• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

مسابقه: نوشتن بهترین شرح برای یک عکس (قوانین در پست اول)

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
سلام

کنج خانه مینشستی و به دور از جماعتی که فقط رنگ نیرنگ و دروغ به تو میزدند حقایقت را بیان میکردی.کنج خانه ات و میز تحریرت و یک قلم/یک کاغذ و هزاران حرف نگفته که شرمت میشد بگویی.با همان سادگی فکر هایت و پیچیده بودن کلمات.برای بقیه.سادگی اش برای تو و دست هایت که میرفت در کنار قلم تا مرز اشک ریختن.غبطه خوردن به حال مردمان قدیم.غبطه خوردن به حال آنهایی که نیستند تا ببیند.
آن روز هیچ کس در کنارت نبود.فقط تو بودی و فکرهایت که مدام رنگ خاطره میشد.به خیابان نگاه میکردی و از خلوت بودنش هم تعجب میکردی.چرا که درون تو غوغایی بود بس شگرف.
آن روز که عقاید تو را/وجود تو را و همه ی هست و نیستت را آتش زدند و بعد از آن هم آمدند سراغ جسم مریض احوالت.چقدر نشتی دارد این روح تو.که به همه جایت سرایت کرده و بقیه.به جای راه درمان تو را کشتند.
آن روز نه طرفداری داشتی و نه بیش از حد خودت سودایی.تنها میخواستی حرفی زده باشی که مردم بفهمند.مردم بخوانند.حتی در صفحات آخر یک مجله ی زرد.
روزی که به خانه ات ریختند و اولین کارشان آتش زدن دفترهایت بود.و بعد از آن.صدای شلیک گلوله ای که در مغزت مدام تکرار شد و رنگ خون های خودت را دیدی که میریخت روی میز.بر روی آخرین کاغذ های سفید.
برایت غصه نمیخورم چون بزرگ تر از آن بودی که اشکم در بیاید.تنها لحظاتی به زندگی ساده ات فکر میکنم و به پیچیدگی کلماتت.برایت غصه نمیخورم چون عینکت هر چند باند پیچی شده ولی هنوز سالم است.هر چند آن روز به زمین افتاد و شکست.برایت غصه نمیخورم چون کوچک تر از آنم که دلم این چیز ها را بفهمد.تنها میخواهم مثل تو باشم.با همان زندگی ساده و مغز پر تجملت.با همان عینک شکسته و کاغذهای معدود سفیدت.

پ.ن: این فقط یک برداشت بود نسبت به این عکس.برداشتی که روایت این همه نویسنده ی بزرگ که کشته شدند رو به حد کوچکی فقط یادآوری کرد
 

hoorsa

کاربر ویژه گفتگوی آزاد
تاریخ عضویت
28 نوامبر 2011
نوشته‌ها
2,505
لایک‌ها
1,705
[h=1]عینکم باز شکست و من...
از پشت شیشه شکسته عینک ماه را دیدم که ترک داشت و سینه آسمان را که شکاف و دیوار را که بیم ویرانی. من... جام آب را دیدم که شکسته بود و پهلوی خاک را که خنجر خورده به خود می پیچید .من... پرنده ای را دیدم که با بال شکسته پرواز می کرد و مردی را که دستانش جدا بود .من... آدمها را خط خورده می دیدم و عروسکها را بی سر .من... در خود بودم ماشینی گذشت و آب چاله را بر من پاشید به خود آمدم مرد عینک ساز گفت عینک ات آماده است
[/h]
 

mahi58

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
3 دسامبر 2006
نوشته‌ها
7,735
لایک‌ها
11,289
محل سکونت
Tehran
بچه هایی که می خوان توی مسابقه این هفته شرکت کنند لطفا تا آخر امشب شرح مورد نظرشون رو در تاپیک بذارن. ممنون. :)
 

e4lyas

Registered User
تاریخ عضویت
16 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
3,092
لایک‌ها
2,399
محل سکونت
دنیای رنگارنگ !
عینکم را نگاه کن . . .
خوب نگاه کن !
به نگاهت دقت بده !
سنّش را متوجه شدی ؟ شاید دو برابر سن تو بلکه پیر شده باشد !
بارها و بارها چیزها دیده ای که تو را پیرتر کرده اند !
از ریا و گناه و دروغ و نامردی گرفته تا کوچک های آن !
زخم های دورم را میبینی ؟ هر کدام چه داستان هایی رو که بیان تمیکنند !

