمان خود شهره خواهد شد به حدی که به مرور، ماخذی که شاعر خود بدانها استناد کرده فراموش می شود و خود اثر شاعر، تبدیل به منبعی اصلی خواهد شد و این ویژگی بارزی است که در شاهنامه فردوسی می توانیم ببینیم.

فردوسی، در حقیقت راوی روح حماسی نژاد پارسی است و اگر پارسیان به وی علاقمندند، علاوه بر اهمیت کار وی، افتخاری است که به روح حماسی گذشتگان اساطیری خود دارند. البته باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم که تنظیم منظوم روایات اساطیری منحصر به فردوسی نبوده است. از روزگارانی بسیار کهن و دور ( نزدیک به نیمه نخست هزاره پیش از میلاد ) در میان پارسیان داستانهایی بود که بیشترشان از ویژگی های حماسی و پهلوانی برخوردار بود و مسلم است که در آن روزگاران کهن هیچ یک از این داستانها بر جایی نوشته نشده و بصورت شفاهی و سینه به سینه باقی مانده تا سرانجام این داستانها در همان دوران باستان به کتاب ورجاوند دینی پارسیان باستان ( اوستا ) منتقل گردید.2

وقتی می بینیم قطعاتی از اوستا و خاصه برخی از یشت ها، قطعات حماسی کاملی هستند که اساسا منظوم بوده اند و اکنون نیز آثار نظم از بعضی بخش های آن به خوبی هویدا است، متوجه خواهیم شد که منظوم کردن حماسه ها منحصر به فردوسی نبوده و سابقه ای در اعصار بسیار دور دارد.

شاید بتوان گفت که نشات و تکوین حماسه از مهاجرت اقوام آریایی به سوی جنوب آغاز می شود، روزگاری که این اقوام به سرزمینی که بعدها ایران نامیدند وارد شدند و این مهاجرت طبیعتا رویارویی هایی با اقوام بومی را به دنبال داشت.

قسمتی از داستانهای حماسی پارسی مربوط به همین جنگ های سخت پارسیان در داخل سرزمین ایران است و آن داستانهایی است که از جنگ های ایرانیان و دیوان در کتابهای حماسی و مشخصا شاهنامه شاهد هستیم. پارسیان پس از فایق آمدن بر بومیان و استقرار در سرزمین جدید، این سرزمین را ایران نامیدند و این بار در دفاع از سرزمین خود مجبور به جنگ هایی با مهاجمان شدند، مهاجمانی که در شاهنامه تحت عنوان تورانیان از آنها یاد می شود.
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
تورانیان از چادر نشینان آنسوی جیحون و سیحون بودند که در جستجوی منزلگاه های جدید به ایران می تاختند و هجوم های پیاپی ایشان در قرون متوالی و دفاع ایرانیان از سرزمین خود در برابر آنها داستانهای نبرد ایران و توران را به وجود آورد و باز هم این روح حماسی ایرانی بوده که در قالب این داستانها و روایات به زیباترین شکل به تصویر کشیده شده است.

افزون بر این جدال ها، ایرانیان روایات و اساطیر کهنی نیز از روزگار سکونت در موطن اولیه خود ( ایرانویج ) در باور خود داشتند و هنگامی که به ایران آمدند، این داستانها و روایات و اساطیر را نیز از نیاکان خود که با آریائیان هند یکجا بودند همراه آوردند و در بخشهایی از شاهنامه بدانها اشاره می شود.

فردوسی راوی تمامی این افتخارات حماسی و اسطوره ای بود. دهقان زاده ای از باژ که خدای نامه های ساسانی را دیده بود و در زمانه ای که مهاجمان ترک بر اریکه قدرت نشسته بودند و عنصر تازی بر گستره فرهنگی ایران استیلا یافته بود، برای بازخوانی متون کهن پارسی آستین همت بالا زد.

همواره به غلط بیان شده که سلطان محمود غزنوی چون به تاریخ پارس علاقمند بود، بدنبال اهل فن و کمالی می گشت که این تاریخ را به نظم در آورد، نظری نادرست که شاهنامه خود در این باره توضیحات کافی ارائه می کند. از متن شاهنامه چنین بر می آید که سلطان محمود هرگز عامل و آمر سرودن شاهنامه نبوده است3 اما حماسه سرایی فردوسی تنها برای ارضای حس نوستالژیک نبود، در حقیقت اقدام فردوسی تلاش در عرصه پویایی تفکر نیز بوده است.

به تعبیر استاد ادیب برومند، فردوسی پس از شکست در برابر شمشیر مهاجمان به این نکته رسیده بود که برای پیروزی بر دشمنان ملیت و استقلال ایران باید به جای سلاح برنده یعنی شمشیر ، به سلاح رونده قلم دست یازید.4

فردوسی با ذکر سرگذشت پهلوانان و شهریاران، ایرانیان را به بازشناسی پیشینه پرافتخار خود فرا خواند. شاهنامه مرور حماسه های زیبای پارسی است و فردوسی گرچه « رنج سی ساله ای » را متحمل شد تا « عجم » را بدین افتخارات « زنده کند » اما بدون شک، پرداختن وی به این مقوله در زنده ماندن نام خود او هم بسیار مؤثر بود.

فردوسی شاهنامه و گفتمان غرور انگیز آن حلقه هایی هستند که روح ایرانی را در عرصه های مختلف به پیشینه پر افتخار پارسی متصل می کند. تاریخ، رودی جاری است که از دوران اساطیر آغاز می شود و در منزلگاه های مختلف همواره چیزهایی بدان افزوده می شود فردوسی خاطراتی شیرین از ایستگاههای قبلی این رود جاری را برای ما جاودانه ساخته و مزد او جاودانگی نامش تا ایستگاه آخر است.

پی نوشت ها:


ذبیح الله صفا : حماسه سرایی در ایران / برگ ۱۳
برتلس: تاریخ ادبیات فارسی / برگ ۴۹
حافظ شیرانی: در شناخت فردوسی / برگ ۲۳
ادیب برومند: حماسه سرای ملی / مقاله در ایرانمهر شماره ۱۲/ برگ ۴۲
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
كیومرث در دیدگان فردوسى ‏بزرگ

به نام خداوند جان و خرد ............... كزین برتر اندیشه بر نگذرد

بیت بالا، بیت نخستین كتاب شاهنامه نیست، بلکه بیت نخست مقدمه شاهنامه است، رسم منطقى و متداول تدوین كتاب این است كه مقدمه پس از تدوین تمام كتاب تهیه مى‏ شود، زیرا هدف از نگارش مقدمه آگاه كردن خواننده از مضمون كتاب، شیوه كار تالیف و دادن آگاهى‏هاى دیگرى است كه نویسنده لازم مى ‏داند خواننده را پیش از شروع به خواندن متن آگاه كند.

رسم سنتى مقدمه‏ نویسى بر كتاب در زبان ما، به طور معمول این بوده كه سخن با سپاس خداوند و ستایش پیامبر و دیگر بزرگان دین شروع مى ‏شده و آنگاه به ستایش ممدوح پرداخته مى ‏شده و سپس شمه ‏اى در شناساندن خود مى ‏آورده‏اند و بعد سبب تالیف كتاب را ذكر مى‏ كرده‏اند و احیانا بعضى نكات آمده در متن را توضیح مى ‏داده‏اند، با بیان این نكته مى ‏رسیم به این مطلب كه بیت نخست كتاب شاهنامه چیست؟

مى‏خوانیم :

سخنگوى دهقان چه گوید نخست .................... كه نام بزرگى به گیتى كه جست
كه بود آن كه دیهـیم بر سر نـهـاد .................... ندارد كس آن روزگـاران به یـاد
مـگـر كـز پــدر یـاد دارد پــســر .................... بگوید ترا یک به یک در به در
كه نـام بـزرگـى كـه آورد پـیـش .................... كه را بود از آن برتران پایه بیش
كتابى كه مصنف آن مى‏ گوید سى سال براى آفرینش آن رنج برده است و بدان مى‏ بالد كه كاخى افراشته بى‏ گزند از باد و باران، با این بیت‏ها آغاز مى‏شود. هر مصنفى مى‏ كوشد براى براعت استهلال و هنرنمایى در صفحات نخستین، سخن را به انواع صنعت ها آرایش دهد و هرچه هنر دارد تا آنجا كه مى ‏تواند نشان دهد اما مى ‏بینیم كه در ادبیات خوانده شده حتى از یک صنعت شعرى بهره گرفته نشده، نه ایهام، نه جناس، نه كنایه و نه هیچ چیز دیگر. حال آنكه این امر سبک نگارش او هم نیست و از این صنعت ها در خود كتاب فراوان مى‏ بینیم و مى ‏یابیم.

هدف این نوشتار آن است كه:

1- ابیات آغازین شاهنامه را از دیدگاه قصه ‏نویسى بررسى كند.

2- تفاوت كیومرث فردوسى را با دیگر كیومرثها باز نماید.

3- بكوشد تا علت انتخاب این روایت را از جانب فردوسى بیشتر توضیح دهد.

باید دانست چرا كتابى با این عظمت با بیتهایى این قدر به ظاهر ساده و بى ‏پیرایه آغاز مى‏شود:

از هشت مصراعى كه خوانده شد پنج مصراع پرسشى است:

سخنگوى دهقان چه گوید نخست؟ .................... كه نام بزرگى به گیتى كه جست؟​

كه بود آن كه دیهیم بر سر نهاد؟

كه نام بزرگى كه آورد پیش؟ .................... كه را بود از آن برتر آن پایه بیش؟

مخاطب كه یا شنونده است یا خواننده، با پرسشهاى مكرر سؤال‏ پیچ مى‏شود. فایده این كار این است كه ذهن مخاطب در زمینه‏هاى پراكنده فلج مى ‏شود و تمام هوش و حواس او متوجه یک نكته مى ‏شود.

پاسخ این پرسش ها :

1- پرسشها با آن كه با جمله‏ هاى گوناگون بیان شده‏اند، اما فقط از یک مطلب مى‏ پرسند.

2- شیوه پرسشها به گونه‏اى است كه گویا مخاطب مجبور است با زحمت به آنها پاسخ گوید، به دنبال جواب در خاطره‏اش باید جستجو كند، گویى پاسخى حاضر ندارد، گویى پاسخ فراموش شده است.

