• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

نقد بازی بازیگران زن ایرانی

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
ترانه ای که به دفتر نسیم وارد شد با ترانه ((شهر زیبا)) فرق داشت آرام تر بود ، خودمانی تر بود و همین تفاوت تبدیل به تم اصلی گفت و گو شد . دنبال دلیل اصلی این تغییرات گشتیم در بین آدم هایی که با آنها کار کرده ، دغدغه تازه اش تئاتر ، در تمام اتفاقاتی که در این سالها افتاده است . او حالا یک ترانه 24 ساله است . در سینما بعنوان یک بازیگر حرفه ای قبولش دارند ، در تئاتر با یک تیم حرفه ای کار می کند و رو به جلو می رود و در نوشتن داستان هم دستی دارد . حالا دیگر اوضاع با روزهایی که همه انگشت اتهام به سمتش گرفته بودند و نقش فیروزه ((شهرزیبا)) را ادامه ((من ترانه 15 سال دارم)) می دانستند فرق می کند . نقش او در ((کنعان)) یک نقش متفاوت است مینای فیلم خوددار است و از احساس نیازی که به شوهرش دارد فرار می کند و درگیری هایش بیشتر از اینکه اقتصادی و اجتماعی باشد ، ذهنی و درونی است . درست مثل ترانه علیدوستی که می خندد و می گوید ((به هر چیزی که فکر می کنم ، اتفاق می افتد)) بعد از پایان گفتگو و پیش از اینکه معلوم شود وقوع چه بلایی نزدیک است ، با خنده داستان روزی را تعریف کرد که دوماه پیش از ورود به دنیای بازیگری ، روی میز مدرسه اش نوشت : ((کسی که اینجا ، به جای من می نشینی ، تو امروز مرا می شناسی ، چون من یک بازیگر بزرگ و مشهور هستم)) اثر این جمله هنوز باید روی آن نیمکت باشد .

_ خیلی فکر کردم که این گفتگو باید از کجا شروع شود و به کجا برسد . باید به بهانه کنعان شروع شود و به بقیه کارهایت برسیم یا برعکس . اما در همین مدت که وارد شده ای ، برای عکاسی نشسته ای و حرف زدیم احساس می کنم به شدت تغییر کرده ای .
# چه تغییری ؟
_ احساس می کنم آرامتری . تکلیفت با خودت روشن تر شده . آن جدیتی که بعضی وقت ها به عصبیت شبیه بود ، دیگر در تو نیست . اصلا خودت اصل تغییر را قبول داری ؟
# حتما . آدمیزاد مدام تغییر می کند ، آن هم با گذشت سال ها ، به خصوص در سن و سالی که ما هستیم . تغییر کرده ام و خودم هم می دانم . اما دقیقا به چه شکلی نمی دانم . برای همین بود که از تو پرسیدم
_ قبول داری که حرفه ای تر شده ای ، که تکلیفت با خودت روشن تر است ؟
# کاملا
_ از این تغییر راضی هستی ؟
# راضی ام .
_ چطور ؟
# بهتر از قبل می دانم دنبال چه هستم ، و دنبال جه نخواهم رفت . می دانم که می خواهم خط کاری ام چگونه باشد و چطور راحتم . حتی این را می دانم که این دانسته ها ، مربوط به الان است و ممکن است یک سال دیگر کاملا توقع دیگری از زندگی داشته باشم . قبلا حتی قدرت پذیرش تغییرات را هم نداشتم .
_ مثلا در مورد بازیگری . الان دنبال چه هستی ؟
# دنبال همین مسیری که می بینی .
_ اسمش چیست ؟ بازی در فیلم های اجتماعی ؟ هنری؟
# اسمش سلیقه من است . همه چیز با این سلیقه سنجیده می شود . قطعا این سلیقه خیلی شخصی است و تعریف شسته رفته ای هم نمی توان برایش ارائه داد . با گذر زمان هم دستخوش تغییراتی می شود . حتی اگر این حرف خیلی حرفه ای یا درست نباشد ، من انتخاب هایم را غریزی و بر اساس این سلیقه می کنم . اما از طرفی هم خود این سلیقه محصول شکل زندگی ، آموزش ، مطالعات و تجربیاتی است که هر کسی دارد . شخصی و نسبی هست اما بی اساس هم نیست .