اینها را ول کن ! به این گوش کن که صاحبش دیگر در این دنیا نیست . . . . . . .
 

mahi58

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
3 دسامبر 2006
نوشته‌ها
7,735
لایک‌ها
11,289
محل سکونت
Tehran
دنیا را از پشت عینکی شکسته نگاه می کنی و همیشه او را متهم می کنی که چقدر زشت و بدترکیبی! چقدر تیره و تار هستی! چقدر پلیدی!

کاش بدانی که گاهی مشکل از نگاه کردن توست، نه از چیزی که می بینی...​
 

JVD

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
30 آپریل 2010
نوشته‌ها
5,650
لایک‌ها
6,500
سن
40
تموم شد و رفت
هی بهش میگفتم خسته شدی یه چرت بزن حالت بیاد سر جاش ... جوابم همون نگاه سنگین بود که آدم راه خونشو گم میکرد: پسر برای خواب همیشه وقت هست.
میگفتم خسته نمیشی ؟ دنبال چی میگردی ! این همه دروغ ، این همه زد و بند، معلومه که همش سیاه بازیه. من نمیدونم تو اینها میخوای چی پیدا کنی که دلت خوش بشه! عصبانی میشدم گاهی ولی به روش نمی آوردم.
احترامش واجب بود ، میگفت تو نمیفهمی من چی میگم. اون چیزایی که من دیدم تو حتی تو کتابها هم نخوندی. بعضی چیزا فهمیدنی و یاد گرفتنی نیست ، بعضی چیزا رو باید ببینی و خودت حس کنی.
میگفتم قبول نداری نامردیه! یعنی میگی حرفهای من اشتباهه؟ میگفت نه! ... پس چی ؟ میگفت دروغ نیست ولی بعضی از حرفهای راست رو نباید گفت چون اون دروغه عادت میشه.
هر کاریش رو حکمت بود و حساب و کتاب.
یه روز که من نبودم و رفته بودم رفیقم زنگ زد گفت بیا، گفتم هان ، چی شده سر صبحی زنگ زدی. گفت پاشو بیا رفیقت مرد!
تا رسیدم قبل از هر چیز نگاهم افتاد به عینکش ، شکسته بود. برداشتمش ، گذاشتمش رو میزش ، هنوز همونجاست.
انگار دیگه دروغ ها اونقدر عادی شده بود که چیزی برای دیدن نمونده بود.
انگار دروغ ها شیشه عینک و شکست...
عینک خوشبینی بی صاحب شد.


-------------------
سلام
دوستان این شرح من برای این عکس بود. خوشبختانه شرح های زیبایی دوستان نوشتند و من ترجیح دادم بزنم تو خط یه دل نوشته.
البته یک خاطره هم میشد اسمشو گذاشت برای خودم تلخ بود اما عزیز.

موفق باشید.
 

seashore

Registered User
تاریخ عضویت
4 فوریه 2012
نوشته‌ها
634
لایک‌ها
3,124
محل سکونت
شهر راز
از پشت این شیشه شکسته دنیا را بهتر می شناسم . آدمهایش راکه به راحتی دلم را می شکنند بدون دلجویی از آن میگذرند .
انگار روزگار سنگی در دست گرفته و آدمها را نشانه گرفته.
کاش می شد چسبهای دسته عینکم را بر دل ترک برده ام میزدم شاید التیامی بر زخمهایش باشد ...
 