3- پاسخ همچون نشانه گنجى از مخاطب پنهان نگاه داشته مى ‏شود و تكرار مصرع « كه نام بزرگى به گیتى كه جست؟» به صورت « كه نام بزرگى كه آورد پیش؟» و باز به صورت « كه بود آن كه دیهیم بر سر نهاد؟» و« كه را بود از آن برتران پایه پیش؟» تاكید بر پنهان كردن و مهم جلوه دادن پاسخ هنوز ناگفته است.

4- « بزرگى جستن» ، « دیهیم بر سر نهادن» ، « نام بزرگى پیش آوردن» و« پایه‏اى بیش از دیگر برتران داشتن» با اینكه پرسش مكرر را ساخته‏اند اما خبر از چیز دیگرى هم مى ‏دهند كه در مصرع اول بیت ششم ظاهر مى‏شود: آیین تخت و كلاه.

مخاطب ضمن سؤال‏ پیچ شدن، از شرایط و ویژگیهاى شهریارى نیز آگاه شده است.

5- « سخنگوى دهقان چه گوید نخست؟» تنها پرسشى است كه با چهار پرسش دیگر از لحاظ مضمون متفاوت است و حسابش از جهتى جداست. حدس بر این است كه در اینجا منظور شاعر از« سخنگوى دهقان » خود اوست و به عبارت دیگر مصراع این است: « فردوسى چه گوید نخست؟ ». درست است كه شاعر در مقدمه داستانها از راویان گوناگون نام مى‏ برد و سپس داستان را شروع مى ‏كند، اما آن راوى در بیت پنجم آمده است:

پژوهنده ی نامه باستان .................... كه از پهلوانان زند داستان

با قبول این نكته كه فردوسى اهل اطناب نیست و خداوند ایجاز است، به سرعت مطلبى را مى‏گوید و مى‏گذرد، به نظر بعید مى‏آید در داستان كوتاهى مثل كیومرث با سه بیت فاصله از دو راوى سخن بگوید، با این همه اصرارى نیست كه حدس حتما درست است. بارى در حالت فرضى قبول این حدس به اینجا مى ‏رسیم كه شاعر پرسنده، از خود نیز این سؤال را مى ‏پرسد یعنى براى خود او هم این سؤال مطرح است و ما بارها شده كه طى خواندن داستانهاى شاهنامه، شاعر را در كنار خودمان نشسته مى ‏بینیم كه با ما رنج مى ‏برد و یا شادمانى مى‏كند.

6- واژه « نخست » در مصرع اول فقط به این معنى نیست كه نخستین حرف سخنگوى دهقان چیست، بلكه معناى دیگرى هم دارد و آن این است که در گیتى براى نخستین بار نام بزرگى كه جست؟ بنابراین سخن نخست شاعر و شهریار نخست جهان درهم مى‏آمیزد.
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
اینک سه مصرع غیر پرسشى را بررسى مى‏كنیم :

نخست : مصراع پرسشى « كه بود آن كه دیهیم بر سر نهاد؟» انگار فریادى است از بن چاهى و پاسخ آن صدایى از دور دست كه : « ندارد كس آن روزگاران به یاد » تأكید در جمله روى هر كلمه‏اى باشد كوشش مى‏ كنیم آن كلمه را جلوتر بیاوریم. مقایسه كنید جمله « برو پایین» را با « پایین برو» و حال مقایسه كنید: « ندارد كس آن روزگاران به یاد » را با « كس آن روزگاران ندارد به یاد». « نه» ى « ندارد» در آغاز پاسخ دلهره‏اى را در ذهن مخاطب ایجاد مى ‏كند كه اگر« كس» به جاى آن بود فعالیت دلهره به تأخیر مى ‏افتاد و اثرى را كه شاعر خواسته بود بوجود نمى ‏آمد.

دوم : دیگر« كسى » نمانده كه آن روزگاران را به یاد داشته باشد، این مصرع رغبت خواننده را دامن مى ‏زند و شوق دانستن را افزون مى‏كند.

سوم : با كلمه « آن » كه پیش از« روزگاران » آمده، این واژه تشخصى مبهم ‏گونه یافته است، مجموعه‏اى دلپذیر شده كه واهمه از دست دادن آن وجود مخاطب را فرا مى ‏گیرد و او را آماده مى ‏كند تا بیت بعد از دلهره او بكاهد:

مگر كز پدر یاد دارد پسر .................... بگوید ترا یک به یک در به در
مخاطب با آگاه شدن از مضمون این بیت، اگرچه از دلهره‏اش كاسته شده ولى هنوز تمام نشده است. مانع این تمام شدن واژه « مگر» است.

چهارم : بیت‏هاى پنجم و ششم

پژوهنده نامه باستان .................... كه از پهلوانان زند داستان‏
چنین گفت كایین تخت و كلاه .................... كیومرث آورد و او بود شاه
اثر واژه« مگر» در بیت سوم، مانع به پایان رسیدن دلهره، با بیت‏هاى چهارم و پنجم زایل مى‏شود و گره اول داستان گشوده مى‏شود. مخاطب از این پس آماده برخورد با حوادث تازه مى‏گردد. وى خشنود از كشف خویش در دانستن نام نخستین شهریار آماده شادمانى بزرگى مى‏شود:

چو آمد به برج حمل آفتاب .................... جهان گشت با فر و آیین و آب‏
بتابید از آن سان به برج بره .................... كه گیتى جوان گشت از آن یكسره‏
هنگامى كه آفتاب از برج فروردین سر بر كشید یعنى نوروز در شعر یک كلمه با اتمام اضلاع و ابعادش در ذهن تداعى مى ‏شود و نوروز در ذهن ما ایرانیان، خانه تكانده شده، لباس نو، بهترین غذاى دوران سال، شیرینى، عیدى، عید دیدنى، باران، رفتن سرما، آغاز كار طبیعت و انسان، شكوفه، شكفتن، بهار، جوانى، نطفه بستن میوه در اعماق شكوفه و اینک نخستین شهریار:

كیومرث شد بر جهان كدخداى .................... نخستین به كوه اندرون ساخت جاى‏
زمان تاجگذارى، نوروز، مكان آن، كوه لباس، پوست پلنگ و بلندى مقام پادشاهى اعتبارى است. بلندى اعتبارى شهریارى با بلندى مكانى در هم مى‏آمیزد و كیومرث را بلندتر در ذهن مخاطب مى ‏نشاند كه از آن فراز بر همه چیز مسلط باشد. اگر قرار باشد جلوس پادشاهى در كوه باشد چه لباسى زیبنده ‏تر از پوست پلنگ. پلنگ در كوهستان مى‏زید و پیوسته به اوج قله مى‏رود، مى‏گویند شبهاى مهتاب از آن فراز مى‏خواهد به ماه بجهد و گاه جان خود را بر سر این سودا از دست مى‏دهد. درد پلنگ درد انسان هم هست، حال این لباس را چه فردوسى تن كیومرث كرده باشد و چه كس دیگرى، هماهنگى و زیبایى خاصى به زندگى آغازین پرتحرک و زورمند انسانى كه مى‏كوشد پیوسته خود را بالاتر بكشد، داده است و این تنها لباس شهریار نیست كه لباس همه ایرانیان است.

سر تخت و بخشش برآمد به كوه .................... پلنگینه پوشید خود با گروه
پس از تاجگذارى كه حادثه اول داستان است، زمینه‏چینى براى حادثه بعدى فراهم مى‏شود. نخست مقدماتى در این كه زندگانى نو بود، همه چیز باید كشف و اختراع مى‏شد، پوشیدن، رسمى تازه بود، خوراک دگرگونى یافت و سى سال با فر شاهنشهى كه مانند قرص ماه بدر از فراز درخت سرو مى‏درخشید سلطنت كرد. زیبایى و مهر و نیروى او چنان بود كه تمام درندگان و جانوران در برابر او مى‏ آرمیدند و از او فرمان مى‏بردند، رسم و آیین فرا مى‏ گرفتند. شیفته شخصیت او بودند.
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
ازو اندر آمد همی پروش .................... که پوشیدنی نو بد و نو خورش
به گیتی درون سال سی شاه بود .................... به خوبی چو خورشید بر گاه بود
همی تافت زو فر شاهنشهی .................... چو ماه دو هفته ز سرو سهی
دد و دام و هر جانور کش بدید .................... زگیتی به نزدیک او آرمید
دوتا میشدندی بر تخت او .................... از آن بر شده فره و بخت او
به رسم نماز آمدندیش پیش .................... وزو برگرفتند آیین خویش
این كیومرث زیبا، مخترع، دادگر و محبوب پسرى دارد، حادثه از اینجا شكل مى‏گیرد:

پسر بد مر او را یكى خوبروى .................... هنرمند و همچون پدر نامجوى‏
سیامک بدش نام و فرخنده بود .................... كیومرث را دل بدو زنده بود
مصرع « كیومرث را دل بدو زنده بود» از نظر شاعر كافى نیست كه سكوى پرتاب حادثه را شكل دهد. پس مى‏افزاید:

به جانش بر از مهر گریان بدى .................... ز بیم جداییش بریان بدى


ترس جدایى و احتمال این كه در آینده مبادا چنین اتفاقى بیفتد پدر را بریان مى ‏كرد چه رسد به خود جدایى و واى اگر این جدایى به سبب مرگ باشد. در اینجا باید روى واژه پسر تامل كنیم. به تعبیرى پسر یعنى ادامه زندگى پس از مرگ خویش. میل به جاودانگى از دیرباز ذهن انسان را به خود مشغول كرده است اما این وهمى است كه به واقعیت نپیوسته و به شكل دیگرى بروز كرده است.

به شكل خود را نهادن در وجود دیگرى كه آن هم پاره تن توست، پسر تو. حال اگر شهریار باشى و پسر تو جانشین تو و معناى آن استمرار قانون و داد باشد و استمرار نام كشور چنین موقعیتى از لحاظ داستان‏نویسى منطق خاص خود را كه دلهره براى از دست دادن چنین فرزندى باشد، مى‏یابد. آن هم تنها فرزند. با درک مسوولیت خطیر جهاندارى بدیهى است كه كیومرث را دل به سیامک زنده باشد. پس از طى روزگارى خوش، دشمنى ظهور مى‏كند.

