• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

شعر های تاریک

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

هواي تابستاني دستهاي تو

از يادم رفته است

و هواي نزديكترينِ آسمانم . . . چشمهاي تو

و من چقدر دلم براي زندگي تنگ شده است
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
سرگذشت دل من

زندگي نامه انسان است

كه لبش دوخته اند

زنده اش سوخته اند

وبه دارش زده اند .
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
خوب یادتان باشد

من همان کودک دیروزم

دستهایم کرخت میشد در زمستان

ولی با هیاهویی که هرگز ظاهر نمیشد

و همیشه در دلم پنهان میماند

گوشه ای برف بر میداشتم

و همچنان از گوشه ای به انتظار مینشستم

تا شاید کسی باشد که بتوانم

عقده های کودکی خویش را بر سرش با گلوله برفی خالی

وقتی پایی رفتنم

سالها در میان رنج و بود و مرا توان حمل نداشت

تنها دلخوشی من گریه ام بود گریه ام بود

و حال نیز وقتی عشق برای ثمری جز درد ندارد

با تنها دلخوشیم گریه هایم خواهد بود
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
بازی بیهوده ای بود عشق
که کودکانه
از بالای سرسره ها
پرتاب شد
و تاب خورد و خورد
تا افتاد
به روی خاکهای پر از درد
و انگورهای درشت باغ بالا
سرکه های بد طمعی شدند
نه شرابهایی کهنه و ناب
و من و تو پیرشدیم
درست در روز تولد
درست در شب آغاز
سی و پنج – نه حتی بیست و پنج سال پیمودن
راه زیادی است
اگر همیشه سینه خیزرفته باشی
در هوایی گرم و کویری
بدون امید بارش باران
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
پرسید: به خاطر کی زنده هستی؟
با اینکه دلم میخواست با تمام وجودم
داد بزنم بخاطر تو
بهش گفتم: به خاطر هیچ کس.
پرسید: پس به خاطر چی زنده هستی؟
با اینکه دلم داد میزد به خاطر تو .
با یک بغض غمگین گفتم : به خاطر هیچ چیز.
ازش پرسیدم تو به خاطر چی زنده هستی؟
در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود
گفت: به خاطر کسی که به خاطر هیچ زنده است
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
من هنوز تو را دارم...

گاهي كه دلم
به اندازه ي تمام غروبها مي گيرد
چشمهايم را فراموش مي كنم
اما دريغ كه گريه ي دستانم نيز مرا به تو نمي رساند
من از تراكم سياه ابرها مي ترسم و هيچ كس
مهربانتر از گنجشكهاي كوچك كوچه هاي كودكي ام نيست
و كسي دلهره هاي بزرگ قلب كوچكم را نمي شناسد
و يا كابوسهاي شبانه ام را نمي داند
با اين همه ، نازنين ، اين تمام واقعه نيست
از دل هر كوه كوره راهي مي گذرد
و هر اقيانوس به ساحلي مي رسد
و شبي نيست كه طلوع سپيده اي در پايانش نباشد
از چهل فصل دست كم يكي كه بهار است
من هنــوز تورا دارم.
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
این منم ، ای غمگساران این منم
این شرار سرد خکستر شده ؟
این منم ای مهربانان این منم
این گل پژمرده ی پرپر شده ؟
این منم یا نغمه یی کز تار عشق
جست و غوغا کرد و خاموشی گرفت ؟
این منم یا نقش صدها آرزو
کاین چنین گرد فراموشی گرفت ؟
خنده بودم بر لبان زندگی
ناگهان در وحشتی پنهان شدم
ناز بودم در نگاه ‌آرزو
اشک خونین درد بی درمان شدم
در کف بد مست بودم جام و او
بر سر سنگی شکست این جام را
چهره شد تاریخ غم تقویم درد
بس که بردم محنت ایام را
این منم ؟ نه !‌ من کجا و غم کجا ؟
خنده های جانفزای من چه شد ؟
از چه رو این گونه افسردم چرا ؟
جان شادی آشنای من چه شد ؟
از چه چون لعلش به دستم بوسه داد
جان دگر شیدا نشد رسوا نشد ؟
از چه چون اشکش به پایم اوفتاد
شور عشقی در دلم پیدا نشد ؟
از چه چشمم ، از نگاه او گریخت
اشتیاق دیده را نادیده کرد ؟
از چه دل ، در پاسخ سرمستیش
سر گرانی کرد و ناسنجیده کرد
هیچ باور می کنید ای دوستان
کاین منم ، این شاخه ی بی بر منم ؟
این منم این باغ بی روح خزان
این منم این شام بی اختر منم ؟
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
دلی دارم پر از درد و پر از غم
نمی دانم غم دل کی شود کم
شکایت می کنم ازغم چو مجنون
دلی دارم پر از درد و پر از خون
غم عشقی که بیچاره کند دل
دل ما همچوکشتی مانده در گل
بهاری بودم و خوشحال و خندان
ولی افسوس غم افتاد بر جان
شب و روزم گذشته از حکایت
دگر چیزی نمانده جز شکایت
همه از درد و غم نالان و بی هوش
وجود من ز غم گشته فراموش
کلام آخرم ای دوست این است
که تا غم هست دنیایم چنین است
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
در کوچه راه تنهایی به دنبال تو میگردم

