• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

مهدي اخوان ثالث - شاعر حماسه سراي معاصر

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
سلام خدمت دوستان

در اين تاپيك در مورد اين شاعر بزرگ معاصر با هم به گفتگو خواهيم نشست .

دوستان نظرات خود را در مورد اين شاعر و همچنين سروده هاي ايشان بفرمايند .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
در سال 1307 در مشهد چشم به جهان گشود ، تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در همين شهر گذراند و در سال 1326 دوره هنرستان مشهد رشته آهنگري را به پايان بر و همان جا در همين رشته آغاز به كار كرد سپس به تهران آمد آموزگار شد و در اين شهر و پيرامون آن به تدريس پرداخت ، اخوان چند بار به زندان افتاد و يك بار نيز به حومه كاشان تبعيد شد ، در سال 1329 ازدواج كرد در سال 1333 براي بار چندم به اتهام سياسي زنداني شد ، پس از آزادي از زندان در 1336 به كار در راديو پرداخت و مدتي بعد به تلويزيون خوزستان منتقل شد ، در سال 1353 از خوزستان به تهران بازگشت و اين بار در راديو وتلويزيون ملي ايران به كار پرداخت در سال 1356 در دانشگاه هاي تهران ملي و تربيت معلم به تدريس شعر ساماني و معاصر روي آورد در سال 1360 بدون حقوق و با محروميت از تمام مشاغل دولتي بازنشسته شد ، در سال 1369 به دعوت خانه فرهنگ آلمان براي برگزاري شب شعري از تاريخ 4 تا 7 آوريل براي نخستين بار به خارج رفت و سرانجام چند ماهي پس از بازگشت از سفر در شهريور ماه جان سپرد وي در توس در كنار آرامگاه فردوسي به خاك سپرده شد . روحش شاد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
دفترهاي شعر

ارغنون --------------- تهران 1330

زمستان ---------------زمان 1335

آخر شاهنامه --------------- زمان 1338

از اين اوستا --------------- مرواريد 1344

منظومه شكار ---------------مرواريد 1345

پاييز در زندان ---------------روزن 1348

عاشقانه ها و كبود ---------------جوانه 1348

بهترين اميد ---------------روزن 1348

در حياط كوچك پاييز در زندان ---------------توس 1355

دوزخ اما سرد --------------- توكا 1357

زندگي مي گويد اما باز بايد زيست --------------- توكا 1357

ترا اي كهن بوم و بر دوست دارم --------------- مرواريد 1368
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
در ادامه چند شعر معروف و زيبا از اين شاعر ارزشمند براي آگاهي و شناخت بيشتر دوستان عزيز ارايه مي گردد .
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
تاپیک بسیار خوبی خواهد شد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
به نقل از ashena55 :
تاپیک بسیار خوبی خواهد شد
دوست عزيز
شما هم مرا ياري كنيد تا شوق ادامه داشته باشم .
ممنون از همراهي شما
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
قاصدك
*************

قاصدك ! هان ، چه خبر آوردي ؟
از كجا وز كه خبر آوردي ؟
خوش خبر باشي ، اما ،‌اما
گرد بام و در من
بي ثمر مي گردي
انتظار خبري نيست مرا
نه ز ياري نه ز ديار و دياري باري
برو آنجا كه بود چشمي و گوشي با كس
برو آنجا كه تو را منتظرند
قاصدك
در دل من همه كورند و كرند
دست بردار ازين در وطن خويش غريب
قاصد تجربه هاي همه تلخ
با دلم مي گويد
كه دروغي تو ، دروغ
كه فريبي تو. ، فريب
قاصدك 1 هان ، ولي ... آخر ... اي واي
راستي آيا رفتي با باد ؟
با توام ، آي! كجا رفتي ؟ آي
راستي آيا جايي خبري هست هنوز ؟
مانده خاكستر گرمي ، جايي ؟
در اجاقي طمع شعله نمي بندم خردك شرري هست هنوز ؟
قاصدك
ابرهاي همه عالم شب و روز
در دلم مي گريند
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
آخر شاهنامه
*********************