تا این زمان نابسامانى به سبب نداشتن سالار، بى‏نظمى، برهنگى و آسیب‏ پذیرى در برابر طبیعت بوده و دشمنى فرد با فرد كه با شهریارى كیومرث این نابسامانیها سامان پذیرفته. حال این مجموعه به سامان بهتر از گروههاى نابسامان مى‏توانند زیست، بهتر مى‏توانند از نعمتها برخوردار شوند. لباس اختراعى است كه به وسیله آن مقاومت در برابر سرما افزون مى‏شود و امكان مبارزه با طبیعت را بیشتر مى‏كند. نتیجه مى‏گیریم که وضعیت این گروه رشک‏انگیز است،

جهان در برابر چشمان همسایه برهنه از حسد سیاه مى‏شود:

به گیتى نبودش كسى دشمنا .................... مگر بد كنش ریمن آهرمنا
به رشک اندر آهرمن بدسگال .................... همى راى زد تا ببالید بال‏
یكى بچه بودش چو گرگ سترگ .................... دلاور شده با **** بزرگ‏
جهان شد بر آن دیو بچه سیاه .................... ز بخت سیامک وزان پایگاه
به معنى« ریمن» توجه كنیم: 1- محیل، حیله‏گر، مكار، 2- كینه‏ور.

حال معنى بدسگال: 1- بداندیش، بدخواه، 2- بدگوى. ( فرهنگ معین)

درک این نكته آسان است كه صفات آورده شده براى اهریمن، درست در تقابل با اندیشه و كردار و گفتار نیک است. از این مرحله جدال بى ‏پایان نیكى و بدى آغاز مى‏شود، جدالى كه همچنان ادامه دارد. نیكان براى پیروزى از نیرویى بهره مى‏گیرند كه بدان، بدان دسترسى ندارند و آن نیروى فراانسانى است در این داستان:

یكایك بیامد خجسته سروش .................... بسان پیرى پلنگینه پوش‏
بگفتش وراازین سخن در به در .................... كه دشمن چه سازد همى با پدر
از این نیروهاى فراانسانى در شاهنامه:

سیمرغ ، رؤیا ، روئینه‏تن شدن ، امكان گام‏زدن بر آب و غرق نشدن در آن و سروش می باشد. با این همه نیكان پیوسته پیروز نیستند. فردوسى با همه ستایش نیكى و داد و یزدان‏پرستى خود بسیار اندوهگین است، هم او در مقدمه مى‏آورد كه امیر منصور دهقانان و فرزانگان را از سراسر خراسان گرد مى‏آورد و از آنها مى‏خواهد تاریخ را بنویسند تا بلكه به این راز پى برد:

كه گیتى در آغاز چون داشتند .................... كه ایدون به ما خوار بگذاشتند؟

سیامک با آگاهى از توطئه اهریمن به جنگ او مى‏شتابد:

دل شاه بچه برآمد به جوش .................... **** انجمن کرد و بگشاد گوش
بپوشید تن را به چرم پلنگ .................... كه جوشن نبود و نه آیین جنگ‏
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
نتیجه نبرد: ...

بزد چنگ وارونه دیو سیاه .................... دوتا اندر آورد بالای شاه
فکند آن تن شاهزاده به خاک .................... به چنگال کردش کمرگاه چاک
سیامک به دست خروزان دیو .................... تبه گشت و ماند انجمن بى‏ خدیو
حادثه دوم داستان با مرگ سیامک پایان مى‏گیرد. سوگوارى كیومرث بسیار غم‏انگیز توصیف مى‏شود، سوگوارى كه یک سال ادامه مى‏یابد. نطفه حادثه سوم كه برگرفته از حادثه اول و دوم است بسته مى‏شود:

شاد بودیم( حادثه اول). به شادى ما رشک بردند، آن را نابود كردند ( حادثه دوم). با انتقام، شادى از دست رفته را باید بازگرداند( حادثه سوم).

حادثه سوم روایت كین‏خواهى است كه در سراسر شاهنامه دلیل و بهانه شروع بسیارى از جنگها با همسایگان است. كین‏خواهى به عنوان اصلى مقدس و خدشه‏ ناپذیر باورانده شده است:

كى نامور سر سوى آسمان .................... برآورد و بد خواست بر بدگمان‏
بر آن برترین نام یزدانش را .................... بخواند و بپالود مژگانش را
وز آن پس به كین سیامك شتافت .................... شب و روز آرام و خفتن نیافت
میراث پدر براى فرزند مال و خواسته تنها نیست، گاهى نام هم هست. ممكن است مال پدر را ببرند كه باید باز پس گرفت و ممكن است جان پدر را هم بگیرند كه باید انتقام خون او را گرفت:

خجسته سیامک یكى پور داشت .................... كه نزد نیا جاه دستور داشت‏
گرانمایه را نام هوشنگ بود .................... تو گفتى همه هوش و فرهنگ بود
به نزد نیا یادگار پدر .................... نیا پروریده مر او را به بر
در سه بیت بالا، نخست شاعر خبر از فرزند داشتن سیامک داد، دوم نام او را گفت و سوم، شخصیت او را آشكار كرد و چهارم مهد پرورش او را باز نمود. پدربزرگش نقش و وظیفه نوه را به او مى ‏گوید و در خلال آن یک چیز دیگر هم هست كه در چند بیت بعد بكار مى‏آید:« كه من رفتنى‏ام تو سالار نو». از همین جا به طور مبهم شاعر به ما مى‏فهماند كه حضور كیومرث در جهان در گرو یک حادثه است.

آرایش **** از لحاظ پرداخت داستان غریب است سپاهى مركب از آدمیان و جانوران در برابر دیوان آرایش مى‏گیرد. نكته درخشان جاى گرفتن كیومرث است در پس پشت ****. نوه جلودار است. چرا كیومرث خود را در چنین موقعیتى قرار مى‏دهد؟ نخستین چیزى كه به ذهن مى‏رسد این است كه مى‏خواهد از آسیب محفوظ بماند. شهریار دلیر چرا باید از آسیب بهراسد؟ گمان این است: از آسیب نمى‏ترسد. وسوسه او چیز دیگرى است. مى‏ترسد ناخورده شراب كینه‏خواهى بمیرد! ترس وى از مرگ نه به سبب دیگر در این جهان نبودن بلكه به سبب ناكام مردن است. شش بیت بعد دلیل آن آشكار مى‏شود و چه شتابان:

چو آمد مران كینه را خواستار سر آمد كیومرث را روزگار
بارى، هوشنگ بر دیو پیروز مى‏شود ( حادثه سومى و پایانى) كیومرث درخشان توصیف شده و دیو سیاه، روز و شب، نور و تاریكى، یزدان و اهریمن.

خلاصه، كیومرث فردوسى نخستین شاه، نخستین كسى است كه تاج بر سر مى ‏نهد، خوراک و پوشاک نو مى ‏كند، جانوران از او فرمان مى ‏برند و در جنگها شركت مى‏ كنند. مسكن او كوهستان است، دیوان بر این بهروزى رشک مى‏برند، در نبرد نخست سیامک پسر كیومرث به دست دیو كشته مى‏شود، كیومرث تشنه انتقام، از پس یک سال سوگوارى، نوه هوشمندش را به جنگ دیو سیاه مى‏فرستد، نوه دیو را مى ‏كشد، آرزوى كیومرث برآورده مى‏شود، مى‏میرد و نخستین داستان شاهنامه با پیروزى نیكى پایان مى‏پذیرد.

---------------------------------------------------

نویسنده : محمد على موسوى
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
شاهنامه پیش از فردوسی

شاهنامه سروده چکامه‌سرای نامدار ایران حکیم ابوالقاسم فردوسی است. اما چنانکه خود او نیز اشاره کرده ‌است، پیش از آنکه فردوسی سرودن شاهنامه را آغاز کند، تنی چند از شاعران و ادیبان ایرانی شعر و نثرهایی در این زمینه داشته‌اند. همچنین داستان‌هایی که از دوران پیش به یادگار مانده، یکی از منابع مورد استفاده فردوسی در سرودن شاهنامه بوده‌است.

فردوسی، با سرودن شاهنامه، در واقع سرگذشت قوم ایرانی را در برهه‌های حساس تاریخ با رنگ و رونق حماسه در آمیخت و با اتکا بر مآخذ و منابع کتبی و شفاهی ایران‌باستان، در قرن چهارم هجری و در زیر فشار ناسازگاری‌های فرهنگی و اجتماعی زمانه، منظومه‌ای آفرید که در منشور باشکوه و هنرمندانه تصاویر آن حماسه قوم ایرانی شکل گرفت.

در زمان پادشاهان ساسانی و به ویژه در اواخر این دوره، داستان‌ها و روایاتی چند به زبان پهلوی جمع‌ آوری و تدوین شده‌ بود که از جمله مهم‌ترین و معروف‌ترین این اسناد « خدای‌نامه »، یعنی سرگذشت قوم ایرانی بود. در زمان منصور خلیفه عباسی، «ابن مقفع» دانشمند ایرانی تبار، خدای نامه «خدای نامک» را از زبان پهلوی به عربی ترجمه کرد. بعدها این کتاب، به عنوان مأخذی بسیار معتبر مورد استفاده و استناد تاریخ ‌نگاران اسلامی در تدوین تاریخ ایران قرار گرفت.

در اوایل قرن چهارم، یعنی در حدود سال 320 هجری، نیز سرداری به نام ابومنصور محمدبن عبدالرزاق توسی که بر توس فرمان می‌راند. در صدد برآمد جمعی از اهل دانش را به تألیف کتابی درباره تاریخ ایران پیش از اسلام به زبان فارسی دری وا دارد. به اشاره او، وزیرش ابومنصور المعمری، بر نوشتن این کتاب نظارت کرد. تا اینکه در محرم سال 346 کار تألیف آن به پایان رسید. در مقدمه‌ای که از این کتاب به دست ما رسیده ‌است و به مقدمه شاهنامه ابومنصوری شهرت دارد، به نام چهار تن از دانشمندانی که در تألیف این کتاب اهتمام ورزیده‌اند، اشاره شده‌است:

شاج یا ساخ یا ماخ پسر خراسانی ازهری، یزدان داد پسر شاپور از سیستان، ماهوی یا شاهوی خورشید پسر بهرام از نیشابور و شادان پسر برزین از توس.