شاید در این راه تورا دیدم شاید...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
کوله بارسفرت رفت و نگاهم را برد
نه تو ديگر هستی نه نگاهی که در آن دلخوشی ام سبز شود
سايه می داند که به دنبال نگاهت همچون ابر سر گردانم
هيچ کس گمشده ام را نشناخت
تابش رايحه ای بی خبر آورد کسی در راه است
چشمی از درد دلم آگاه است
کاش هيچوقت عشقی متولد نمی شد
که روزی احساسی بميرد
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

همه هستي من آيه تاريكيست كه ترا در خود تكرار كنان
به سحرگاه شكفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد
من در اين آيه ترا آه كشيدم آه
من در اين آيه ترا
به درخت و آب و آتش پيوند زدم
زندگي شايد
يك خيابان درازست كه هر روز زني با زنبيلي از آن مي گذرد
زندگي شايد
ريسمانيست كه مردي با آن خود را از شاخه مي آويزد
زندگي شايد طفلي است كه از مدرسه بر ميگردد
زندگي شايد افروختن سيگاري باشد در فاصله رخوتناك دو همآغوشي
يا عبور گيج رهگذري باشد
كه كلاه از سر بر ميدارد
و به يك رهگذر ديگر با لبخندي بي معني مي گويد صبح بخير
زندگي شايد آن لحظه مسدوديست
كه نگاه من در ني ني چشمان تو خود را ويران مي سازد
و در اين حسي است
كه من آن را با ادراك ماه و با دريافت ظلمت خواهم آميخت
در اتاقي كه به اندازه يك تنهاييست
دل من
كه به اندازه يك عشقست
به بهانه هاي ساده خوشبختي خود مي نگرد
به زوال زيباي گلها در گلدان
به نهالي كه تو در باغچه خانه مان كاشته اي
و به آواز قناري ها
كه به اندازه يك پنجره مي خوانند
آه
سهم من اينست
سهم من اينست
سهم من
آسمانيست كه آويختن پرده اي آن را از من مي گيرد
سهم من پايين رفتن از يك پله متروكست
و به چيزي در پوسيدگي و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودي در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدايي جان دادن كه به من مي گويد
دستهايت را دوست ميدارم
دستهايم را در باغچه مي كارم
سبز خواهم شد مي دانم مي دانم مي دانم
و پرستو ها در گودي انگشتان جوهريم
تخم خواهند گذاشت
گوشواري به دو گوشم مي آويزم
از دو گيلاس سرخ همزاد
و به ناخن هايم برگ گل كوكب مي چسبانم
كوچه اي هست كه در آنجا
پسراني كه به من عاشق بودند هنوز
با همان موهاي درهم و گردن هاي باريك و پاهاي لاغر
به تبسم معصوم دختركي مي انديشند كه يك شب او را باد با خود برد
كوچه اي هست كه قلب من آن را
از محله هاي كودكيم دزديده ست
سفر حجمي در خط زمان
و به حجمي خط خشك زمان را آبستن كردن
حجمي از تصويري آگاه
كه ز مهماني يك آينه بر ميگردد
و بدينسانست
كه كسي مي ميرد
و كسي مي ماند
هيچ صيادي در جوي حقيري كه به گودالي مي ريزد مرواريدي صيد نخواهد كرد
من
پري كوچك غمگيني را
مي شناسم كه در اقيانوسي مسكن دارد
و دلش را در يك ني لبك چوبين
مي نوازد آرام آرام
پري كوچك غمگيني كه شب از يك بوسه مي ميرد
و سحرگاه از يك بوسه به دنيا خواهد آمد
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
اسیرم ، پشت این درهای بسته
ببین با من چه کردی ای شکسته
تو می خواستی شب و ازم بگیری
اون قدر حتی ، که جای من بمیری
ولی تو عاقبت بازی رو باختی
واسم از عشق یک ويرونه ساختی
می خوام امشب بیاد تو نباشم
مث بارون عشق بی ادعا شم
دیگه بسه واسم عشق تو داشتن
روی خاک وجودم تورو کاشتن
چه شبهائی که از عشق تو گفتم
چه حرفائی که از مردم شنفتم
می دونستم تو هم نامهربونی
سر عهدی که بستی نمی مونی
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
نه در رفتن حرکت بود
نه درماندن سکونی.