اين شكسته چنگ بي قانون
رام چنگ چنگي شوريه رنگ پير
گاه گويي خواب مي بيند
خويش را در بارگاه پر فروغ مهر
طرفه چشم نداز شاد و شاهد زرتشت
يا پريزادي چمان سرمست
در چمنزاران پاك و روشن مهتاب مي بيند
روشنيهاي دروغيني
كاروان شعله هاي مرده در مرداب
بر جبين قدسي محراب مي بيند
ياد ايام شكوه و فخر و عصمت را
مي سرايد شاد
قصه ي غمگين غربت را
هان ، كجاست
پايتخت اين كج آيين قرن ديوانه ؟
با شبان روشنش چون روز
روزهاي تنگ و تارش ، چون شب اندر قعر افسانه
با قلاع سهمگين سخت و ستوارش
با لئيمانه تبسم كردن دروازه هايش ،‌سرد و بيگانه
هان ، كجاست ؟
پايتخت اين دژآيين قرن پر آشوب
قرن شكلك چهر
بر گذشته از مدارماه
ليك بس دور از قرار مهر
قرن خون آشام
قرن وحشتناك تر پيغام
كاندران با فضله ي موهوم مرغ دور پروازي
چار ركن هفت اقليم خدا را در زماني بر مي آشوبند
هر چه هستي ، هر چه پستي ، هر چه بالايي
سخت مي كوبند
پاك مي روبند
هان ، كجاست ؟
پايتخت اين بي آزرم و بي آيين قرن
كاندران بي گونه اي مهلت
هر شكوفه ي تازه رو بازيچه ي باد است
همچنان كه حرمت پيران ميوه ي خويش بخشيده
عرصه ي انكار و وهن و غدر و بيداد است
پايتخت اينچنين قرني
بر كدامين بي نشان قله ست
در كدامين سو ؟
ديده بانان را بگو تا خواب نفريبد
بر چكاد پاسگاه خويش ،‌دل بيدار و سر هشيار
هيچشان جادويي اختر
هيچشان افسون شهر نقره ي مهتاب نفريبد
بر به كشنيهاي خشم بادبان از خون
ماه ، براي فتح سوي پايتخت قرن مي آييم
تا كه هيچستان نه توي فراخ اين غبار آلود بي غم را
با چكاچاك مهيب تيغهامان ، تيز
غرش زهره دران كوسهامان ، سهم
پرش خارا شكاف تيرهامان ،‌تند
نيك بگشاييم
شيشه هاي عمر ديوان را
ز طلسم قلعه ي پنهان ، ز چنگ پاسداران فسونگرشان
خلد برباييم
بر زمين كوبيم
ور زمين گهواره ي فرسوده ي آفاق
دست نرم سبزه هايش را به پيش آرد
تا كه سنگ از ما نهان دارد
چهره اش را ژرف بخشاييم
ما
فاتحان قلعه هاي فخ تاريخيم
شاهدان شهرهاي شوكت هر قرن
ما
يادگار عصمت غمگين اعصاريم
ما
راويان صه هاي شاد و شيرينيم
قصه هاي آسمان پاك
نور جاري ، آب
سرد تاري ،‌خاك
قصه هاي خوشترين پيغام
از زلال جويبار روشن ايام
قصه هاي بيشه ي انبوه ، پشتش كوه ، پايش نهر
قصه هاي دست گرم دوست در شبهاي سرد شهر
ما
كاروان ساغر و چنگيم
لوليان چنگمان افسانه گوي زندگيمان ،‌ زندگيمان شعر و افسانه
ساقيان مست مستانه
هان ، كجاست
پايتخت قرن ؟
ما براي فتح مي آييم
تا كه هيچستانش بگشاييم
اين شكسته چنگ دلتنگ محال انديش
نغمه پرداز حريم خلوت پندار
جاودان پوشيده از اسرار
چه حكايتها كه دارد روز و شب با خويش
اي پريشانگوي مسكين ! پرده ديگر كن
پوردستان جان ز چاه نابرادر نخواهد برد
مرد ، مرد ، او مرد
داستان پور فرخزاد را سر كن
آن كه گويي ناله اش از قعر چاهي ژرف مي آيد
نالد و مويد
مويد و گويد
آه ، ديگر ما
فاتحان گوژپشت و پير را مانيم
بر به كشتيهاي موج بادبان را از كف
دل به ياد بره هاي فرهي ، در دشت ايام تهي ، بسته
تيغهامان زنگخورده و كهنه و خسته
كوسهامان جاودان خاموش
تيرهامان بال بشكسته
ما
فاتحان شهرهاي رفته بر باديم
با صدايي ناتوانتر زانكه بيرون آيد از سينه
راويان قصه هاي رفته از ياديم
كس به چيزي يا پشيزي برنگيرد سكه هامان را
گويي از شاهي ست بيگانه
يا ز ميري دودمانش منقرض گشته
گاهگه بيدار مي خواهيم شد زين خواب جادويي
همچو خواب همگنان غاز
چشم مي ماليم و مي گوييم : آنك ، طرفه قصر زرنگار
صبح شيرينكار
ليك بي مرگ است دقيانوس
واي ، واي ، افسوس
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
زمستان
***************


سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
سرها در گريبان است
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند
كه ره تاريك و لغزان است
وگر دست محبت سوي كسي يازي
به اكراه آورد دست از بغل بيرون
كه سرما سخت سوزان است
نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك
چو ديدار ايستد در پيش چشمانت
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي
منم من ، ميهمان هر شبت ، لولي وش مغموم
منم من ، سنگ تيپاخورده ي رنجور
منم ، دشنام پس آفرينش ، نغمه ي ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشاي در ، بگشاي ، دلتنگم
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد
تگرگي نيست ، مرگي نيست
صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم
چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست
حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است
و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است
سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين
درختان اسكلتهاي بلور آجين
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
به مناسبت خودكشي صادق هدايت و پيدا شدن جلد نيمه سوخته آخرين كتاب صادق هدايت به نام جاده نمناك


