![250680.jpg](/proxy.php?image=http%3A%2F%2Fwww.iran-newspaper.com%2F1384%2F841220%2Fhtml%2F250680.jpg&hash=a98d68e3c00b4f7396ad32d9167364bd)
در چهارم دسامبر ۱۸۶۶ در مسكو پسرى به دنيا مى آيد كه او را واسيلى مى نامند و پس از مدتى در سال ۱۸۷۱ پدر و مادر آن كودك از يكديگر جدا مى شوند. در سال ،۱۸۸۶ كاندينسكى در حالى كه بيست سال داشت تحصيلاتش را در دانشكده حقوق و اقتصاد مسكو پى گرفت. او كه شيفته علوم طبيعى و مردم شناسى بود در سال ۱۸۸۹ دو مقاله درباره اعتقادات دينى قبيله اى و حقوق روستاييان منتشر كرد. در سال ۱۸۹۲ با يكى از دختر خاله هايش به نام آنيا شيمياكين ازدواج كرد و يك سال بعد در حالى كه در دانشكده حقوق مسكو تدريس مى كرد، رساله اى درباره «برابرى مزد كارگران» به رشته تحرير درآورد.
پس از ترديد در انتخاب شغلى دانشگاهى در رشته حقوق يا حرفه اى هنرى، كه سخت به آن علاقه مند بود، سرانجام در سال ۱۸۹۶ تصميم گرفت خود را وقف نقاشى كند و به مونيخ رفت تا در آنجا به تحصيلاتش در آكادمى هنرهاى زيبا ادامه دهد و تا سال ۱۹۰۰ در آنجا به تحصيل پرداخت.
در سال ،۱۹۰۱ واسيلى كاندينسكى، كلاس هاى آموزشى فرانتس فون اشتوك را در دانشگاه هنرهاى زيباى مونيخ ترك كرد، گروه «فالانكس» (phalanx) را بنيان نهاد و به همراه دوستان نقاشش هدف اين گروه را اين گونه تبيين كرد: آشنا كردن مردم با آنچه به نظر او هنر نو (nouvel art) خواهد بود.
از نظر او اين آشناسازى همچنين شامل آموزش تكنيك هاى اين هنر فردا نيز مى شود كه در تضاد با شيوه دانشگاهى (academisme) است كه به بازآفرينى مدل ها، مناظر يا مجسمه هاى قديمى محدود مى شود. كاندينسكى در سال ۱۹۰۲ با داويد بورليوك ملاقات كرد و نخستين آثارش را در پنجمين نمايشگاه «انشعاب» در برلين به نمايش گذاشت.
در طول سال ۱۹۰۳ به سفرهاى مختلفى رفت، با ونيز آشنا شد، به ادسا رفت و به مسكو برگشت، سپس در برلين نمايشگاهى برپا كرد و در مونيخ با ولاديمير ايزدبسكى ملاقات كرد. در سال ۱۹۰۴ در نخستين نمايشگاه «گرايش هاى نو» در پاريس شركت كرد. بعد از آن به هلند و ادسا سفر كرد و در مسكو آلبوم مصورى مشتمل بر ۱۲ گراوور روى چوب با عنوان «اشعار بى كلام» (Poesies sans Paroles) منتشر كرد. وى در نمايشگاه هاى مختلفى شركت كرد. از جمله نهمين نمايشگاه «انشعاب» در برلين، نمايشگاه هايى در سن پترزبورگ و مسكو و همچنين در سالن پاييز پاريس. در همان سال از همسرش جدا شد و گروه «فالانكس» پس از برگزارى آخرين نمايشگاهش منحل شد.
در سال ۱۹۰۵ در حالى كه سراسر سرگرم نقاشى كردن بود سفرهايش را پى گرفت و به اين ترتيب از كشور تونس ديدن كرد و در شهرهاى مختلف اروپا مثل رم، وين، برلين و مسكو نمايشگاه هايى برپا كرد. در سال ۱۹۰۶ در پاريس و بعد در سور (Sevres) اقامت كرد و آثارش را در سالن پاييز به نمايش گذاشت. در طول سال ۱۹۰۷ نمايشگاه هاى بيشترى برپا كرد و در نمايشگاه گروه پل (دى بروكه) در درسدن (Dresden)، در سالن پاييز و سالن گروه مستقل در پاريس، در «انشعاب» برلين و در نمايشگاه موزه مردمى آنژه شركت كرد.
