برگزیده های پرشین تولز

كيومرث صابري دار فاني را وداع گفت.

iranvig

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 می 2003
نوشته‌ها
433
لایک‌ها
6
سن
55
كاكو جون حالا يه سوال ازت فرض تو موسس شركت گل آقا بودي و مثلا 30 نفر(30 خانواده يعني) از بقلت نون ميخوردن و هي زندگي ميكردن. خوب حالا يهو يه بابايي كه خيلي خيلي هم كله گنده هست بياد و بگه يا بيخيال من شو يا در شركت تخته.
تو كدوم راه رو انتخاب ميكردي .
در شركت رو ميبستي؟
يا بيخيال ميشدي؟
كدوم؟
 

kami

مدیر بازنشسته
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2002
نوشته‌ها
1,144
لایک‌ها
2
سن
40
محل سکونت
تهران
من هنوزم شوکه ام.
 

Persia

Registered User
تاریخ عضویت
2 نوامبر 2003
نوشته‌ها
718
لایک‌ها
20
براي گل آقا - نيك آهنگ كوثر

kowsar30.jpg


ورود به گل آقا
تابستان ۷۰ بود که با تلفن سیامک ظریفی، ن.شلغم، به گل آقا رفتم.
کاریکاتورهایی که از اساتید دانشگاه کشیده بودم را دوست مشترکی به او نشان داده بود. ذوق زده می خواستم سر در بیاورم که در دفتر مجله، گل آقا کدام یک از نویسنده هاست، فکر می کردم باید یک آدم بلند قد و با هیبت باشد. وقتی او را با آن قد کوتاه و اندام ظریف دیدم، دلم سوخت! ولی وقتی ابهت او را در دفتر مجله درک کردم،دلم برای بقیه از جمله خودم سوخت! وقتی برای اولین بار به دفترش رفتم،با ترس و لرز کارهایم را نشانش دادم، گمانم گفت باید شلاغ بخوری!
منظورش این بود که باید آبدیده بشوی ، من هم که به خاطر جو گرفتگی هول شده بودم، یکهو گفتم: یعنی کاریکاتورهای من منع شرعی دارند؟(از زنا که بدتر نیستند؟)
قرار شد عکس هایش را از شهاب رضویان بگیرم و کاریکاتورش را بکشم، این کار تقریبا جنبه امتحان ورودی را داشت. کشیدم و وارد شدم...
من اولین کاریکاتوریست آماتوری بودم که وارد مجموعه می شدم.
گفت برو پیش قدیمی ها بنشین و کار یاد بگیر، ولی مواظب باش دلسرد نشوی...
آنجا بود که با ابراهیم نبوی آشنا شدم، کسی که از دلسرد شدن من جلوگیری کرد.

حمایت
مرحوم فرجیان، سردبیر بود. راستش از جوان تر ها خیلی خوشش نمی آمد، ما جوان های مجله هم مثل زرویی و ظریفی شبکه جاسوسی خودمان را داشتیم و می فهمیدیم چه حرف هایی در مورد ما پیش صابری زده. انتظار داشتیم صابری هم تحت تاثیر قرار بگیرد و با اردنگی تحویلمان بگیرد، ولی بر عکس ، من حس می کردم که بیستر مورد حمایت صابری قرار می گیرم.

درس
برایش خیلی مهم بود که بچه های گل آقا درسشان را بخوانند، برای همین وقتی برای امتحان فوق لیسانس مرخصی یک ماهه خواستم، گفت این چند ماه را هم نباید می آمدی!
وقتی قبول شدم ، موقع ثبت نام در دانشگاه تهران برایم مشکلی پیش آمده بود و نزدیک بود از ادامه تحصیل محروم شوم، نامه ای به دکتر افروز رئیس وقت دانشگاه نوشت با این مضمون:
برادرم دکتر افروز:
از جوانان مستعد در هنر کاریکاتور، مقداری هم نصیب گل آقا شده است! این جوانان مسؤولان را دو جور می توانند بکشند:
۱-صاف و صوف
۲-کج و معوج
بسته به نظر حضرتعالی است، یا کار قانونی نیک آهنگ کوثر را انجام می دهی یا منتظر عواقب آن می مانی!
کیومرث صابری
این نامه را به رئیس دانشگاه دادم، ظرف ۳۰ ثانیه نوشت:با نظر مثبت اقدام شود! اصل نامه در چرخه اداری گم شد! چون همه رونوشتی از آن را می خواستند. و آخر سر معلوم نشد چه کسی اصل نامه را بلند کرده!