این اثر است که بعدها شاهنامه ابومنصوری نام گرفته‌است. مقدمه شاهنامه ابومنصوری (مقدمه قدیم شاهنامه) را پروفسور «نولدکه» آلمانی و سید‌حسن تقی‌زاده و میرزا محمدخان قزوینی، به قول شادروان مجتبی مینوی، از پرده خفا به ظهور آوردند و علامه‌ قزوینی آن را از روی چند نسخه خطی تصحیح کرد و در سال 1313 شمسی –مقارن هزاره فردوسی– منتشر ساخت.

به‌طور کلی، اطلاعات مربوط به این شاهنامه و دیگر شاهنامه‌های فارسی را که در عهد آل‌سامان تحریر و انشا شده‌ بود، برای نخستین‌ بار همین سه پژوهشگر جمع کرده و در کتاب‌هایی چند آورده‌اند. خود آن شاهنامه ابومنصوری به ظاهر از میان رفته‌است، ولی امروزه مأخذی در دست داریم با نام تاریخ «غررالسیر» تألیف «ابومنصور حسین‌بن‌محمد میرغنی ثعالبی» که در آن از صاحب کتاب شاهنامه یاد می‌شود و به ظن قریب به یقین، اخبار مربوط به شاهان پیش از اسلام ایران که در «غررالسیر» (غرر اخبار ملوک‌الفرس و سایرهم) درج شده، ترجمه‌ای است از همان شاهنامه‌ای که پیشتر بدان اشاره شد، منتهی با مراجعه و استناد به مأخذ دیگر تدوین شده‌است. پس از آنکه این شاهنامه به نثر فارسی تألیف و منتشر شد، دقیقی توسی شاعری که به ظاهر تا حدود سال 365 زنده بوده‌است، به توصیه بلعمی، وزیر ابوصالح منصور سامانی (335 – 365)، به کار نظم کردن ترجمه همت گماشت...
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
در قرن چهارم هجری که به سبب شرایط تاریخی، سیاسی و فرهنگی، شعر و شاعری رونق و رواج یافته‌ بود، انتخاب این شاعر، خود مفهومی ویژه دارد، زیرا دقیقی، بنابر آن‌چه از یکی از چهار پاره‌های او بر‌می‌آید، زرتشتی مذهب بوده و آغاز کردن شاهنامه از نقطه‌ای خاص خود مبین این معنا است:

دقیقی چار خصلت برگزیده ‌ست .......... به گیتی از همه خوبی و زشتی

لب یاقوت رنگ و ناله چنگ .......... می خوش رنگ و دین زردهشتی


دقیقی کار به نظم درآوردن شاهنامه خود را از آغاز پادشاهی گشتاسب و ظهور زرتشت شروع می‌کند، ولی پس از آن‌که هزار بیت می‌سراید، به ضرب دشنه غلام زر خریدش کشته می‌شود.

فردوسی بزرگ در حدود 1018 بیت گشتاسب نامه دقیقی را به همان صورت در شاهنامه ضبط کرده و سبب حفظ آن از آسیب روزگار شده‌است. در جای جای شاهنامه می‌بینیم که فردوسی به راویان کهن، از جمله دانشور دهقان و مجموعه او، اشاره‌های آشکار می‌کند، به نظر می‌رسد که حکیم توس، از سال‌ها پیش از به نظم درآوردن شاهنامه، در مأخذ و روایات افسانه‌های کهن پژوهش و تفحص می‌کرده‌است.

فردوسی نیک می‌دانسته است که دشمنان بسیاری در پیرامون او به کمین نشسته‌اند تا ببینند گوشه‌ای از منظومه‌اش، با روایات و منابع کهن کمی هم‌خوانی ندارد، تا بر او خرده بگیرند و کارش را بی‌اعتبار جلوه دهند و دیگر آن‌که، دهقانانی بودند که خاطره‌ها و سرگذشت خاندان‌های خود را گردآوری می‌کردند و در نتیجه، نمی‌توانستند قلب و دگرگون کردن روایات را تاب آوردند. در آغاز داستان رستم و شغاد این دقت نظر شاعر به روشنی دیده‌می‌شود:

کنون کشتن رستم آریم پیش .......... ز دفتر همیدون به گفتار خویش

یکی پیربــد نامــش آزاد سـرو .......... که با احمد سهـل بـودی به مرو

دلی پر ز دانش سـر پر سخن .......... زبـــــــان پر ز گـــفتارهای کــهن

کـــجا نامه خـسروان داشتی .......... تن و پیکــــر پهلــــوان داشتـــی

به سـام نریمـان کشیدی نژاد .......... بسی داشتـی رزم رستم به‌یـاد

بگــــویم کنـون آنــچ ازو یافـتم .......... سخــــن را یــک اندر دگــر بافتم
اصالت روایات، ویژگی مهمی بود که شاعر بیش از هرچیز دیگر به آن اهمیت می‌داده‌ است. او، در میان انبوه روایات، پاره‌ای را گلچین می‌کرده، پاره‌ای را کنار می‌گذاشته، شماری از آنها را رنگ‌آمیزی می‌کرده و به زیور سخن می‌آراسته ‌است. فردوسی در روایات کهن دخل و تصرفی نکرده‌ است. اما در نهایت آن‌چه از مجموعه شاهنامه بر می‌آید این است که هنر شاعری فردوسی سبب دمیدن روح به کالبد بی‌جان این روایات کهن شده‌است.

برای نمونه، در تاریخ گردیزی، تألیف محمود گردیزی که به سال 442 هجری نوشته شده‌است، می‌خوانیم:

«پس اسفندیار به نزدیک رستم رفت و چون به سر جیحون (جیحون در اینجا به معنی مطلق دریا یا رودخانه است) هیرمند برسید، رستم به خدمت پیشباز آمد، چون او را دید نماز برد و گفت به خانه خویش آمدی و من بنده‌ام، منزل نیکو بساخت و پیشکش آورد و اسفندیار گفت: مرا فرمان شاه چنانست: که تو یا دین زردشتی بپذیری و یا، با من حرب کنی و یا دست دهی که ترا بند کنم و پیش شاه برم تا چه فرمان بود.

«رستم گفت: دین زردشتی نپذیرم، که از روزگار کیومرث تا بدین غایت این دین داشتم اکنون دین دیگر نگیرم، اما دست به بند دادن هم واجب نکند که همه دشمنان ایران را من و پدر من و جد من به بند آورده‌ایم. زشت باشد چون من مردی دست ببندد و حرب کردن هم با تو روا نباشد، تو پسر گشتاسپی و از دوده کیانی، ما با تو بیایم و عیب خویش پیش شاه بگویم، اگر عفو کند خداوند است و اگر فرمان دیگر فرماید، فرمان او راست.»

«اسفندیار گفت: که من بدین رضا ندهم، الا حرب کنیم، تا فیروزی کرا باشد و هر چند پوزش کرد فرمان نبرد، تا دیگر روز حرب کردند و رستم را خسته کرد و همچنان مجروح و رنجور بازگشت و دیگر روز رستم دست از جان خویشتن برداشته ‌بود بیامد و حرب کردند، پس رستم تیری بزد اندر چشم اسفندیار و به مغزش رسید در وقت سپری شد و رستم بازگشت. پس اسفندیار وصیت کرد، و رستم جامه بدرید و خاک بر سر کرد و گفت ای شاهزاده، دانی که مرا جرمی نبود، اما تو فرمان نبردی، و من از بهر جان خویش بکوشیدم تا چنین افتاد، اسفندیار بگفت این آسمانی نوشته‌ بود اکنون باید که بهمن را، پسر مرا ببری و بپروری و چون خبر به گشتاسپ رسید از تخت فرود آمد و بر زمین نشست و بسیار بگریست.»

اما همین روایت در شاهنامه به شکل داستان جذاب و پر کشش رستم و اسفندیار بازآفرینی شده که «داستان داستان‌ها» قلمداد شده‌است.

در همین داستان رستم و اسفندیار که صحنه برخورد و نبرد دو پهلوان با یکدیگر از صحنه‌های فناناپذیر و کم‌نظیر شاهنامه است، شواهدی زنده و ملموس از نبوغ شاعری فردوسی را شاهدیم. به هر روی، فردوسی، پس از مرگ ناگهانی و بیگاه دقیقی، کار بزرگ نظم تاریخ عظمت و بزرگی ایران و قوم ایرانی را عهده‌دار گشت و الحق آن‌چنان از عهده این کار برآمد که نامش بر تارک هفت‌ اختر جای گرفت و همه شاعران ایران در مقابل او سر تعظیم فرود آوردند.

برگرفته از کتاب «در بارگاه فردوسی» نوشته منوچهر احتشامی
 

pedramakaay

کاربر فعال ورزش
کاربر فعال
تاریخ عضویت
12 دسامبر 2006
نوشته‌ها
4,021
لایک‌ها
10
محل سکونت
Montreal, Canada
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد-------------------که رحمت بر آن تربت پاک باد



استاد عزیز و گران قدر جاوید ایران بنده نهایت تشکر و قدردانی رو از جنابعالی دارم و بابت این همه اطلاعات مفید و آموزنده از شما تشکر می کنم و امیدوارم در ادامه راه موفق و موید باشید.


تو یک ساعت چو افریدون به میدان باش تازان پس ----------- به هر جانب که روی آری درفش کاویان بینی
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
درود به شما دوست گرامیم جناب "pedramakaay" و از محبت شما سپاسگذارم،

اهمیت فردوسی بزرگ در آن است که با آفریدن اثر همیشه جاوید خود، نه تنها زبان بلكه تمام فرهنگ، تاریخ و تمام اصالت ایران و اقوام ایرانی را جاودانگی بخشید، همچنانکه در بیان اهمیت این اثر گرانبها برای ایرانیان، استاد جلیل دوستخواه می گوید:

" یک استاد آگاه و فرهیخته‌ ی مصری در پاسخ به پرسش همتای ایرانی‌اش از چرایی‌ی عربی ‌زبان‌ شدن مصریان با آن پیشینه‌ ی کهن فرهنگ و تمدن‌شان، گفت: « سبب چنین فرآیندی، این بود که ما فردوسی و شاهنامه نداشتیم.» "

و این می باشد که استاد سخن فرموده است:

پِی افـکـنـدم از نـظم کـاخی بلند .................... که از بــاد و بــاران نیـابد گـزند

بسی رنج بردم در این سال سی .................... عجم زنده کردم بدین پارسی
 

Behnaz60t

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
245
لایک‌ها
0

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
هفتخوان رستم و هفتخوان اسفنديار

سخنگوی دهقان چو بنهاد خوان ................. یکی داستان راند از هفتخوان

خوان به معنای سفره و هفتخوان به معنی هفت سفره (هفت سین، هفت روزِ هفته و یا هفت سیاره) است. عدد هفت در اساطیر و ادیان عددی است جادویی.