او تصميم گرفت به همراه گابريل مونتسر، يكى از شاگردان قديمى دخترش در مدرسه هنر فالانكس، در برلين اقامت كند.
در سال ۱۹۰۸ در مونيخ با ياولنسكى، ماريان فون و رفكين، كانونلت، كوبين و توماس فون هارتمان ملاقات و با آنها پيوند دوستى برقرار كرد و به همراهشان «انجمن جديد هنرمندان» را تشكيل داد. در گالرى هاى هاينريش تانهويزر در مونيخ، سپس در دوسلدورف، سالن پاييز پاريس و مسكو، به ارائه ۵۴ اثر خويش پرداخت و بعد در سالن بين المللى ادسا در سال ۱۹۱۰ آثارش را به نمايش گذاشت.
پژوهش هاى زيبايى شناختى كاندينسكى، او را به سويى سوق مى دهد كه خود را يكسره از بيان تصويرى رها كند و از مرز اكسپرسيونيسم، فوتوريسم و كوبيسمى بگذرد كه بر آن دوره سايه افكنده اند. به نظر او موضوع اين است كه خود را درگير چه چيزى كنيم: هنر مى تواند بيان مستقيم دنياى درونى فرد نيز باشد. او به اين نگرش مى رسد كه نقاشى مى تواند از مرز فرم ها پا فراتر بگذارد و خود را فقط در بعد خط، لكه و رنگ بيان كند و اين كه روح انسان از اين طريق به همان اندازه قابل لمس است كه از طريق بازنمايى تصويرى. كاندينسكى در جستارى كه مورخ هنرى جوانى به نام ك.ورينگن، با عناون «انتزاع و همدلى» در سال ۱۹۰۷ به چاپ رساند مضمون آن چيزى را بازيافت كه خود آن را آشفتگى ذهنى انسان در برابر جهان و كشفيات علمى ناميد، كشفياتى كه اعتبار قوانينى را كه ثابت و تغييرناپذير تلقى شده اند دوباره زير سؤال برد.
در چنين اوضاع و احوالى است كه كاندينسكى نخستين «نقاشى آبرنگ انتزاعى» را كشيد و دست به خلق آثارى زد كه نخستين آثار كاملاً انتزاعى هنر مدرن خواهند شد.
به او و دوستانش به چشم «ديوانگانى لاعلاج» و «شارلاتان»ها نگاه مى كردند. اثرى انتزاعى از كاندينسكى با عنوان تركيب بندى ۵ جنجالى واقعى به راه انداخت و در اين حال رساله او با عنوان درباره عنصر معنوى در هنر پس از متاركه اش در سال ۱۹۱۱ منتشر شد. او در اين كتاب از خود درباره روابط بين روح و بيان هنرى و درباره بازنمايى انتزاعى در تضاد با دنياى تصويرى مى پرسد. از نظر كاندينسكى، در انتزاع ضرورتى درونى و حتى رمزآميز وجود دارد كه مبتنى بر سه اصل است. هنرمند آفريننده اى است كه بايد به بيان آن چيزى بپردازد كه به نظر شخصى او بيان كردن يا نكردنش صحيح است. او بايد متناسب با زمانه اش و مطابق با ارزش هاى زبانى دوره اش به بيان (هنرى) بپردازد و افكار و احساساتش را بيان كند. هنرمند بايد به مدد اين زبان، عناصر آنچه را كه خاص هنر است، فارغ از محدوديت هاى فضا، زمان يا فرم، به عنوان ارزشى جهانشمول بيان كند.
به اين ترتيب از نظر او عنصر هنر ناب و جاودانه است كه به اثر هنرمند ارزش و روح مى بخشد. ممكن است ذهن معاصران به طور كامل به چنين واقعيتى درباره اثر دست نيابد و سال ها و قرن ها زمان لازم باشد تا بتوان از طريق زيبايى شناسى اثر، روح انسان را لمس كرد.