کار کردن برای نشریات دیگر
گل آقایی ها از کار در نشریات دیگر منع شده بودند،میزان حق التحریر هم آنقدر بالا نبود که کفاف زندگی ما را بدهد. زرویی بابت همکاری با همشهری مجبور به انتخاب شد، و چند صباحی از گل آقا رفت. البته او برای خود استادی شده بود.
ولی من تازه کار که با خانواده خودم در شیراز در افتاده بودم و به خاطر کاریکاتوریست شدن، نمی خواستم از تهران بروم، و درست قبل ازکنکورفوق لیسانس بایکوت مالی هم شده بودم،با ماهنامه همشهری شروع به کار کردم. صابری زیر سیبیلی رد کرد تا از حضور در گل آقا و شد در آنجا محروم نشوم.
وقتی هم به روزنامه همشهری رفتم، از او رخصت خواستم، فکر می کردم به سرنوشت زرویی دچار می شوم، ولی در کمال تعجب هم در گل آقا ماندم و هم کاریکاتوریست روزنامه شدم.

قلم سبز
صابری آنقدر با روان نویس سبز خودش جدی بود، که انگار با آن کشتی می گیرد. مدتی از درد انگشت با سختی و مرارت می نوشت.انگارچند روزی هم انگشتش را بسته بود.
دستورات و فرامین گل آقایی را با همان قلم صادر می کرد.نامه های پدرانه اش را با آن قلم می نوشت، و حیفم می آمد آنها را نگه ندارم. وقتی از کاریکوتوری انتقاد داشت، روی کاغذ یادداشت کوچکی که به اصل کار چسبانده شده بود نظرش را می گفت. راستش از خدایمان بود که کاری آنقدر مورد توجه او قرار بگیرد که نقد شود. وقتی مثل گروه های فشار هر روز آوارش شدم که برای کاریکاتوریست ها کتاب های آموزشی خارجی فراهم کند، قلم سبزش همه مشکلات را حل کرد. همان کتاب ها را آرام آرام به صورت ترجمه یا تالیف در ماهنامه در اختیار خوانندگان گذاشتیم.

پدر خوانده
من خیلی رک بودم، و بر خلاف همکاران بعضی انتقادها را بی واسطه به او می گفتم. یک بار او را با "دون کرلئونه" فیلم پدر خوانده مقایسه کردم.
گفتم شما شده اید پدر خوانده طنز!
فیلم را ندیده بود، برایش تعریف کردم، گفت چه اشکالی دارد؟ اگر به خاطر همین جرات نکنند مزاحم همکاران گل آقا و طنز پردازان شوند، خیلی هم خوب است! چند بار در دهه هفتاد می خواستند برای تنی چند از اهالی طنز و کاریکاتور مشکل درست کنند، و صابری نجاتشان داد. شاید خود آن افراد هم خبردار نشده باشند.

آموزش
گمانم احمد عربانی به او پیشنهاد داده بود که برای کاریکاتوریست های جوان امکان رفتن به کلاس طراحی را فراهم کند. قلم سبز صابری راه افتاد! و ما راهی کلاس شدیم. و چه برکتی داشت آن کلاس ها.

سیاسیون
برای اهالی سیاست آمدن به دفتر گل آقا افتخار بود.در دفتر گل آقا مجبور بودند هر متلکی را با لبخند تحمل کنند! چاپ کاریکاتورهایشان همبرایشان مهم بود، اگر مدتی به یکی از وزرا بی محلی می شد، و تحویلش نمی گرفتیم! به صابری زنگ می زد و با ناراحتی علت را می پرسید.
روزی دکتر ولایتی به دفتر گل آقا آمد و برای نهار ماند. صابری مرا صدا زد. ولایتی بر اساس پشت جلدی که برای ماهنامه کشیده بودم پیشنهادی داشت. گفت: مرا می توانید مثل یک چتر باز بکشید که مثل صائقه در کشورهای آفریقایی مثل بورکینافاسو فرود می آیم. گفتم: مثل امروز که عین چتر بازها برای نهار آمده اید؟
صابری خندید و گفت ببین ما با اینها داریم کار می کنیم! ...