روي جاده ي نمناك
**********************

اگرچه حاليا ديريست كان بي كاروان كولي
ازين دشت غبار آلود كوچيده ست
و طرف دامن از اين خاك دامنگير برچيده ست
هنوز از خويش پرسم گاه
آه
چه مي ديده ست آن غمناك روي جاده ي نمناك ؟
زني گم كرده بويي آشنا و آزار دلخواهي ؟
سگي ناگاه ديگر بار
وزيده بر تنش گمگشته عهدي مهربان با او
چنانچون پاره يا پيرار ؟
سيه روزي خزيده در حصاري سرخ ؟
اسيري از عبث بيزار و سير از عمر
به تلخي باخته دار و ندار زندگي را در قناري سرخ ؟
و شايد هم درختي ريخته هر روز همچون سايه در زيرش
هزاران قطره خون بر خاك روي جاده ي نمناك ؟
چه نجوا داشته با خويش ؟
پ يامي ديگر از تاريكخون دلمرده ي سوداده كافكا ؟
همه خشم و همه نفرين ، همه درد و همه دشنام ؟
درود ديگري بر هوش جاويد قرون و حيرت عصباني اعصار
ابر رند همه آفاق ، مست راستين خيام ؟
تقوي ديگري بر عهد و هنجار عرب ، يا باز
تفي ديگر به ريش عرش و بر آين اين ايام ؟
چه نقشي مي زده ست آن خوب
به مهر و مردمي يا خشم يا نفرت ؟
به شوق و شور يا حسرت ؟
دگر بر خاك يا افلاك روي جاده ي نمناك ؟
دگر ره مانده تنها با غمش در پيش آيينه
مگر ، آن نازنين عياروش لوطي ؟
شكايت مي كند ز آن عشق نافرجام ديرينه
وز او پنهان به خاطر مي سپارد گفته اش طوطي ؟
كدامين شهسوار باستان مي تاخته چالاك
فكنده صيد بر فتراك روي جاده ي نمناك ؟
هزاران سايه جنبد باغ را ، چون باد برخيزد
گهي چونان گهي چونين
كه مي داند چه مي ديده ست آن غمگين ؟
دگر ديريست كز اين منزل ناپاك كوچيده ست
و طرف دامن از اين خاك برچيده ست
ولي من نيك مي دانم
چو نقش روز روشن بر جبين غيب مي خوانم
كه او هر نقش مي بسته ست ،‌ يا هر جلوه مي ديده ست
نمي ديده ست چون خود پاك روي جاده ي نمناك
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
او م. اميد تخلص می کرد، اما بيشتر اشعار اين شاعر حسرت ها و حماسه های شکست خورده، رنگ و بويی از نوميدی داشت.
منتقدان و محققان، اشعار اخوان را به سه دوره تقسيم می کنند: دوران نخست که از حدود بيست سالگی او آغاز شد و تا سال ۳۲ ادامه يافت. در اين دوران او اشعاری به سبک قدما می سرود. در اين دوران بود که به گفته مرتضی کاخی ملک الشعرای بهار آينده شعری خوبی برای اخوان آرزو می کند. در اين دوران م. اميد به زبانی فاخر و متشخص نزديک می شود.
دوران دوم فعاليت ادبی او از بعد بيست و هشت مرداد ۳۲ آغاز می شود و تا حوالی سال های پنجاه تا پنجاه و يک ادامه می يابد. اخوان در اين دوران به طور جدی به شعر نيمايی می پردازد و با تسلطی که به اوزان ادبيات کلاسيک دارد و با علاقه ای که به زبان خراسانی نشان می دهد، ازهم آميزی آنها با شعر نيمايی اشعاری خلق می کند که از نظر وزن و قافيه، زبان و مضمون کاملا نو و متفاوت اند.
در اين دوران است که مضامين سياسی و فلسفی در اشعار او جان می گيرند و به دليل اشعار اين دوران، که دوران پس از شکست نهضت ملی است، او شاعر حسرت ها و حماسه های شکست خورده لقب می گيرد. کار او با زبان در اين دوران رشک برانگيز است. زبان فاخر و متشخص اشعار او، همراه با مضامين نويی که به کار می گيرد، سبب آفرينش شعرهای درخشان و کم نظيری در ادبيات معاصر ايران می شود.
شرح نيما
دوران سوم فعاليت های ادبی اخوان از اوايل دهه پنجاه تا پايان روزگار او ادامه يافت. شاخص ترين کارهای اخوان در اين دوره نوشتن کتاب بدعت ها و بدايع نيما يوشيج و عطا و لقای نيماست. او در کتاب نخست بديع و عروض و قافيه، فرم و بيان شعری نيمايی را جزء به جزء شرح داده و انطباق و سازگاری آنرا با ادبيات کلاسيک ثابت کرده و به اين ترتيب به تثبيت و استحکام شعر نو فارسی و به ويژه بخش نيمايی آن پرداخته است.
