• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

شعر های تاریک

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
گل بر آمد بر نمی خیزم چرا؟

از هوای گریه لبریزم چرا؟

در پگاه روشن عشق و امید

با هراس شب گلاویزم چرا؟

خاطری مغموم دارم روز و شب

مثل باران اشک می ریزم چرا؟

مرغ عشقم آه؛اما سالها

بی غزل های دلاویزم چرا؟

شد بهار؛اما دریغا من هنوز

راوی غمهای پاییزم چرا؟

باز می خواند مرا بوی بهار

گل بر آمد بر نمی خیزم چرا؟
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
مرد سرگردان این شهرم همدمی گم گشته را جویم
قصه‌ها دارد دل تنگم بشنو امشب قصه می‌گویم

یک شب از شب‌های تابستان ناشناسی از سفر آمد
با نگاه پرغرور خود شعله‌ها بر دشت جانم زد

دور از این دنیای تاریکی ما دو مرغ نغمه خوان بودیم
غافل از اندیشه‌ی فردا روز و شب‌، با هم روان بودیم

یک شب بارانی پاییز آسمان، ساز جدایی زد
او سفر کرد از دیار من پا به عشق و آشنایی زد

مانده‌ام تنها و سرگردان او نشان از من نمی‌گیرد
رفته‌ام از یاد او‌، اما ... یاد او‌، در من نمی‌میرد

مرد سرگردان این شهرم همدمی گم گشته را جویم
قصه‌ها دارد دل تنگم بشنو امشب قصه می‌گویم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
در میان ازدحام دلهره
بی خبر از حال من گُم می شوی
نیستی از جنس این نامَردمان
گاه اما رنگ مردُم می شوی
گاه مجبورم که یادآور شوم
تلخی یک اتفاق شوم را
در توانم نیست تا پنهان کنم
ترس از آینده ی موهوم را
باز هم رنجیدم از خونسردیت
بی خبر وقتی که مُردم تا غروب
بی تو هر یک ثانیه، یک سال شد
ثانیه ها را شمردم تا غروب
شب شد و در سینه می کوبد دلم
در هجوم اضطرابِ بی کسی
ساعت دیوار هم دلواپس است
عشق من! پس کِی به خانه می رسی؟
جز دعا دیگر ندارم چاره ای
کاش باشد سایه ی تو بر سرم
گر بمانم بی خبر از حال تو
تا سحر در انتظارت پرپرم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
هنوز شعله كشد آتش نهانی من
هنوز خسته نفس می زند جوانی من
هنوز از چمن كودكی به جا مانده ست
دو برگ سبز درین چهره ی خزانی من
گذشت شوكت رنگین آن همیشه بهار
به زرد و سرخ زند باغ زندگانی من
ورق ورق همه ی روزها پراكنده ست
ز تندباد بپرسی مگر نشانی من
به جز غم تو كه بر عهد خویش پای فشرد
دگر كسی ننشیند به همزبانی من
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
جوانه
شعر من از عذاب تو ، گزند تازیانه شد
ضجه ی مغرور تنم ،ترنم ترانه شد
حماسه ی زوال من ، در شب تلخ گم شدن
ضیافت خواب تو را ، قصهی عاشقانه شد
برای رند در به در ، این من عاشق سفر
وای که بی کرانی حصار توکرانه شد
وای که در عزی عشق ، کشته شد آشنای عشق
وای که نعره های عشق ،زمزمه ی شبانه شد
ای تکیه گاه تو تنم ، سنگر قلب تو منم
وای که نیزه ی تورا ، سینه ی من نشانه شد
درخت پیر تن من ، دوباره سبز می شود
که زخم هرشکست من ، حضور یک جوانه شد
وای که در حضور شب ، در بزم سوت و کور شب
شبکور وحشت تو را ، قلب من آشیانه شد
وای که آبروی تو ، مرد انالحق گوی تو
برآستان کوی تو ، جان داد و جاودانه شد
من همه زاری منم ، زخمی زخمه ی تنم
برای های های من ، زخمه ی تو بهانه شد
درخت پیر تن من ، دوباره سبز می شود
هر چه تبر زدی مرا ، زخم نشد ، جوانه شد
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
کسی بی خبر آمد ، مرا دست خودم داد
کسی مثل خودم غم
کسی مثل خودم شاد
کسی مثل پرستو ، در اندیشه پرواز
کسی بسته و آزاد ، اسیر قفسی باز
کسی خنده ، کسی غم
کسی شادی و ماتم
کسی ساده ، کسی صاف
کسی درهم و برهم
کسی پُر زترانه
کسی مثل خودم لال
کسی سرخ و رسیده
کسی سبز و کسی کال
کسی مثل تو ای دوست
مرا یک شبه رویاند
کسی مرثیه آورد
برای دل من خواند
من از خواب پریدم
شدم یک غزل زرد
و یک شاعر غمگین
مرا زمزمه می کرد​
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
ای بسته چشمهای تو راهم را
پر كرده قامت تو نگاهم را
ای دوست ای صدای درخشانت
آشفته خواب های سیاهم را
ای عصمت زلال تو از جانم
شسته غبارهای گناهم را
ای از محاق تیره ی سنگینش
بیرون كشیده دست تو ماهم را
وی تا بهشت خواسته ی موعود
كوتاه كرده عشق تو راهم را
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
گریه هم بامن دگر نامهربانی میکند
قلبم اماگریه هایش رانهانی میکند
اشک تنهامونس شبهای تارم بود وبس
اشک هم باغم دگر اما تبانی میکند
بلبلی در زیرباران نگاهم لانه داشت
اینک اما جغدشومی نغمه خوانی میکند
باغ قلبم ازهجوم دردها پائیزشد
غصه هم درآن به شادی باغبانی میکند
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
... آری ، من از رویاهای پراکنده ام در سرزمینی یاد میکنم ...
...که انگار وطن من بود...
...و دلم برای تو نا مهربان

