• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

شعر های تاریک

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
سالها بعد یاد تو از خاطرم خواهد گذشت و نخواهم دانست کجایی
اما آرزوی من برای خوشبختی تو, تو را در خواهد یافت ...
و احساس خواهی کرد , اندکی شادتر و اندکی خوشبخت تري و نخواهی دانست که چرا ...
 

Farhad49

Registered User
تاریخ عضویت
8 آگوست 2007
نوشته‌ها
857
لایک‌ها
6
اگر دروغ رنگ داشت
هر روز شاید
ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست
و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را ویران می کردند
اگر به راستی خواستن توانستن بود
محال نبود وصال
و عاشقان که همیشه خواهانند
همیشه می توانستند تنها نباشند
اگر گناه وزن داشت
هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد
تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی
و من شاید کمر شکسته ترین بودم
اگر غرور نبود
چشم هایمان به جای لبهایمان سخن نمی گفتند
و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان
جستجو نمی کردیم
اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم
با اولین خمیازه به خواب می رفتیم
و هر عادت مکرر را در میان بیست و چهار زندان حبس نمی کردیم
اگر خواب حقیقت داشت
همیشه خواب بودیم
هیچ رنجی بدون گنج نبود
ولی گنجها شاید
بدون رنج بودند
اگر همه ثروت داشتند
دلها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید
تا دیگران از سر جوانمردی
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند
اما بی گمان صفا و سادگی می مرد
اگر همه ثروت داشتند
اگر مرگ نبود
همه کافر بودند
و زندگی بی ارزش ترین کالا بود
 

Farhad49

Registered User
تاریخ عضویت
8 آگوست 2007
نوشته‌ها
857
لایک‌ها
6
گفت دانایی که گرگی خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر

لاجرم جاری است پیکاری بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست

ای بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش

ای بسا زور آفرین مرد دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر

هر که گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک

هر که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند

هر که از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان می نماید ، گرگ هست

در جوانی جان گرگت را بگیر
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیری گر که باشی همچو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر

اینکه مردم یکدگر را می درند
گرگهاشان رهنما و رهبرند

اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمانروایی می کنند

این ستمکاران که با هم همرهند
گرگهاشان آشنایان همند

گرگها همراه و انسانها غریب
با که می باید گفت این حال عجیب
 

f@rzad

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
15 آگوست 2007
نوشته‌ها
8,501
لایک‌ها
18,797
محل سکونت
Tehran
اگر به خانه‌ی من آمدی

برایم مداد بیاور مداد سیاه
می‌خواهم روی چهره‌ام خط بکشم
تا به جرم زیبایی در قفس نیفتم
یک ضربدر هم روی قلبم تا به هوس هم نیفتم!
یک مداد پاک کن بده برای محو لب‌ها
نمی‌خواهم کسی به هوای سرخیشان، سیاهم کند!
یک بیلچه، تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم
شخم بزنم وجودم را ... بدون این‌ها راحت‌تر به بهشت می‌روم گویا!
یک تیغ بده، موهایم را از ته بتراشم، سرم هوایی بخورد
و بی‌واسطه روسری کمی بیاندیشم!
نخ و سوزن هم بده، برای زبانم
می‌خواهم ... بدوزمش به سق
... اینگونه فریادم بی صداتر است!
قیچی یادت نرود،
می‌خواهم هر روز اندیشه‌ هایم را سانسور کنم!
پودر رختشویی هم لازم دارم
برای شستشوی مغزی!
مغزم را که شستم، پهن کنم روی بند
تا آرمان‌هایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.
می‌دانی که؟ باید واقع‌بین بود !
صداخفه ‌کن هم اگر گیر آوردی بگیر!
می‌خواهم وقتی به جرم عشق و انتخاب،
برچسب فاحشه می‌زنندم
بغضم را در گلو خفه کنم!
یک کپی از هویتم را هم می‌خواهم
برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد،
فحش و تحقیر تقدیمم می‌کنند،
به یاد بیاورم که کیستم!
ترا به خدا ... اگر جایی دیدی حقی می‌فروختند
برایم بخر ... تا در غذا بریزم
ترجیح می‌دهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم !
سر آخر اگر پولی برایت ماند
برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند،
بیاویزم به گردنم ... و رویش با حروف درشت بنویسم:
من یک انسانم
من هنوز یک انسانم
من هر روز یک انسانم


شعری از غاده السمان شاعر سوری
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
فاخته باید بخواند
مهم نیست که نصف شب است!