_ به خاطر همین سلیقه است که 2 سال یکبار فیلم بازی می کنی ؟
# دست من نیست . تعداد فیلم هایی که من دوست داشته ام ، همین بوده . دوست دارم در فیلم هایی بازی کنم که اگر خودم بیننده اش باشم ، از دیدنش لذت ببرم . بارها شده از خواندن فیلنامه ای ، از همان چند برگه معلوم بوده فیلم آبرومند و استانداردی ازش در می آید ، اما دلم به کار کردن نرفته . اتفاقا خیلی هم دلم می خواهد پرکار باشم . وقتی از کار لذت می بری ، ترجیح می دهی لحظه های بیشتری را صرفش کنی .
_ یعنی ممکن است از این به بعد پرکار شوی ؟
# چرا که نه . شاید هم این طور بشود . فعلا که راحتم و پیش خودم هم خیالم راحت است . اما خوب می دانم که آدم نباید روش ها و راه های دیگر را نهی کند .
_ مگر قبلا نهی می کردی ؟
# قبلا فکر می کردم سینما تقدسی دارد که من باید یک تنه آن را حفظ کنم . فکرم این بود که یک سری فیلم ها را نباید بازی کرد . یک سری داستان ها را نباید نوشت و ... و الان هنوز هم فکر می کنم که سینما تقدس دارد ، اما این تقدس شامل آن فیلمی که من دوست ندارم هم می شود . بعضی وقت ها با خودم فکر می کنم بقیه بازیگرها که شبیه من فکر نکردند جلوترند . منظورم در تخصص بازیگر نیست ، در بلوغ فکری است به عنوان کسی که کار هنری می کند . آدم هر چه بیشتر تجربه می کند و بزرگ می شود ، مرز بین دوست داشته ها و دوست نداشته هایش نامشخص تر می شود . انگار ((درست)) و ((غلط)) زندگی اش بیشتر در هم دیزالو می شوند تا به هم کات شوند . این خودش رشد است . اما باید به این مسئله رسید . نه اینکه آدم خلاف جهت خواسته اش حرکت کند .
_ حالا چرا کنعان؟ می خواهی حرف زدن درباره ادامه مسیر تو را با داستان مونرو شروع کنیم ؟
# داستان آلیس مونرو . داستانی که آن موقع نخوانده بودمش . به امید خدا قرار است در کنار چند داستان انتخابی خودم از مونرو چاپ شود . اسمش هست ((تیر و ستون))
_ اول داستان را خوندی ؟
# اول فیلنامه را ، ولی به فاصله کمی آن را هم خواندم .
_ اصل داستان چیست ؟
# چیزی که هنوز از آن داستان در قصه کنعان باقی مانده چند گره اصلی است . مهمترین آنها ، که می شود گفت مسئله اصلی داستان مونرو است ، همین نذری است که شخصیت اصلی می کند . آن زن ، بسیار جوانتر از مینای داستان کنعان است ، و مشکلات مینا را با زندگی اش ندارد . اما او هم در راه سفری که دارد در موقعیت احساسی مشابهی ، بابت نگرانی اش می خواهد نذری بکند . در آن قصه نکته این است که زن می فهمد ، در زندگی اش هیچ چیزی ندارد که ارزش فدا شدن داشته باشد . این بخش فصل مفصلی از داستان اصلی است .
_ و خودت پیشنهاد بازی در نقش مینا را دادی .
# مانی حقیقی مدام درباره فیلم جدیدش صحبت می کرد . درباره فیلنامه اش ، پروانه ساختش ، داستانش و ... من هم می کفتم من که نخوانده ام این کنعان را . گفت : مگر ممکن است ؟ همه آدم هایی که دور بر من هستند فیلمنامه را خوانده اند و فیلنامه را داد به من تا بخوانم . شروع به خواندن کردم و بعد که با او حرف زدم در نهایت اعتماد به نفس (!) گفتم : من حاضرم برای این فیلم تست گریم و لباس شوم . حتی نگفتم تست بازی ، اینقدر که پررو بودم . (خنده) اول گرفت به شوخی و خنده و بعد گفت که من بازیگرهایم را انتخاب کرده ام و ... من نمی دانستم عواملش را انتخاب کرده . پس این پیشنهاد منتفی شد . اما یک سری ماجرا پیش آمد ، بازیگری که قرار بود نقش را بازی کند ، نتوانست بیاید و مینا به من رسید . قسمت بود .