نه مثل همیشه

که بیشتر از همیشه . . . تنگ میشود
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
روزگار امـا وفــــا با مـا نداشت

طاقت خـوشبختي ما را نداشت


پيش پاي عشـــق ما سنگــي گذاشت
بي گمـان از مـــرگ ما پــروا نداشت

آخــــراين قصـه هجـــران بود و بس
حســرت و رنـــج فراوان بود و بس

يــار مــا را از جــــدائي غـــــم نبـود
در غمش مجنــون و عــاشق كم نبود

بــر ســــر پيمان خـــــود محكــم نبود
سهــم من از عشــق جــز ماتم نبود

با منــه ديـــوانه
پيمان ســاده بست
ساده هم آن عهدو پيمان را شكست

بي خبــــر پيمان يـــــاري را گسست
اين خبـــــــر ناگــاه پشتـم را شكست

آن كبــــوتر عاقبت از بنــد رست
رفت و با دلدار ديگـــر عهد بست
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
من
مثلآسمان، که می‌نویسداز ابر
مثل ابر،که می‌نویسد از باران
مثلباران، که می‌نویسداز رود
مثل رود، که می‌نویسداز دریا
مثلدریا، که می‌نویسداز موج
مثلموج،که می‌نویسد ازساحل
مثلساحل،که می‌نویسد از انتظار
مثلانتظار،که می‌نویسد از دلتنگی
مثل دلتنگی،که می‌نویسد ازشعر
مثل شعر،که می‌نویسد از پرواز
مثلپرواز،که می‌نویسد از پرنده
مثلپرنده،که می‌نویسد از آسمان
ازتو
می‌نویسم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تازه ای نیست در این مهبط دود آلوده [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]جز همین رخوت سنگین رکود آلوده [/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بوی ذاتی شدن جلوه اسمایی داشت [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گوشه چند پر خیس شهود آلوده [/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هر کجا شعله مستی است کسی گریانش[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]هر کجا دود خماری است ، کبود آلوده [/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اوج معراج نبی را به تزایُد می بُرد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]جذبه دانه سیبی به فرود آلوده [/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ذات تو مغرب عنقاست ، ندارد قیدی [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حیف از عشق که باشد به وجود آلوده[/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سخت پرهیز کن از صحبت صاحب نفسان [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چون که آیینه ای و آه حسود آلوده [/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]غم تو بیش و کم غیرت اصحاب وفاست [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شب و روز تو ، به این بود و نبود آلوده [/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]فوران کردن این آب ، زمین گیرش کرد [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]گریه دار است قیام به قعود آلوده [/FONT]