نظرهاى كاندينسكى درباره هنر باعث انفجارى در گروه هنرمندان شد. با وجود اين، او در همين سال با پاول كله و آرنولد اشنبرك ملاقات كرد و به همراه فرانتس مارك، گروه «سوار آبى فام» را در مونيخ تشكيل داد كه نام اين گروه مركب از «آبى»، رنگ مورد علاقه او، و (اشاره ضمنى به) اسب است، موضوعى كه مارك در اين دوره آن را ترجيح مى داد.
كاندينسكى بار ديگر در مسكو، برلين و پاريس در بيست و هشتمين «سالن مستقل ها» آثارش را به نمايش گذاشت.
كتاب درباره عنصر معنوى در هنر او، كه رساله اى نظرى درباره انتزاع است، به او امكان داد كه خودش را در اروپا بيشتر بشناساند و در فعاليت هنرى قرن بيستم تأثيرگذار باشد. اشنبرك، فرانتس مارك، گابريلا مونتسر، كامپندنك و ماكه و هنرمندانى ديگر به نظرهايش تمايل پيدا مى كنند و او به همراه آنها با شهامتى تمام به مطالبه حق خلق هنرى با شراط «اصل ضرورت درونى» كه تنها شرط و يگانه شرط است برخاست. از نظر كاندينسكى «اصل ضرورت درونى»، جست وجوى (امر) مطلق است: او مى خواهد روح بيننده را مخاطب خود قرار دهد و بيشتر به سراغ ژرفاى وجود او برود تا احساسش.
وقتى جنگ جهانى اول درمى گيرد، به سوئيس پناه برد. در سال ۱۹۱۶ در استكهلم و زوريخ نمايشگاهى برپا و كتاب جديدى با عنوان درباره هنرمند (De lartiste) منتشر كرد با گابريل مونتسر متاركه كرد و دوستش فرانتس مارك چشم از جهان فروبست. دوباره به مسكو برگشت و در سال ۱۹۱۷ با نينا آندريپوسكى ازدواج كرد و صاحب پسرى شد.
در سال ،۱۹۱۸ «ناركومپروس»، كميسارياى خلق با هدف پيشرفت فكرى، را تأسيس كرد و استاد دانشگاه هنرهاى زيبا شد. در اين دوره است كه براى برپايى موزه مسكو در خريد آثار هنرى سهيم و در سال ۱۹۱۹ واسطه تأسيس ۲۲ موزه در شهرستان ها شد. او مؤسسه «فرهنگ هنرى» را تأسيس كرد و به مقام استادى دانشگاه مسكو نائل شد. در سال ،۱۹۲۱ آكادمى علوم هنرى را بنيان گذاشت. اما احساس مى كرد كه وضعيت كشورش روبه نابسامانى است و تصميم گرفت كه اتحاد جماهير سوسياليستى شوروى را ترك كند. به دعوت والتر گروپيوس در برلين، به همراه همسرش دوباره به آلمان برگشت و در آنجا در سال ۱۹۲۲ استاد مدرسه باوهاوس در وايمار و سپس استاد مدرسه باوهاوس در دساو (Dessau) شد. بعضى از هنرمندان روس مثل گابو و پوسنر، كه مؤلفان مانيفست ساخت گرى (constructivisme) بودند و مسكو را براى فرار از كمونيسم ترك كرده بودند به او ملحق شدند. كاندينسكى پس از اين نخستين دوره از كارش كه بر تكنيكى مبتنى بر خودجوشى اشاره اى (spontaneite gestuelle) و پرشور و حرارت است از سال ۱۹۲۲ با ادامه پژوهش هايش عناصر هندسى را مطابق با زيبايى شناسى سوپره ماتيسم (suprematisme) وارد تركيب هايش كرد.
