• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

فريدون مشيري - شاعر لحظه هاي عاشقانه

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
عشق تو به تار و پود جانم بسته است
بی روی تو درهای جهانم بسته است
از دست تو خواهم که برآرم فریاد
در پیش نگاه تو زبانم بسته است
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
گفتم دل را به پند درمان کنمش
جان را به کمند سر به فرمان کنمش
این شعله چگونه از دلم سر نکشد
وین شوق چگونه از تو پنهان کنمش

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ای چشم ز گریه سرخ خواب از تو گریخت
ای جان به لب آمده از تو گریخت
با غم سر کن که شادی از کوی تو رفت
با شب بنشین که آفتاب از تو گریخت
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
تو را دارم ای گل جهان با من است
تو تا با منی جان جان با من است
چو می تابد از دور پیشانی ات
کران تا کران آسمان با من است

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
نرسد دست تمنا چون به دامان شما
می توان چشم دلی دوخت به ایوان شما
از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی است درین فاصله قربان شما
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
روزهایی که بی تو می گذرد
گرچه با یاد توست ثانیه هاش
آرزو باز میکشد فریاد
در کنار تو می گذشت ایکاش
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
من نمیگویم درین عالم گرم پو،
تابنده، هستی بخش چون خورشید باش تا توانی پاک،
روشن مثل باران مثل مروارید باش
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
چنان فشرده شب تیره پا که پنداری
هزار سال بدین حال باز می ماند
به هیچ گوشه ای از چارسوی این مرداب خروس ایه آرامشی نمی خواند
چه انتظار سیاهی سپیده می داند
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
هترین لحظه های روز و شبم
لحظه های شکفتن سحر است
که سیاهی شکسته پا به گریز
روشنایی گشوده بال و پر است
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
گفته می شد هر که با ما نیست با مادشمن است
گفتم آری این سخن فرموده اهریمن است
اهل معنا اهل دل با دشمنان هم دوستند
ای شما با خلق دشمن ؟
قلبهاتان از آهن است؟
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
بر خاک چه نرم می خرامی ای مرد
آن گونه که بر کفش تو ننشیند
گرد فردا که جهان کنیم بدرود به درد
آه آن همه خاک را چه می خواهد کرد
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
آیینه چون شکست قابی سیاه و خالی از او
به جای ماند با یاد دل که آینه ای بود
در خود گریستم بی آینه چگونه درین قاب زیستم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
"خانه دوست کجاست؟ "
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
گفت دانايي که: گرگي خيره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!...
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته مي شود انسان پاک
وآن که با گرگش مدارا مي کند
خلق و خوي گرگ پيدا مي کند
در جواني جان گرگت را بگير!
واي اگر اين گرگ گردد با تو پير
روز پيري، گر که باشي هم چو شير
ناتواني در مصاف گرگ پير
مردمان گر يکدگر را مي درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند...
وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنايان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غريب
با که بايد گفت اين حال عجيب؟
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
بهار را باور کن

باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
پر کن پیاله را
کاین آب آتشین
دیری است ره به حال خرابم نمی برد
این جامها که در پی هم میشود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد
***
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی
تا کوچه باغ خاطره های گریزپا
تا شهر یادها
دیگر شراب هم
جز تا کنار بستر خوابم نمیبرد
***
هان ای عقاب عشق
از اوج قله های مه آلود دور دست
پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد
***
آن بی ستاره که عقابم نمیبرد
***
در راه زندگی
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با اینکه ناله می کشم از دل که : آب ‌آب
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
کوچه