پرسیدند کجاست
پرسیدند کیست
پرسیدند چه میکند
پرسیدند کی برمیگردد؟

و من هیچ نگفتم!
نه از شکوفهی نرگس،
نه از سپیدهی دریا.
باد میآمد
یک نفر پشتِ پردههای باد پیدا بود،
همین و اصلا
نامی از کجا رفتهایدِ نرگس نبود،
چیزی از اینجا چطورِ سپیده نبود.
(نصف شب باشد، هر چه …!
فاخته باید بخواند!)
گفتم نگرانِ گفت و گویِ بلند من با باد نباشید
دهانم را نبندید، آزارم ندهید
خوابم را خراب نکنید
من نمیدانم سپیدهی نرگس کدام است
من نمیدانم شکوفهی دریا چیست
من از فاختههای سحرخیزِ درهی خیزران
هیچ آوازی نشنیدهام
فقط وقتی از بیتُالَحْم
به جانبِ جُلجُتا میرفتیم
حضرتِ یحیی گفت:
چه زندان و چه خانه،
هر دو سویِ همه ی دیوارهای دنیا یکیست.
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
ديشب از بام جنون ديوانه اي افتاد و مرد
پيش چشم شمع ها پروانه اي افتاد و مرد

از لطافت ياد تو چون صبح گل ها خيس بود
شبنمي از پشت بام خانه اي افتاد و مرد

موي شبگوني كه چنگش ميزدي شب تا سحر
از سپيدي لا به لاي شانه اي افتاد و مرد

ازدياد پنجره جان قناري را گرفت
در قفس از نغمه ي مستانه اي افتاد و مرد

اين كلاغ قصه را هرگز تو هم نشنيده اي
تا خودش هم قصه شد افسانه اي افتاد و مرد
 

Farhad49

Registered User
تاریخ عضویت
8 آگوست 2007
نوشته‌ها
857
لایک‌ها
6
هرگز نبوده آفاق

اینسان مخوف و تاریک

از دهر وحشتم نیست

از آدمیست وحشت

از آدم است بیداد

هرگز دمی نیاسود

این چشمهای بیخواب

زان لحظه ای که خود دید

صدها کبوتر سرخ

در بشکه های تیزآب
 

Spring's Girl

كاربر فعال موسيقي
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2009
نوشته‌ها
6,299
لایک‌ها
325
محل سکونت
داستانهای بلند...
بوی موهات زیر بارون
بوی گندم زار نمناک
بوی سبزه زار خیس
بوی خیس تن خاک
جاده های مهربونی
رگای آبی دستات
غم
بارون غروب
ته چشمات تو صدات
قلب تو شهر گل یاس
دست تو بازار خوبی
اشک تو بارون روی
مرمر دیوار خوبی
ای گل آلوده گل من
ای تن آلوده ی دل پاک
دل تو قبله ی این دل
تن تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک
بوی موهات زیر بارون
بوی گندم
زار نمناک
بوی شوره زار خیس
بوی خیس تن خاک
یاد بارون و تن تو
یاد بارون و تن خاک
بوی گل تو شوره زار
بوی خیس تن خاک
همیشه صدای بارون
صدای پای تو بوده
همدم تنهایی هام
قصه های تو بوده
وقتی که بارون می باره
تو رو یاد
من می آره
یاد گلبرگ های خیس
روی خاک شوره زار
ای گل آلوده گل من
ای تن آلوده تن پاک
دل تو قبله ی این دل
تو تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک
 

shervin

ASP.net
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
26 ژوئن 2005
نوشته‌ها
6,353
لایک‌ها
261
سن
39
محل سکونت
تهران
بوی موهات زیر بارون
بوی گندم زار نمناک
بوی سبزه زار خیس
بوی خیس تن خاک
جاده های مهربونی
رگای آبی دستات
غم
بارون غروب
ته چشمات تو صدات
قلب تو شهر گل یاس
دست تو بازار خوبی
اشک تو بارون روی
مرمر دیوار خوبی
ای گل آلوده گل من
ای تن آلوده ی دل پاک
دل تو قبله ی این دل
تن تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک
بوی موهات زیر بارون
بوی گندم
زار نمناک
بوی شوره زار خیس
بوی خیس تن خاک
یاد بارون و تن تو
یاد بارون و تن خاک
بوی گل تو شوره زار
بوی خیس تن خاک
همیشه صدای بارون
صدای پای تو بوده
همدم تنهایی هام
قصه های تو بوده
وقتی که بارون می باره
تو رو یاد
من می آره
یاد گلبرگ های خیس
روی خاک شوره زار
ای گل آلوده گل من
ای تن آلوده تن پاک
دل تو قبله ی این دل
تو تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک
تن تو ارزونی خاک
من عاشق این آهنگ ستارم
خود خودکشیه :دی
 