از سال ۱۹۲۳ تا ۱۹۲۴ وارد انجمن هاى مختلفى شد از جمله گروه «چهار آبى فام» كه ياولنسكى، كاندينسكى، كله و فاينينگر (Feininger) را دوباره دور هم جمع كرد. در نيويورك، «باوهاوس» وايمار، موزه ويسبادن، ارفورت، لنا و دوسلدورف نمايشگاهى از آثارش برپا كرد. در سال ۱۹۲۶ كتاب ديگرى با عنوان نقطه و خط تا سطح منتشر كرد و در اين كتاب نشان داد كه علاوه بر نقاشى، در ساير هنرها نيز نقطه به اندازه خط به كار مى رود، به ويژه خط از طريق خطوط مربوط به ملودى و آلات موسيقى خود را در دنياى بيان موسيقايى نشان داد. خط در چارچوب آلات موسيقى نظير ويولن، فلوت، ويولا و قره نى، پهنا، رنگ و موومان مى گيرد. نقطه براى مثال در آلات موسيقى اى نظير پيانو و سازهاى كوبه اى خود را نشان مى دهد. نقطه و خط در نقاشى هم با پهنا، رنگ و حركتشان خود را بيان مى كنند و از اين حيث توابعى از فضا - زمان (جا - گاه) در مفهوم اتصال (پيوستگى) و سطح فضا هستند.
به اين ترتيب او اصول نظرى انتزاع را به عنوان اصل بنيادين نقاشى مطرح كرد.
در سال ۱۹۲۸ موسورگسكى (Moussorgsky) را ملاقات كرد و در فرانكفورت، بروكسل، درسدن، برلين و سپس به سال ۱۹۲۹ در پاريس، نورمبرگ و لاهه نمايشگاهى از آثارش برپا كرد. با مارسل دوشان و كاترين دراير و نيز سالومون.آر.گوگنهايم ديدار كرد.
ميزس وان در هوئه معمار كه سرپرستى مدرسه «باوهاوس» را برعهده گرفته بود در سال ۱۹۳۱ كار دكوراسيون ديوارهاى نمايشگاه بين المللى معمارى برلين را به كاندينسكى سپرد. از اكتبر ،۱۹۳۲ حزب نازى مدرسه «باوهاوس» را منحل كرد. كاندينسكى تا تعطيلى قطعى «باوهاوس» يعنى تا ۲۰ ژوئيه ،۱۹۳۳ در برلين باقى ماند. نازى ها شمار زيادى از تابلوهايش را مصادره كرده، او را «نقاش فاسد» ناميدند. وى تابلوى بسط و گسترش در قهوه اى را كشيد و آلمان را به مقصد نويى سوريس، واقع در حومه شهر پاريس، ترك كرد. در آنجا به تقويت آميزه اى نظرى كه منتج از هنرش بود پرداخت: بيان هنرى تركيبى است از تكنيك و شهود يا، به عبارت ديگر، آميزه اى است از احساس و مفاهيمى كه در حيطه تفكر علمى مى گنجند.
از سال ۱۹۳۴ تا ۱۹۳۶ نمايشگاه هاى متعددى برگزار كرد: در پاريس، ميلان، استكهلم، موزه هنر لويسرن، سانفرانسيسكو، موزه هنرهاى مدرن نيويورك و دوباره در گالرى ژن بوشه پاريس. در سال ،۱۹۳۷ نمايشگاهى در گالرى برن برگزار كرد كه به مرور آثار او اختصاص داشت و نيز نمايشگاهى درباره «هنر فاسد» در خانه هنر مونيخ. شمار زيادى از آثار كاندينسكى در موزه هاى آلمان به دست نازى ها توقيف و فروخته شدند.
كاندينسكى در سال ۱۹۳۸ در حالى كه به نگارش مقاله اى درباره «هنر انضمامى» مشغول بود، «باوهاوس» جديدى در شيكاگو احداث كرد و آندره برتون نمايشگاهش را در لندن به او تقديم كرد.
در سال ۱۹۳۹ در بحبوحه اشغال آلمان، كاندينسكى تصميم گرفت به تابعيت فرانسه درآيد. كارش سردتر، ساختارگراتر و نظرى تر شد. او مى انديشد كه «نقاشى انتزاعى از همه هنرها مشكل تر است زيرا مستلزم داشتن حساسيتى دقيق در زمينه تركيب و رنگ هاست و اين كه بايد شاعرى واقعى بود». كاندينسكى به جِدّ در انديشه پيدايش جهانى است سراسر معنوى كه در تضاد با خردگرايى و دكارت گرايى است. او با وجود جنگ به برگزارى نمايشگاه هايش در پاريس ادامه داد، همچنين در لس آنجلس و نيويورك در سال ۱۹۴۱ نيز نمايشگاه هايى برپا كرد. در عين حال از اقامت در ايالات متحده آمريكا كاملاً سر باز زد. دو استائيل نمايشگاهى در گالرى ژن بوشه پاريس برپا كرد و سپس نمايشگاهى در گالرى ايسكس و در خلال برپايى اين نمايشگاه، در سوم دسامبر ۱۹۴۴ در ۷۸ سالگى ديده از جهان فروبست.
