مشاعره!!!

[hossein1376]

روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب؟!

 

[Cya]

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است

 

[hossein1376]

تو که گفته ای تامل نکنند جمال خوبان
بکنی اگر چو سعدی سخنی بیازمایی

 

[Cya]

یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت

 

[hossein1376]

تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ وقت من آئی که نیستم

 

[Cya]

مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد

 

[hossein1376]

دست با دوست در آغوش نه حد من و تست
منم و حسرت بوسیدن خاک پایی

 

[Cya]

یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی
تا از سر صوفی برود علت هستی

 

[kamikazi]

یکی گویی تویی سرمنزل خویش
ب رفتن کوش و جز رفتن میندیش
یکی گویی ک مقصد کوی یار است
وصال روی آن زیبا نگار است

 

[Cya]

تو با این لطف طبع و دلربایی
چنین سنگین دل و سرکش چرایی
به یک بار از جهان دل در تو بستم
ندانستم که پیمانم نپایی

 

[hossein1376]

یارب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یکدانه کیست؟

 

[Cya]

تو پری زاده ندانم ز کجا می‌آیی
کادمیزاده نباشد به چنین زیبایی

 

[hossein1376]

یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست

 

[Cya]

تا کیم انتظار فرمایی
وقت نامد که روی بنمایی؟!

 

[hossein1376]

یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از دست حسود چمنش

 

[Cya]

شب دراز به امید صبح بیدارم
مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم

 

[hossein1376]

مدامم مست می دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می کند هر دم فریب چشم جادویت

 

[Cya]

تو از هر در که بازآیی بدین خوبی و زیبایی
دری باشد که از رحمت به روی خلق بگشایی

 

[hossein1376]

یک شب به رغم صبح به زندان من بتاب
تا من به رغم شمع سر و جان فشانمت

 

[Cya]

تو خون خلق بریزی و روی درتابی
ندانمت چه مکافات این گنه یابی