زیبا کشیدن
دائم یادداشت می داد که نیکان! خداوند انسان ها را زیبا خلق کرده و تو آدم ها را زشت می کشی! تو آدم ها را کریه می کشی و این در اخلاق گل آقا نیست!
من هم نمی توانستم چیزی را بدون پاسخ بگذارم، یک بار به سراغش رفتم و گفتم: من "کریه کاتوریستم" نه کاریکاتوریست!
و گفتم که ما سیرت آدم ها را از طریق کاریکاتور می کشیم... صورت زیبای ظاهر هیچ نیست، ای برادر سیرت زیبا بیار. با خوشرویی نگاهم کرد و گفت درست می گویی، ولی من جواب خیلی ها را در آخرت چه جوری بدهم؟


منبع:
http://www.haditoons.com
 

b_amighi

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 نوامبر 2003
نوشته‌ها
145
لایک‌ها
0
وقتی 'دو کلمه حرف حساب' به صورت ستون طنز روزنامه اطلاعات در آمد، در فضای سرد و يخ زده آن روز، ولوله برانگيخت و نشان داد که مهارت حرفه ای امری بی بديل در کار روزنامه نگاری است و نشان داد که قلم اگر توانا باشد در دشوارترين شرايط هم می توان به دادخواهی عمومی برخاست؛ و نشان داد که معنای ظرافت فکر و ذوق و قريحه و تيز بينی چيست.

سال 63 زمانی که مطبوعات مستقل تعطيل شده و روزنامه نويسی آزاد از صحنه جامعه رخت بربسته بود، ناگهان صدايی از روزنامه اطلاعات برخاست. کسی که هنوز شهرتی نداشت تداوم سنت طنز را در روزنامه نگاری ايران وجهه همت خود قرار داده بود، و طنز زمانه در اينکه محافظه کارترين روزنامه کشور بدين کار همت می گماشت. قدر آن روزنامه را از اين بابت همواره بايد دانست.

طنز نويسی در فضای پس از انقلاب، کاری بس دشوار بود زيرا ناگزير می بايست از شوخی ها و زخم زبان های رايج فاصله می گرفت، از ترسيم کاريکاتور مسئولان و به ويژه روحانيون دوری می گزيد، از به کار بردن هر کلمه ترس آفرين حذر می کرد و در عين حال شمار بزرگی از خوانندگان را جذب می کرد. چنين کاری به پشتوانه بزرگی از ادب کلاسيک فارسی نيازمند بود که کيومرث صابری بيش از هر طنز نويس ديگر هم روزگار خود داشت. چنين پشتوانه ای، چون با تيز بينی و قريحه کم مانند او همراه شد، ستون آن روزنامه را صاحب خوانندگانی کرد که به طور معمول خواننده اش نبودند و اگر قلم جاندار و شوخ طبع او نبود شايد هرگز آن روزنامه را نمی خواندند.

طنزنامه ها و ستون های طنز در تاريخ مطبوعات ايران همواره محبوب مردم بوده اند. نسيم شمال سيد اشرف ؛ چون ورق زر دست به دست می گشت؛ "چرند و پرند" دهخدا هنوز هم ورد زبانهاست؛ باباشمل رضا گنجه ای و چلنگر افراشته در زمانه خود نظير نداشتند؛ توفيق برادران توفيق، کاريکاتور محسن دولو، و ديگران همه در زمانه خود از محبوبيت قابل توجهی برخوردار بودند.

ستون طنز روزنامه ها نيز برخلاف آنچه مشهور است تنها عبوس روزنامه های ما را نمی شکست، بلکه آنها را همواره نامدار و پرخواننده نگه می داشت. "چرند و پرند" محبوب ترين ستون صور اسرافيل بود؛ "کشکيات" تهران مصور آن مجله را برای مدتی بلند آوازه و پر شمارگان کرد؛ ترجمه طنزهای "آرت بوخوالد" در همان روزنامه اطلاعات پيش از انقلاب، هنر سردبير وقت برای جذب خواننده بيشتر بود.

در واقع طنز همواره دارای چنان نفوذی در بين مردم بوده است که مطبوعات جدی نتوانسته اند از آن بی نياز بمانند اما تأثيری که کيومرث صابری بر روزنامه اطلاعات در آن سال های دهه شصت گذاشت، در تاريخ روزنامه نگاری ايران مانند ندارد. شايد اين تأثير از آنجا ناشی می شد که صابری در زمان بسيار مناسبی که سکوت بر مطبوعات حکفرما بود آغاز کرده بود، اما تفاوتی نمی کند اين هم از تشخيص و هنر او برمی خاست.