Farhad49

Registered User
تاریخ عضویت
8 آگوست 2007
نوشته‌ها
857
لایک‌ها
6
با تو این سیاره زیبا بود و نیست

جای این گندآبه ، دریا بود و نیست

پیش تر ، بر جای این بیغوله ها

جنگلی از دور پیدا بود و نیست

خانه ی ما کو ؟ که بر بنیاد عشق

نسل ها در کوچه بر جا بود و نیست

یاد مادر کن که در اشراق و نور

هر سحر غرق تماشا بود و نیست

کوزه آبی ، لقمه نانی ، چشم سیر

مختصر رزقی ، مهیا بود و نیست

نرخ دل در کوچه ی ما سال ها

مثل یک فواره بر پا بود و نیست

آن که بی ما بود و بر ما بود ، هست

یاد آن کس کن که با ما بود و نیست
 

danzelha

Registered User
تاریخ عضویت
12 اکتبر 2011
نوشته‌ها
1,616
لایک‌ها
256
مناظره زنـدگی و مـرگ


زندگی: من فرصتی مغتنم برای بودنم
تو اژدهایی مترصد بلعیدن


مرگ: من آغازی به آرامش ابدیم
تو آغازی به آلام دنیوی

زندگی: من خالق یک لحظه شیرین عاشقانه ام
تو جابری که دریغ از این لحظه نداری


مرگ: تو تحمیل ناخواسته ی گریبانگیر بشریتی
من منتخب آنها برای رهایی از تو

زندگی: تو فاجعه انفصال عاشق و معشوقی
من فرصت دوباره باهم بودنشان


مرگ: تو بار سنگین اجباری برای زجر کشیدن
من جرثومه ای برای گریز از این وادی

زندگی: تو اشک مادر داغدیده ای
من اشک شوق دیدار فرزند مفقود الاثر


مرگ: تو تولد کودک نامشروع دو بی خانمانی
من گریزی برای رهایی از این مخمصه

زندگی: من لبخند زیبای یک نو مادرم
تو خلوت تنهایی یک زوج عاشق

مرگ: من پایان ناله های یک پیرمرد زمینگیرم
تو اصراری زجرآلود به بودن او

زندگی: من مصور یک بوسه ی شیرین عاشقانه ام
تو قطره اشک یک عاشق در هجران معشوق


مرگ: تو چشم نظاره گر شکنجه های یک شکنجه گری
من تیر خلاصی از این عذاب

زندگی: من عفو یک پدر داغدیده ام
تو سنگسار یک زن به جرم عاشق بودن


مرگ: من خط بطلان به وجود پس از مرگ معشوقم
تو جزای جرم زندگی بدون او

زندگی: من نگاه نوازشگر یک پریزاده ام
تو خلوت سرد تنهایی


مرگ: من فرصت گرم انتقامم
تو انتظار بیهوده یک مادر ناباور

زندگی: من نقطه اوج عروج یک انسانم
تو نزول او به پست ترین جای ممکن !


مرگ: ............................... !!!
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
33
دارد باران می بارد
و داغ تنهایی ام
تازه می شود!
نگو که نمی آیی
نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی
از ابتدای خلقت
سخن از تنها سفر کردن نبود
قول داده ای
باز گردی
از همان دم رفتنت
تمام لحظه های بی قرار را
بغض کرده ام
و هر ثانیه که می گذرد
روزها به اندازه هزار سال
از هم فاصله می گیرند
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
33
خسته ام

