مخوان مرغ سحر ترسم که دلدار
شود آن نازنین از خواب بیدار
ز بال خود حجابی کن به رویش
که تا شبنم نیفتد بر رخ یار
یارم به یک لا پیرهن،
خوابیده زیر نسترن
ترسم که بوی نسترن
، مست است و هشیارش کند
پروانه امشب پر مزن
، اندر حریم یار من
ترسم صدای پرپرت
، از خواب بیدارش کند
پیراهنی از برگ گل
بهر نگارم دوختم
بس که لطیف است آن بدن
ترسم که آزارش کند
ای آفتاب آهسته نِه
پا درحریم یار من
ترسم صدای پای تو
از خواب بیدارش کند