در هفتخوان رستم و اسفندیار ظاهرا هفتخوان از "هفت" و "خان" به معنی هفت منزل و گذرگاه است.

رستم جهت رهایی کیکاووس از بند شاه مازندران از هفتخوان می گذرد، اسفندیار هم برای آزاد کردن خواهرانش از دست ارجاسپ به توران رفته و پس از گذراندن هفتخوان آنها را نجات می دهد.

پیش از بررسی این دو هفتخوان، لازم است دیدی از بالا به حماسه ی بزرگ فردوسی بیاندازیم. در کتاب پژوهشی "شناخت شاهنامه" این اثر بزرگ به چهار دوران اصلی تقسیم بندی شده است.

نخستین عصر پس از پیشگفتار شاهنامه و بخش پیشدادیان (کیومرث تا طهمورث) عصر طلایی جمشیدشاه (عصر پدران و شکارچیان) است و تا ظهور ضحاک و به بند کشیدنش به دست فریدون ادامه دارد.

دومین، عصر نقره (عصر مادران و برزگران) است که با فریدون و پسرانش آغاز گشته و تا پیدایش پهلوانان سیستانی ادامه دارد.

عصر کیانیان با کیقباد آغاز می گردد. این دوران را عصر برنز (دوران پسران و یا اولادان) نام گذاشته شده.

ماجرای هفتخوان رستم در اوایل این عصر و با پادشاهی کیکاووس ادغام گشته است. این عصر تا شروع دوران نیمه تاریخی عصر آهن ادامه دارد. دوران تاریخی از پادشاهی بهمن تا یزدگرد سوم است. هفتخوان اسفندیار در سفر او به توران در اواخر عصر کیانیان صورت می گیرد.

ایرانویج و عبور کردن پهلوانان از دایره ی مرکزی جهان شاهنامه و ایرانشهر، مسلک و مذهب کیانی:

در شاهنامه مانند بسیاری از دیدگاه های اساطیری و یا تاریخی با سرزمینی آشنا هستیم که نقطه ی مرکزی داستانها و سرزمین اصلی ایرانیان شناخته شده است. با دید یک ایرانی همه ی راههای جهان به ایران ختم می شوند و همگی هم از همانجا آغاز گشته اند. سرزمینی که فریدون پادشاهی آن را به عهده ی کوچکترین فرزندش ایرج گذاشت و بدین سبب آن را ایرانویج نام گذاشتند.

از پارس و البرز و مرزهای ایرانشهر و ایرانویج که رد شویم دنیای دیگری با ساختمان خاص خود پدیدار می شود. هر گذری و هر گذرگاهی از سرزمین شناخته شده ی نیاکانمان به جهان دیگری می رسد که برای ما ناشناخته است. در عبور کردن از این مرز و بوم به جهان های دیگر مانند توران و مازندران مراحلی را باید طی کرد که تنها کار پهلوانان است. این گونه مراحل و گذشت از راه ها در شاهنامه بصورت هفتخوان رستم و هفتخوان اسفندیار در آمده اند.

در واقع از قدیم آزمایش های هفتخوانی جزیی از تمایلات رزمی- مذهبی جوانانی بوده که می خواستند به رتبه ی جنگجو ، پهلوان و یل برسند و در راه نگهداری از میهن خود کوشش کنند. مسلک پهلوانی با پیدایش طبقه ی جنگجویان در فرهنگهای مختلف به اوج خود می رسد.

در آیین میترائیستی (مهر) که گویا توسط چند سرباز رومی که در ایران می زیستند به روم برده و شناسانده شد، این گذرگاه های رزمی- مذهبیِ هفتگانه کاملاً دسته بندی شده، با ساختار منظم و پیچیده ای در آن فرهنگ رشد کرد. گونه ی مدرن آن را می توان در سیستم **** ارتش دولت ها مشاهده کرد. در این رابطه مهرداد بهار مقاله ی پژوهشی ای بعنوان "ارتباط آیین زورخانه با آیین مهر" و "ورزش باستانی ایران و ریشه های تاریخی آن" دارد که در سال 1351 به چاپ رسید است.

پیش از آنکه به ویژگی های هر دو ماجرا در شاهنامه بپردازیم لازم است تا نگاهی به مراحل گذر از هفتخوان ها بیاندازیم که در زیر بصورت فهرست ارائه شده تا خوانندگان براحتی بتوانند آنها را از هم متمایز و با یکدیگر مقایسه کنند.

هر یک از این هفتخوان ها در شاهنامه ی یک جلدی مسکو 25 صفحه است.


هفتخوان رستم ( در بخش پادشاهی کیکاوس و رفتن او به مازندران آمده است) :

1) رخش شیر را می کشد.

2) چشمه ی آبی به راهنمایی غرم برای رستم پیدا می شود.

3) رستم اژدهایی را می کشد.

4) رستم زن جادو را هلاک می کند.

5) دو گوش دشتبان را می کند.

6) رستم ارژنگ دیو را در غار می کشد.

7) رستم دیو سپید را هلاک می کند. (دیو در حالت فرو رفتن شمشیر به بدنش تبدیل به سنگ می شود).



هفتخوان اسفندیار ( پیش از داستان دردناک رستم و اسفندیار رخ می دهد ):



1. اسفندیار دو گرگ را می کشد.

2. شیر نر و ماده ای را می کشد.

3. با اژدها می جنگد. ( به کمک ساختن گاری و یا صندوق جنگ ورزی ).

4. زن جادوگر را می کشد. ( که بصورت دختر زیبایی او را گول می زند ).

5. مرغی را به عظمت سیمرغ می کشد.

6. از برف رد می شود و گرگسار را می کشد.

7. رویین دژ را فتح می کند و ارجاسپ شاه توران زمین را می کشد.



جالب است که در داستان رستم در جزوه ی مسکو ( و جزوه های معتبر دیگر ) از واژه ی "هفتخوان" نامی برده نشده است. اما رستم در خوانی که آنرا خوان ششم نامگذاری کرده اند کیکاووس را پیدا می کند و پادشاه از پهلوان می خواهد که از "هفت کوه" بگذرد و به غاری برود و دیو سفید را در آنجا بکشد. همچنین او در هفت روز به مازندران می رسد و کیکاووس را نجات می دهد:


گذر کرد باید بر هفت کوه .......... ز دیوان بهر جای کرده گروه

چو رخش اندر آمد بر آن هفت کوه .......... بران نره دیوان گشته گروه

یکی غار پیش آیدت هولناک .......... چنان چون شنیدم پر از بیم و باک

گذارت بر آن نره دیوان جنگ .......... همه رزم را ساخته چون پلنگ

بغار اندرون گاه دیو سپید .......... کزو یند لشکر به بیم و امید

توانی مگر کردن او را تباه .......... که اویست سالار و پشت ****

داستان هفتخوان رستم بخشی است از داستان پادشاهی کیکاووس و در شاهنامه فصلِ مستقلی به نام "هفتخوان رستم" وجود ندارد اما هفتخوان اسفندیار داستانی است مستقل که گهگاه در آن از واژه ی "هفتخوان" نیز استفاده شده است:


کنون زین سپس هفتخوان آورم .......... سخن های نغز و جوان آورم

و

بپرسید گشتاسپ از هفتخوان .......... از آن نامور پور فرخ جوان

و

سخنگوی دهقان چو بنهاد خوان .......... یکی داستان راند از هفتخوان

ز رویین دژ و کار اسفندیار .......... ز راه و ز آموزش گرگسار

و

یکی گفت که اسفندیار از پدر .......... پر آزار گشت و بپیچید سر

دگر گفت کو از دژ گنبدان .......... سپه برد و شد بر ره هفتخوان

و

سوی هفتخوان من به نخجیر شیر .......... بیایم شما ره نپویید دلیر​


هفتخوان رستم و اسفندیار تفاوت شگفت انگیزی با یکدیگر ندارند و از ریشه های باستانیِ پهلوانی نشات گرفته اند و هر دو در عصر کیانیانِ شاهنامه رخ می دهند. اما به این دلیل که هفتخوان رستم در ابتدای عصر کیانیان و هفتخوان اسفندیار در اواخر این عصر بوجود می آیند هر کدام ویژگی های خاص خود را دارند.


ویژگی های هفتخوان رستم:

هفتخوان رستم در زمان پادشاهی دومین پادشاه کیانیان (کیکاووس) رخ می دهد. همچنین که دیدیم عصر طلایی جمشید عصر پدران و عصر نقره ی فریدون به بعد عصر مادران است. عصر برنزِ (کیانیان) دورانی است که ما آن را عصر اولادان یا پسران نام گذاشته ایم. در این عصر **** پادشاهی به دو بخش تقسیم می شود. یکی خود پادشاه است و دیگری پهلوانان سیستان، نریمان، سام، زال و رستم.

نخستین پادشاه عصر کیانی، کیقباد است. رستم او را از کوهسارانی که اقوام ایرانی در رابطه با حملات تورانیان (در اواخر عصر نقره) به آنجا پناه برده بودند به ایران برمی گرداند و بر تخت پادشاهی می نشاند. پادشاهانی که در این عصر بر تخت پادشاهی می نشینند در ارتباط با گستاخی و جوانیشان در جنگهای مختلف به پهلوانانی احتیاج دارند تا از ایران نگهداری کنند. هر زمان خطری برای ایران زمین بوجود می آید پهلوانان سیستانی به کمک سیمرغ ایران را نجات می دهند.

کیکاووس، دومین پادشاه ایران در عصر برنز (کیانی) است. رامشگری از مازندران پادشاه را به دیدن این سرزمین بهشتی دعوت و تحریک می کند. پس از لشکر کشیدن کیکاووس به مازندران، خود به دست دیوهای مازندران اسیر می شود. رستم پس از گذشتن از هفتخوان در سفر به مازندران او را از بند دیو ها رها می کند. در واقع پهلوانان سیستانی در این عصر نقش پدرانی را بازی می کنند که در ارتبات با قدرتهای الهی از جمله سیمرغ هستند.

از ویژگی های دیگر عصر برنز آن است که پدران و پسران برای احراز مقام پادشاهی با یکدیگر در حال اختلاف هستند. دخالت پهلوانان سیستانی در امور پادشاهی و همچنین کشمکش بین پدران و پسران در تمام طول این عصر ادامه پیدا می کند. از جمله داستان کیکاووس و پسرش سیاوش و گشتاسب و پسرش اسفندیار. مثال دردناک دیگر داستان رستم و پسرش سهراب است.

به جز نجات دادن کیکاووس از بند هاماوران پادشاه مازندران و گذشتن از هفتخوان - کارهای دیگر رستم - کشتن اسفندیار، بیرون راندن افراسیاب از ایران، فتح دژ سپندکوه، خونخواهی سیاوش، جنگ با سهراب و جنگ با برزو است.



ویژگی های هفتخوان اسفندیار:

پس از پادشاهی کیکاووس و داستان سهراب، سیاوش، بیژن و منیژه و غیره، نبرد بزرگ کیخسرو با تورانیان پیش می آید که به پیروزی ایرانیان می انجامد.

پس از کیخسرو، در زمان پادشاهی لهراسب و گشتاسپ و در اواخر عصر برنز (کیانیان) بخش جدیدی در روند امور پادشاهی بوجود می آید. این رخداد با پادشاهی گشتاسپ که دین پیامبر زرتشت را می پذیرد همزمان است. از این به بعد امور دیوانی پادشاهی به سه بخش تقسیم می گردد:

دین، پادشاه و پهلوانان.

و رستم بعنوان پهلوان اصلی شاهنامه از پادشاه (گشتاسپ) که دین زرتشت را برگزیده است شکایت می کند و به او تذکر می دهد که رسم پهلوانی و جوانمردی را نباید از یاد برد.

گشتاسپ پادشاه ایران به جز اینکه با خشم رستم طرف است با پسرش اسفندیار هم که خواستار دستیابی به تخت پادشاهی است در کشمکش است. در اواخر عصر برنز کشمکش قدرت پدر و پسر به نهایت خود می رسد و گشتاسپ برای حل این مشکل نخست اسفندیار را به بهانه ی آزادکردن خواهرانش از چنگ ارجاسپ شاه تورانی به سوی آن سرزمین روانه می کند و به پسرش قول می دهد که پس از دستیابی به پیروزی، پادشاهی ایران را به او بسپارد.

اسفندیار با گذشتن از هفتخوان خواهرانش را نجات می دهد و به ایران باز می گردد. پادشاه ایران (گشتاسپ) حاضر نمی شود تا پادشاهی ایران را به پسر خود تفویض کند. در نتیجه به دنبال نقشه ای، پسر (اسفندیار) را که توسط زرتشت رویین تن گشته است به جنگ رستم پهلوان می فرستد.

جنگ رستم و اسفندیار یکی از دردناک ترین و در واقع عجیب ترین ماجراهای شاهنامه است که در آن بصورت آشکاری سنت پدرسالاری سرزمین های ایران در اواخر عصر کیانیان نشان داده شده است. پس از کشته شدن اسفندیار به دست رستم و مرگ خود رستم، عصر برنز (کیانی) را پشت سر می گذاریم و با پادشاهی بهمن اسفندیار به طرف عصر دیگری بنام عصر آهن (و یا دوران نیمه تاریخی) گام بر می داریم... با در نظر داشتن و آشنایی به این ویژگی های داستانی و ساختاری در شاهنامه، هفتخوان رستم و اسفندیار برای خوانندگان جذاب تر و معنی دار تر می شوند.

آرش شریف زاده عبدی
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
خلاصه داستان رستم و سهراب
روزی رستم برای شکار به نزديکی های مرز توران می رود، پس از شکار به خواب می رود، رخش که رها در مرغزار مشغول چرا بوده توسط چند سوار ترک به سختی گرفتار می شود. رستم پس از بيداری از رخش اثری جز رد پای او نمی بيند. در پی اثر پای او به سمنگان می رسد. خبر رسيدن رستم به سمنگان سبب می شود بزرگان و ناموران شهر به استقبال او بيايند. رستم ايشان را تهديد می کند چنانچه رخش را به او باز نگردانند، سر بسياری را از تن جدا خواهد کرد. شاه سمنگان از او دعوت می کند شبی را در بارگاه او بگذراند تا صبح رخش را برای او پيدا کنند. رستم با خشنودی می پذيرد.

در بارگاه شاه سمنگان، رستم با تهمينه روبرو شده و عاشق او می شود و او را توسط موبدی از شاه سمنگان خواستگاری می کند. فردای آن روز رستم مهره ای را به عنوان يادگاری به تهمينه می دهد و می گويد چنانچه فرزندشان دختر بود اين مهره را به گيسوی او ببندد و چنانچه پسر بود به بازو او، پس از آن رستم روانه ايران می شود و اين راز را با کسی در ميان نمی گذارد.

پس از چندی که سهراب، جوانی تنومند نسبت به همسالان خود شده است، نشان پدر خود را از مادر می پرسد. مادر حقيقت را به او می گويد و مهره نشان پدر را بر بازو او می بندد و به او هشدار می دهد که افراسياب دشمن رستم از اين راز نبايد آگاه گردد. سهراب که آوازه پدر خود را می شنود، تصميم می گيرد که ابتدا به ايران حمله کند و پدرش را به جای کاووس شاه بر تخت بنشاند و پس از آن به توران برود و افراسياب را سرنگون سازد.

افراسياب با حيله با عنوان کمک به سهراب لشکری را به سرداری هومان و بارمان به ياری او می فرستد و به آنان سفارش می کند که نگذارند سهراب، رستم را بشناسد. سهراب به ايران حمله ور می شود و کاووس شاه، رستم را به ياری می طلبد، رستم و سهراب باهم روبرو می شوند. سهراب از ظاهر او حدس می زند که شايد او رستم باشد ولی رستم نام و نسب خود را از او پنهان می کند.

در نبرد اول سهراب بر رستم چيره می شود و می خواهد که او را از پای در آورد ولی رستم با نيرنگ به او می گويد که رسم آنان اين است که در دومين نبرد پيروز، حريف را از پای درمی آورند. ولی در نبرد بعدی که رستم پيروز آن است به سهراب رحم نمی کند و همين که او را از پای در می آورد، مهره نشان خود را در بازوی او می بيند. سهراب اينک به نوشدارویی که نزد کاووس شاه است می تواند زنده بماند، ولی او از روی کينه از دادن آن خودداری می کند. پس از آنکه او را راضی می کنند که نوشدارو را بدهد، سهراب ديگر دار فانی را وداع گفته است.

غمنامه رستم و سهراب اتفاق می افتد چون رستم بايد يگانه باشد و قدرتمدارن تاب دو نمونه مانند رستم را ندارند، چه کاووس شاه ايران که رستم به او خدمات بسيار کرده است ( هم اوست که از رساندن نوشدارو برای التيام زخم سهراب امتناع می کند) و چه شاه توران که از رستم لطمه خورده است. سهراب که از پشت رستم است، ويژگی های او را دارد، حتی اسبی که می تواند به او سواری دهد، اسبی است که از پشت رخش( اسب رستم) به دنيا آمده است.

بنابراين تزوير و زور قدرتمداران به همراه خامی و بلند پروازی سهراب و غرور رستم که نام خود را برای فرزند فاش نمی کند، به فاجعه دامن می زند که به پايان غم انگيز خود برسد.

بی بی سی
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
فردوسی و شاهنامه او در آلمان​

پیش درآمد:

"هانس هاینریش شِدِر"، ایران شناس نامدار آلمانی، در ۲۷ سپتامبر سال ۱۹۳۴ میلادی ( پنجم مهرماه ۱۳۱۳ خورشیدی) به‌ مناسبت هزاره‌ فردوسی و در مراسمی که در گرامیداشت شاهنامه و بزرگداشت سراینده آن در شهر برلین برپا شده بود، خطابه‌ای بلند ایراد کرد که نخستین بار در هفتاد سال پیش از این، با عنوان "فردوسی و آلمانی‌‌ها" در مجله‌ "جامعه‌ شرق شناسان آلمان" منتشر شد.

Firdosi und die Deutschen

Firdosi und die Deutschen. von Hans Heinrich Schaeder. Festrede, gehalten bei der Jahrtausendfeier zum Gedächtnis Firdosis. zu Berlin am 27. September 1934. In: Zeitschrift der Deutschen Morgenländischen Gesellschaft. Neue Folge. Band 12 - Heft 2 (Band 88). Leipzig 1934.
او در سخنان خود، سال ۱۸۱۹ میلادی را نقطه‌ عطفی در تلاش آلمانی‌‌ها برای درک فرهنگ مشرق‌ زمین می ‌داند. در این سال "دیوان غربی - شرقی" "وولفگانگ گوته" منتشر می‌شود و "فریدریش روکرت" تحت تاثیر غزلیات مولانا جلال‌الدین، کتاب "رُزهای شرقی" را که مجموعه ‌ای از زیباترین غزلیات آلمانی است منتشر می‌کند و همزمان با این آثار، "گراف پلاتن" نیز، افزون بر ترجمه‌ای که "یوزف هامر - پورگشتال" در سال ۱۸۱۴ میلادی از دیوان حافظ به ‌دست داده بود، ترجمه‌ای دیگر از غزلیات حافظ را انتشار می‌دهد.

در بهار همین سال بود که "یوزف فون گورِس" در شهر "کوبلنز" پیشگفتار خود را بر ترجمه‌ شاهنامه اندکی پیش از آنکه ناگزیر شود آلمان را به ‌مقصد استراسبورگ ترک کند، به‌پایان می‌برد.

گورِس که به‌ خاطر تألیف کتاب «آلمان و انقلاب» و طرفداری از انقلاب فرانسه و مخالفت با دولت و کلیسا تحت فشار فزاینده قرار داشت، ناگزیر به ‌ترک آلمان می‌شود و در تنهایی تبعیدِ استراسبورگ، بخش‌هایی از شاهنامه را با ترجمه ای آزاد به پایان می‌رساند. این اثر به سال 1820 میلادی در دو مجلد در برلین منتشر می‌شود.