از هرچه كه هست و نيست

حتي از خسته بودن هم

دلم مي خواهد نيست شود ، هرآنچه كه هست و نيست

دلم گرفته است ، از دل گرفتن

از هرآنچه كه هست و نيست

احساس شادي ام نمي آيد

شاد نيستم

شلوغ نمي كنم

خنده ام نمي آيد

رقصم نمي ايد

خسته ام

گلها مثل قبل زيبا نيستند

روزگار خوب نيست

زندگي سخت است
 

taghdir89

Registered User
تاریخ عضویت
2 دسامبر 2011
نوشته‌ها
10
لایک‌ها
7
سوختن قصه شمع است ولی قسمت ماست
شاید این قصه تنهایی ما کار خداست
آنقدر سوخته ام با همه بی تقصیری
که جهنم نگذارد به تنم تاثیری
 

taghdir89

Registered User
تاریخ عضویت
2 دسامبر 2011
نوشته‌ها
10
لایک‌ها
7
فصل ، فصل غربت دریاست باور کن
فصل زرد گریه های های ماست باور کن
زندگی مکث است چون ویرگول یک جمله
زندگی تکرار یک کاماست، باور کن
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
مرگ من روزی فـــرا خـــواهد رسیددر بهـــــاری روشن از امــواج نـــور

در زمستــــان غبــــار آلــــــود و دور

یـا خـزانی خـالی از فریــــــاد و شور

مرگ من روزی فــــرا خــواهد رسید

روزی از این تلـــخ و شیرین روزهـا

روز پـــوچی همچو روزان دگــــــــر

ســــایه ای ز امروزهـــا ، دیروزهــا

دیدگـــــانم همچو دالان هــــای تــــــار

گـــونه هـــایم همچو مرمر هـای سرد

ناگهــــان خـــوابی مرا خـــواهد ربود

من تهی خــــواهم شد از فریــــاد درد

خـاک می خواند مرا هر دم به خویش

می رسند از ره کـــه در خــــاکم نهند

آه ... شـــــاید عــــاشقـــــانم نیمه شب

گــــل به روی گـــــور غمنــــاکم نهند

بعد من ، نـــــاگه به یک سو می روند

پـــرده هــــــای تیره ی دنیــــــــای من

چشمهـــــای ناشنـــــاسی می خـــــزند

روی کــــــاغذ هـــا و دفترهـــــای من

در اتــــــاق کــــــــوچکم پـــــا می نهد

بعد من ، بــــا یـــــاد من بیگــــــانه ای

در بـــر آئینه می مـــــاند به جــــــــای

تــــــــار موئی ، نقش دستی ، شانه ای

می رهم از خویش و می مانم ز خویش

هر چه بر جا مــــــانده ویران می شود

روح من چــــون بــادبــان قـــــــــایـقی

در افقهـــــا دور و پنهـــــــان می شود

می شتــــــابد از پـی هم بی شکـــــیب

روزهــــا و هفته هـــــــا و ماه هـــــــا

چشم تــــو در انتظــــــــار نــــــامه ای

خیره می مــــاند بــــه چشم راه هــــــا

لیک دیگــــر پیکـــــر سرد مــــــــــرا

می فشـــــارد خاک دامنگیر خــــاک !