mahi58

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
3 دسامبر 2006
نوشته‌ها
7,735
لایک‌ها
11,289
محل سکونت
Tehran
Bvafa: 10 جان من یه جوری بنویس آدم بتونه 10 نده! ناسلامتی روز مرد هستش!
128fs4765852.gif


hossein137: 10 چی کار کردی حسین؟! خیلی تعبیر عجیب و تک، و در عین حال جالبی بود...
87845385616315416051.gif


hoorsa: 8

e4lyas: 8

mahi58:
87845385616315416051.gif


JVD: 9.5 خیلی قشنگ بود، ولی گفتی خاطره بود؟
20004154857970567368.gif


seashore: 8
 

hoorsa

کاربر ویژه گفتگوی آزاد
تاریخ عضویت
28 نوامبر 2011
نوشته‌ها
2,505
لایک‌ها
1,705
bvafa 9
hossein 8.5
jvd 8/5
e4lyas 9
mahi 7.5
seashore8
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
Bvafa:0

hossein137: 10 هووم...بسیار عالی

hoorsa:10 قشنگ بود...خودت نوشته بودی؟:happy:

e4lyas: 9

mahi58:10

JVD:10 اگر واقعی بود که متاسفم

seashore:9
 

mahi58

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
3 دسامبر 2006
نوشته‌ها
7,735
لایک‌ها
11,289
محل سکونت
Tehran
بچه ها امروز آخرین مهلت امتیازدهیه. فراموش نکنید یه وقت... :)
 

GraphX

Registered User
تاریخ عضویت
20 می 2009
نوشته‌ها
8,066
لایک‌ها
7,756
محل سکونت
دنيای مجازی
منم می تونم شرکت کنم ؟
 

mahi58

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
3 دسامبر 2006
نوشته‌ها
7,735
لایک‌ها
11,289
محل سکونت
Tehran
منم می تونم شرکت کنم ؟

این هفته زمان شرح گذاشتن تموم شده. برنامه زمانی این طوریه:

- هفته ای یک مسابقه برگزار می شود که از لحاظ زمانی (دقیقا به ساعت انجمن) به این ترتیب خواهد بود:

شنبه تا سه شنبه: نوشتن شرح مورد نظر برای عکس گذاشته شده

چهارشنبه و پنجشنبه: نمره دادن دوستان به نوشته های بقیه شرکت کنندگان

جمعه: اعلام برنده مسابقه

برنده مسابقه تا پایان روز شنبه وقت دارند تصویر جدیدی رو قرار بدهند که تصویر مسابقه هفته بعد باشد. اگر ایشان تصویری نگذارند از ساعت 12 شب به بعد هر کدام از دوستان که اول تصویری رو بگذارند، بقیه شرکت کنندگان می بایست در مورد اون عکس شرح بنویسند.

این هفته می تونید به بچه های دیگه امتیاز بدید، ولی از هفته دیگه وقتی که عکس گذاشته شد می تونید شرکت کنید. :)
 

JVD

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
30 آپریل 2010
نوشته‌ها
5,650
لایک‌ها
6,500
سن
40
سلام

خب واقعیت اینه که همه خیلی زیبا نوشتند. این وسط من فضا سازی هورسا رو خیلی پسندیدم مخصوصا اون قسمت آخرش ؛ اگه دروغ نگفته باشم با نوشته حسین یه مقداری احساساتی هم شدم (بین خودمون باشه :دی)، و نوشته دوستمون الیاس (اگه اشتباه نگفته باشم) هم خیلی برای خودم جالب بود چون دقیقا نکات کلیدیش با نوشته خودم شبیه بود البته حق مطلب از ایشونه چون قبل من نوشته بودند. بقیه هم زیبا بودند واقعا.
برای همین تصمیم گرفتم در یک اقدام حیرت آورد در سابقه نمره دادن های خودم ! :دی به همه نمره کامل بدم ( اون دفعه نبودم گفته بودم جواد به جای من به همه ده بده، تو امارم حساب نمیشه :دی)