_ فیلنامه را برای تو بازنویسی کردند؟
# نه این که بازنویسی کنند ، جزئیاتی را تغییر دادند تا همه چیز بهتر کنار هم چیده شود . سن مینا فقط چند سال پایین تر آورده شد . اما اتفاقا تغییر عمده را سن مرتضی کرد . اختلاف سنی این زن و شوهر خیلی بیشتر از این بود . با انتخاب شدن من و آقای فروتن-با اینکه او هم خیلی مسن تر از سن خودش بازی می کرد – به اختلاف سنی متعارف تری فکر کردیم که در آمد . اتفاقا روزهای اول کار مانی حقیقی سعی می کرد به من ثابت کند که دیگر انتخاب شده ام و این باور اوست نه اینکه چون گزینه دیگری نداشته ، مرا انتخاب کرده .
_ می خواست به تو اعتماد به نفس بدهد ؟
# نه ، می خواست بگوید که من واقعا انتخاب شده ام . من هم حرفش را باور کردم .
_ اصلا تو چرا دوست داشتی در کنعان بازی کنی ؟ فیلنامه؟ عوامل؟
# صد در صد به خاطر فیلمنامه بود . اگر مانی حقیقی یک فیلمنامه ای بنویسد که دوستش نداشته باشم ، ابدا کار نخواهم کرد . اما خوب ، او از آن آدم هایی است که هر چه می نویسد من خوشم می آید ! اصغر فرهادی هم همینطور . نه اینکه ارزش گذاری در کار باشد و هر چه من خوشم می آید خوب است ، اما آن نوع نگاه را می شناسم ، می فهمم شان . دوباره بحث همان سلیقه است .
_ منتقدان خیلی از فیلم خوش شان نیامده . این ماجرا در نظر تو نسبت به کنعان تغییری نداد ؟
# اصلا . دلم قرص است با این فیلم . خیلی دوستش دارم . اگر بازی اش نمی کردم حسرت می خوردم .
_ شاید سوال تازه ای نباشد ، اما چطور با نقش ارتباط می گیری ؟
# بارها گفته ام که دیر به نقش می رسم . دلیلش این است که تا مدت ها تنها کاری که می کنم فکر کردن به نقش است . یادم نمی آید تا الان صحنه ای را به تنهایی در خانه تمرین کرده باشم . تنها تمرین کردن برایم بی معنی است اما یادم هم نمی آید که در طول یک کار حتی برای یک لحظه حواسم از آن پرت شود . مدت ها فکر می کنم ، نه به نقشم ، به آن دنیایی که هنوز فقط روی کاغذ است . در طول این فکر ها کم کم واقعیت های بیرونی به وجود می آیند ، مثل پیدا شدن نقش مقابل ، یا خانه ای که برای شخصیت ها انتخاب می شود ، یا لباسی که می بینیم بازیگر نقش –مثلا- مادرم به تن دارد . بارها با گروه رفته ام لوکیشن دیده ام و مانده ام تا تست گریم و لباس بقیه بازیگرها راببینیم . روز به روز تصورم از اتفاقی که باید بیفتد روشن تر می شود . صد در صد معتقدم که با وجود تمام احساسات و غرایز و برانگیختگی ها ، در نهایت بازیگری یک علم است . نمی توان این را منکر شد اما خیلی وقت ها رفتار عمومی اطرافیان نقش با نقش است که او را به من بهتر معرفی می کند .