بی تو ، دور از ضربه هـــــای قلب تو

قلب من می پوسد آنجــــــا زیر خــاک

بعد هـــــا نــــــام مرا بــــــاران و بــاد

نــــــرم می شویند از رخســــار سنگ

گور من گمنــــــام می مــــــــاند به راه

فارغ از افســـــانه هـــای نــــام و ننگ


 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
و می رسم شبی آخر ، به آخر ِ راهم
و می زنــم بـه تــو لبخند آخرم را، هم
لبی که خنده به رویش همیشه می ماند
سرود بوســـه برایت ولـــی نمــــی خواند
لبی که بوسه ربود از لبی به سردی سنگ
و رد بوسه بـــه رویش نشسته آبـــــی رنگ
کبود رنگ ترین شعـــر ِ من : قصیده ی مرگ
سروده می شود و خط به خط و برگ به برگ -
- تو را به خوانش خود در سکوت می خواند
و داغ من بــــه دل واژه هــــام می ماند ...
دلم که سرخ ترین خنده ی خدا بوده
و از جهــــان و جهاندارها جدا بوده ؛
دلــم که سبزتر از جنگل شمالیها
به رقص آمده تر از سماع شالیها ؛
به گرمناکی خورشید خون چکان ِجنوب
شبیه بندر شرجـی ، در انزوای غروب ؛
دلی که موی تو را پشت روسری می دید
و از تلفظ نام تـــــو شـــاد مـــــی خندید ؛
شبیه آهوی زخمی به بند می افتد
و روی صافی ِخطـــی بلند می افتد
صدای سوت و پرستار و شـوک ...خداحافظ !
بگو قناری من ! – نوک به نوک – : خداحافظ !
شکسته می شود آهسته در گلویت عشق
و مویـــه می کند آرام ، رو بــــه رویت عشق
زلال چشم تو در موج اشک می افتد
و روح ِشاد ِتو از اوج اشک می افتد ...
شکسته بالـــی آن روح ! فاجعــه این است !
نه مرگ و من ؛ تو و اندوه ! فاجعه این است !
نمی شود که برقصی ؛ ترانه خوان بشوی !
ولـــی شکسته نبــــاید از این غــــزل بروی
در آخرین غزلـــم وزن مرگ محسوس است
ولی تویی که نفس می کشی درون رَوی !
ضمیر متصل ِ«تو» ، حضــور ممتد عشق
به گوش می رسد از بیتها ، بلند و قوی
و باز مثل همیشه تـــو شعر می گویی
من از تو می شنوم واژه را ؛ تویی راوی
بلند شو که شکستن به تو نمی آید
چنین خمیده نباید از این غـزل بروی
بزن به کوچــه و این شعر را بلند بخوان
نترس غمزده ! در جان پناه ِشعر بمان !
درون قافیــــه هایــــم بـــه رقص می کشمت
به بیت - بوسه ی شعرم دوباره می چشمت
نسیم ، دست من است و کلاف گیسویت ...
ستاره می چکد و بافـــه بافــــه گیسویت –
- شبی شبیهِ شب ِ شادمانی ِعشق است
سفیر ِ سلسله ی آسمانـــی ِ عشق است
که عطر یاس و بهار و ترانه آورده
برای من غزلـــی نوبرانــــه آورده
برای من ! خود ِ این من که می دود به مَنَ ات !
مَنــی کــــه بارش باران بــــه روی پیرهنت !
منی کــه روی لبت قطره قطره می رقصم
و دست می کشم آهسته بر سپید ِتنت !
تنی که نت به نت اش را غزل نواخته ام
بیا پیانوی نوکوک ! می شوم شوپن ات !
کـــه رقص فا و سُل از فاصلــــه نمــی ترسد
که فصل بوسه – بهار است همچنان دهنت !
سخن بگـــو و چکـــاوک بریـــز در رگ ِشب
که این غزل شده شاگرد شیوه ی سخنت
پرنده باش ! جهان بی پرنده می میرد
جهان و چلچله هایش فدای پر زدنت !
جهان و چلچله هایش پرنده می خواهند
برای بُردن ِ بــــازی بــرنده مـــی خواهند
برای بُردن بازی ! کـــه دست غم آس است !
بِبُر به بی بی دل ! که برنده احساس است !
تو حاکمی که وجودت شبیه زندگی است
که این تلاوت ِ نص ِ صریــــح ِ زندگی است
برنده باش ، پرنده ! به نام ِ نامی ِ دل !
که غیر ِعشق ندارد جهان مان حاصل
چه آتشی ست میان مرور بوسه ی من ؟!
نبند دل به غمت بــــی حضور ِبوسه ی من
به هم نزن که در آن نیست شعله ای دیگر
و نیست آتش سرخــــی میـــــان ِخاکستر
بریـــز عطر غـــــزل را میان گیسوهات
بخند و طعم عسل را ببر به کندوهات
و آبهای جهان را چنان نوازش کن
کـه رودهاش برقصند با النگوهات
که جنگلش ببرد رشک بر طراوت عشق
بـــه بیشه زار تن تو ؛ به بچــــه آهوهات
تویی که مادر شعری ؛ بیا و شیر بده
بــــه بره های غــزل در میان بازوهات
ستاره پشت ستاره ، اسیر چشمانت
هزار مــــاه ، شکار ِ کمـــــان ابروهات
سپیده هـــا همه تکرار صبـــــح پیشانــی ت
شبانه ها همه مست از شمیم شب بوهات
و مست می شَوَمَت باز در شبی دیگر
و بوســـه می زَنَمَت باز در لبـــی دیگر
به عطر ِوحشی ِباران ، به شور باید رفت
بـــه سرزمین ستاره ، به نــــور باید رفت
به عشق ناب سلامی دوباره باید کرد
به آفتاب سلامــی دوباره باید کرد ...
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفتسالها هست که از دیده‌ی من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می‌بینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
پیداست هنوز شقایق نشدی

زندانی زندان دقایق نشدی

وقتی که مرا از دل خود میرانی

یعنی که تو هیچ وقت عاشق نشدی...

زرد است که لبریز حقایق شده است

سرد است که با درد موافق شده است

شاعر نشدی وگرنه می فهمیدی

پاییز بهاری ست که عاشق شده است...
 
بالا