شِدِر پس از آنکه شرحی تاریخی از پیدایش و سرایش شاهنامه به‌ دست می‌دهد، به ‌تحولات زبان و شعر فارسی پس از حمله‌ی اعراب به ‌ایران اشاره می‌کند و از جایگاه فردوسی و نقش شاهنامه می‌گوید و سپس به‌موضوع اصلی گفتار خود که تلاش‌های آلمانی‌ها برای ترجمه‌ی شاهنامه و تأثیر این حماسه بر فرهیختگان آلمانی و نیز به‌ پژوهش‌های گسترده‌ای که درباره‌ی شاهنامه در سرزمین‌های آلمانی‌ زبان صورت گرفته است، می‌پردازد.

اما نکته ای که در خطابه‌ی شِدِر بیش از همه جلب توجه می‌کند، تشابهی است که او در اوضاع اجتماعی و سیاسی ایران در زمان سروده شدن شاهنامه از یک سو و وضعیت انقلابی آلمان در زمان ترجمه‌ی شاهنامه از سوی دیگر می‌بیند.

او گمان دارد که انگیزه ی اولین مترجم شاهنامه، نشان دادن این تشابه بوده است؛ به‌ویژه که گورِس ترجمه خود از شاهنامه را به «هاینریش فریدریش فون اشتاین»، دولتمرد نامدار پروسی در دوران جنگهای ناپلئون تقدیم می‌کند و او را با شخصیت اسطوره ای کاوه آهنگر مقایسه می‌کند.

خطابه ی شِدِر با بررسی کوتاه ترجمه‌های دیگری که از شاهنامه فردوسی تا آن زمان صورت گرفته بود، ادامه می‌یابد؛ از آن جمله ترجمه ای که «آدولف فریدریش فون شاک» در سال 1851 میلادی به ‌انجام رساند و نیز ترجمه ی فریدریش روکرت که پس از مرگش انتشار یافت و یکی از بهترین ترجمه‌های شاهنامه به‌زبان آلمانی است؛ اما متأسفانه این ترجمه هم چون دیگر آثاری که روکرت از زبانهای شرقی به‌دست داده است، کامل نیست.

خسرو ناقد - بی بی سی
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
در سکوت تنهايی فردوسی

آورده اند که به ‌هنگام حمل تابوت فردوسی، حماسه‌سرای بزرگ ايران از دروازه‌ شهر زادگاهش توس، کاروانی از ديگر دروازه‌ شهر وارد شد که هدايايی برای شاعر به ‌همراه داشت.

فرستنده‌ هدايا، سلطان محمود غزنوی، فرمانروای قدرتمند و بنيانگذار نخستين امپراتوری بزرگ ترک در سرزمين‌‌های شرقی اسلام بود که شرق ايران و افغانستان را زير سلطه‌ خود داشت و می‌رفت تا بر هندوستان نيز حکمروايی کند.

فردوسی، ده سال پيش از مرگ، يعنی زمانی که هفتاد و پنج سال داشت، شاهنامه را که در سرودنش سی و پنج سال رنج برده بود به ‌سلطان محمود پيشکش کرده بود. اکنون پس از گذشت سال‌‌ها، سلطان محمود حاضر شده بود با پاداشی شايسته و در خور مقام شاعر، از زحمات او قدردانی کند. اما اين پاداش ديرهنگام به‌‌مقصد می‌رسيد و نوش دارويی بود پس از مرگ سهراب.

اين ديرهنگامی، پايانی طنز آميز است بر زندگی آرام و سرشار از شعر شاعری که عمر خود را در راه اثری عظيم قربانی کرده بود. اما پاداشی که شاعر در حيات خود آرزومند آن بود، ولی هرگز بدان دست نيافت، اکنون پس از مرگش، بيش از آنچه تصور می‌کرد، به‌ياد و خاطره او تعلق می‌گرفت.

چنين بود که به‌ رغم حجم عظيم سروده‌‌های فردوسی که هفت جلد کتاب را در بر می‌گرفت، شهرت شاهنامه در زمانی کمتر از عمر يک نسل به ‌تمام سرزمين‌‌های فارسی ‌زبان گسترش يافت. اين خود در زمانی رخ می‌داد که ملت ايران، پس از يک قرن بازيابی توان ملی خود، بار ديگر تحت سلطه‌ حاکميت بيگانگان قرار می‌گرفت و زمام امور را برای قرن‌‌ها به ‌‌ترکان و مغولان واگذار می‌کرد.

اين شکست سبب شد که ملت ايران هويت از دست شده‌ خود را در سروده‌‌های فردوسی بازيابد و آن را باور کند.

سرايندگان بسياری کوشيدند شاهنامه را الگو و سرمشق خود قرار دهند و افسانه‌ يلانی را که فردوسی به‌ آنها شخصيتی معتبر و جاودانی بخشيده بود، دستمايه سروده‌‌های خود ساختند و حماسه‌‌هايی تازه از رشته‌‌های اين افسانه‌‌ها بافتند. اما آثار اين حماسه‌سرايان همه به‌ دست فراموشی سپرده شده است؛ در حالی که سروده‌‌های فردوسی در شاهنامه، نسل به‌ نسل به ‌حيات جاودانه‌ خود ادامه می‌دهد.

شاهنامه‌ فردوسی از همزمانی فرخنده‌ لحظه‌ تاريخی پربار و خلاقيت شاعری شايسته پا به‌عرصه‌ وجود گذاشت. قرن دهم ميلادی که فردوسی در نيمه‌ نخست آن ديده به‌جهان گشود، برای زادگاه اين شاعر که در شمال شرقی ايران قرار دارد و در آن زمان زیر فرمانروايی خاندان سامانيان بخارا بود، دورانی تازه از آرامش و بيداری ملی را به‌ارمغان آورد.

به ‌‌رغم درگيری‌‌ها و جنگ و جدال‌‌های مدام، خاندان سامانيان بخارا و دولتمندان آن نشان دادند که از اين شايستگی نيز برخوردارند تا خودآگاهی ملی پارسيان، خاطرات افسانه‌‌های حماسی و نيز گذشته‌ بزرگ تاريخی سلسله‌ ساسانيان را زنده نگاه دارند و در استواری و پايداری آن بکوشند.

زبان فارسی که از زمان سلطه‌ اعراب برای مدتی نزديک به‌ سه سده از زندگی اجتماعی مردم ايران و از ادبيات فارسی طرد شده و جای خود را به ‌زبان عربی داده بود، جايگاه از دست رفته خود را به‌عنوان زبان تاريخ ‌نگاری و شاعری بازيافت.

در اين ميان، شعر نوشکفته‌ فارسی، چه از نظر سبک و چه به ‌لحاظ گزينش موضوع، به‌شعر درباری عرب گرايش پيدا کرد. شعر فارسی به‌ سبب اين گرايش نه تنها آزادی و سبکباری تازه‌ای برای قالب‌بندی‌‌های شعری به‌ دست آورد، بلکه اين گرايش موجب تنوع و توازن بيان نيز گرديد.

مقايسه اين گونه اشعار با سروده‌‌هايی که از دوران ساسانيان به جامانده است، گواه اين ادعاست. اما اين تحولات تازه با گرايشی افراط ‌آميز به ‌تصنع و تظرف نيز همراه بود و بر بيگانگی زبان فارسی که لغات عربی را به‌ عاريت گرفته بود، می‌افزود.

حتی سروده‌‌های شعرای پيش از فردوسی نيز نشان می‌دهد که شعر فارسی در معرض خطر اين گرايش افراطی قرار داشت.

اکنون مردی می‌بايست پا به ‌عرصه‌ وجود می‌گذاشت تا با درک و دريافتی اصيل و بکر از زبان، بار ديگر به‌ فارسی ناب سخن براند و سخن گفتن بياموزد. نام اين مرد فردوسی بود.

به‌راستی او خالق راستين زبان ادبی فارسی است، زبانی که از آن زمان تاکنون سيرت و سيمايی را که فردوسی به‌‌ آن داده، حفظ کرده است و همواره از چشمه‌ پاک و پايان ناپذير سروده‌‌های او سيراب می‌شود.

زندگی فردوسی زندگی مردی است که در راه آفرينش اين شاهکار بزرگ به‌ تنهايی و انزوا کشانده شد. او دهقان زاده‌ای بود با ثروتی ناچيز که در اوج خلاقيت ادبی و پس از مرگ زودهنگام سلف خود دقيقی، بر آن شد تا روايات و داستان‌‌های ملی به‌ هم پيوسته‌ای را که به‌ نثر نگاشته شده و از گذشته‌‌های دور به جا مانده بود، در قالب اشعاری حماسی بسرايد.

فردوسی بيش از يک عمر در سرودن شاهنامه سپری کرد. پادشاهان و پهلوانان کهن که سرنوشت شان قدرت داستان پردازی و قوه‌ تخيل فردوسی را برانگيخت، رفته رفته به‌ دوستان و همراهان او تبديل شدند و مونس و همدم او گشتند.

فردوسی غروب عظمت و فرود آزادی سرزمينش را خود تجربه ‌کرده بود و اينک انعکاس آن را در افول دوران حماسه‌آفرينی ايران بازمی‌يافت.

هانس هاينريش شِدِر
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
قهرمان ملی از نظر فردوسی

با نگاهی پژوهش گرانه به شاهنامه ی فردوسی می توان دریافت که فردوسی در کاربه نظم آوردن شاهنامه ی ابو منصور محمد ابن عبدالرزاق درشمار نیات خود، دو خواست درونی را همواره پیش نظر داشت و بر آنها جامه ی روایی و تحقق پوشانید.

یکی نشان دادن هنر شاعری خود به معنایی گسترده و در خور مقام شاعری حکیم،

و دیگر دمیدن روح گردن فرازی و والامنشی در هم میهنان خویش.

پیدا است که اگر جز این می بود و این شاعر گران قدر تنها نقل سرگذشتها را از نثر به نظم منظور نظر داشت هرگز شاهنامه بدین گونه دلنشین و درخور آفرین نمی گردید و پرتو تاثیرش بر فرق ابدیت نمی تافت.

در دنبال این دو خواست بزرگ و در نشانه گیری این آماج فکری است که هنگام وصف هنرنمایی پهلوانان و سر کردگان، فردوسی خود نیز بر سمند خوش پویه ی هنر رکاب می کشد و در فراخنای میدان سخن پهلوانیها ازخویش نشان می دهد.

فردوسی در راه دست یابی به مقصودی که از دمیدن روح جوانمردی و مردانگی و میهن دوستی درکالبد ایرانیان داشته، توصیف قهرمانان ملی را به گونه ای درخور و سزاوار،دستور کار و عمل قرارداده است و در عین حال این یاد پروریهای شیرین و جان پیوند را پهنه ای شایسته برای نمایش دادن پهلوانیها و یکه تازیهای خود در کارشاعری و سخن سرایی شناخته است.

بیشترین قسمت شاهنامه از نظر هنری و زیبنده ترینش از جهت سخن سرایی و شاعری همین داستانهای پهلوانی است که به طور قطع و یقین خواندنی تر از قسمتهای دیگر است و عبرت انگیزتر و این از آن رواست که دارای روح شعری و جاذبه ی ادبی است و گوینده ی بزرگ ما با هنری درحد اعلا، هنرنمایی قهرمانان را وصف کرده است.

فردوسی در یادکردن قهرمانان کتاب خود، که در اصل دارای سرگذشتی افتخارآمیز بوده اند، سعی داشته است که به شیوه ای خواستنی و دلپذیر آنان را دارای منشهای پسندیده و روشهای ستوده بشناساند و دلبستگی خواننده ی داستان را به قهرمان مورد وصف جلب کند. همانا که در دست یافتن بدین مقصود کامروا و موفق گردیده است، به طوری که هرکس شاهنامه را بخواند نسبت به قهرمانان یادشده هرگز نمی تواند بی علاقه و بی تفاوت بماند،خاصه این که خواننده ایرانی باشد و قهرمان از قهرمانان ملی ایران.

در وصف اینگونه شخصیتها، شاعر ملی ما سعی دارد که قطع نظر از کارهای شگفتی آور پهلوانی، سرگذشت قهرمان را از لحاظ رفتار و کردار به گونه ای معرفی کند که برای خواننده قابل قبول باشد. از این رواست که غفلتها و لغزشها و ضعفهای اخلاقی او را نیز در ضمن یادکردن حالتها و کارهایش بیان می کند و نشان می دهد که قهرمان نیز از مردم عادی بوده است که با ورزش و تمرین جسمی و روحی و پیروزی از اخلاق انسانی و اعتقاد به اصول ثابت و محترم و پای بندی به آیینها و سنتهای اصیل، توانسته است به برترگرایی روی آورد و بر دیگران سروری یابد.

فردوسی می خواهد قهرمان ایرانی را یک فرد شاخص و برگزیده از ملتی قلمداد کند که افرادش کم و بیش از منشها و روشهای والا برخوردارند ومی کوشند که به حریم رفتار و گفتار قهرمانان مورد نظر نزدیک گردند. بنابراین،قهرمان ملی ایران نماینده ی اندیشه ها و دریافتها و آرمانهای دودمان بزرگ ایرانی است و چون او شناخته شود، تا اندازه ی زیادی ملت شناخته می گردد.

فردوسی برای این منظور در چشم اندازی وسیع و ناپیدا کران، به طرح جامع و نقشه ی خود می نگرد و قهرمان ملی را طوری می شناساند که زندگی نامه ی وی برای ملت، در هر زمان عبرت انگیز و امیدپرور و جنبش خیز باشد و سیمای مردانه ی او از دورگاهِ روزگاران بگذرد و در برخورد با پیش آمدهای تاریخی الهام بخش و توان آفرین گردد.


استاد ادیب برومند
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
خواب‌های اساطيری شاهنامه

خسرو ناقد


اين نوشته بخشی کوتاه و ناتمام از جستاری گسترده پيرامون «خواب‌های اساطيری شاهنامه» است که در دست نگارش دارم و اکنون که خانم نوشين شاهرخی همت کرده‌اند و مجموعه‌ای را در گراميداشت هفتادمين سال تولد دکتر جلال خالقی مطلق انتشار می‌دهند، با فروتنی تمام اين اندک را به ‌استاد بزرگوار پيشکش می‌کنم و برايشان آرزوی تندرستی و شادکامی دارم.

خواب‌های توراتی و قرآنی، معنويت خاص خود را دارند و سرشار از اشارات عرفانی و نکته‌‏های اخلاقی‌‏اند و خواب‌‌های اساطيری شاهنامه پُرشکوه و شوکت‌‏اند و سرنوشت‌‏ساز. انگيزه آفرينش شاهنامه، خواب فردوسی است و شاهنامه، حاصل رؤيای سی ساله او.

خواب‌‌های شاهنامه هم سرنوشت شاهان و پهلوانان را رقم می‌‏زند و هم سرشت آنان را هويدا می‌‏سازد. خواب‌‌های شاهنامه گاه رؤيايی‌‏اند و گاه ‌به‌ کابوس خودکامگان مبدل می‌‏شوند.

ضحا; چهل سال پيش از آنکه در دماوند ‌به ‌زنجير کشيده شود، شبی در آغوش ارنواز از وحشت کابوس رويارويی با فريدون و ضربه گرزه او، هراسناک سر از خواب برمی‌‏دارد:

چو از روزگارش چهل سال ماند .......... نگر تا ‌به‌‌سر برش يزدان چه راند

در ايوان شاهی شبی ديرباز .......... ‌به‌‌خواب اندرون بود با ارنواز

چنان ديد کز شاخ شاهنشهان‏ .......... سه جنگی پديد آمدی ناگهان‏

دو مهتر يکی کهتر اندر ميان‏ .......... ‌به ‌بالای سرو و به ‏‌چهره کيان‏

کمر بستن و رفتن شاهوار .......... ‌به‌‌چنگ اندرون گرزه گاوسار

دمان پيش ضحاک رفتی ‌به‌ ‌جنگ‏ .......... زدی بر سرش گرزه گاو رنگ‏

يکايک همان گُرد کهتر ‌به‌ سال‏ .......... ز سر تا ‌به ‌پايش کشيدی دوال‏

بدآن زه دو دستش ببستی چو سنگ‏ .......... نهادی ‌به ‌گردن برش پالهنگ‏

بدين خواری و زاری و گرم و درد .......... پراگنده بر تارکش خاک و گرد

همی تاختی تا دماوند کوه‏ .......... کشان و دمان از پس اندر گروه‏

بپيچيد ضحاک بيدادگر .......... بلرزيد و ناگه برآورد سر
۱

بی‌‏‌گمان جالب ترين و جذاب ترين خواب شاهنامه که پيامدهای آن سرتاسر شاهنامه را دربر می‌‏گيرد، کابوس افراسياب و رؤيای سياوش است. افراسياب خواب کشته شدن خود را ‌به‌ ‌دست کيخسرو پسر سياوش می‌‏بيند؛ آن هم زمانی که هنوز سياوش نه جريره دختر پيران ويسه، سپه‏سالار افراسياب را ‌به ‌همسری گرفته است و نه فرنگيس، دختر افراسياب را، تا کيخسروی بزايد و ‌به ‌خونخواهی پدر برخيزد. تأثير اين کابوس بر افراسياب چنان عظيم است و سرنوشت‏ساز که او را از هر چه جنگ و بدخواهی است بيزار و سير می‌‏کند و از در آشتی با ايرانيان برمی‌‏آيد.

چنين گفت پُرمايه افراسياب .......... که هرگز کسی اين نبيند به ‏خواب‏

کجا در شب تيره من ديده‏ام‏ .......... ز پير و جوان نيز نشنيده‏ام‏

بيابان پُر از مار ديدم ‌به‌‌خواب‏ .......... زمين پُر زگرد آسمان پُر عُقاب‏

زمين خشک شخی که گفتی سپهر .......... بدآن تا جهان بود ننمود چهر

سراپرده من زده برکران‏ .......... به ‏گردش سپاهی ز کنداوران‏

يکی باد برخاستی پُر ز گرد .......... درفش مرا سرنگونسار کرد

برفتی به ‏هر سو يکی جوی خون‏ .......... سراپرده و خيمه کردی نگون‏

وزين لشکر من فزون از شمار .......... بريده سران و تن افگنده خوار

سپاهی از ايران چو باد دمان‏ .......... چه نيزه ‌به‌‌دست و چه تير و کمان

...

جوانی دو رخسار مانند ماه‏ .......... نشسته ‌به‌‌نزديک کاووس شاه‏

دو هفته نبودی ورا سال بيش‏ .......... چو ديدی مرا بسته در پيش خويش‏

دميدی ‌به ‌کردار غرّنده ميغ‏ .......... ميانم به دو نيم کردی به تيغ
۲


پانوشت‌ها:

۱- شاهنامه فردوسی، تصحيح ژول مُل، با مقدمه محمدامين رياحی. تهران ۱۳۶۸. ص ۷۲.

۲- همانجا. صص ۵۳ - ۴۵۲. دريغ آمدم که در اينجا دست کم دو بيت از ترجمه آلمانی شاهنامه را که فريدريش روکرت، شاعر و شرق‌‏شناس نامدار آلمانی در نزديک به ۱۶۰ سال پيش از اين انجام داد، بازگو نکنم. اين دو بيت را:

بيابان پر از مار ديدم به‌‏خواب .......... زمين پُر ز گرد آسمان پر عقاب‏

يکی باد برخاستی پر ز گرد .......... درفش مرا سرنگونسار کرد



نوشتاری از خسرو ناقد
 

elnaziii

Registered User
تاریخ عضویت
4 می 2009
نوشته‌ها
180
لایک‌ها
4
سن
36
کتاب شاهنامه ای که من دارم از مرگ رستم توش چیزی ننوشته با اینکه تقریبا جامع به نظر میاد.
میشه در مورد کشته شدن رستم بنویسید؟
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
کتاب شاهنامه ای که من دارم از مرگ رستم توش چیزی ننوشته با اینکه تقریبا جامع به نظر میاد.
میشه در مورد کشته شدن رستم بنویسید؟

بعید به نظر میرسه نداشته باشه.
شاهنامه اتون چه جوریه!؟؟

شعرشو میخواید یا توضیح؟!؟
 
بالا