_ تو اصولا بیشتر از خواندن متن تاثیر می گیری یا از شنیدن حرف های درباره آن ؟ مثلا اگر محمد رحمانیان یک حرفی بزند بیشتر درکش می کنی یا اگر همان مفهوم روی کاغذ باشد ؟
# حرف تاثیر بیشتری رویم دارد . اصولا کلامی که آدمها برای انتقال منظورشان به کار می برند خیلی روی من تاثیر می گذارد . برایم کدهایی هستند که هم در روانشناسی نقش خودم کمکم می کنند ، هم در فهمیدن پالت رنگی که این کار به خصوص قرار است داشته باشد . اتفاقا همین محمد رحمانیان که مثال زدی ، بارها میان حرف های عادی اش که حتی مخاطب شان هم من نبوده ام ، در مورد کارش جملاتی گفته که کلی برای همکاری با او به من خط فکری داده است و خودش شاید نمی داند .
_ حالا اگر مانی حقیقی به عنوان یک دوست ، کسی که به او اعتماد داری یا همان چیزی که خودت می گویی : هم سلیقه ، به تو حرفی بزند ...
# صبر کن ، روند این اتفاق بر عکس چیزی است که می گویی . ما چند نفر چون دوست همیم نیست که حرف هم را قبول داریم . چون حرف هم ، کار هم ، و سلیقه هم را قبول داشته ایم بین مان رفاقت شکل گرفته . و گرنه هیچکدام قبل از اینکه با هم کار کنیم یکدیگر را نمی شناختیم

_ قبول ، حالا یک نفر که تو تنها به او اعتماد داری ... مثلا ... نمی دانم باید کی را مثال بزنم ؟
# مثلا آقای صدر عاملی . کسی که من به او احترام می گذارم .
_ خوب ، رسول صدر عاملی تو را ببیند و بگویید سر فلان فیلم نرو ، مانی حقیقی هم درست همین را بگوید . تو کدام حرف را قبول می کنی ؟ بر این فرض که هیچ کدام دلیل را نگوید .
# قطعا می پرسم چرا ؟ چون برای من ((حرف)) از ((گوینده)) مهم تر است پس دلیل می خواهم . اما تنها فرقی که این دو وضعیت با هم دارند این است که رسول صدرعاملی موظف نیست به این سوال جواب دهد ولی مانی باید جواب دهد !
_ حمید فرخ نزاد ، هدیه تهرانی ، مهتاب نصیرپور ، فرامرز قریبیان ، پرویز پرستویی ، حسین محجوب ، حالا هم محمد رضا فروتن . تو با این آدم ها مسیر را جلو رفتی و احیانا چه نقشی داشته اند در مسیر فکری تو ؟
# بعضی اوقات آدم از یادآوری یک چیزهایی چقدر هیجان زده می شود . الان که تو همه این نام ها را پشت سر هم گفتی ، تازه به خودم آمدم و دیدم چقدر خوشحالم از همکاری با تک تکشان .هر کدام از این عزیزان با این که فضای حرفه ای مشترکی را با هم تجربه می کنند ، کاملا دنیاهای متفاوتی هستند . و وقتی کنارشان بودن را تجربه کرده باشی ، با طیف وسیعی از دیدگاها و ویزگی ها روبرویی . احتمالا این همان چیزی است که اسمش را تجربه می گذارند .
_ مثلا حمید فرخ نزاد . از نظر تو ویزگی کار فرخ نزاد چیست ؟
# مهم ترین ویزگی فرخ نزاد این است که حتی یک صدم ثانیه از حضورش را از دست نمی دهد . از تمام لحظاتی که در اختیار دارد تا جایی که ممکن است استفاده می کند .
_ در مورد هدیه تهرانی چطور ؟
# سخت است که یک ویزگی از او نام ببری . شاید ویزگی او این است که سرشار از ویزگی است . دلیل این که این همه سال به معنای واقعی کلمه ، ستاره این سینما بوده و هنوز هم هست ، همین است . اما ویزگی حسادت برانگیزش این است که با خودش راحت است . رودربایستی ندارد . تکلیفش با خودش معلوم است . بارها در لحظاتی که پیش بینی شان را نکرده ای ، می فهمی که چقدر با محبت است .
_ این آدم ها آمده اند تاثیر خودشان را گذاشته اند . تئاتر کجای این معادله است .
# من از خیلی وقت پیش می خواستم تئاتر کار کنم ولی نمی شد قرار بود در ((فنز)) باشم و اجرای فنز عقب می افتاد . یعنی دو سال عقب افتاد . اما از لحظه ای که قرار شد دوباره آن را کار کنند به من هم گفتند . و همانطور که فکرش را می کردم تجربه ای عالی بود . جالب است که آنجا هم دقیقا مثل سینما در تجربه اول با یک تیم حرفه ای کار کردم . اسم هر کدامشان کافی بود برای اینکه بدانیم با تئاتر طرفیم .
_ خوب این گروه ، گروه ترسناکی است برای کار اول .
# نه . من از تئاتر می ترسیدم نه از آدم ها .
_ مثلا از اینکه پرویز پرستویی روبه رویت قرار گرفته ترسی نداشتی ؟
# نه ، اتفاقا چون مقابل او قرار گرفته بودم ترسی نداشتم .
_ ویزگی او چی ؟ از او چه گرفته ای ؟
# چیزهای که من از پرویز پرستویی گرفته ام محدود به تئاتر فنز نیست . از مدت ها قبل اینکه کسی در مصاحبه ای نظر من را در مورد او بپرسد ، به عنوان نوجوانی در ابتدای مسیر حرفه ای اش از حمایت معنوی او برخوردار بودم . حمایت دلسوزانه و دورادروی که هر تازه کاری آ رزویش را دارد .
_ هنوز از تئاتر می ترسی ؟
# نه بخش های ترسناک تئاتر هم مثل سینما ، اصلا آن هایی نیست که آدم اول فکر می کند .
_ تپق هم زدی ؟
# تپق هم زدم . چیزی که محمد رحمانیان به هیچ وجه آن را نمی بخشد
_ در همان یکی – دو اجرای اول ؟
# نه اتفاقا . بعدها . همیشه می گویند بهتر است آدم یک کمی احساس ضعف کند تا شش دانگ حواسش جمع باشد ! اما به هر حال ، بازیگر است دیگر ، تپق هم می زند .
_ ولی در تئاتر که نمی شود نشست و بیشتر از هر کاری فکر کرد !
# بله . ولی در تئاتر هیچ کس کار فردی نمی کند . همه آدم ها با هم یک پروسه را طی می کنند و با هم به یک هدف می رسند . آدم ها با هم ورزش می کنند ، با هم می روند سراغ دورخوانی ، با هم میزانسن هایشان را دریافت می کنند و ... همه با هم به نقش ها می رسند . و بیشتر از دنیای شخصی ای که هر فرد با خود می آورد ، شکل حضور است که اهمیت دارد . ولی سینما جای بیشتر برای فردیت هر کسی دارد . پس راه های رسیدن تو به نقشت می توانند خیلی شخصی باشند .
_ داستان نویسی را از کی شروع کردی ؟
# از سال 81 . قبلترش هم مدام مشغول نوشتن بوده ام ، اما آنها به حساب نمی آیند . شبیه همه آن چیزهایی بودند که هر کسی در آن دوران می نویسد . اما از 80 یا 81 شروع کردم به یاد گرفتن این قضیه . از همان دوران یک مجموعه داستان کوتاه در آمد ، که به جایی نرسیدند خوشبختانه (!) چون امروز اصلا دوست شان ندارم . بعد مدتی وقفه ای در نوشتن افتاد ، که خدا را شکر به نظر می رسد دوباره به جریان افتاده .
_ قبل از سئوال اصلی ، نوشتن دعاهای ترانه در ((من ، ترانه ،...))هم کار خودت بود، از همان دوره است دیگر ؟
# آقای صدر عاملی سر صحنه به من گفت من دعا کردن بلدم ، اما واقعا نمی دانم یک دختر 15 ساله آن هم در این وضعیت باید به خدا چه بگوید . من رفتم و سه صفحه نوشتم . آن ها هم سه تا جمله آن را استفاده کردند و مونولوگ به اسم من تمام شد ! اتفاقا در آن دوره ای که من هنوز برای بازی در آن فیلم قطعی نشده بودم ، یک سری داستان یک صفحه ای به آقای صدر عاملی دادم ، تا بیشتر خودم را بهش بشناسم . البته باید هر چه سریع تر بروم و آنها را از ایشان بگیرم ، مبادا که آقای صدرعاملی این شاهکارها را به نام خودش تمام کند !(خنده)
_ حالا چرا هنوز اصراری به چاپ داستان هایت نداری ؟
# ترجیح می دهم بر خلاف اتفاقی که در سینما برایم افتاد ، در این مسیر آرام جلو بروم . در سینما خیلی زود رسمیت پیدا کردم و انرزی زیادی صرف این شد که این فرصت از دست نرود . در نوشتن می خواهم تجربه دیگری بکنم . نمی خواهم حق خطا کردن ، حق آماتور بودن را از خودم بگیرم .