چند سالی بعد، در پاييز 69 کيومرث صابری طنزنامه هفتگی گل آقا را منتشر کرد. اين هفته نامه در مطبوعات ايران از دو نظر جايگاه مهمی داشت؛ اول از اين نظر که هم ميدانی بود برای طنز نويسانی که به ناچار خانه نشين شده بودند؛ و هم جايگاهی برای پرورش طنزنويسانی که از راه می رسيدند. طنز هم مانند هر نوع ديگر روزنامه نگاری به مکانی برای پرورش نيازمند است. گل آقا جايگاه پرورش طنز نويسانی شد که جايی برای پرورش استعداد خود نمی يافتند.

دليل ديگر اهميت گل آقا، زمان انتشار آن بود. گل آقا زمانی منتشر شد که ديگر نمی شد صرفاً جدی ماند. جنگ هم پايان يافته بود ولی اوضاع رو به بهبود نداشت. اگر تا آن زمان می توانستی خود را از سر تغافل جدی نگهداری و در کار اوضاع جهان به حيرت بنگری ديگر حوصله ات از جديت بيهوده سر می رفت و قيافه های – به بيهودگی - جدی به خنده ات وا می داشت. به قول جواد مجابی، "طنز نويس برای اين نمی نويسد که بخنداند، او می نويسد برای آنکه خنده اش گرفته است. موقعيت ها چندان مضحک و عجيب اند که نمی توان مدتی مديد جدی ماند"؛ گل آقا درست زمانی منتشر شد که زمان جدی ماندن و خود را از سر تغافل به جديت زدن سر آمده بود.

بدينسان گل آقا ادامه دهنده سنت طنز در مطبوعات پس از انقلاب شد و نامی در کنار نام های بزرگی چون باباشمل و چلنگر و کاريکاتور و آهنگر. با اين تفاوت که مجلات طنز همواره در طول حيات خود در معرض تهديد و تعطيل قرار داشته اند، اما گل آقا به علت موقعيت خاص صابری به نظر می رسيد که در معرض چنين تهديدهايی قرار ندارد. به عبارت ديگر صابری می دانست که چه زمانی بايد انتشار گل آقا را متوقف کند که در معرض چنين تهديداتی قرار نگيرد.

حکايت دوستی و آشنايی کيومرث صابری با مسئولان پس از انقلاب هم حکايت معروفی است. سيد محمود دعايی، مدير مسئول اطلاعات، می گفت: " او از برکات حج است". - اشاره به اين موضوع که او را در سفر حج شناخته بود، در آن زمان گويا کيومرث صابری در بولتنی که مسئولين حج منتشر می کردند طنزهايی می نوشت – اما مهم اين است که صابری توانسته بود بين دوستی های خود و کار حرفه ای اش خطی بکشد و مرزهای کارش را با دوستی هايش خلط نکند. چنين امری شخصيتی استثنايی به او بخشيده بود که هم او را محبوب ملت می کرد، هم دوستدار دولت. چنين کاری، آن هم در فضای بعد از انقلاب، تنها از يک طنز نويس برجسته بر می آمد. خودش که علايق دينی داشت و از اين رو از زمان های پيش از انقلاب با مسئولان بعدی انقلاب دوستی داشت، می گفت "من در مقام يک طنز نويس به اصطلاح بچه های جبهه « تخريب چی » هستم اما در اين تخريب هم قصد حمايت و تأييد خوبی ها را دارم."

درست هم می گفت. اينجا فرصت پرداختن به درونمايه های طنز او نيست ولی به طور کلی می توان او را در زمره کسانی قرار داد که ايران و اسلام را آميخته و پيوسته و يکی، نه جدا از هم تصور می کنند و بر عقيده خود صادق اند. هم ميهن دوست اند هم اسلام خواه.

سيروس علي نژاد - بي بي سي
 

MojtabaGol.

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
9 سپتامبر 2003
نوشته‌ها
91
لایک‌ها
0
سن
36
محل سکونت
Tehran
من يه مطلبی تو وبلاگم در اين باره نوشتم. البته تقريبا هيچ ربطی به موضوع نداره!!
 

milad_sm

Registered User
تاریخ عضویت
8 آپریل 2004
نوشته‌ها
178
لایک‌ها
0
سن
43
محل سکونت
Tehran
كاريكاتورش تنمو لرزوند!
چرا ما بايد بعد از اينكه يكي ميميره قدرشو بدونيم؟؟
 

anathema

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 نوامبر 2003
نوشته‌ها
270
لایک‌ها
1
خيلي كاريكاتور توپي بود.
 

anathema

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 نوامبر 2003
نوشته‌ها
270
لایک‌ها
1
جالب بود مرسي.
 
بالا