منبع :روزنامه لوموند
پس از ترديد در انتخاب شغلى دانشگاهى در رشته حقوق يا حرفه اى هنرى، كه سخت به آن علاقه مند بود، سرانجام در سال ۱۸۹۶ تصميم گرفت خود را وقف نقاشى كند و به مونيخ رفت تا در آنجا به تحصيلاتش در آكادمى هنرهاى زيبا ادامه دهد و تا سال ۱۹۰۰ در آنجا به تحصيل پرداخت.
در سال ،۱۹۰۱ واسيلى كاندينسكى، كلاس هاى آموزشى فرانتس فون اشتوك را در دانشگاه هنرهاى زيباى مونيخ ترك كرد، گروه «فالانكس» (phalanx) را بنيان نهاد و به همراه دوستان نقاشش هدف اين گروه را اين گونه تبيين كرد: آشنا كردن مردم با آنچه به نظر او هنر نو (nouvel art) خواهد بود.
از نظر او اين آشناسازى همچنين شامل آموزش تكنيك هاى اين هنر فردا نيز مى شود كه در تضاد با شيوه دانشگاهى (academisme) است كه به بازآفرينى مدل ها، مناظر يا مجسمه هاى قديمى محدود مى شود. كاندينسكى در سال ۱۹۰۲ با داويد بورليوك ملاقات كرد و نخستين آثارش را در پنجمين نمايشگاه «انشعاب» در برلين به نمايش گذاشت.
در طول سال ۱۹۰۳ به سفرهاى مختلفى رفت، با ونيز آشنا شد، به ادسا رفت و به مسكو برگشت، سپس در برلين نمايشگاهى برپا كرد و در مونيخ با ولاديمير ايزدبسكى ملاقات كرد. در سال ۱۹۰۴ در نخستين نمايشگاه «گرايش هاى نو» در پاريس شركت كرد. بعد از آن به هلند و ادسا سفر كرد و در مسكو آلبوم مصورى مشتمل بر ۱۲ گراوور روى چوب با عنوان «اشعار بى كلام» (Poesies sans Paroles) منتشر كرد. وى در نمايشگاه هاى مختلفى شركت كرد. از جمله نهمين نمايشگاه «انشعاب» در برلين، نمايشگاه هايى در سن پترزبورگ و مسكو و همچنين در سالن پاييز پاريس. در همان سال از همسرش جدا شد و گروه «فالانكس» پس از برگزارى آخرين نمايشگاهش منحل شد.
در سال ۱۹۰۵ در حالى كه سراسر سرگرم نقاشى كردن بود سفرهايش را پى گرفت و به اين ترتيب از كشور تونس ديدن كرد و در شهرهاى مختلف اروپا مثل رم، وين، برلين و مسكو نمايشگاه هايى برپا كرد. در سال ۱۹۰۶ در پاريس و بعد در سور (Sevres) اقامت كرد و آثارش را در سالن پاييز به نمايش گذاشت. در طول سال ۱۹۰۷ نمايشگاه هاى بيشترى برپا كرد و در نمايشگاه گروه پل (دى بروكه) در درسدن (Dresden)، در سالن پاييز و سالن گروه مستقل در پاريس، در «انشعاب» برلين و در نمايشگاه موزه مردمى آنژه شركت كرد.
او تصميم گرفت به همراه گابريل مونتسر، يكى از شاگردان قديمى دخترش در مدرسه هنر فالانكس، در برلين اقامت كند.