آخرين مجموعه شعر اخوان يکسال پيش از درگذشت او با نام تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم منتشر شد. اخوان در اين مجموعه ديگر بار به سوی ادبيات کلاسيک روی کرده است.
سال ها از درگذشت اخوان ثالث گذشته، اما هنوز آثار او به طور جدی در ميان شاعران معاصر مطرح است.
مسعود احمدی، شاعر، درباره تسلط اخوان به ادبيات کلاسيک و تاثيرات آن بر اشعار او می گويد: اخوان را از دو وجه بايد ديد. يکی اخوان اديب و يکی اخوان شاعر. اين دو وجه به تناسب و تعادل با هم ادغام شده اند. اخوان از بسياری از اساتيد مدعی دانشگاه ها بيشتر بر زبان و ادب فارسی و ظرائف آن مسلط بود. مجموعه مقالات و موخره هايی که بر دواوين شعرش نوشته است، گويای اين امر است.
به همين دليل اخوان شاعری اديب و سخن پرداز است. به عبارتی تسلط او بر دانش ادبی و صناعات آن از جوهره شعريش تاحدی کاست و هرچه جلوتر رفت اين ويژگی بارزتر شد.
در شاعران معاصر کمتر کسی را داشته و داريم که به ميزان اخوان بر زبان و ادب فارسی مسلط بوده و کمتر شاعری را داريم که اين وسواس به شعرش آسيب زده باشد.
با اين همه افت و خيزهايی داشت که بعضا مشهودند. مثلا در کتاب زمستان اين ساختگی و پرداختگی تا اندازه ای تعديل می شود.
زبان در اوج
اگر از شعرهای کلاسيک اخوان که عمدتا از آثار بايسته معاصرند، بگذريم اشعار نوی او نيز به قول قدما چنان جفت و جزمند که مو در درز آنها نمی رود.
ازمسعود احمدی در باره زبان در دوران دوم اشعار اخوان که همگان متفق القول اند بهترين اشعار او در اين دوره سروده شده است، پرسيدم، او گفت: اخوان از معدود شاعرانی بود که نه تنها اوزان قديم را به خوبی می شناخت، بلکه بدايع نيما را هم تعريف و تدوين کرد. لذا به گمان من تاثيرات فضای سياسی و ايدئولوژيک سال های بعد از ۳۲ و گرايش اخوان به سمت شعر سياسی ناگزير تبعاتی داشت. از جمله دورشدن از وسواس زبانی که از آن نام برديم. در اين دوران اخوان چندان درگير فنون و صناعات نمی شود و اجازه می دهد شعر فوران کند.
در اشعار اين دوران، مثلا در شعر کتيبه به واسطه مضمون فلسفی و پيچيدگی ملازم با آن، مضمون چنان در زبانی پرداخته شکل گرفته که بهتر از آن ممکن نيست. منتها اين پرداختگی مثل مضمون پنهان است.
وجه ادبی و وجه شاعرانه اخوان
احمدی در باره وجه شاعرانه اخوان معتقد است: اخوان دو وجه بارز و کم نظير داشت. وجه ادبی و وجه شاعرانه. وجه شاعرانه او بيشتر در شعر روايی متجلی می شد. اين دو ويژگی شعر بخصوصی پی ريزی کردند که اساتيدی مانند اسماعيل خويی و شفيعی کدکنی که هريک در جای خود از بزرگان شعر و ادب فارسی اند، از آن متاثرند.
"در ضمن در شعر روايی معاصر کمتر کسی را داريم که بتواند در شعری بلند يا منظومه ای، انسجام اثر را تا به پايان حفظ کند. کار کوچکی نيست که شما شعر بلند را از سر تا به پا منسجم، ساختمند، عالمانه و فاضلانه بنويسيد. مثل شعر زندگی می گويد اما بايد زيست."
موسيقی شعر اخوان
يکی از بارزترين وجوه اشعار اخوان، به ويژه در اشعار دوران دوم موسيقی شعرهای اوست. مسعود احمدی در اين باره می گويد: اخوان چنان بر اوزان قديم و جديد مسلط بود که در هيچيک از شعرهای او از اين بابت خللی نمی بينيد. و از همه مهم تر موسيقی يا وزن شعر اخوان متناسب با مضمون اثر بود. او در شعر روايی قصه شهر سنگستان وزنی را به کار می گيرد که هرچه غير از آن بود، با آن محتوا سرناسازگاری برمی داشت.
موسيقی شعر اخوان و ساخت و پرداخت ادبی شعر او انفکاک ناپذيرند. می توان بعضی سروده های موزون معاصران را در قالب ها و اوزانی ديگر ريخت. اما اين کار را با شعر اخوان نمی توان کرد. يعنی چنان قالب که وزن از ملزومات آن است با مضمون يگانه است که گويی اين دو تار و پود يک بافته بسيار ظريف اند. مثلا نگاه کنيد به شعرهای کتيبه، ميراث من، قصه شهر سنگستان و...