شاخه ها را از ریشه جدایی نبود
و باد سخن چین
با برگ ها رازی چنان نگفت
که بشاید.

دوشیزه عشق من
مادری بیگانه است
و ستاره پر شتاب
در گذرگاهی مایوس
بر مداری جاودانه می گردد.
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
امشب دلم شکست و کسی باورش نکرد
اما ببین که چادر غم را سرش نکرد
چرخید توی باغ و گلی آب داد و رفت
حتی نگاه سمت گل پرپرش نکرد
هی بال می زدم شاید کفترش شوم
هی زار می زنم که مرا کفترش نکرد
روح مرا دوباره به اتش کشید و رفت
حتی کمی نگاه به خاکسترش نکرد
دریای گرم وسوسه اش موج می زند
در قلب کوچکم که کسی باورش نکرد
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

آخر گذشت
آن زمان کهنه دیدار
رفت آن ثانیه های پر هیاهو
شکست آن لحظه های زیبا
و تو،چه ساده گذشتی از این همه احساس
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
زمستان
سرآغاز نگاهِ سردِ تو بود
و شبِ بلورین ِمن
معصومانه شکست
با حجم ِسنگ های ِغرور ِتو
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
من اکنون احساس می کنم
بر تل خاکستری از همه ی اتش ها و امید ها و خواستن هایم
تنها ماند ام
و گرداگرد زمین خلوت را می نگرم
و اعماق اسمان ساکت را می نگرم
و خود را می نگرم
و در این نگریستن های همه دردناک و همه تلخ
این سوال همواره در پیش نظرم پدیدار است
و هر لحظه صریح و کوبنده تر
که تو اینجا چه می کنی؟
امروز به خودم گفتم:
من احساس می کنم
که نشسته ام زمان را می نگرم که میگذرد...
همین و همین...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد می سپارد جان.

یک نفر دارد که دست و پای دایم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید.

آن زمان که مست هستید از خیال دست یاییدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بی هوده پندارید
که گرفت اید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید.

آن زمانی که تنگ می بندید
بر کمر هاتان کمر بند
در چه هنگامی بگویم من؟

یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان، قربان!

آی آدم ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید!

نان به سفره، جامه تان بر تن؛
یک نفر در آب می خواند شما را.

موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده.

آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابی اش افزون
می کند زین آب، بیرون
گاه سر، گه پا
آی آدم ها!

او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید
می زند فریاد و امید کمک دارد.

آی آدم ها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!

موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش.

می رود نعره زنان، وین بانگ باز از دور می آید:
«آی آدم ها».

و صدای باد هر دم دل گزاتر
و در صدای باد بانگ او رهاتر
از میان آب های دور و نزدیک
باز در گوش این ندا ها:
«آی آدم ها»...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

بگذارید بگریم، به پریشانی خویش
که به جان آمدم از بی سر و سامانی خویش

غم بی همنفسی کشت مرا در این شهر
در میان، با که گذارم، غم پنهانی خویش

اندر این بحر بلا، ساحل امیدی نیست
تا بدان سوی کشم کشتی طوفانی خویش

زنده ام باز، پس از این همه ناکامی ها
به خدا کس نشناسم به گرانجانی خویش

گفتم ای دل که چو من خانه خرابی دیدی
گفت: ما خانه ندیدیم به ویرانی خویش
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

گفتن لحظه ی آخر واسه من هنوز سوال


دیدن دوباره ی تو فقط تو خواب و خیال

لحظه های آخر تو , توی قلب من می مونه


هیچ کی مثل من بلد نیست , قدر چشماتو بدونه

رفتی و چشمای خیسم , یادگاری از تو مونده


بی وفاییات هنوزم , تو رو از دلم نرونده

رفتی اما خاطراتت , توی قلب من می مونه


هیچ کی مثل تو بلد نیست , دلمو بسوزونه
 
بالا