در سال ۱۹۰۸ در مونيخ با ياولنسكى، ماريان فون و رفكين، كانونلت، كوبين و توماس فون هارتمان ملاقات و با آنها پيوند دوستى برقرار كرد و به همراهشان «انجمن جديد هنرمندان» را تشكيل داد. در گالرى هاى هاينريش تانهويزر در مونيخ، سپس در دوسلدورف، سالن پاييز پاريس و مسكو، به ارائه ۵۴ اثر خويش پرداخت و بعد در سالن بين المللى ادسا در سال ۱۹۱۰ آثارش را به نمايش گذاشت.
پژوهش هاى زيبايى شناختى كاندينسكى، او را به سويى سوق مى دهد كه خود را يكسره از بيان تصويرى رها كند و از مرز اكسپرسيونيسم، فوتوريسم و كوبيسمى بگذرد كه بر آن دوره سايه افكنده اند. به نظر او موضوع اين است كه خود را درگير چه چيزى كنيم: هنر مى تواند بيان مستقيم دنياى درونى فرد نيز باشد. او به اين نگرش مى رسد كه نقاشى مى تواند از مرز فرم ها پا فراتر بگذارد و خود را فقط در بعد خط، لكه و رنگ بيان كند و اين كه روح انسان از اين طريق به همان اندازه قابل لمس است كه از طريق بازنمايى تصويرى. كاندينسكى در جستارى كه مورخ هنرى جوانى به نام ك.ورينگن، با عناون «انتزاع و همدلى» در سال ۱۹۰۷ به چاپ رساند مضمون آن چيزى را بازيافت كه خود آن را آشفتگى ذهنى انسان در برابر جهان و كشفيات علمى ناميد، كشفياتى كه اعتبار قوانينى را كه ثابت و تغييرناپذير تلقى شده اند دوباره زير سؤال برد.
در چنين اوضاع و احوالى است كه كاندينسكى نخستين «نقاشى آبرنگ انتزاعى» را كشيد و دست به خلق آثارى زد كه نخستين آثار كاملاً انتزاعى هنر مدرن خواهند شد.
به او و دوستانش به چشم «ديوانگانى لاعلاج» و «شارلاتان»ها نگاه مى كردند. اثرى انتزاعى از كاندينسكى با عنوان تركيب بندى ۵ جنجالى واقعى به راه انداخت و در اين حال رساله او با عنوان درباره عنصر معنوى در هنر پس از متاركه اش در سال ۱۹۱۱ منتشر شد. او در اين كتاب از خود درباره روابط بين روح و بيان هنرى و درباره بازنمايى انتزاعى در تضاد با دنياى تصويرى مى پرسد. از نظر كاندينسكى، در انتزاع ضرورتى درونى و حتى رمزآميز وجود دارد كه مبتنى بر سه اصل است. هنرمند آفريننده اى است كه بايد به بيان آن چيزى بپردازد كه به نظر شخصى او بيان كردن يا نكردنش صحيح است. او بايد متناسب با زمانه اش و مطابق با ارزش هاى زبانى دوره اش به بيان (هنرى) بپردازد و افكار و احساساتش را بيان كند. هنرمند بايد به مدد اين زبان، عناصر آنچه را كه خاص هنر است، فارغ از محدوديت هاى فضا، زمان يا فرم، به عنوان ارزشى جهانشمول بيان كند.
به اين ترتيب از نظر او عنصر هنر ناب و جاودانه است كه به اثر هنرمند ارزش و روح مى بخشد. ممكن است ذهن معاصران به طور كامل به چنين واقعيتى درباره اثر دست نيابد و سال ها و قرن ها زمان لازم باشد تا بتوان از طريق زيبايى شناسى اثر، روح انسان را لمس كرد.
نظرهاى كاندينسكى درباره هنر باعث انفجارى در گروه هنرمندان شد. با وجود اين، او در همين سال با پاول كله و آرنولد اشنبرك ملاقات كرد و به همراه فرانتس مارك، گروه «سوار آبى فام» را در مونيخ تشكيل داد كه نام اين گروه مركب از «آبى»، رنگ مورد علاقه او، و (اشاره ضمنى به) اسب است، موضوعى كه مارك در اين دوره آن را ترجيح مى داد.
كاندينسكى بار ديگر در مسكو، برلين و پاريس در بيست و هشتمين «سالن مستقل ها» آثارش را به نمايش گذاشت.