منبع : www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2004/08/040824_bt-lp-omid.shtml
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
اخوان ثالث در استوديوی بخش فارسی بی بی سی
 

فایل های ضمیمه

  • 20050824121839akhavan2.jpg
    20050824121839akhavan2.jpg
    15.2 KB · نمایش ها: 38

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
وبلاگ ديگري در مورد نقد و توضيح اشعار اخوان ثالث كه مطالب خواندني بسيار دارد .

http://www.winter62.persianblog.com/
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
مقاله ای از اخوان درباره به اتمام رساندن قصه ی شهر سنگستان




که شاید نیما حق دارد و بقول آن پیرو پیشوا :(( نازنین دلخواه ، ناز بسیار دارد که بسیار دیر می آید )) .

عین عبارت نیما بیادم نمانده است اما مقصود او – که امری تجربی در کار شعر است و کسانیکه با سرایندگی سر و کار آزمونده اند و می دانند – در یکی از موارد و مصداقهایش این است که وقتی معنا و مضمونی ، یا لطیفه ی روحی و حس و حالی در دل سراینده ای چنگ زد و خاطرش را تسخیر کرد ، آن دل و خاطر تا آن معنی را بیان نکند و آن لطیفه ی نهانی و ذهنی را متجلی و عینی نسازد ، آرام نمی گیرد ، مدام بیقرار و بیخود است ، انگار عقده ای در گلو یا رازی در دل دارد که باید بهر نحوی شده آنرا بگشاید و راز را ابراز کند . بکسی بسپارد . چون طفل کم صبر و طاقتی که از امری نهانی و مرموز و بنظر طفلانه ی او مهم ( و بسا در نظر دیگران هیچ و پوچ) خبر شده است ، ظرفیت نگهداری و استتار آن خبر را ندارد و به نخستین آشنا – یا حتی بیگانه ای – که می رسد بی اختیار اولین حرفش این است که می گوید : (( ای ، راستی ، شنیده ای ؟ دیشب... )) و آن نهفته را آشکار می سازد . گفتم نخستین آشنا ، یا حتی بیگانه ، همین درست است ، درست همین.

بعضی این حالت مسخر و بی تاب شدن در دل سرایشگر را به آبستنی و باروری تشبیه کرده اند ، بعضی به زخمی که باید سر باز کند ، بهر حال و با هر تعبیر و تشبیه (( باید )) این بار به زمین نهاده شود ، این ترانه سر بگیرد و جوانه ی نهفته در نهاد ِ درخت ، پوست را بشکافد و بجوشد ، بروید . من بر این(( باید )) مخصوصا تکیه می کنم (( باید)) چنین بشود .

اما گاه هست که موجبات دیگر برای رویش و جوشش آماده نیست ، آن زادن و فرزند نهادن درست و کامل صورت نمی گیرد ، اگر چه بهر حال زادنی هست ، آن زادن و فرزند نهادن درست و کامل صورت نمی – گیرد ، اگر چه بهر حال زادنی هست ، گشایش عقده ای هست ، کمی از بار سبک شده ، مثل همان برخورد با بیگانه که گفتیم ، طفل با او (( من منی )) می کند ، چیزهایی می گوید ، اما آنچنانکه دلش می خواهد نمی تواند با بیگانه ( که متاسفانه یا خوشبختانه ، بهر حال نخست با او روبرو شده است ) اُخت شود ولی بحکم زود آشنایی کودکانه گوشه هایی از (( راز )) را با او در میان می گذارد ، اما باز هم دلش راضی نمی شود و آرام نمی گیرد . خود مادر می داند این جنین ناقص بود که او فرو نهاد ( اگر چه دیگران ندانند و نوزاد را کامل بپندارند ) و هر چند این فرزند را دوست دارد ، اما سویدای دلش گواهی می دهد که این ان که در انتظارش بود ، نیست . اینهم از رگ و ریشه ی او ، پاره ای از جان و جگر اوست ، اما انگار در خوابی محو و مه آلود شمایل دیگری را به او نشان داده اند ، او یکبار دیده است و نقشی زوال نا پذیر از آن دیده ی دور از دسترس به خاطر دارد و اکنون او – تنها او – می داند که شمایل چگونه بوده است ولی آن نازنین بسیار ناز ، کی خواهد آمد ؟ مساله همین است .

بسیارند هنر مندانی که به یک (( تِم)) یا یک موضوع چند بار پرداخته اند و شعرایی که یک مضمون را چند بار گفته اند . مقصودم راجع به کسانی است که شعر و هنر را به جد می گیرند ، جدی ترین امر ِ زندگیشان است ، نه آنان که تفنن می کنند . سوال این است که این تکرار چراست ؟ البته بعضی تکرارها هست که نشانه ی تنزل و رکود هنرمند است ، نوعی بازگشت را می رساند و حاکی از مرحله ای است که هنرمند از خلاقیت و ابتکار باز مانده است و دیگر به جایی رسیده که خودش خود را تقلید می کند . مقصود من این نوع تکرارها نیست . نشانه ی این نوع همان تنزل و فرود آمدن است که هر باز گویی و تکراری ، از بار ِ پیشین پایین تر و کم ارزش تر است . مقصود من ان نوع تکرار روایت و تجدید مطلع است که هر بار از بار پیش بهتر و عالی تر است تا برسیم به مرحله ای که دیگر برای هنرمند قناعت و رضایت حاصل شود و دریابد که این همان فرزند و همان شمایل است که در انتظارش بود و در لحظه ی رویایی ِ قبول ِ سفارش ِ روحی و به اصطلاح (( الهام هنری )) وعده ی ان را گرفته یا داده بود . دیگر پس از این است که خاطر آرام می گیرد و از آن جانب انصراف حاصل می کند . یعنی وقتی می رسد که تصویر و نقش خاطر او قالب و شکل خارجی خود را کاملا و چنانکه دلخواه هنر مند است ، پیدا می کند و (( معنی )) درست همان صورت را که باید می یابد و می گیرد . بعد از آن دیگر بازگشت و تکرار تقریبا غیر ممکن میشود؛ برای هنر مندان واقعی مشکل می شود و دیگر بار نمی توانند گفته ی کمال یافتهی خود را تکرار کنند ، مگر بهمان تنزل و تدنی مبتلا شوند ، که مباد .

