اربابان فربه ی فخر فروش
آنسوی پنجره های خوشبختی
غلامان سیاه بخت رنجور
این سوی پنجره های خوشبختی
پنجره مرزی است که شیشه های رنگین نازکش
گویی آسمان را از زمین جدا می کند,
زمستان را از بهار
و نور را از تاریکی
من گذشتم زخود وبی خود وتنها گشتم درسراپرده ی شب محو تماشا گشتم آدم ساده دلی بودم و حالم خوش بود ناگهان دیدمت و عاشق لیلا گشتم آتش عشق تو در خرمن جانم افتاد همچو شمع سوختم وهمدم گرما گشتم بعدازآن مثل اسیری شده ام درقفست از غم دوری تو یکه و تنها گشتم روزها درنظرم بود سیاه و تاریک مهربان چشم تورا دیدم وبینا گشتم باده ی عشق تو را از دو لبت نوشیدم بین حوران جهان مست توزیبا گشتم دین ودل باختم و گوشه نشین تو شدم بهر دیدار رخت غرق تمنا گشتم تو نسیبه دل من گشتی ومن عاشق تو تو شد ی ماه منو من شه دنیا گشتم
چه می شد دستانم به دستانت گره می شد
چه می شد آغوشم در آغوش خوش تو جا می شد
چه می شد اشکهایم با لبخندت یکی می شد
چه می شد بوسه هایم بر گونه های سرخت جاری می شد
چه می شد گل هایی را که هدیه دادم در قلب تو سبد سبد
عشق می شد
سرخوش زسبوي غم پنهاني خويشم
چون زلف تو سرگرم پريشاني خويشم
در بزم وصال تو نگويم ز کم و بيش
چون آينه خو کرده ي حيراني خويشم
لب باز نکردم به خروشي و فغاني
من محرم راز دل طوفاني خويشم
يک چند پشيمان شدم از رندي و مستي
عمريست پشيمان ز پشيماني خويشم
از شوق شکرخند لبش جان نسپردم
شرمنده جانان ز گران جاني خويشم
بشکستهتر ازخويش نديدم به همه عمر
افسرده دل از خويشم و زنداني خويشم
هر چند امين، بسته دنيا نيم اما
دلبسته ياران خراساني خويشم
تنهایی چشمان خیس از اشك دلتنگی امید فنا شده شب بی ستاره نه ماهی نه مهتابی انسانهای بی دل سوسویی دور از این دیار من شكست خورده نگاهی آشفته هیچ كس نمی فهمد..... بغضی در سینه ام درد ی پایان ناپذیر
در عمق تنهایی ام ..در سکوت پایان ناپذیر اتاقم...دلم برای خودم سوخت و خاکستر شد برای دلی که هیچ ظلمی نکردو هیچ جفایی نکرد و هیچ کس را نیازرد اما خود ظلم و جفا دید و شکست و خرد شد....
گاه می اندیشم خبر مرگ مرا به حقیقت چه كسی با چه كسی خواهد گفت و گاه به آن می اندیشم كه كمی قبل تر از مرگ خودم خبر فوت دلم را چه كسی به تن خسته و مجروح تر از چشم ترم می گوید
تورا دوست میدارم هم قسم
باز هم امروز در دلم دردی دارم بازم چشمانم از حسرت خیس است
آخر چرا تو را غریبه میدانم؟
تو که تمام دل را مال خود کرده ای تو که الماس چشمایم را گرفته ای
یادت است غریبه من انروز تو را دیدم
من بین آن همه چشم تو را شناختم تو را که با همه فرق داشتی اما چرا همه نمیرفتند
تا من بتوانم با تو تنها باشم؟
تو را که بعد از آن قبله ام را بر گرداندم و چشمهایم گریان است
مدتی است که مثل روحی سرگردانم
مثله روحی که در کوچه های شعر به دنبال آشنایی تو می گردم
تا شاید دستهایم که از لبهایم عاشقترنداز تو نشانی پیدا کنند
باز هم احساس کرده اي که شايد من هستم
و چه خودخواهانه
تنهايي عاشقي ميکني
و من چه مظلومانه عشق را سکوت ميکنم
به سادگي يک رهگذر
عشق مي ورزي
سخن شيرين ميگويي
ولي فردا راهت را گم ميکني
و هر روز پنجره را باز ميکنم
به آسمان مينگرم
گاهي خورشيد را ميبينم
و شايد تورا
حتي نميدانم خانه ات کجاست
ای خدا غصه نخور ! از تو فراری نشدم
بعد از ان حادثه در کفر تو جاری نشدم
با وجودیکه به حکم تو دلم زخمی شد
شاکی از اینکه مرا دوست نداری نشدم
ابر را چوب همین سادگی اش ویران کرد
منکه ویران تر از این ابر بهاری نشدم
قسمتم بود اگر رفت و منو تنها کرد
بعد از او غرق شکایت زتو اری نشدم
ای خدا غصه نخور باز همین می مانم
من زمین خورده ی این ضربه ی کاری نشدم !
در آستانه ی کوچه ی زندگی
دفتر تقدیرم را نظاره می کنم
که دستان قدرتمند سرنوشت آن را ورق می زند
و نوشته هایش را قلم قسمت تغییر می دهد
آرزوی این را داشتم که
روزی بتوانم بوته ی سرنوشت را از ریشه بخشکانم
تا هیچ وقت نتواند
دفترم را با دستان بی مهرش ورق زند
و آنان را که دوستشان دارم
هیچ وقت با تکرار واژه ی قسمت از من نگیرد .
باران اگر دستش به بالای ابرها نمی رسد
تصویر ماه را
روی آینهء لرزان دریا می بوسد
خوب شد این چند عکس قدیمی ات را ...
کنار خداحافظی شتابان آن سال
جا گذاشتی !
حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد
آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد
بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام
لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد
مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود
آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد
شهر را از تب بیماری من جایی نیست
راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم کرد
اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود
جام اندوه تو مر همره و همرام کرد
در دالان سرد و تاريك زندگي
ها كردن شايد كمي دستمان را گرم كند
اما اگر نبود گرماي عشقي
وجودمان همان خاك بود كه بود...
هماره بايد روشن بماند اين شمع كه
زندگي شمع و پروانه بودن است ،
- سوختن و سوختن -
تا شايد سرماي اين ويرانه را تاب آوریم .