كتاب درباره عنصر معنوى در هنر او، كه رساله اى نظرى درباره انتزاع است، به او امكان داد كه خودش را در اروپا بيشتر بشناساند و در فعاليت هنرى قرن بيستم تأثيرگذار باشد. اشنبرك، فرانتس مارك، گابريلا مونتسر، كامپندنك و ماكه و هنرمندانى ديگر به نظرهايش تمايل پيدا مى كنند و او به همراه آنها با شهامتى تمام به مطالبه حق خلق هنرى با شراط «اصل ضرورت درونى» كه تنها شرط و يگانه شرط است برخاست. از نظر كاندينسكى «اصل ضرورت درونى»، جست وجوى (امر) مطلق است: او مى خواهد روح بيننده را مخاطب خود قرار دهد و بيشتر به سراغ ژرفاى وجود او برود تا احساسش.
وقتى جنگ جهانى اول درمى گيرد، به سوئيس پناه برد. در سال ۱۹۱۶ در استكهلم و زوريخ نمايشگاهى برپا و كتاب جديدى با عنوان درباره هنرمند (De lartiste) منتشر كرد با گابريل مونتسر متاركه كرد و دوستش فرانتس مارك چشم از جهان فروبست. دوباره به مسكو برگشت و در سال ۱۹۱۷ با نينا آندريپوسكى ازدواج كرد و صاحب پسرى شد.
در سال ،۱۹۱۸ «ناركومپروس»، كميسارياى خلق با هدف پيشرفت فكرى، را تأسيس كرد و استاد دانشگاه هنرهاى زيبا شد. در اين دوره است كه براى برپايى موزه مسكو در خريد آثار هنرى سهيم و در سال ۱۹۱۹ واسطه تأسيس ۲۲ موزه در شهرستان ها شد. او مؤسسه «فرهنگ هنرى» را تأسيس كرد و به مقام استادى دانشگاه مسكو نائل شد. در سال ،۱۹۲۱ آكادمى علوم هنرى را بنيان گذاشت. اما احساس مى كرد كه وضعيت كشورش روبه نابسامانى است و تصميم گرفت كه اتحاد جماهير سوسياليستى شوروى را ترك كند. به دعوت والتر گروپيوس در برلين، به همراه همسرش دوباره به آلمان برگشت و در آنجا در سال ۱۹۲۲ استاد مدرسه باوهاوس در وايمار و سپس استاد مدرسه باوهاوس در دساو (Dessau) شد. بعضى از هنرمندان روس مثل گابو و پوسنر، كه مؤلفان مانيفست ساخت گرى (constructivisme) بودند و مسكو را براى فرار از كمونيسم ترك كرده بودند به او ملحق شدند. كاندينسكى پس از اين نخستين دوره از كارش كه بر تكنيكى مبتنى بر خودجوشى اشاره اى (spontaneite gestuelle) و پرشور و حرارت است از سال ۱۹۲۲ با ادامه پژوهش هايش عناصر هندسى را مطابق با زيبايى شناسى سوپره ماتيسم (suprematisme) وارد تركيب هايش كرد.
از سال ۱۹۲۳ تا ۱۹۲۴ وارد انجمن هاى مختلفى شد از جمله گروه «چهار آبى فام» كه ياولنسكى، كاندينسكى، كله و فاينينگر (Feininger) را دوباره دور هم جمع كرد. در نيويورك، «باوهاوس» وايمار، موزه ويسبادن، ارفورت، لنا و دوسلدورف نمايشگاهى از آثارش برپا كرد. در سال ۱۹۲۶ كتاب ديگرى با عنوان نقطه و خط تا سطح منتشر كرد و در اين كتاب نشان داد كه علاوه بر نقاشى، در ساير هنرها نيز نقطه به اندازه خط به كار مى رود، به ويژه خط از طريق خطوط مربوط به ملودى و آلات موسيقى خود را در دنياى بيان موسيقايى نشان داد. خط در چارچوب آلات موسيقى نظير ويولن، فلوت، ويولا و قره نى، پهنا، رنگ و موومان مى گيرد. نقطه براى مثال در آلات موسيقى اى نظير پيانو و سازهاى كوبه اى خود را نشان مى دهد. نقطه و خط در نقاشى هم با پهنا، رنگ و حركتشان خود را بيان مى كنند و از اين حيث توابعى از فضا - زمان (جا - گاه) در مفهوم اتصال (پيوستگى) و سطح فضا هستند.