در آثار نویسندگان ، تئاتر نویسان و موزیسین های فرنگ این خصوصیت بسیار دیده شده که در مراحل پختگی و کمال ، بعضی از آثار جوانی خود را با تصرفات و تغیرات فراوان تجدید کرده اند و بسا که دلایل این کار را نیز گفته اند . درست مثل آنکه کسی خانه ای از آن ِ خود را تجدید بنا کند و بدلخواه خود و برای مقاصدی بهتر و عالیتر در آن دست به تصرفاتی بزند ، یا باغی را وسیعتر سازد ، خیابانها و جدول بندی را نوعی دیگر کند و نیز درختها و پیوند های تازه و چه و چها .

در شعر قدیم ِ فارسی ، که مقیاس و معیارهای آن با امروز بسیار فرق داشته و غالبا در عوالم دیگر سیر می کرده ، نیز در این حال مصداق های فراوان دارد ؛ چه در دنیای مداحان و ستایشگران و چه در دنیای غزل و غنا ، یا امور و جهات دیگر .

گاه می بینیم که یک مضمون در دیوان فلان شاعر چند بار به انواع و اقسام تکرار شده ، البته معمولا یکی از همه بهتر از آب در آمده است ، این نشانه ی همان جستجوی ذهنی است و می رساند که او باری مطلبی را گفته است اما راضی نشده ، باز گفته و همچنین دو یا چند بار ، تا سر انجام در جلوه ای کمال یافته از جلوات گوناگون آن لحظه و معنی شعری بر کرسی بیان دلپسند و دلخواه سراینده نشسته است و تا آنگاه که چنین صورت دلخواهی برای آن معنی پیدا نشده ، ذهن او آزمایشهای رنگارنگ کرده است و آخر قالب قانع کننده ی نهایی پیدا شده مثلا از (( نشاط اصفهانی )) می خوانیم که گفته است



خواه طاعت ، خواه عصیان ، فارغ از کاری ممان

در خور ِ لطف نئی ، شایسته ی بیداد باش



این معنی او را دست داده است ، و او بیت را سروده ، اما گویی هنوز این آن نیست که باید باشد ، هنوز خاطر فراغ نیافته است و فراغ نمی یابد و نمی یابد تا سر انجام ، اگر چه دیر ، انکه دل در انتظار اوست می آید و زیباترین عروس دیوان (( نشاط)) بدینگونه نقاب از چهره می گشاید :



طاعت از دست نیاید ، گنهی باید کرد

در دل دوست بهر حیله رهی باید کرد !



نمونه ی دیگر از ابیات (( انوری )) در عالم مداحی ، اگر چه اصل معنی ظاهرا از خود او نیست ، ترجمه و اقتباسی است ، یعنی شاید از (( متنبی )) شاعر عرب همچنان در عالم مداحی خوانده است که :



الناس ما لم یروک اشباه

و الدهر لفظ و انت معناه



و نیز از همو شاید خوانده :



و لو لا کونکم فی الناس ، کانوا

هذاء کالکلام بلا معان



و پسندیده ، احتمالا میخواهد بفارسی روایتی با تصرف خاص خودش از این معنی بدهد ، فی المثل در قصیده ای می گوید :



زهی دست وزارت از تو معمور

چنان کز پای موسی پایه ی طور ...

تو بیش از عالمی ، گر چه در اویی

چو رمز معنوی در کسوت زور



کار قصیده و مدح ، تمشیت می یابد ، اما هنوز آن معنی طبع او را رها نمی کند و ارز بیان راضی نیست،

باز وقتی دیگر و قصیده ای دیگر ( البته این فقط فرض و حدس است و محققا نمی گویم و نمی دانم که قصیده ی مذکور پیش تر گفته شده یا قصیده ی اینده ، این را می توان محقق داشت با رجوع به(( مظان تحقیق )) و قرائن و امارات دیگر از قبیل تعیین زمان و مکان ممدوحان قصیده ها و زمان تعلق انوری بایشان ، ولی نه می ارزد به خرج وقت و مصروف و نه ما اهل این (( تحقیقات )) هستیم ، بهر حال ) :



چو زیر مرکز چرخ مدوّر

نهان شد جرم خورشید منوّر ...

تو بیش از عالمی ، گر چه در اویی

چو علم معنوی در لفظ ابتر



شاید بهتر از ان پیشین شد ، اما هنوز این انکه خاطر گوینده را خوش آید ، نیست اما بهر حال مدحی است . و باز قصیده ای دیگر :



ای برفعت ز آسمان برتر

نور رای تو آفتاب دگر...

ای جهان لفظ و تو در آن معنی

هم ازو بیش و هم بدو اندر



هان ، این دیگر خوب شد ، اما باز هم دل خوبتر خوشتر از این می خواهد و سر انجام :



گر دل و دست بحر و کان باشد

دل و دست خدایگان باشد ...

در جهانی و از جهان بیشی

همچو معنی که در بیان باشد



آری ، این همان است که ذوق را قانع و راضی میکند . بدینگونه می بینیم که دست یافتن بر نمونه ی کاملتر زود و آسان میسّر نمی شود .



***



من این حالت و معنی را به تجربه دریافته بودم و نظائر آنرا هم دیده بودم ، از طریق آزمون شخصی بود که عمق کلام نیما را در می یافتیم ، می دیدم چه راست می گوید و چه سنجیده .

