wonnin
مدیر بازنشسته
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گِل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
گِل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید....... قفسم برده به باغی و درش باز کنیدمن نگویم که مرا از قفس آزاد کنید....... قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
پروین