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]تشنگی کو که بفهمند چه کاری کردند ؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]شده از ضربه ی شان بستر رود آلوده[/FONT]
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
اينجا
پر از تکرار نام توست
انگار
اشياء
نام تو را دارند
سفر هم که هستی
اينجايی
اينجا
کنار همين اشياء ساده و همنام
که يکديگر را
به نام تو صدا می زنند
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
مرده لب بر بسته بود.
چشم مي لغزيد بر يك سرح شوم.
مي تراويد از تن من درد.
نغمه مي آورد بر مغزم هجوم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
امروز چه دل تنگم
امروز چه دلتنگم
مثل من که مثل من گم ترانه کمرنگم


آه ای منه جان خسته
عصیان فرو ریخته
انفجاره پنهان و افسانه ی ناگفته


امروز که دلتنگم ناگهانه طغیان کن
شهر بهت و بهتان رابه حادثه مهمان کن

امروز چه دلتنگم...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
دیگه حوصله ای برام نمونده
تنها همدم و محرم رازهایم تاریکی و تنهایی است
که همیشه با من بوده و از من جدا نشده
دیگه انگار خدا هم صدامو نمیشنوه
دیگه نمیدونم چه کنم
وقتی خدا هم منو نمی بینه
پس امیدم واسه روزهای اینده و ادامه این زندگی
چی میشه
نمی تونم
از زندگی بریدم
فقط دارم شب و روزهامو میگذرونم
تا مرگ بیاد و منو از همه چیز ها نجات بده
زندگی به امید زندست
اما واسه من که امیدی ندارم زندگی دیگه چه معنایی داره
جز نقشی تکراری
که تحملش هم برام سخت شده
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

برای دویدن وقت بسیار است
وقت داریم تا فاصله ها را طی کنیم اما اینک زود است
لحظه دیدار شیرین است اما حال فراغ را غنیمت بشمار
وجودش گرمی دهنده زندگی بخش
و نگاهش امید را برایت به ارمغان می آورد
زندگی را برایت زیبا میکند
طعم خوش لحظه هایت را در کنارش می یابی
ولی خودت را سبک کن همانند پر با نوزش باد
از او دور شو و فاصله را کم نکن
حال به همین که هستی بسنده کن تا روزش رسد که مبادا جز این کنی
بیندیش دلیل این کار را که بی تفکر کاری نکن
که خنده همگان را بر خود ارزانی دهی
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

ای روز ! چه بی صفا و جان فرسائی
ای شب ! چه سیاهکار و وحشت زائی
ای چرخ ! چه پست و مست و بی پروائی
ای عمر ! چه جانگزا و بی معنائی
تنها تو فقط خیالِ او ! زیبائی
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
از شاخه گل وجودم که عاشقانه در شوره زار کاشتم
تا روزی شکوفا شود
از غصه ها و غمهایم که در پستوی دلم حبس کرده ام بگو
از درد و عذابی که این سالها کشیده ام
از صدای بغض آلودم
از چشمان من که همیشه در انتظار جاری کردن اشک بوده اند
اما قادر به انجام این کار نبودند
از روزگار بی وفا بگو
که می دانم حرفها بسیار داری دل من
نمی دانم چرا وقتی حرف می زنی همگان بر این باورند
که عاشق و دلشکسته ای
به آنان بگو که هر دردی عشق نیست و
هر هجران کشیده ای عاشق نیست
بگو باورشان غلط است
بگو تنها عشق نیست که دلی را می سوزاند یا
عاشق شدن تنها در آدمیان نیست
ای دل ببار که از باریدن تو داغ دلم به سردی می گراید
ببار و بغض های چندین ساله را که همانند سیلابی بر من انباشته شده بود را تخلیه کن
ای دلم ببار و به عالمیان بگو که درد دل من از چیست و از کیست
ای دل من تو گریستی و غصه هایم و درد و رنجهایم را با خود شستی و بردی
حال چه کسی برای تو گریه کند
دل من؟
 
بالا