نخست در (( سترون )) به خاطرم می آید که { سروده بودم } : (( نگه می کرد غار تیره با خمیازه ی جاوید )) ؛ آنگاه چندی می گذرد و در (( گرگ هار )) باز از درون خود می شنوم : (( جای خمیازه ی جادو شده ی غار سیاه )) تا سرانجام در (( میراث )) می بینم ان که می جستم پیدا شد :

(( واندر اخم جنگلی ، خمیازه ی کوهی ))



گاه فاصله ی نخستین جلوه ی یک معنی با دومین یا آخرین جلوه ی ان زیاد است ، مدتی طول می –

- کشد و گاه چندان زیاد نیست اما بهر حال میوه باید دوره ای بر شاخ یا بوته طی کند تا برسد ، خواه ماهی یا بیش یا بیشتر . در آبانماه 1339 بود ، که من یکی دو روز یا بیشتر با معانی (( قصه شهر سنگستان )) گلاویز بودم و آن قصه را سرودم ولی نه تمامش را ، بلکه تا آنجا که شهریار شهر سنگستان اشارتهای آن دو کفتر جادو را شنیده بود ، بدنبال نشانیها رفته بود ، آنچه گفته بودند ، کرده بود ، اما افسوس که اکنون باید خسته و نومید سر در غار می کرد و غم دل با غار می گفت ...

تا اینجا آمده بودم و راضی بودم ، اما نقش پایان خوش نمی نشست و من به آغاز و پایان هر شعر یا روایت توجهی خاص دارم . موجبات دیگری هم پیش آمد که شعر را نا تمام رها کردم ، بعضی از آن موجبات ، دریغهاو مضایقه های همین مرده شو ببردش – زندگی- بود که از همه جوانبش می شنیدم که می گفت (( نیست ! نیست ! نیست ! )) . هر چیز و هر کس را که بنام می خواندم و آواز می دادم ، همان ورد ِ وحشتناک ، جواب می آمد :

(( نیست ! نیست ! ))

اسفند آمده بود و عید نوروز داشت می آمد و من همچنان از همه آفاق ِ این مرده شو برده ، همان جواب را می شنیدم . در همین کشاکشها و خم و چمها بود که من این قطعه را نوشتم ، چون ضجه ای در تنهایی و درماندگی که شاید آدم نخواهد کسی بشنود :



مثل عارف ، مثل بودا ، مثل جغد

گه نشینم بر خراب زندگی

جز حقارت ، جز حقارت ، جز حقیر

چیست جز این در نقاب زندگی ؟

چیست جز این ؟ نیست جز این ؛ خوانده ام

زیر و بالای کتاب زندگی

گر چه آب زندگی جز باده نیست

- گفت سر گشته ی سراب زندگی -

باده می خواهی و پولش نیست ، آه

من نمی گویم که آب زندگی

(( نیست)) گویم (( نیست)) می گوید صدا

کوه را ماند جواب زندگی

نیست جز کابوس وحشتهای تلخ

کاش بر خیزم ز خواب زندگی

ای حبیبم ، ای طبیبم ، ای اجل

وا رهانم زین عذاب زندگی



خب ، این برای خودم بود و خیلی هم خصوصی ؛ تازه گیرم آنرا برای کسی می خواندم و او می گفت بده چاپ کنند و من قبول می کردم ، این قطعه با این حال ، از (( خاصه ی )) خصوصی آن گذشته ، بعضی موارد دارد که برای هیچکس مفهوم نیست . مردم چه تقصیر دارند و چگونه بفهمند که من وقتی گفته ام (( مثل عارف)) مقصودم تصویری بوده است که از عارف قزوینی دیده بودم با چشمهای مات درد آلود و براق و بعد گفته ام که (( مثل بودا )) حالت نشستن مجسمه ای از او را در نظر داشته ام و از مجموعه ی این دو با (( مثل جغد )) ، خود را می دیده ام در آن حالت که بر خراب زندگی نشسته ام ؟

مردم از کجا اینها را دریابند ؟ چون بیت رساننده ی مقصود من چنانکه باید ، نیست .

اینها بجای خود و من البته آن قطعه را برای انتشار نگفته بودم ولی بهر حال جرقه ای از آنچه می خواستم و باید خواسته باشم ، در ذهنم روشن و خاموش شده بود که :

(( نیست )) گویم (( نیست )) می گوید صدا و کوه را ماند جواب زندگی و باز در همین روزهای اسفند و در لحظه های گریزان و حالت وصف ناپذیر خود را سرگرم بعضی سرگرمیهای دیگر نیز می داشتم و فی المثل در تذکره ای از (( طالب آملی )) می خواندم که می گوید :



شیفته شو – دلا- یکی؛ عارض دلفروز را

رشک حیات خضر کن ، زندگی دو روز را



در پیچ و خم آن گریزها و سرگرمیها و تسلیات بیحاصل بود که روزی در عالم غزل و دلبستگی به محبتی شوم و تلخ ، این غزل را نیز همچنان در دفتر خصوصی خود نوشتم که بهر حال بیرون از شعاع آن روحیه و حال نبود و نمی توانست باشد :