به اين ترتيب او اصول نظرى انتزاع را به عنوان اصل بنيادين نقاشى مطرح كرد.
در سال ۱۹۲۸ موسورگسكى (Moussorgsky) را ملاقات كرد و در فرانكفورت، بروكسل، درسدن، برلين و سپس به سال ۱۹۲۹ در پاريس، نورمبرگ و لاهه نمايشگاهى از آثارش برپا كرد. با مارسل دوشان و كاترين دراير و نيز سالومون.آر.گوگنهايم ديدار كرد.
ميزس وان در هوئه معمار كه سرپرستى مدرسه «باوهاوس» را برعهده گرفته بود در سال ۱۹۳۱ كار دكوراسيون ديوارهاى نمايشگاه بين المللى معمارى برلين را به كاندينسكى سپرد. از اكتبر ،۱۹۳۲ حزب نازى مدرسه «باوهاوس» را منحل كرد. كاندينسكى تا تعطيلى قطعى «باوهاوس» يعنى تا ۲۰ ژوئيه ،۱۹۳۳ در برلين باقى ماند. نازى ها شمار زيادى از تابلوهايش را مصادره كرده، او را «نقاش فاسد» ناميدند. وى تابلوى بسط و گسترش در قهوه اى را كشيد و آلمان را به مقصد نويى سوريس، واقع در حومه شهر پاريس، ترك كرد. در آنجا به تقويت آميزه اى نظرى كه منتج از هنرش بود پرداخت: بيان هنرى تركيبى است از تكنيك و شهود يا، به عبارت ديگر، آميزه اى است از احساس و مفاهيمى كه در حيطه تفكر علمى مى گنجند.
از سال ۱۹۳۴ تا ۱۹۳۶ نمايشگاه هاى متعددى برگزار كرد: در پاريس، ميلان، استكهلم، موزه هنر لويسرن، سانفرانسيسكو، موزه هنرهاى مدرن نيويورك و دوباره در گالرى ژن بوشه پاريس. در سال ،۱۹۳۷ نمايشگاهى در گالرى برن برگزار كرد كه به مرور آثار او اختصاص داشت و نيز نمايشگاهى درباره «هنر فاسد» در خانه هنر مونيخ. شمار زيادى از آثار كاندينسكى در موزه هاى آلمان به دست نازى ها توقيف و فروخته شدند.
كاندينسكى در سال ۱۹۳۸ در حالى كه به نگارش مقاله اى درباره «هنر انضمامى» مشغول بود، «باوهاوس» جديدى در شيكاگو احداث كرد و آندره برتون نمايشگاهش را در لندن به او تقديم كرد.
در سال ۱۹۳۹ در بحبوحه اشغال آلمان، كاندينسكى تصميم گرفت به تابعيت فرانسه درآيد. كارش سردتر، ساختارگراتر و نظرى تر شد. او مى انديشد كه «نقاشى انتزاعى از همه هنرها مشكل تر است زيرا مستلزم داشتن حساسيتى دقيق در زمينه تركيب و رنگ هاست و اين كه بايد شاعرى واقعى بود». كاندينسكى به جِدّ در انديشه پيدايش جهانى است سراسر معنوى كه در تضاد با خردگرايى و دكارت گرايى است. او با وجود جنگ به برگزارى نمايشگاه هايش در پاريس ادامه داد، همچنين در لس آنجلس و نيويورك در سال ۱۹۴۱ نيز نمايشگاه هايى برپا كرد. در عين حال از اقامت در ايالات متحده آمريكا كاملاً سر باز زد. دو استائيل نمايشگاهى در گالرى ژن بوشه پاريس برپا كرد و سپس نمايشگاهى در گالرى ايسكس و در خلال برپايى اين نمايشگاه، در سوم دسامبر ۱۹۴۴ در ۷۸ سالگى ديده از جهان فروبست.
منبع :روزنامه لوموند