بنابراین نمره من به همگی :
ten-on-ten.gif


در مورد نوشته خودم هم اینو توضیح بدم همینطوری برا دلم :دی
راستش تقریبا 80-90 درصدش واقعی بود. یه پیرمرد دوست داشتنی ای بود. بسیار بی چیز و سختی کشیده و زحمت کش بود. یه مغازه کوچیکی داشت که بدون اینکه کاری توش بکنه یه میز و صندلی و تخت و سماور توش گذاشته بود و برای اینکه بین مردم باشه و خونه نشین نشه میومد توش مینشت و سرش رو به چیزی گرن میکرد از روزنامه گرفته تا کار فنی. همیشه نا مردمی های مسئولین رو و همینطور شرایط سخت رو میدید و خودش حرص و جوش میخورد، خوش بین بود همیشه به بعیدترین اتفاقات. مردم دوست بود به طرز خیلی خیلی عجیبی واقعا. خلاصه با اینکه میدید خیلی مسائل رو ولی چیزی به زبون نمیآورد . آدم خیلی دوست داشتنی ای بود ، انصافا خیلی نکته ها کلیدی ای ازش یاد گرفتم ، خلاصه خواستم اینطوری یادی ازش بشه. اتفاقا یک عینک کاملا شبیه به این داشت که باهاش روزنامه میخوند. و یه صبح سرد بعد از نماز صبحش فوت کرد. خدایش بیامرزد.

موفق باشید دوستان
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
سلام

Bvafa: 9

hossein137:0

hoorsa:9 یه تناقضی تو نوشته ات بود.اگر اون شخص عینکش رو برای تعمیر داده بوده پس چطوری هنوز با همون عینک شکسته این ها رو به این زیبایی دیده؟ البته میشه گذاشت روی حساب خیال پردای ذهنش

e4lyas: 8

mahi58: 8

JVD: 10 جواد.خیلی زیبا بود.خدا رحتمش کنه

seashore: 9

مخلص همگی
 

mahi58

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
3 دسامبر 2006
نوشته‌ها
7,735
لایک‌ها
11,289
محل سکونت
Tehran
جدول این هفته حاضره:


j3gp52ysp0ugje9r63rh%5b1%5d.gif
Bvafahossein137hoorsae4lyasmahi58JVDseashore
Bvafa01010910109
hossein13790988109
hoorsa98.5097.58.58
e4lyas0
mahi5810108809.58
JVD1010101010010
seashore0
viannen_41.gif
3838.537امتیاز ندادند35.538امتیاز ندادند


خوب تبریک میگم به حسین عزیز که در نقش سپاهان تاپیک ظاهر شدند و جو فوتبال دوقطبی که با حضور جواد (استقلال) و Bvafa (پرسپولیس) در این تاپیک برقرار شده بود رو بالاخره شکستند!
30845132958113738733.gif


حسین جون دومین بردت رو تبریک میگم، و لطفا تا آخر شنبه شب عکس مسابقه هفته بعد رو هم در تاپیک بذار. ممنون.
10640755099543506295.gif
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
تبریک میگم حسین عزیز
4lqqtqv.gif
 

JVD

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
30 آپریل 2010
نوشته‌ها
5,650
لایک‌ها
6,500
سن
40
درود
جالب انگیز ناک شد :دی

تبریک میگم به حسین عزیز
congratualtions.gif
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
سلام
ممنونم از محمود و جواد و بانوی گرامی.هر چند این برنده شدن برای خود من (با توجه به متن های دوستان) زیاد باور کردنی نبود.منتها فکر میکنم این عکس جواد بود که باعث شد بتونم مطلبی بنویسم که مناسب با این عکس باشه.
برای این هفته من عکس زیر رو در نظر گرفتم

27557.jpg

هر چند به تصویر کشیدن با هم ولی جدا زندگی کردن یک خانواده زیاد کار درستی نیست.منتها فکر میکنم حرف زدن در موردش خیلی بهتر از فراموش کردنش باشه

روز خوش همگی
 

seashore

Registered User
تاریخ عضویت
4 فوریه 2012
نوشته‌ها
634
لایک‌ها
3,124
محل سکونت
شهر راز
تبریک میگم به حسین عزیز. اگه تو امتیازدهی شرکت میکردم حتما 10 میدادم بهتون ;)
 
بالا