در آرزوی تو مرگ آرزوست رای من

بقای خضر برد رشک این فنای مرا

نکرد سرزنشم هیچکس بعشق و چو دید

بس آفرین که بروی تو گفت رای مرا

دلم فریفت بهشتی جمال گندمگون

بتی ، چنانکه مگر گندمی نیای مرا

جز این صنم نپرستم ، خدای من اینست

دل من است پیام آور این خدای مرا

چو روی خوب تو ، ای آرزوی دل ، دیدم

بسر دویدم و گردون شکست پای مرا

چنان گریستم از غم که ابر اسفندی

بچشم رشک نگه کرد اشکهای مرا

هزار پیرهن از دست غم قبا کردم

کدام دست کند پیرهن قبای مرا ؟

مگر بسفره ی هستی نخوانده مهمانم ،

که میزبان به تغافل سپرده جای مرا ؟

منش به هیچ گرفتم ، هنوز بیش بهاست

چگونه طفل جهان نشکند بهای مرا

چو نعره نیست زنم نیست می رسد پاسخ

فلک چو کوه صدا میکند ندای مرا

نه زورقی و نه سیلی ، نه سایه ی ابری

تهی ست آینه مرداب انزوای مرا

خوش آنکه سر رسدم روز و سرد مهر سپهر

شبی دو گرم گرم به شیون کند سرای مرا

خدا بصیر و سمیع است (( امید)) لیک دریغ

ندیده و نشنیده ست ماجرای مرا



خوب ، بهر حال اینهم غزلی شد ، در همان فراز و فرودهای سنن غزلسرایی . از یک دو بیتش خودم چندان بدم نمی آمد : نه زورقی و نه سیلی الخ و بیت بعدش . اما باز آن جرقه ی خاموش ، روشن شده بود و این بار تداوم بیشتر یافته بود و دنباله ی ذهنیات کشیده شد به آن شعر نا تمام و ناگهان در دل این شوق درخشید که گویا آن گمشده پیدا شد ، انکه می جستم آمد ، همان که نیما می گفت ، دلخواهی که دیر می آید . و من بدین گونه (( قصه ی شهر سنگستان)) را سرانجام دادم :



... سخن می گفت، سر در غار كرده، شهریار شهر سنگستان.

سخن می گفت با تاریكی خلوت.

تو پنداری مغی دلمرده در آتشگهی خاموش

ز بیداد انیران شكوه ها می كرد.

ستم های فرنگ و ترك و تازی را

شكایت با شكسته بازوان میترا می كرد.

غمان قرن ها را زار می نالید.

حزین آوای او در غار می گشت و صدا می كرد.

***



ـ «. . . غم دل با تو گویم، غار!

بگو آیا مرا دیگر امید رستگاری نیست؟»

صدا نالنده پاسخ داد:



(( ...آری نيست))
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس فرهنگ و ادب - كتاب
زرتشت اخوان ثالث گفت: در حال حاضر مشغول گردآوري كليه شعرهاي پدرم، اعم از آثار چاپ شده و چاپ نشده هستيم و به زودي آنها را در كتاب كليات اشعار مهدي اخوان ثالث منتشر مي‌كنيم.
مدير نشر زمستان به بخش كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) يادآور شد: سعي داريم اين كتاب بيشتر از دو مجلد نشود.
او افزود: گزينشي توسط كسي براي شعرها صورت نمي‌گيرد؛ فقط علاوه بر كتابهاي چاپ شده كه در اين اثر هستند، بخشي از شعرهاي چاپ نشده‌ نيز منتشر مي‌شود كه احتمالا گزيده خواهند شد.
وي درباره‌ي زمان انتشار اين اثر خاطرنشان ساخت: احتمالا براي نمايشگاه هجدهم كتاب تهران، آماده خواهد شد.
فرزند مهدي اخوان ثالث همچنين افزود: مجموعه مقاله‌هايي نيز كه شاعران و نويسندگان معاصر درباره اخوان نوشته‌اند، در حال جمع آوري است كه به تدريج به دست ما مي‌رسند و بايد مورد بررسي قرار گيرند؛ تا بعدا چاپ شوند. در اين مكالمه‌ها نوشته‌هايي از دكتر محمدرضا شفيعي كدكني، سيمين بهبهاني، طه حجازي و بسياري ديگر وجود دارد.
 

ReD3ath++

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
15 ژوئن 2004
نوشته‌ها
694
لایک‌ها
7
محل سکونت
Vienna, VA
بسیار عالی بود، سپاسگزارم ...

نمیدونم کاست قاصدک با صدای خودش رو شنیدی یا نه؟ اثر بسیار با ارزشی است...
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
بله قاصدك كاست بسيار عالي است . من خيلي وقت پيش ها آنرا MP3 كرده بودم و هنوز هم دارمش . يك كاست ديگر هم بود ( اگر درست به خاطرم مانده باشد ) به نام درخت معرفت كه در اين كاست با اخوان ثالث مصحبه و گفتگو كرده بودند .
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
نمی دونم این مرد چرا تو زندگیش اینقدر ناامید بوده
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
بر عكس تخلصش
بله . در شعرهايش اين نا اميدي و ياس موج ميزند . البته بايد شرايط زمان اين شاعر را هم در نظر گرفت .
 
بالا