kyle
مدیر بازنشسته
نقش پیری را ز آب و رنگ ها نتوان زدود
در زمستان برف رسوا بر سر هر بام بود
در زمستان برف رسوا بر سر هر بام بود
تار وپود عالم امکان به هم پیوسته استمگر امروز به بالین من آیی که دگر
عمر کوتاه مرا وعده ی فردا تنگست
دفتری گر بنویسند زخوبان جهاندرست اول این نوبهار عاشق شد
دلم میان همین گیرودار عاشق شد
دل به دلبر گر سپاری دل برییاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد