جورج كلونى بازيگر و كارگردان آمريكايى گفت: اگر به دليل انتقاد از سياست هاى آمريكا به من لقب خائن داده اند به اين لقب افتخار مى كنم، زيرا مى خواهم در جبهه حق تاريخ باشم.
به گزارش خبرگزارى فارس به نقل از خبرگزارى فرانسه، «جورج كلونى» در مصاحبه اخير خود با شبكه تلويزيونى «نيوزنايت» بى بى سى درباره دو فيلم آخر خود «سيريانا» و «شب بخير و موفق باشى» گفت: هر چند اين حق را به ديگران مى دهم كه بتوانند به خاطر ديدگاه هايم به من توهين كنند ولى با قاطعيت تمام بار ديگر مى گويم كه به ديدگاه هايم ايمان دارم.
كلونى كه از زمان مخالفت با سياست هاى آمريكا در حمله به عراق به خيانت به وطن خود متهم شده است. گفت: هرچند از اينكه به من لقب خائن داده اند به شدت احساس نااميدى و ناراحتى مى كنم ولى قبول دارم كه مردم اين حق را دارند كه آزادانه عقايد خود را بيان كنند ولى همچنان بر مواضع خود پافشارى مى كنم.
وى افزود: اين خيلى مهم است كه در جبهه حق تاريخ باشى. مى خواهم بگويم كه تنها به اين دليل آنها فيلم هاى من را بايكوت كرده اند و عكس مرا، به عنوان فردى خائن و ضدوطن برروى جلد مجله اى چاپ كرده اند. كلونى تصريح كرد كه اگرچه سخت است ولى من به تمام اين القاب افتخار مى كنم.
كلونى اخيراً فيلم «شب به خير و موفق باشى» را ساخته است كه اين فيلم درباره موجى از رفتارهاى تندروانه ضد كمونيستى در آمريكاى دهه ۵۰ ميلادى است. بازيگر فيلم سيريانا گفت: «سيريانا» تنها مديريت بوش را به خاطر حمله به عراق زير سؤال نمى برد بلكه اين فيلم از تمامى سياست ها و سيستم مديريتى آمريكا به خاطر اعمال ۶۰ سال سياست غلط در خاورميانه انتقاد مى كند.
كلونى افزود: اگر حمله و توهينى وجود دارد تنها به دليل سؤالات و ترديدهايى است كه در اين ميان مطرح شده است.
كلونى ۴۵ ساله در ماساچوست آمريكا متولد شده است و تاكنون ۲۶ فيلم بازى كرده و ۵ فيلم را كارگردانى كرده است
بازيگران جوان نمايش موزيكال «بيلى اليوت» كانون توجه مراسم اعطاى جوايز لاورنس اوليوير در بريتانيا بودند.
به گزارش آسوشيتدپرس جيمز لوماس، جورج مگير و ليام ماور، سه بازيگر جوانى كه در اجراهاى مختلف اين نمايش به نوبت نقش بيلى اليوت را ايفا مى كنند در رقابت با اوان مك گرگور، بازيگر معروف فيلم هاى جنگ ستارگان جايزه بهترين بازيگر مرد در يك موزيكال را به طور مشترك كسب كردند. نمايش بيلى اليوت كه موسيقى آن را التون جان تصنيف كرده است و ترانه هاى آن ازلى هال هستند همچنين در سه شاخه ديگر از جمله بهترين موزيكال جديد جايزه اوليوير گرفت. جوايز اوليوير به بهترين هاى دنياى تئاتر بريتانيا داده مى شود و معادل جايزه تونى آمريكاست.
در حالی که حدود 48 ساعت به برگزاری مراسم اسکار 2006 و اعلام برندگان هر رشته باقی مانده، از هر پنج امريکايی يک نفر معتقد است فيلم « تصادف » پل هاگيس بايد برنده اسکار بهترين فيلم سال باشد.
به گزارش خبرگزاری مهر، نتايج يک نظرسنجی از 1016 فرد بالغ آمريکايی که پنج شنبه شب منتشر شد حاکی از آن است که تنها 13 درصد شهروندان اين کشور « کوهستان بروکبک » را شانس اول بردن اسکار بهترين فيلم ميدانند، « مونيخ » استيون اسپيلبرگ و « شب بخير و موفق باشيد » جرج کلونی هر کدام با 10 درصد و « کاپوتی » بنت ميلر با فقط 4 درصد در اين نظرسنجی در ردههای بعد قرار گرفتند.
25 درصد از شرکت کنندگان در نظرسنجی تلفنی شرکت هريس پل اعلام کردند که هنوز تصميمی برای انتخاب بهترين فيلم نگرفته اند و 18 درصد هم هيچکدام از پنج نامزد رشته اسکار بهترين فيلم را شايسته دريافت اسکار ندانستند. اين در حالی است که « کوهستان بروکبک » آنگ لی تا به حال تمامی جوايز مهم جشنواره ها و مراسم سينمايی سال 2005 را برده و بسياری از کارشناسان معتقدند در اسکار 2006 هم فاتح مطلق لقب خواهد گرفت. اين فيلم جنجالی در هشت رشته نامزد اسکار شده است.
در رشته بهترين بازيگر مرد هم جواکين فينيکس برای بازی در « قدمزنی در مسير » با 32 درصد برنده مطلق اسکار اين رشته از نظر سينمادوستان امريکايی لقب گرفت و در رشته بهترين بازيگر زن ريس ويترسپون با 43 درصد صدرنشين شد. ويترسپون در همين فيلم با فينيکس همبازی است.
هفتاد و هشتمين دوره مراسم اعطای جوايز اسکار به برترين های فيلم و سينما يکشنبه شب آينده در کداک تيه تر لس آنجلس برگزار و جريان کامل آن به صورت زنده از شبکه ABC پخش ميشود.
کارگردان فيلم فلسطينی « اينک بهشت » که يکشنبه شب بايد برای به دست آوردن اسکار بهترين فيلم خارجيزبان با چهار نامزد ديگر رقابت کند، معتقد است لابی صهيونيستها در امريکا احتمالا باعث ناکامی او و فيلمش در اسکار 2006 ميشود.
به گزارش خبرگزاری مهر، هانی ابواسد که پيش از اين جايزه گلدن گلوب بهترين فيلم خارجيزبان را برده، امروز جمعه در مصاحبه با معتبرترين روزنامه مناطق اشغالی فلسطين (Yedioth Ahronoth) گفت: « من ميتوانم همين حالا نطق پذيرش اسکارم را بنويسم. اسکار فرايند پيچيدهای است و من معتقدم در پايان آنچه به ضررم تمام ميشود نگرشهای محافظهکارانه اعضای آکادمی علوم و هنرهای سينمايی امريکاست. حتی اگر اکثريت اعضا هم بر اساس ندای درونی خود رأی بدهند، من اين رقابت نزديک را به همان دليل ميبازم. »
« اينک بهشت » داستان دو دوست فلسطينی را روايت ميکند که برای عمليات استشهادی آماده ميشوند، اما يکی از آنها در آخرين لحظات از اين مأموريت کنار ميکشد. اسرائيليهايی که به شدت در تلاشند تا به واسطه عوامل صهيونيستی فعال در امريکا باعث ناکامی و حتی حذف نام اين فيلم فلسطينی از ميان نامزدهای بهترين فيلم خارجيزبان اسکار 2006 شوند، "اينک بهشت" را متهم به ترويج تروريسم کردهاند. اما بسياری از منتقدان و نشريههای خود امريکا نخستين نماينده سينمای فلسطين در تاريخ اسکار را فيلمی خطاب کردهاند که با وجود داشتن لحن فلسطينی، هرگز به دام پروپاگاندا نيفتاده است.
در چند هفته گذشته فشار صهيونيستها برای کنار گذاشتن « اينک بهشت » از فهرست نامزدهای اسکار بهترين فيلم خارجيزبان در دوره هفتاد و هشتم اين مراسم روند فزايندهای به خود گرفت، اما مسئولان آکادمی علوم و هنرهای سينمايی امريکا اعلام کردند آکادمی تسليم فشارهای خارجی نميشود و نام اين فيلم به عنوان نماينده کشور فلسطين در شب اسکار برده خواهد شد.
کليسای ارتدوکس روسيه با کفرآميز خواندن کتاب « رمز داوينچی »، فيلم سينمايی اقتباسی از اين کتاب را محکوم کرد تا يکی از آخرين مراکز مذهبی جهان باشد که به شدت به مضمون جنجالی کتاب و فيلم واکنش نشان ميدهد.
به گزارش خبرگزاری مهر، سخنگوی کليسای جامع مسکو روز چهارشنبه اعلام کرد که « اثر هنری » خواندن کتاب بسيار پرفروش دن براون و فيلم پرهزينه ساخته شده بر اساس آن به کارگردانی ران هوارد قطعا کاری اشتباه است. ميخائيل دودکو گفت: « ما مردم باايمان از روی عادت توجه زيادی به واژهها و تصاوير نشان ميدهيم و ميدانيم که واژه و تصوير تا چه اندازه ميتوانند قدرتمند باشند. مضمون اصلی کتاب « رمز داوينچی » به عقيده تمام مسيحيان معتقد، کفرآميز است و به هيچ وجه نميتواند پذيرفته شود. »
از سوی ديگر، واکنش جامعه کاتوليک روسيه به فيلمی که هوارد بر اساس « رمز داوينچی » ساخته چندان شديد نبوده است. ايگور کافلفسکی، رئيس کنفرانس اسقفهای اعظم کاتوليک روسيه، گفت: « آنچه بر اساس کتاب دن براون ساخته شده تنها يک تريلر است که يکی دانستن آن با آنچه در کتاب آمده و رخدادهای تاريخی کاری بيمعنی به نظر ميرسد. ما بايد هميشه به خاطر داشته باشيم که هر اثر هنری به چه ژانری تعلق دارد. »
قرار است فيلم جنجالی « رمز داوينچی » با هنرنمايی ستارگانی چون تام هنکس، آدری تاتو و ژان رنو ارديبهشت سال آينده ابتدا در افتتاحيه جشنواره معتبر کن و سپس در ساير نقاط جهان اکران شود. البته به شرطی که پرونده سرقت ادبی دن براون از دو نويسنده بريتانيايی به نفع براون در دادگاه پايان يابد. اين دادگاه جنجالی از هفته گذشته در لندن آغاز شد و اگر دن براون در آن مقصر شناخته شود، احتمال تعويق اکران "رمز داوينچی" و حتی توقيف فيلم هم وجود دارد.
شرکت فرانسوی سلولوئيد دريمز که حق پخش جهانی « آفسايد » را در اختيار دارد، اين فيلم ايرانی را در بازارهای بينالمللی به 14 کشور فروخته و قرارداد نهايی پخش آن در ايالات متحده هم به زودی علنی ميشود.
به گزارش خبرنگار مهر، تازهترين فيلم جعفر پناهی که دو هفته پيش در پنجاه و ششمين دوره جشنواره بينالمللی برلين توانست جايزه خرس نقرهای ويژه هيأت داوران را برای سينمای ايران به ارمغان آورد، ماجرايی درباره فوتبال دارد و داستان آن در جريان بازی تيم ملی فوتبال ايران با بحرين در مقدماتی جام جهانی 2006 آلمان در استاديوم آزادی تهران اتفاق ميافتد؛ يعنی زمانی که چند دختر جوان قصد دارند به روشهای مختلف از جمله پوشيدن لباس پسرانه خود را به داخل استاديوم برسانند و اين بازی سرنوشتساز را از نزديک ببينند. ايران اين بازی را يک به هيچ برد و به جام جهانی صعود کرد.
« آفسايد »، که بسياری آن را نسخه فارسی فيلم بسيار موفق "مثل بکام سانتر کن" به کارگردانی گوريندر چادا ميدانند، تا به حال به کشورهای فرانسه، اسپانيا، استراليا، کره، برزيل، سوئد، ايسلند، نروژ، سوئيس، لوکزامبورگ، هلند، بلژيک و يوگسلاوی سابق فروخته شده است. هفته گذشته هم شرکت بريتانيايی آرتيفيشال آی آن را برای پخش در اين کشور خريد و شرکت امريکايی خريدار "آفسايد" در چند روز آينده معرفی ميشود.
ديگر فيلم ايرانی حاضر در بخش مسابقه جشنواره امسال برلين « زمستان است » رفيع پيتز بود که شرکت سلولوئيد دريمز حق پخش آن را به يک شرکت بريتانيايی و شرکت پروويدنس برزيل فروخته است.
شامگاه يکشنبه آکادمي علوم و هنرهاي تصويري با اهداي جوايز اسکار، برگزيدگان خود را معرفي مي کند. هر چند گفته مي شود که امسال بر خلاف دوره هاي پيشين اين مراسم، نامزدهاي جوايز اسکار به ويژه در رشته هاي اصلي به جريان فيلم هاي مستقل و کم بودجه وابسته اند؛ اما اين موضوع از اهميت جايزه اسکار نکاسته است. امسال جک نيکلسون، پرافتخارترين بازيگر مرد سينما در مراسم اسکار که خود تاکنون 3 بار اين جايزه را به دست آورده، براي اعلام نام برنده به روي صحنه مي رود؛ همچنين جان تراولتا و ستاره چيني الاصلي که امسال در فيلم خاطرات يک گيشا ظاهر شد: ژانگ زي يي. علاوه بر اينها اعلام شده که نيکول کيدمن، کلينت ايستوود، تام هنکس، مريل استريپ و بسياري ديگر از ستارگان سالخورده و جوان هاليوود؛ اهداي جوايز به برگزيدگان را به انجام برسانند. فيلم کوهستان بروک بک، ساخته آنگ لي همچنان به عنوان شانس اول کسب جايزه اسکار بهترين فيلم يا کارگرداني در مراسم اسکار امسال ارزيابي مي شود.
شامگاه يکشنبه به وقت لس آنجلس، آکادمي علوم و هنرهاي تصويري با اهداي جوايز اسکار، برگزيدگان خود را معرفي مي کند. هر چند گفته مي شود که امسال بر خلاف دوره هاي پيشين اين مراسم، نامزدهاي جوايز اسکار به ويژه در رشته هاي اصلي ( يعني بهترين فيلم و بهترين کارگرداني ) به جريان فيلم هاي مستقل و کم بودجه وابسته اند؛ اما اين موضوع از اهميت جايزه اسکار نکاسته است.
نيما تمدن (رادیو فردا): هرچه به زمان اهداي جوايز اسکار نزديک تر مي شويم، شور و اشتياق برخي نشريات و رسانه ها و هواداران آنها براي آگاه شدن از تيپ و آرايش ستارگان سينما افزايش مي يابد. ستارگان زن و مردي که عصر روز يکشنبه با تشريفات خاص وارد سالن کداک تياتر در بلوار هاليوود مي شوند و برق فلاش دوربين هاي عکاسي، همراه تلالو نورافکن هاي فيلم برداري، يک لحظه آنها را رها نمي کند.
اين که اين بازيگران يا به عبارت بهتر؛ صنعتگران دنياي سرگرمي در مراسم اهداي جايزه اسکار چه مي پوشند، چه آرايشي دارند و يا چگونه با خبرنگاران مواجه مي شوند موضوعي است که همواره مشتاقان فراواني را در سراسر جهان به خود جلب کرده است.
از آنجا که جوايز اسکار در هر رشته هميشه در دست يک برنده جاي مي گيرد، همه نامزدها در رشته هاي مختلف، يکشنبه شب شانس و اقبال به روي صحنه رفتن را نخواهند يافت اما اسامي افرادي که امسال جوايز را اهدا مي کنند به خودي خود براي فيلم بازها، هيجان انگيز است. کساني که اظهاراتشان روي صحنه، بايد با اين جمله تکراري اما شوق برانگيز خاتمه يابد: And the Oscar goes to…
امسال جک نيکلسون، پرافتخارترين بازيگر مرد سينما در مراسم اسکار که خود تاکنون 3 بار اين جايزه را به دست آورده ( و 12 بار نامزد شده ) براي اعلام نام برنده به روي صحنه مي رود؛ همچنين جان تراولتا و ستاره چيني الاصلي که امسال در فيلم خاطرات يک گيشا ظاهر شد: ژانگ زي يي. علاوه بر اينها اعلام شده که نيکول کيدمن، کلينت ايستوود، تام هنکس، مريل استريپ و بسياري ديگر از ستارگان سالخورده و جوان هاليوود؛ اهداي جوايز به برگزيدگان را به انجام برسانند. فيلم کوهستان بروک بک، ساخته آنگ لي همچنان به عنوان شانس اول کسب جايزه اسکار بهترين فيلم يا کارگرداني در مراسم اسکار امسال ارزيابي مي شود.
با اين حال خبرگزاري فرانسه مي نويسد حتي اگر کوهستان بروک بک در همه 8 رشته اي که نامزد دريافت جايزه است موفق شود، باز هم نمي تواند به افتخار فيلم حماسي بن هور ( 1959) دست يابد که در 12 رشته نامزد بود و 11 اسکار گرفت و يا فيلم تايتانيک ( 1997 ) که از 14 نامزدي اسکار، صاحب 11 جايزه شد و يا فيلم حماسي ارباب حلقه ها: بازگشت پادشاه که آن هم 11 مجسمه اسکار بدست آورد.
امسال همچنين براي نخستين بار در تاريخ اسکار، يک فيلمساز علاوه بر نامزدي براي بهترين کارگرداني، خود براي بازي در فيلم ديگري، نامزد دريافت اسکار بازيگري است؛ جرج کلوني، ستاره خوش تيپ و کارگردان معترض و چپگراي هاليوود براي بازي نقش مکمل در فيلم سيريانا و ساخت فيلم شب خوش، بخت خوش.
نامزدهاي اسکار امسال در رشته هاي کارگرداني و بهترين فيلم بعد از 25 سال بار ديگر با هم منطبق شده اند. هر پنج نامزد بهترين فيلم ( يعني شب خوش بخت خوش، تصادف، کوهستان بروک بک، کاپوتي و مونيخ ) در بخش کارگرداني هم نامزد دريافت جايزه اند. و ديگر اينکه مجري اسکار امسال پيشاپيش به سوژه داغي براي رسانه ها بدل شده: جان استيوارت، کمدين سرشناس شوهاي تلويزيوني که با کنايه هاي زهردارش تابحال قلب بسياري از سياستمداران را شکسته و يا به دست آورده است.
آقاي استيوارت که به اعتراف خودش هيچکدام از فيلم هاي نامزد اسکار امسال را نديده و آخرين بار که براي فيلم ديدن به سينما رفته، 8 سال پيش براي تماشاي فيلم کارتوني مورچه ها بوده؛ از چند روز قبل شمشير طنز و ابزارش را براي ريشخند ديگران از رو بسته و مثلا به روزنامه USA TODAY گفته است: فيلم تصادف ( نامزد بهترين فيلم ) که به موضوع تعصب هاي نژادي در جامعه امروز مي پردازد و يا ديگر نامزد بهترين فيلم؛ مونيخ که کشتار ورزشکاران اسراييلي در المپيک مونيخ را دستمايه قرار داده، روياي هر کمديني است. جان استيوارت افزوده است: هميشه گفته ام که اگر نتوانم با ماجراي هالوکاست شوخي کنم، دستکم مي توانم با کشتار در المپيک مونيخ شوخي کنم.
قرقره هاي دو سه متري كابل كه از ميان كوچه هاي تنگ و پيچ در پيچ راه خود را باز مي كنند، موتورهايي كه سراسر حاشيه خيابان و پياده رو را اشغال كرده اند، ساختمان هاي زهوار در رفته اي كه هراز چند گاهي با اتصال سيم هاي پوسيده طعمه آتش مي شوند، آدم هاي نابابي كه زمزمه سي دي و پاسور و ورق زير لب دارند و چند سينما و تئاتري كه حالا فقط خاطره اند، واقعيت خياباني را شكل مي دهند كه «سلطان صاحب قران» اراده فرموده بود «شانزه ليزه» دار الخلافه باشد!
«لاله زار» شاه خوش خيال، هرگز شانزه ليزه نشد، اما به زور و ضرب تجدد هم كه شده آبرويي براي خود كسب كرد؛ چند سينما تئاتر معروف داشت، يك گراند هتل شيك، كلي مغازه صفحه فروشي و پياده روهايي كه پر بود از آدم هاي متجدد و شبه متجدد. هر چه بود كمتر كسي گمان مي برد گراند هتل زيبا بارانداز شود و آن صفحه فروشي ها الكتريكي و آن پياده روها پاركينگ موتور و گاري دستي. چه كسي نفرين كرده بود كه لاله زار خير از زندگي نبيند؟
با اين حال در همان هجوم الكتريكي ها و كوچ سينما تئاتر ها، «ناصر تقوايي» توانست در اين شانزه ليزه بي يال و دم ،باغ و عمارتي را بيابد كه مي توانست شايسته «دايي جان ناپلئون» فاتح جنگ هاي كازرون و ممسني و قهرمان مبارزه با انگليسي ها باشد و اصلاً درست مثل خود او: محو در خاطره ها، دلبسته گذشته و خوفناك از آينده!
خودش مي گويد: «مدير توليد سريال دايي جان ناپلئون باغي را در لاله زار مي شناخت كه به من معرفي كرد. اين باغ كه چند عمارت را در خود جاي داده بود، براي فضاي كار ما كه مي خواستيم چند خانواده را كنار هم و در خانه هاي مجزا نشان دهيم، كاملاً مناسب بود.»
البته بخش هايي از باغ مانند پشت عمارت اربابي كاملاً ويران بود و عوامل سريال ناگزير شدند كه دو سه ماهي براي مرمت آن وقت بگذارند، اما تنوع فضا در اين لوكيشن بزرگ حرف نداشت. به گفته تقوايي، تمام بخش هاي سريال در همين باغ و به مدت شش ماه فيلمبرداري شد. حتي بازار نيز با استفاده از دكور درون باغ ايجاد گرديد تا گروه توليد مجبور نشوند به كوچه و خيابان بروند.
از آن سال (۱۳۵۵) تاكنون، ديگر هيچ فيلمي در باغ و عمارت هايش جلوي دوربين نرفت و اين البته بسي مايه شگفتي است. چگونه ممكن است لوكيشني با اين قابليت ها و با آن محبوبيتي كه از كار تقوايي كسب كرد، از چشم فيلمسازاني كه دكور لاله زار در شهرك سينمايي را نخ نما كرده اند، دور بماند؟! به هر روي دايي جان ناپلئون فقط شش ماه ساكن خانه اربابي باغ بود، اما خانه در ۲۹ سال بعد نيز به نام او خوانده شد: خانه دايي جان ناپلئون. راستي مالك اصلي خانه چه كسي بود؟
وقتي ناصر الدين شاه قاجار (۱۳۱۳- ۱۲۶۴ ه . ق) به هواي احداث شانزه ليزه در تهران، از ميانه باغ بزرگ لاله زار، خياباني را عبور داد و شاخ و برگ درختانش را هيزم اجاق ها ساخت، زمين هاي اطراف رو به ترقي گذاشت و خريداران بسياري ميان اشراف پيدا كرد. آن چنان كه از اسناد مربوط به دهه ۱۳۰۰ ه. ق برمي آيد، اراضي باغ لاله زار بر حسب نقاط آن از ذرعي (ذرع= ۰۴/۱ متر) يك تومان تا هفت ريال و شش ريال به فروش مي رسيد و باغ به سرعت در حال تبديل به محله اي تجارتي، متجدد و «شيك» بود. از اين حيث جاي تعجب نداشت كه «علي اصغر خان امين السلطان» صدر اعظم ناصر الدين شاه نيز در آن حوالي باغ و عمارتي را براي خود دست و پا كند. ته مانده اراضي امين السلطان در لاله زار، اكنون همان باغي است كه خانه دايي جان ناپلئون لقب گرفته و با ۹ هزار متر مربع مساحت، يك در به كوچه «اتحاديه» در لاله زار دارد و يك در به كوچه اي در خيابان فردوسي. اما اين باغ، تا از صدراعظم ناصر الدين شاه به دايي جان برسد، راهي طولاني در پيش داشت.
امين السلطان در دوره مظفر الدين شاه نيز مقام صدارت را حفظ كرد و سپس در زمان مشروطيت با آن سابقه استبدادي، نخست وزير مشروطه شد، در سال ۱۳۲۵ ه. ق در صحن بهارستان و به ضرب گلوله «عباس آقا صراف آذربايجاني عضو انجمن نمره ۴۱ فدائيان ملت» از پاي درآمد. املاك بي حد و حصر او ميان ورثه تقسيم شد و باغ لاله زار نيز به مالكيت خانواده اتحاديه درآمد. خانم دكتر «منصوره اتحاديه» از نوادگان اين خانواده و استاد تاريخ دانشگاه تهران در اين باره مي گويد:
«در سال ۱۲۶۶ ه. ش (۱۳۰۵ ه.ق) عده اي ازصراف هاي تبريز شركتي را با نام شركت اتحاديه تأسيس كردند كه حدود ۱۵ سال فعال بود. نماينده اين شركت در تهران، حاجي لطف علي، پسر حاجي محمد باقر امين الضرب بود. وي به نمايندگي از طرف شركت به اتفاق پسرش رحيم به تهران آمد و مدتي امور شركت در تهران را اداره مي كرد. ولي در ۱۲۷۷ ه. ش با رئيس شركت اختلاف يافت و پيمان خود را با شركت فسخ كرد. پس از اين كار، حاجي لطف علي و پسرش همچنان در تهران باقي ماندند و مجدداً پدر و پسر شركتي به همان نام را تأسيس كردند كه تا فوت رحيم در ۱۳۱۳ ه. ش برقرار بود.
حاجي رحيم علاوه بر ادامه شغل پدر، به كار صرافي و تجارت نيز مي پرداخت و به مرور از تجار بزرگ و معتبر شد كه تا اواخر دوره قاجاريه و اوايل پهلوي نيز فعاليت مي كرد. حاجي رحيم خانه مجلل امين السلطان در غرب لاله زار را در سال ۱۲۹۵ ه. ش از ورثه او خريد كه تا امروز متعلق به خاندان اتحاديه است.»
خانه امين السلطان كه حالا خانه اتحاديه شده بود و هنوز تا رسيدن به دايي جان ناپلئون راه درازي در پيش داشت، به صورت سي سهم بين ۲۱ فرزند رحيم اتحاديه تقسيم شد. برخي همان جا ساكن شدند و برخي ديگر با فروش سهم خود به ديگران خانه پدري را (كه جايي براي همه وارثان نداشت) ترك گفتند. باغ و عمارت هايش تا سال ۳۲ روزگار خوبي را از سر مي گذراندند، اما در اين سال بر اثر يك حادثه دچار انحطاط شدند. يكي از ساختمان هاي باغ به حزب توده- و به گفته تقوايي دفتر جوانان حزب- اجاره داده شد و عجب نبود كه در كودتاي ۲۸ مرداد به آتش كشيده شود و باغ را به سوي زوال سوق دهد. بعد از اين حادثه تعدادي از فرزندان و نوادگان اتحاديه همچنان در ملك پدري باقي ماندند و آن گونه كه تقوايي مي گويد در زمان فيلمبرداري سريال دايي جان ناپلئون نهايت لطف و همكاري را از خود بروز دادند، اما باغ، ديگر آن باغ شكوهمند گذشته نبود. لاله زار نيز به تدريج با اهل هنر وداع مي كرد و به اهل زر سلام مي گفت و مي رفت تا يادگار صدر اعظم را ميان انبوه مغازه ها و پاساژها تنها گذارد. گلي به جمال دايي جان ناپلئون كه اين نگين لاله زار را يك چند از فراموشي به درآورد.
در دوره پهلوي البته عمارت هاي ديگري در باغ ايجاد شد كه از آن جمله خانه «آقاجان» در ميانه باغ است. اما بيشتر بخش ها مربوط به دوره قاجار هستند؛ بخش هايي كه ظرافتشان به وضوح در سر در شكوهمند و آجري خانه چشم نوازي مي كند. اين در روبه بن بست اتحاديه در خيابان لاله زار باز مي شود و از معدود بخش هايي است كه در سريال دايي جان ناپلئون مجال جلوه گري نيافته است. (نگارنده فراموش كرد از تقوايي بپرسد: چرا؟)
آن گونه كه «رضا موسوي» كارشناس سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري استان تهران مي گويد: حال و روز كنوني باغ نشان مي دهد كه آنچه باقي مانده، تنها بخشي از آني است كه در ابتدا بوده. زيرا در جنوب باغ هيچ عمارتي به چشم نمي آيد و اين تا حدودي مغاير با الگوي خانه سازي سنتي است كه حياط يا فضاي مشجر را ميان عمارت ها محصور مي كند.
حدس موسوي با مشاهده يك عمارت قاجاري در جنوب باغ- و البته منتزع از آن- تقويت مي شود. اين عمارت كه با آجرهاي تراش داده و قالب خورده بسيار زيبا زينت يافته است، به كوچه باربد (كوچه ملي) در لاله زار راه مي برد و حالا مكاني است براي خرده كاسب هاي لاله زار. آنها تا آنجا كه توانسته اند به نماي زيباي عمارت- و شايد داخلش- آسيب زده اند و چسبيده به ديوار بنا با پاره آهن، ايرانيت و حلبي براي خود مغازه ساخته اند. موسوي گمان دارد كه اين عمارت روزگاري بخشي از باغ بوده است؛ زيرا باغ صدر اعظم نمي توانسته به يكي از مهم ترين كوچه هاي لاله زار راه نداشته و از سمت جنوب در بن بست باشد.
باغ امين السلطان يا همان باغ اتحاديه كه آشناترين نامش خانه دايي جان ناپلئون است، سرانجام خرداد ماه امسال پس از سالها فراموشي و رهاشدگي در فهرست آثار ملي ايران به ثبت رسيد؛ آن هم در زماني كه رمقي به تن ندارد و عمارت هايش به شدت فرسوده شده اند.
البته رضا موسوي مي گويد: عمارت مورد اشاره در كوچه باربد جزء باغ به حساب نيامده و در فهرست آثار ملي ثبت نشده، اما بديهي است كه اگر نه جزيي از عرصه باغ، قطعاً بخشي از حريم درجه يك آن است و بايد هر چه زودتر تحت حفاظت قرار گيرد.
وارثان اتحاديه و مالكان باغ نيز كه افزون بر چند ده نفر هستند، از بلاتكليفي خسته شده و باغ را ميان انبوهي از نابهنجاري ها جايي براي اسكان نمي دانند. در اين شرايط يكي از معدود خريداران ملك، سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري كشور است. گويا نخستين اقدامات در اين باره به انجام رسيده و توافقاتي صورت پذيرفته، اما هنوز سندي به امضاء نرسيده است. گفته مي شود سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري استان تهران ۵/۱ ميليارد تومان براي اين كار در نظر گرفته و ساير مبالغ از سوي سازمان مركزي تأمين خواهد شد.
دايي جان ناپلئون در پايان عمر، آن هنگام كه گفت: خدايا انگليسي ها را برسان و مرا از دست اين قوم و خويش نجات بده!... تنها يك آرزو داشت: دشمن ديرينه احترام او را به عنوان يك مبارز وطن پرست نگاه دارد و آيين تسليم با تشريفات كامل صورت پذيرد. شايد اكنون انگليسي ها احترام خانه او را نگاه داشته اند و براي يك بار هم كه شده با دست كشيدن از توطئه چيني، اجازه داده اند اين خانه در فهرست آثار ملي به ثبت رسد! شايد هم...
در فیلم «16 بلوک» که از فردا در سینماهای آمریکا بر پرده همگانی میآید، بروس ویلیس، هنرپیشه نقش پلیسهای سرسخت آمریکا، باردیگر در برابر موجی از خشونت، مقاومت میکند. منتقدان آمریکائی این فیلم را یکی از بهترین کارهای کارگردان قدیمی سینمای تجاری آمریکا ریچارد دانر توصیف کردهاند، که در آن از نظر حسی عمیق تر و شخصیت هائی غنی تر از فیلم های دیگرش از جمله مجموعه موفق Lethal Weapon عرضه می کند.
میگویند برای شخصیت پلیسی که آقای بروس ویلیس، در فیلمهای Die Hard یا سخت جان و چندین فیلم پرفروش دیگر عرضه کرد، شعار اصلی این است که داستان فیلم باید او را بیدار کند، برای اینکه معمولا قبل از اینکه وارد ماجرای هیجانانگیز فیلم بشود، شخصیت او یا خواب است یا مست است یا هردو.
در فیلم هیجانانگیز پلیسی «16 بلوک» یا 16 خیابان، پلیسی که بروس ویلیس نقش او را بازی میکند، باید یک محکوم سیاهپوست را 16 خیابان از زندان تا دادگاه همراهی کند برای شهادت در پروندهای که به محکومیت ماموران پلیس منجر خواهد شد. اما شخصیت بروس ویلیس در آغاز داستان متوجه میشود که زندانی تحت حمایت او هدف توطئهای سازمان یافته از سوی پلیسهای دیگر است که میخواهند با کشتن او از شهادت دادنش در دادگاه جلوگیری کنند.
این فیلم را کارگردان برجسته سینمای تجاری هالیوود ریچارد دانر کارگردانی کرده است که به خاطر سه سری فیلم پرفروش مشهور است: سری Omen یا طلسم، سری فیلمهای سوپرمن، و همچنین سری فیلمهای اسلحه کشنده Lethal Weapon با شرکت مل گیبسون.
دیوید ادلستاین، منتقد مجله هفتگی نیویورک مینویسد فیلم 16 بلوک از آن فیلمهاست که با نقشه معمارانه خودش از راه میرسد و در 15 دقیقه اول جزئیات طرح را برای تماشاگر تشریح میکند که عبارت است از 16 خیابان تا خط پایانی، 118 دقیقه وقت، موانع درونی و بیرونی، شلوغی خیابان، تعقیب و گریز، و خستگی و خوابالودگی شخصیت اصلی.
در آغاز فیلم، ویلیس را میبینیم رنگپریده و خمار از مستی شب قبل و بیخوابی، با صدائی خسته و کشدار که گوئی از زیر قبر بیرون میآید. سئوالی که سناریوی فیلم مطرح میکند این است که آیا این دائمالخمر سابق با شکم برآمده میتواند تبدیل به یک آدم اخلاقی و مرد مبارز بشود؟
به قول منتقد LA Weekly در این فیلم که یکی از بهترین کارهای ریچارد دانر است، کارگردان آشکارا از اینکه بسیاری از اصول و کلیشههای ژانر سینمای هیجانی – پلیسی را بشکند، لذت میبرد. فیلم طوری تنظیم شده است که تقریبا ماجرای آن در زمان واقعی میگذرد، انگار که بروس ویلیس و ماس دف، بازیگر نقش مجرم سیاهپوست، روی یک بمب ساعتی نشسته باشند اما کارگردان فراموش کرده است نماهای مربوط به گذشت زمان را داخل فیلم مونتاژ کند.
اما زیبائی فیلم 16 بلوک یا 16 خیابان، که در عین حال، ادعانامهای نیز علیه فساد پلیس است، در این است که این فیلم داستان دو مردی است که به پایان همه چیز رسیدهاند ولی از وجود یگدیگرمایه و الهام میگیرند برای اینکه زندگی را از نو آغاز کنند.
اما مایکل اتکینسن، منتقد هفتگی ویلج وویس اما چندان راضی نیست. وی مینویسد این یک فیلم کوچک است که سعی میکند خود را به عنوان یک فیلم حماسی جا بزند، یا هیولائی بادکرده است که میخواهد خود را لاغر و خوشاندام قلمداد کند. زیرا فیلمهای درجه دو واقعی 14 تهیهکننده ندارند و واضح است که طی کردن 16 بلوک باید دست کم بیست دقیقه سریعتر به پایان برسد.
اما به قول منتقد LA Weekly مانند فیلمهای دیگر دانر، به خصوص مجموعه Lethal Weapon در این فیلم هم کمدی سبک با صحنههای هیجان انگیز تعقیب و گریز پلیسی و لحظات عاطفی در آمیخته اند اما برخلاف آن فیلمها، در فیلم 16 بلوک حسها عمیقتر و شخصیتها غنیتر هستند.
رابرت کولر، منتقد مجله تخصصی ورایتی مینویسد هرچند فیلم 16 بلوک به پای فیلمهائی که سیدنی لومت در باره پلیسها ساخته است، یعنی شاهزاده شهر Prince of the City و سرپیکو نمیرسد اما سطح فیلمهای شهری هیجانی را بالا میبرد.
در بيست و ششمين دوره سالانه جوايز تمشك طلايي فيلم عشق كثيف كه فيلم نامه آن توسط جني مك كارتي به نگارش درآمده و خودش در آن بازي كرده است ، بدترين فيلم سال ۲۰۰۵ معرفي شد.
خبرگزاري فرانسه از لس آنجلس گزارش داد كه اين فيلم سه جايزه تمشك طلايي را به عنوان بدترين ها، از آن خود كرد.
مك كارتي بدترين بازيگر زن و عشق كثيف بدترين فيلم نامه و جان اشر همسر مك كارتي جايزه بدترين كارگردان را به خانه بردند.
هيدن كريستنسن بازيگر آمريكايي به تمشك طلايي بدترين بازيگر نقش مكمل در جنگ هاي ستارگان : انتقام سيث قسمت سوم دست يافت .
هيلتون به تمشك طلايي بدترين بازيگر زن نقش مكمل درخانه مومي نايل شد و فرزند ماسك دنباله فيلم پرفروش سال ۱۹۹۴ كه جيم كري در آن بازي كرده بود، بدترين فيلم بازسازي شده معرفي شد.
تام كروز و كيت هولمز نامزد وي كسالت آورترين زوج هاي مجلات جنجال برانگيز معرفي شدند.
نيكول كيدمن همسر سابق كروز و ويل فرل تمشك طلايي بدترين زوج هنري سال ۲۰۰۵ را براي فيلم مسحور كه از روي يك فيلم تلويزيوني محصول سال ۱۹۶۰ ساخته شد، بدست آوردند.
بنابراين گزارش هيچ يك از دريافت كنندگان اين جايزه براي دريافت جايزه خود كه گفته مي شود، چهار دلار و ۹۷ سنت است در مراسم شنبه شب لس آنجلس حاضرنشدند. بدترين هاي هاليوود را كه بنياد تمشك طلايي معرفي مي كند، با راي ۷۵۰ دست اندركار حرفه اي سينما، روزنامه نگار فيلم از ۴۱ ايالت آمريكا و ۱۵كشور انتخاب مي شوند.
چه اسكار را قبول داشته باشيم و چه نه، بايد بپذيريم كه مهم ترين جايزه سالانه سينماي جهان ا ست. از آن رو كه هم براي برندگانش ارج و قرب و پول مي آورد و هم منتقدان و تماشاگران به برندگانش احترام مي گذارند. هرچند كه معمولا برندگانش بيشتر به سطح سليقه عامه نزديك است تا نظرات منتقدان و مخاطبان سخت گير، اما تجربه نشان داده كه انتخاب هاي آكادمي چندان هم نااميد كننده نيست.
اين نوشته بررسي كوتاه سه فيلمي ست كه در رشته هاي مختلف جوايز امسال نامزد شده اند و فردا نيز مي توانيد معرفي فيلم هاي باقيمانده را در همين صفحه بخوانيد. اگر هم مي خواهيد از نتايج و نام برندگان امسال هم خبردار شويد، بايد تا بامداد دوشنبه صبر كنيد.
مي دانم دروغ مي گويي
جورج كلوني در گفتگويي با جف اوتو گفته بود كه دو لحظه بزرگ در تاريخ ژورناليسم وجود دارد، يكي زماني بود كه ادوارد مارو مك كارتي را به زانو درآورد و ديگري وقتي رخ داد كه والتر كرانكيت از ويتنام برگشت و گفت اين يك بن بست است.
شب به خير و موفق باشيد درباره اتفاق اول است. داستان در حد فاصل اكتبر 1953 تا آوريل 1954 رخ مي دهد و ماجراي گزارشگر معروف شبكه CBS، ادوارد آر. مارو است كه همراه با ديگر همكارانش تصميم مي گيرند دروغ هاي سناتور جوزف مك كارتي را افشا كنند. مارو در برنامه اي به نام see it now به بررسي اعمال مك كارتي مي پردازد و گزارش هايي درباره بازجويي هاي او تهيه مي كند. آخرين تير تركش اش هم برنامه اي است كه به صورت مستقيم به مك كارتي حمله مي كند و مي گويد كه اكثر حرف ها و استدلال هايش خيال بافي هستند و او دارد به اسم دفاع از آزادي، آن را نابود مي كند. البته در ابتداي برنامه هم توضيح مي دهد كه سناتور مك كارتي حق دارد از خودش دفاع كند و ما به عنوان سازندگان برنامه حاضريم هر زمان كه سناتور آماده بود، دفاعياتش را در برنامه نمايش دهيم. نتيجه اين برنامه طبق پيش بيني مارو است و مك كارتي به او حمله مي كند. اما مارو در برنامه ديگري از خودش دفاع مي كند و نتيجه اين مي شود كه كميته اي براي بررسي فعاليت هاي مك كارتي در سنا تشكيل مي شود كه در نهايت به پايان دوران مك كارتيسم مي انجامد.
فيلم را جورج كلوني كارگرداني كرده و آن طور كه خودش گفته اداي ديني ا ست به پدرش كه سال ها گزارشگر و مجري يك شبكه محلي بوده است. علاوه بر اين، شب به خير و موفق باشيد يك جور انتقام گيري هاليوودي هم هست از مردي كه در ميانه دهه 1950، بزرگترين دردسرها را براي هنرمندان امريكايي درست كرد. در سطحي ديگر، فيلم ستايش نامه اي ا ست براي ادوارد آر. مارو كه هنوز هم جزو اسطوره هاي تلويزيوني امريكا به شمار مي رود.
مهم ترين نكته اي كه پس از تماشاي فيلم به ذهن مي رسد مضمون سياسي آن است اما اين بار برخلاف اكثر فيلم هاي سياسي اين سال ها كه وجه سياسي شان آن قدر پررنگ بوده كه لذت سينما را زايل كرده، كارگردان و نويسنده كه البته هر دوشان يك نفراند حواس شان به خود فيلم هم بوده است. شايد مهم ترين حربه اي كه باعث شده فيلم دو پاره نشود و داستانش را راحت و سرراست روايت كند، اين ست كه به صورت سياه و سفيد ساخته شده است. مهم تر از آن اينكه چون درصد مهمي از روايت ماجرا برعهده فيلم هاي حقيقي و سياه و سفيد موجود از سناتور مك كارتي و گزارش هاي ماروست، با همين كلك ساده و پيش پا افتاده از پرش ذهني تماشاگر ميان تصاوير رنگي و سياه و سفيد جلوگيري شده است. در كنار اين، شب به خير و موفق باشيد ريتم يكنواختي دارد، يعني نه فراز مشخصي دارد و نه فرود پررنگي. شايد مهم ترين ايرادي هم كه بتوان به آن گرفت در همين نكته باشد اما واقعيت اين ست كه كلوني كارگردان همراه با تدوين گرش آن قدر عالي داستان شان را تعريف مي كنند كه اصلا تماشاگر را خسته نمي كند. البته در اين راه كلك هاي كوچكي هم مي زنند كه پس از تماشاي فيلم براي بار دوم بيشتر به چشم مي آيد مثلا براي وصل كردن تكه هاي مختلف ماجرا از يك خواننده زن كمك مي گيرند كه در استوديوي ديگري در كنار محل كار مارو، مشغول ضبط موسيقي است و گاهي اوقات صدايش بر ديگر اتفاق هاي داستان غالب مي شود و يا به سراغ آگهي هاي تجاري قبل از شروع برنامه مارو مي روند و آنها را قبل از صحبت هاي مارو نمايش مي دهند.اما در كنار كارگرداني كلوني كه به نظرم مهم ترين نكته فيلم است، بازي بازيگران نقش هاي اصلي هم در موفقيت فيلم بسيار تاثيرگذار است. ديويد استراترن در نقش مارو، چهره يخي و خونسردي را نشان مي دهد كه درخشان ترين لحظات فيلم مربوط به فصل هاي سيگار كشيدن اوست؛ هنگامي كه در خودش فرو مي رود و به جايي نه چندان دور خيره مي شود و دود سيگارش را بيرون مي دهد. لحظات مربوط به اجراي برنامه اش هم تمام آن چيزي ست كه از يك مجري صاحب نام تلويزيوني انتظار مي رود. جورج كلوني هم در نقش تهيه كننده و دوست مارو حضور كم رنگي در فيلم دارد كه چندان هم به چشم نمي آيد و بيش از هر چيز نشان دهنده هوشمندي و دقت كلوني در مقام كارگردان است. كارگرداني كه به خوبي توانسته هم از حواشي و زوائد داستانش صرف نظر كند و هم فيلمش را از تبديل شدن به يك بيانيه سياسي تند و تيز كه هيچ ربطي به سينما نداشته باشد، حفظ كند. براي اينكه قسمت دوم حرفم را واضح تر بيان كنم چاره اي ندارم جز اينكه توصيه كنم پس از تماشاي شب به خير و موفق باشيد يكي از همين مستندهاي مايكل مور را تماشا كنيد و ببينيد ساختن يك بيانيه سياسي پر سر و صدا چه قدر ساده تر از كارگرداني يك فيلم داستان گوست.
به خاطر يك مشت دلار
درباره داستان سيريانا نمي توان به راحتي اظهار نظر كرد، چون فيلم از آن گونه آثاري ا ست كه خلاصه داستان مشخصي ندارند. اما براي شروع مي توان گفت كه يكي از كشورهاي عرب حوزه خليج فارس قراردادي را براي صدور نفت به چين امضا كرده و اين يك شكست بزرگ براي كمپاني نفتي كانكس است. هم زمان با اين، كمپاني ديگري به نام كيلن با قزاقستان قرارداد نفتي ديگري امضا مي كند و كانكس براي جبران شكست اول، با كيلن ادغام مي شود. اين مساله توجه وزارت دادگستري امريكا را به خود جلب مي كند و تحقيقات وسيعي در اين باره شروع مي شود...
همان طور كه گفتم اين خلاصه داستان شايد ربط چنداني به داستان اصلي سيريانا نداشته باشد چون فيلم از داستان هاي متفاوت و متعددي تشكيل شده كه حتي پس از پايان تماشاي آن هم به راحتي نمي توان آنها را به هم متصل كرد و شايد تنها نقطه اتصال آنها به يكديگر نفت باشد و منطقه خاورميانه. با كمي اغماض شايد بتوان سيريانا را در گونه تريلر دسته بندي كرد. اغماض را براي اين مي گويم كه فيلم چندان به اصول پيش پا افتاده تريلرهاي عامه پسند وفادار نيست و همين عامل است كه آن را از نمونه هاي پرشمار و تجاري مشابهش متفاوت مي كند. يكي از آن تفاوت ها در ديالوگ هاي زياد و طولاني فيلم نامه است و ديگري در صحنه هاي اكشنش كه چندان به تعليق و هيجان كاري ندارد و به خود واقعه و تراژدي در حال رخ دادن، مي پردازد. به عنوان مثال در فيلم دو صحنه كليدي وجود دارد كه كارگردان به جاي تهييج تماشاگر او را متوجه اتفاقي كه رخ داده و عواقب آن مي كند. يكي از آنها صحنه كشته شدن پسر برايان وودمن (با بازي مت ديمون) در استخر است كه در ابتدا نمايي از شيرجه زدن او پخش مي شود و سپس كات مي شود. به راه رفتن و نزديك شدن وودمن به محل حادثه. ديگري هم در اواخر فيلم رخ مي دهد جايي كه دو جوان پاكستاني همراه با قايق پر از مواد منفجره شان خود را به يك نفتكش مي كوبند و درست در لحظه برخورد، به جاي ديدن يكي از آن نماهاي معروف هاليوودي، با صحنه سفيدي روبه رو مي شويم كه هيچ صدايي بر روي آن شنيده نمي شود.
از اين نكته كه بگذريم ديگر وجه مهم فيلم، فيلم نامه آن است كه استفن گاگان علاوه بر كارگرداني، نوشتن آن را هم بر عهده داشته است. براي يادآوري بد نيست بگويم كه گاگان پيش از اين فيلم نامه قاچاق ساخته استيون سودربرگ را هم نوشته بود و فيلم نامه سيريانا هم تقريبا حال و هوايي مشابه آن فيلم دارد. فيلم در چند داستان مختلف و موازي، عقب و جلو مي رود و چندان هم در اين مسير به تماشاگر باج نمي دهد. علاوه بر اين، سيريانا يك جورج كلوني متفاوت هم دارد كه در نقش يك مامور مخفي CIA بازي كرده و چه به لحاظ ظاهري و چه به لحاظ جنس بازي بسيار متفاوت است با جورج كلوني كه پيش از اين سراغ داشتيم. نه خبري از آن شوخ و شنگي هميشگي نقش هايش است و نه سعي مي كند با يك بازي بيروني خودش را روي پرده نشان دهد. بلكه برخلاف هميشه به شدت كنترل شده نقش آفريني مي كند.
اتفاق خودش نمي افتد
تصادف احتمالا دم دستي ترين واژه اي ا ست كه مي توان براي ترجمه عنوان فيلم درنظر گرفت، اما پس از تماشاي آن بدون شك پررنگ ترين كلمه اي كه در ذهن تان نقش مي بندد تقدير است. فيلم داستان آدم هايي ست كه تنها نسبت شان با يكديگر زندگي در لس آنجلس است. ماجرا در زماني حدودا دو روزه مي گذرد و روابط و اتفاق ها تنها براساس تصادف شكل مي گيرد. فصل آغازين فيلم جايي ا ست كه پليس سياه پوستي همراه با همسر سفيدپوستش به صحنه يك تصادف مي رسند و همكارانش به او مي گويند كه جسد پسر جواني را هم در آن نزديكي پيدا كرده اند. در اينجا فيلم يك روز به عقب برمي گردد و داستان اتفاق هايي را روايت مي كند كه در نهايت به مرگ آن پسر جوان ختم مي شوند. تصادف از اجزاي به هم ريخته پازلي تشكيل شده است كه آرام آرام در كنار هم قرار مي گيرند. زندگي يك ايراني مهاجر همراه با همسر و دخترش، ماجراي دو جوان سياه پوست كه دست به دزدي ماشين مي زنند، قصه سياستمدار با نفوذي كه زنش نسبت به همه سياه پوست ها بدبين است، داستان كليدساز سياه پوستي كه با همسر و دختر كوچكش زندگي مي كند، ماجراي زن و مرد چيني تباري كه به قاچاق انسان مشغولند، زندگي پليس نژادپرستي كه از پدر بيمارش مراقبت مي كند و چند داستان جزئي ديگر در حوالي اين تكه ها فيلم نامه تصادف را شكل داده اند. نكته بارز فيلم نامه هم در همين جزئيات پرشمارش است و البته در جمع كردن آنها. چون همان قدر كه شخصيت هاي متعدد و داستان هاي پرشمار مي توانند فيلم را جذاب كنند، اين توانايي را هم دارند كه به بزرگترين نقطه ضعف آن بدل شوند. اما پل هگيس (كارگردان) كه پيش از اين فيلم نامه دختر ميليون دلاري را براي كلينت ايستوود نوشته بود، به خوبي توانسته هم شخصيت ها را پرورش دهد و هم داستانك هاي متعدد فيلم نامه اش را در كنار آنها بچيند. مهم ترين چيزي هم كه در اين مسير به او كمك كرده، ديالوگ هاي بي نظير و درخشان فيلم نامه است كه بزرگترين سهم را در روايت داستان و موفقيت فيلم برعهده دارند.
فيلم بازي هاي خيلي خوب و درخشاني دارد اما بدون شك حضور مت ديلون در نقش همان پليس نژادپرست مصداق كامل آن چيزي ا ست كه سازنده فيلم در ذهنش داشته است. يك شخصيت به ظاهر منفي كه در نماي نزديك چندان هم تيره و تاريك نيست.
آخرين قسمت اين مطلب را مي خوانيد كه اختصاص دارد به بررسي سه فيلم ايالت شمالي ، غرور و تعصب و مونيخ .
و اين منم؛ زني تنها
ايالت شمالي با اين جمله آغاز مي شود: در 1975، اولين زن در معادن آهن استخدام شد اما در 1989 همچنان از هر 30 كارگر، تنها يكي از آنها زن هستند. داستان فيلم در همين سال 1989 مي گذرد و ماجراي زني به نام جوزي ست كه از بد حادثه مجبور مي شود به تنهايي بار زندگي را به دوش بكشد و پسر و دخترش را بزرگ كند. او به زادگاهش برمي گردد و همراه با چند زن ديگر در معادن استخراج آهن استخدام مي شود، اما به علت فضاي مردانه و جنسيتي حاكم بر چنين شغلي، مجبور است با مشكلات بسياري مقابله كند. او سعي مي كند با اين موانع كنار بيايد اما در نهايت تصميم مي گيرد عليه رؤسايش دادخواستي را ارائه دهد كه منجر به تصويب قانون مقابله با آزار جنسيتي در محل كار در ايالات متحده مي شود.
فيلم، نمايش دهنده همان كليشه ثابت و تكرارشونده زن تنها در برابر جمع است. داستان براساس يك اتفاق واقعي نوشته شده و ماجراي زني است كه در اوايل دهه نود موفق شد قانوني را در حمايت از هم جنسان خود در محل كار به تصويب برساند. اما بزرگ ترين ايراد فيلم به همان كليشه ثابتش برمي گردد كه در اين سال ها بسيار تكرار شده است. به همين دليل نيكي كارو ـ كه براي اولين بار پس از فيلم تحسين شده وال سوار پشت دوربين ايستاده است ـ برگ برنده اي براي تماشاگر حرفه اي ندارد. تنها نكته بارز فيلم هم در بازي چارليز ترون خلاصه مي شود كه پس از هيولا ، نقش درخشان و موفق ديگري روي پرده نداشته است و همين حضور اوست كه مخاطب را تا انتها با فيلم همراه مي كند. او در ايالت شمالي هم همچون هيولا شخصيتي را بازي مي كند كه مهم ترين مشخصه اش تنهايي و استقلال است و موفق مي شود در اين مسير همدلي تماشاگر را برانگيزد. در كنار او فرانسيس مك دورماند هم حضور درخشاني در فيلم دارد. البته در كنار بازي هاي فيلم، نيكي كارو در يك عنصر ديگر هم موفق است و آن هم ساخت صحنه هاي احساسي داستان است. نمونه اي ترين سكانسي را هم كه مي توان براي اين موفقيت مثال زد، فصل طولاني است كه وكيل جوزي پس از يك مشاجره طولاني با دادستان در دادگاه، از حاضران مي خواهد براي حمايت از جوزي از روي صندلي هاي خود بلند شوند.
نيكي كارو براي متمايز كردن فيلمش با نمونه هاي مشابه سعي كرده اندكي در روايت ماجرا تقطيع ايجاد كند و با بازي هاي زماني مخاطب را با داستان درگير كند، به همين خاطر در خلال روايت ماجرا، تكه هايي از صحنه دادگاه نهايي فيلم را هم گنجانده تا روايت مدرن تري را روي پرده بياورد. اما اين بازي و كلك زماني هم چندان كمكي به هدف كارگردان نمي كند. شايد تنها فصل تأثيرگذاري كه كارو با اين شيوه خلق كرده فلاش بك رابطه جوزي و معلم دبيرستانش باشد كه آن هم بيشتر به خاطر فضاي احساسي صحنه و خشونت جاري در آن، موفق است و نه كارگرداني و تدوين حساب شده اش.
در ستايش عشق
تابه حال اقتباس هاي متعددي از كتاب غرور و تعصب نوشته جين آستين صورت گرفته اما بدون شك فيلم جو رايت را نه تنها مي توان بهترين اقتباس از اين داستان كلاسيك دانست بلكه با شجاعت مي توان آن را يكي از بهترين اقتباس هاي ادبي اين چند سال نيز ناميد. داستان در قرن هجدهم ميلادي مي گذرد و ماجراي دختر جواني به نام اليزابت بنت است كه با مردي به نام دارسي آشنا مي شود. داستان همان داستان عشق كلاسيك است كه ابتدا با نفرت آغاز مي شود و پس از اندكي، به عشق بدل مي شود. اما آنچه اين فيلم را متمايز كرده نه در داستان تكراري و هزار بار گفته شده اش كه در كارگرداني درخشان
جو رايت است. نيمه اول فيلم پر است از فصل هاي سرخوشانه مهماني رقص و رايت به خوبي توانسته از اين قابليت فيلمنامه براي شناساندن شخصيت ها و درگير كردن تماشاگر با سرنوشت آنها استفاده كند. اولين مهماني فيلم كه در همان دقايق آغازين شروع مي شود، فصلي ا ست كه شخصيت ها يكديگر را ملاقات مي كنند و تماشاگر هم آنها را مي شناسد. دوربين رايت در اين فصل حضور آرام و ساكني دارد و چندان در طول و عرض صحنه حركت نمي كند، به اين دليل كه تماشاگر هنوز شخصيت ها را نشناخته و حركت هاي اضافي او را گيج خواهد كرد. اما در دومين مهماني كه با فاصله زماني كمي آغاز مي شود، تماشاگر قهرمان هايش را مي شناسد و اين به رايت اجازه مي دهد تا يكي از درخشان ترين فصول فيلم را تصوير كند. حركت هاي پرشمار دوربين و شخصيت هاي فرعي متعددي كه به تناوب در برابر آن ظاهر مي شوند و داستان خود را پي مي گيرند در كنار دكوپاژ درخشان صحنه، باعث شده تا اين فصل كليدي ترين و ماندگارترين فصل فيلم شود. البته يك بار ديگر هم رايت چنين تمهيدي را به كار مي برد، آن هم زماني ا ست كه از خارج خانه بنت ها به اتاق هاي آن سرك مي كشد. اما اين فصل نه به اندازه فصل مهماني بلند است و نه به لحاظ روايت، چنان اهميتي در داستان دارد.
ديگر نكته بارز فيلم هم در بازي كرا نايتلي نهفته است. نايتلي كه در اين يكي دو سال توانسته به سرعت جاي خود را به عنوان يك ستاره در هاليوود تثبيت كند، در غرور و تعصب به خوبي، هم از قابليت هاي چهره اش استفاده مي كند و هم بازيگوشي شخصيتش را به درستي نمايش مي دهد. در نيمه دوم فيلم كه ديگر خبري از آن مهماني ها و شيطنت هاي دوربين نيست، تنها عنصري كه ريتم فيلم را حفظ مي كند و آن را از نفس نمي اندازد همين بازي درخشان نايتلي است. به طور كلي يكي از بزرگترين نقاط قوت فيلم در همين بازي هايش است و بازيگراني كه براي نقش هاي مكمل انتخاب كرده است. درخشان ترين اين نقش هاي مكمل هم در شخصيتي است كه جودي دنچ آن را بازي مي كند و اگرچه حضور كوتاه و سايه واري در داستان دارد اما در همان مدت كوتاه هم در ارتباط با مخاطب موفق است.
غرور و تعصب نكات بارز ديگري هم دارد مانند فيلمبرداري اش كه جدا از آن حركت هاي بازيگوشانه مهماني، در نمايش مناظر و نماهاي قرن هجدهمي بسيار موفق است. البته بيشتر اين موفقيت را بايد به حساب طراحي صحنه و لباس فيلم گذاشت كه سهم مهمي در ماندگاري فيلم دارد. اما با اين حال همچنان معتقدم كه كارگرداني و فيلمنامه غرور و تعصب آنقدر درخشان است كه ديگر بخش ها در قياس با آن چندان به چشم نيايند.
صلحي نيست
مونيخ به ماجرايي واقعي مي پردازد كه همزمان با المپيك 1972 مونيخ رخ داد و طي آن چند جوان فلسطيني 11 ورزشكار اسرائيلي را گروگان گرفتند و در نهايت همه آنها با هم كشته شدند. فيلم از جايي شروع مي شود كه اتفاق رخ داده و حالا دولت اسراييل تصميم دارد از عاملان اين قضيه انتقام بگيرد. آونر (با بازي اريك بانا) براي اين عمليات انتخاب مي شود و گروهي را تشكيل مي دهد تا 11 نفر از مسببان اين فاجعه را از بين ببرد.
فيلم آن طور كه از استيون اسپيلبرگ ـ به دليل ساخت فيلمي مانند فهرست شيندلر ـ انتظار مي رفت اصلا در حمايت از اسرائيل و مقابله با فلسطيني ها نيست. او در اين فيلم به صريح ترين شكل ممكن تروريسم را از جانب هر دو گروه درگير تقبيح مي كند و بيش از هرچيز داستان زندگي آدم هايي را نشان مي دهد كه در اين بازي سهم چنداني ندارند و تنها از عواقبش آسيب مي بينند. جدا از اين بحث مضموني كه روشن ترين قسمت فيلم است، مونيخ كارگرداني و تدوين بي نظيري دارد. فيلم را در واقع مي توان در گونه تريلر دسته بندي كرد و به همين خاطر درخشان ترين فصول داستان لحظاتي است كه آونر و رفقايش تصميم به كشتن يكي از هدف هاي شان مي گيرند. نمونه اي ترين فصلي را هم كه براي كارگرداني اسپيلبرگ مي توان مثال زد جايي است كه آنها به سراغ اولين هدف شان مي روند و در اثر يك اشتباه نزديك است فرزند او را به قتل برسانند. اسپيلبرگ در اين فصل يكي از هيچكاكي ترين لحظات فيلمش را مي سازد و خيلي خوب اين تعليق را منتقل مي كند. فصل درخشان ديگري را هم كه مي توان در اين رابطه مثال زد جايي است كه آونر و همكارانش به هدف اصلي شان نزديك مي شوند و در حالي كه ثانيه اي بيشتر تا اجراي نقشه فاصله ندارند، عمليات شان به علت مزاحمت چند ناشناس شكست مي خورد.
اما بي شك ماندگارترين فصلي كه از مونيخ در ذهن مي ماند، سكانس ماقبل آخر فيلم است كه با يك تدوين درخشان به يكي از شاهكارهاي امسال تبديل شده است. اسپيلبرگ در خلال روايت داستانش، آن اتفاق اول را هم از دريچه ذهن آونر روايت مي كند و همان طور كه آونر با كشتن هدف هايش پيش مي آيد، داستان آن فلسطيني هاي گروگانگير هم روايت مي شود. در سكانس ماقبل آخر هم كه كشته شدن گروگان ها و گروگان گيرها نمايش داده مي شود با يك تدوين منحصربه فرد و بازي درخشان اريك بانا، لحظات رخ دادن آن فاجعه همزمان با وحشت و ترسي كه در صورت آونر پديد مي آيد، به روي پرده مي آيد. پايان بخش فيلم هم ديالوگي است كه آونر در جواب رئيسش كه مي گويد اين كارها براي صلح است، مي گويد آخر اين كار، صلحي نيست.
مونيخ علاوه بر كارگرداني و تدوين حساب شده اش، يك بازي خيلي خوب و كنترل شده هم از اريك بانا دارد كه به خوبي هم از اجزاي چهره اش براي انتقال حس هاي متضاد استفاده كرده و هم شخصيتش را خوب پرورانده است. براي نمونه توصيه مي كنم فصل هاي آشپزي آونر را چند باري تماشا كنيد تا منظورم را بيشتر بفهميد.
آكادمي اسكار بعد از دريافت نامه هاي آراي اعضاي خود، كار شمارش آراي نامزدهاي اصلي اسكار را تحت شرايط امنيتي سخت آغاز كرد. آرا توسط دو گروه مجزا خوانده مي شود تا امكان خطا و اشتباه به حداقل برسد و حقي از هيچ يك از نامزدها ضايع نشود. هميشه آخرين بخش مراسم اسكار كه مربوط به شمارش آرا مي شود، مهمترين، پيچيده ترين و مخفي ترين بخش مراسم اهداي جوايز اسكار بوده است. بسته هاي حاوي آراي اعضاي آكادمي دقيقاً مثل جعبه هاي راي گيري هاي سياسي و دولتي، مهر و موم شده است و پشت درهاي بسته خوانده و شمارش مي شود.
نتيجه اين آرا را هيچ كس نمي داند و آكادمي نام برندگان خود را فقط به اطلاع دو نفر در خارج از سيستم هاليوود مي رساند. اين دو نفر كارمندان شركتي هستند كه نامه هاي مهر و موم شده آكادمي اسكار را شخصاً به محل برگزاري مراسم اسكار مي برند. اين نامه ها- كه هر يك نام يكي از برندگان را در خود دارد و توسط دو هنرمند در روي صحنه باز مي شود- با اسكورت پليس به سالن كداك تيه تر شهر لس آنجلس فرستاده مي شوند.
ريك راسس يكي از مسئولين شركتي كه نامه ها را به محل برگزاري مراسم مي برد، در اين رابطه مي گويد: «هميشه گفته ام كه حفظ اسرار يكي از آسان ترين بخش هاي مربوط به مراسم اسكار است.»
تا روز هشتم فوريه(۱۹ بهمن)- آخرين مهلت براي ارسال آراي اعضاي آكادمي- نزديك به شش هزار برگه راي به دست آكادمي رسيد. آكادمي بلافاصله كل آرا را براي شركت ريك راسس فرستاد. راسس با اشاره به اين كه شركت او مدت ۷۲ سال است كه با آكادمي اسكار در زمينه شمارش آرا همكاري دارد، اضافه مي كند:« زماني كه بحث شمارش نهايي مي شود، فقط من و همكارم براد اولتمانز نام برنده اصلي را مي دانيم. من فقط نام برندگان را به خاطر مي سپارم و تمام چيزهاي ديگر را فراموش مي كنم.»
هاليوود اين روزها بي صبرانه، مشتاق و نگران در انتظار باز شدن نامه هاي مهر و موم شده اي است كه نام برندگان خوشبخت را روي خود حك كرده است. اين روزها همه چشم ها و حواس ها به مجسمه هاي كوچك و طلايي اسكار است. تعداد سؤالات بسيار بيشتر از جواب هاست. همه مي پرسند اين مجسمه ها به چه كساني تعلق مي گيرد و تعداد كمتري حاضر به پاسخگويي به اين سؤال هستند. آيا درام وسترن،«كوهستان بروكبك»آنگ لي(كه با نامزدي در هشت رشته پيشتاز نامزدهاي اسكار است و از سوي اكثر انجمن هاي منتقدين به عنوان بهترين فيلم سال ۲۰۰۵ شناخته و معرفي شده) مي تواند با كنار زدن رقباي سرسخت و پرقدرت خود- و به ويژه درام اجتماعي و جاده اي تصادف پل هگيس- اسكار بهترين فيلم سال را از آن خود كند؟
نكند كه شش هزار عضو آكادمي تحت تأثير فيلم هاي سياسي«شب بخير و خوش باشي »جرج كلوني و يا«مونيخ»استيون اسپيلبرگ قرار گرفته و يكي از اينها را انتخاب كرده باشند؟ اگر نام«كاپوتي »از داخل پاكت نامه دربيايد، چه خواهد شد؟
ريچارد روپر، منتقد سينما كه در برنامه هاي هنري تلويزيوني هم درباره فيلم ها به بحث و تبادل نظر مي پردازد، در اين باره مي گويد:«براي كساني كه سالهاست اين رويداد را دنبال مي كنند، روزهاي قبل از برگزاري مراسم اسكار پرهيجان و بانمك است. دليلش هم اين است كه در طول سال هاي مختلف بسياري از فيلم هايي كه همه فكر مي كردند جايزه اصلي را خواهند گرفت، دست خالي به منازل خود رفتند». امسال هم از آن سالهاست كه هنوز پيش بيني نام برندگان نهايي كمي مشكل است. زماني كه پاكت نامه ها توسط دو هنرمند باز مي شود، ما هنوز داريم از خودمان مي پرسيم الان نام چه فيلمي يا هنرمندي را اعلام مي كنند؟
تنها نامي كه تقريباً همه مطمئن هستند از پاكت آرا بيرون مي آيد نام فيليپ سيمور هافمن به عنوان بهترين بازيگر مرد سال براي ايفاي نقش ترومن كاپوتي در درام دهه پنجاهي «كاپوتي» است. اما حتي در باره اين نام هم شك و ترديد هايي وجود دارد. آدم هاي شكاك اين سؤال را مطرح مي كنند كه مگر بازي ترنس هاوارد را در درام موزيكال «هاستل وفلو» نديده ايد؟ اين دو رقبايي مثل هيت لجر(كوهستان برو كبك)، يواكين فونيكس(روي خط راه برو) و ديويد استراتيرن (شب بخير و خوش باشي) دارند.
تحليل گران مي گويند رقابت اصلي در رشته بهترين بازيگر بين ريس و تيرزپون(روي خط راه برو) و فليسيتي هافمن (ترانس آمريكا) است. بازي تيرزپون در اولين كار جدي و قابل اعتنايش، نظر مثبت اكثر منتقدين را به خود جلب كرد. تام اونيل منتقد اينترنتي مي گويد: «شب برپايي مراسم همه نگران و هيجان زده هستند و تا چند لحظه قبل از اعلام نام برنده، هنوز همگان در حال گمانه زني هستند.»
جودي دنچ (خانم هندرس تقديم مي كند)، شارليز ترون (نورث كانتري) و كايرا ناتيلي (غرور و تعصب) ديگر رقباي بخش بهترين بازيگر زن هستند.
هفتاد و هشتمين دوره مراسم اسكار ۱۴ اسفند(يكشنبه ۵ مارس) برپا مي شود و اگر دوستداران سينما كمي صبر كنند نام برندگان را به صورت كامل از طريق رسانه هاي گروهي متوجه خواهند شد!
چهل و ششمين جشنواره بين المللي آثار سينمايي و تلويزيوني «كارتا گنا» دهم مارس (۱۹ اسفند ماه) با معرفي برگزيدگان به كار خود پايان مي دهد.
به گزارش سايت رسمي اين جشنواره به آدرس:www.festicine cartagena.com جشنواره آثار سينمايي و تلويزيوني «كارتاگنا» كه هر ساله در ماه مارس در كشور كلمبيا برگزار مي شود، امسال نيز با نمايش فيلم هايي از كشورهاي آمريكاي لاتين همچون آرژانتين، برزيل، شيلي، كلمبيا، كوبا، اكوادور، اسپانيا، مكزيك، پرو و ونزوئلا به كار خود ادامه مي دهد.در بخش بين الملل اين جشنواره نيز علاوه بر فيلم هاي كشورهاي فوق آثاري از كشورهاي كلمبيا، تركيه، آلمان، نروژ و ايتاليا شركت دارند.مراسم افتتاحيه جشنواره كارتاگنا كه مديريت آن را ويكتور نيه تو زونز بر عهده دارد، هر ساله با نمايش فيلمي از كشور كلمبيا همراه است.بدين ترتيب در جشنواره امسال فيلم «جوآنا موهاي طلايي داشت» به كارگرداني پاچوبوتيا براي مراسم افتتاحيه انتخاب شده است.جشنواره كارتاگنا همچنين با نمايش فيلم «آسمان» به كارگرداني آلساندرو باسيل در مراسم افتتاحيه به كار خود خاتمه مي دهد.جشنواره آثار سينمايي و تلويزيوني كارتاگنا مشتمل از ۴ بخش اصلي به نامهاي بخش رسمي، فيلمهاي سينمايي كلمبيايي، فيلمهاي تلويزيوني كلمبيا و فيلم كوتاه است كه افرادي چون گونزالو جاستينيانو (شيلي)، جراردو شيبونا (كوبا)، ايبارا( مكزيك)، اوچوآ (كلمبيا) و خوليو لازاردو از كشور كلمبيا داوري بخش رسمي را بر عهده دارند.
وينس ون در يك فيلم كمدي تازه بازي مي كند.
اين فيلم جديد «فرد كلاوس» نام دارد. فيلمنامه فيلم را دن فاگلمن نوشته و ديويد دابكين آن را كارگرداني خواهد كرد. قصه فيلم كه در طول تعطيلات كريسمس و سال نو رخ مي دهد، درباره دو برادر است كه با يكديگر يك اختلاف كوچك دارند. يكي از اين دو تصميم مي گيرد به مناسبت كريسمس در لباس بابانوئل برود تا با انجام كارهاي خوب به نوعي رستگاري برسد.
هدف او اين است كه برادرش با ديدن او در اين موقعيت، با وي آشتي كند، اما يك اتفاق پيش بيني نشده اين بابانوئل بخت برگشته را راهي قطب شمال مي كند.
كمپاني برادران وارنر تهيه كننده «فرد كلاوس» است و به وينس ون براي بازي در نقش بابانوئل ۲۰ ميليون دلار دستمزد مي دهد. ون و ديويد دابكين تابستان گذشته كمدي جوان پسند «عروسي خراب كن ها» را روي پرده داشتند كه به يك موفقيت مالي پيش بيني نشده دست يافت؛ فروش ۲۱۰ ميليون دلاري فيلم در آمريكا باعث شد تا نام ون و دابكين در سطح وسيعي مطرح شود.
فيلم جديد دارمش دارشن، نيمه دوم سال جاري ميلادي در هند روي پرده سينماها مي رود.
درام خانوادگي جديد اين هنرمند سرشناس «آپ كي خاطر» (براي خاطر تو) نام دارد و تعدادي از بازيگران مطرح سينماي هند در نقش هاي اصلي آن ظاهر شده اند. آكشي كانا، پريانكا چوپرا، آميشا پاتل، دينوموره آ و سونيل شتي بازيگران نقش هاي مختلف فيلم هستند. دارشن قبل از اين در فيلم هاي خود از وجود آكشي كومار، كاريشما كاپور و كارينا كاپور بهره مي گرفت، اما اين بار هيچ يك از آنها در فيلم او نقشي ندارند؛ حتي در حد يك بازيگر ميهمان. فيلمبرداري «آب كي خاطر» از نيمه گذشته و تدوين آن همزمان با فيلمبرداري ادامه دارد. دارشن ترجيح داده خط اصلي قصه فيلمش را لو ندهد و مي گويد: «كار تازه ام حال و هوايي جديد دارد كه خيلي شبيه كارهاي قبلي ام نيست.
فيلم، پنج كاراكتر اصلي ندارد و نمي توان گفت كدام يك مهمتر از ديگري است. سينماي هند اين روزها به سوژه هاي جديد نياز دارد و تماشاگران روي اين خواسته منطقي خود تاكيد مي كنند.
ما بايد همراه با زمان حركت كرده و متحول شويم. در غير اين صورت، تماشاگران از محصولات ما استقبال نخواهند كرد» .