اینو کار ندارم دروغ یا راسته .....
ولی کلا یه حس یا چیزاهایی عجیب غریبی هست که واقعا درکش برای ماها سخته .ماها بعد از تاریکی درکی نداریم .حتی از تاریکی هم درکی ندارم .حتی از بینهایت هم درکی ندارم ....
اگر یک زمانی بگن زمان یه متغییر تو در تو بازم درک نمیکنیم .همه هم از این فکرا رادیکالی و دنبال منبع انرژی بودن خوششون میاد ولی زمانی که فکر میکنن بهش به یه جایی میرسن یا خسته یا مجهول یا ازاد کردن انرژی(خودکشی)
یا باورهای دینی میریزه به هم که مهم نیست ولی سخته یه عمری به طرف بگی بهشت و جهنم هست
بعد بیا بهش بگی اصن بحث سر یودن یا نبودنش نیست بحث سر دلیل بودنش تازه بعدش سر بودنش و اصن چرا باید حرف بقیرو قبول کرد ......
مثلا من به شما بگم اون چیزی که ما بهش میگیم خدا خودش حاصل خدایای بالاتر و فرشته که شماها بهش میگید شیطانه .شیطانی که اگر تو نخش بری جز نور سفید هیچی نمیبینی بعد به نظرتون انسان اینقدر مهم میتونه باشه اصن .اصن هیچه نسبت به زمان و مکان و ....... اینهمه منظومه که فعلا فهمیده شده اینهمه داستان یه عمر کوتاه زمین .اصن خنده داره...
چه چیزایی هست و ما فقط به خوی حیوانیمون دنیا رو میبینیم .بخور بخواب .بکن.حتی برای اون دنیا هم اینارو میخواییم .بدنی که قدرت ارادش دست ما هست درصورتی که اون داره کنترل میکنه مارو .بخواب .بخور.استراحت کن .خواسته ای الکی .بعد مجال اینو نمیده روحت دقیقه ای اروم باشه یا فکر بشه بهش.
اصن روح مگه مادس که تعلق خاطر داره به بدن . فکری که میکنی روح هست یا نه ؟یا خودتی ؟یا جسمتی ؟سه نفری یا دو نفری یا اصن یکی
یه نکته جالب اینه هرکی یه درکی میرسه یا یه چیزایی میبینه(دیدن دنیای غیر مادی یا یه بعد دیگه ،اصن ب چشم مادی ممکن نیست ،همون چشم دلی هست که میگن)با هیشکی در این رابطه صحبت نمیکنه .چون بهش میگن دیونه ...من دوستی داشتم بدون اینکه چیزی مصرف کنه !!! بسیجی و این مسخره بازی ها هم نبود..عارف مسلکم نبود .
ولی میگفت تو تنهایی از عظمت جهان میترسید و گریه میکرد که ما هیچی نیستیم اصن هیچ خودشو در نظر میگرفت .میگفت فکرشو بکن الان وجود داری ولی در حقیقت هیچی نیستی
به در کی رسیده بود که مردم نیگاه میکرد و برای اینکه میزنن تو سر و کلشون عصبی میشد میگفت اینا برای چی اینکارو میکنن اصن مهم مگه