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه کهبودم
در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتيم
پر گشوديم ودر آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لبان جوی نشستیم .....
تو همه راز جهان ریخته در چشمان سیاهت
من همهمحو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بختخندان و زمان رام
خوشه ماه فروريخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل سنگ....
.همه دل داده به آوای شباهنگ
يادم آید تو به منگفتی از اين عشق حذرکن
لحظه ای چند بر اين آب نظر کن
آب آینه عشق گذراناست
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باشفردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از اين شهرسفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفر از پيش توهرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد..
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم
نهگسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همهجا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر ازپيش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت
. مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تولرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگراز تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم نگسستمنرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب وشبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر ازآن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من ازآن کوچه گذشتم.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خونحضرت هابیل
ازهمان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
ازهمان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیاهی پر از آدم شد و این اسباب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ایدریغ
آدمیت برنگشت
***
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبیها تهی است
صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسی و عیسی و محمدنابجاست
قرن موسی چومبه (1)هاست
روزگار مرگ انسانیت است
***
من که از پژمردن یکشاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یکمرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایامزهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
صحبت ازپژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشمخلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان باجان انسان میکنند
***
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هممرگ نیسم
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بوداز روز نخست
در کویری سوت و کور
***
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می نگری
درخت ها و چمن هاو شمعدانی ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب مینگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته اند
ترابه نام صدا می کنند
هنوز نقش ترا از قراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درختها لب حوض
درون اینه پاک آب می نگرند
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو مگاه تو درترانه من
تو نیستی که بیبنی چگونه می گردد
نسیمروح تو در باغ بی جوانه من
چه نیمه شب ها کز پاره های ابر سپید
به روی لوحسپهر
ترا چنانکه دلم خواسته است ساخته ام
چه نیمه شب ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می کند تصویر
به چشم همزدنی
میان آن همه صورت تراشناخته ام
به خواب می ماند
تنها به خواب می ماند
چراغ
اینه
دیوار
بیتو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست ازتو می گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می شنوم
تو نیستیکه ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه دراین خانه ست
غبار سربی اندوه بالگسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیده من
بجز تو یاد همه چیز را رهاکردهاست
غروب های غریب
در این رواق نیاز
پرنده ساکت و غمگین
ستارهبیمار است
دو چشم خسته من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشهبیدار است
تو نیستی که ببینی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
ماه و سنگ
اگر ماه بودم ، بهرجا که بودم
سراغ تو را از خدا می گرفتم

وگر سنگ بودم ، بهرجا که بودی

سر رهگذار تو جا می گرفتم

اگر ماه بودی ، به صد ناز شاید
شبی بر لب بام من می نشستی

وگر سنگ بودی ، بهرجا که بودم

مرا می شکستی ، مرا می شکستی !
بوسه و آتش



در همه عالم كسي به ياد ندارد

نغمه سرايي كه يك ترانه بخواند

تنها با يك ترانه در همه ي عمر

نامش اينگونه جاودانه بماند

***

صبح كه در شهر، آن ترانه درخشيد

نرمي مهتاب داشت، گرمي خورشيد

بانگ: هزار‌آفرين! زهرجا بر شد

شور و سروري به جان مردم بخشيد

***

نغمه، پيامي ز عشق بود و ز پيكار

مشعل شب هاي رهروان فداكار

شعله بر افروختن به قله كهسار

بوسه به ياران، اميد و وعده به ديدار

***

خلق، به بانگ "مرا ببوس" تو برخاست!

شهر، به ساز "مرا ببوس" تو رقصيد!

هركس به هركس رسيد نام تو را پرسيد

هر كه دلي داشت، بوسه داد و ببوسيد!

***

ياد تو، در خاطرم هميشه شكفته ست

كودك من، با "مرا ببوس" تو خفته ست

ملت من، با "مرا ببوس" تو بيدار

خاطره ها در ترانه ي تو نهفته ست

***

روي تو را بوسه داده ايم، چه بسيار

خاك تو را بوسه مي دهيم، دگر بار

ما همگي " سوي سرنوشت" روانيم

زود رسيدي! برو، "خدا نگهدار"

***

"هاله" ي مهر است اين ترانه، بدانيد

بانگ اراده ست اين ترانه، بخوانيد

بوسه ي او را به چهره ها بنشانيد

آتش او را به قله ها برسانيد
 
بالا