_ معمولا برای خیلی ها پیش می آید که در مسیر نوشتن گاهی به لحظاتی می رسند که پیش بینی اش نکرده بوده اند ، وکشف هایی می کنند که نثرشان را به سمت دیگری می برد . تو هم این را تجربه کرده ای ؟
# دقیقا . وجه هیجان انگیز نوشتن همین است . به همین خاطر در کلاس های فیلمنامه نویسی و داستان نویسی می گویند برای شروع کردن ، داشتن ایده مناسب مهم نیست و باید از جریان سیال ذهن استفاده کرد . ذهن به طرز شگفت انگیزی مسیر نوشتن را کشف می کند . می گویند مهم نیست چه می نویسی ، همین اتاق را تعریف کن ، قلم را که می گذاری روی کاغذ ، ایده خودش پیدا می شود
_ الزاما هم ممکن است این کشف ها خیلی کلیدی و بزرگ نباشد .
# نه ، معمولا خیلی ریز هستند اما آدم باور نمی کند که پیدایشان کرده . اصلا علاقه من به نوشتن و به بازیگری از این جهت کاملا از یک جنس ند . در هر دو مورد یک داستان ، یک شخص ، یک فضا ذره ذره از صفر ساخته می شوند و تو برای شناختن شان سوال های زیادی داری که وقتی جواب می گیرند دنیای خلق شده است . سعی می کنم حواسم به روند این پروسه باشد . حتی در همین حد که مثلا این میز را نوشته ام وبه نظرم می آید که درست نوشته شده ، حالا از خودم می پرسم دلیل خوب بودن این چیست ؟ چه کردم که نتیجه داد ؟ سعی می کنم اتفاق آگاهانه ای باشد
_ مگر کلاس داستان نویسی و فیلنامه نویسی هم رفته ای ؟
# یک دوره مبتدی کلاس فیلنامه نویسی رفتم در حوزه هنری . برای داستان نه ، اما همان وقت ها تجربه ای استثنایی داشتم با محمد رحمانیان که خیلی به نوشتن تشویقم می کرد . به پیشنهاد خودش این لطف بزرگ را به من کرد که هفته ای یکی دو جلسه داستان هایم را می خواندیم و او جلو چشم خودم توی جمله ها دست می برد . حذف می کرد و اضافه می کرد ، خیلی ریز و جزئی ، در حد یک جمله با یک ترکیب . و برای هر تغییری که می داد دلیلی می آورد و من از این جلسات که کاملا شکل کارگاهی داشتند خیلی چیزها یاد گرفتم .
_ در همه این سال ها نوشتن را ترک نکردی ؟
# در یک دوره کسالت بار و ناخوشایند در نوشتنم وقفه افتاد . نه توی دلم چیزی برای نوشتن بود و نه می دانستم چرا باید نوشت . خوشبختانه حالا دوباره شوق نوشتن دارم . در حال حاضر که داستان نویسی و سینما برایم دو دنیای نزدیک و خوشایند هستند .
_ ما درباره تغییرهای زندگی تو صحبت کردیم ، درباره آدم ها ، سلیقه ات ، اما نمی دانم جای یک اتفاق ، در بین بقیه ماجرا ها کجاست . مرگ برادرت چه تغییری در زندگی تو داد ؟
# نمی دانم اصلا می شود به این سوال جوابی داد که حق مطلب را ادا کند یا نه . آنهایی که چنین تجربه ای داشته اند می فهمند من چه می گویم . مگر می شود چنین چیزی زندگی آدم را زیر و رو نکند ؟ وقتی یکی از ((نقش اصلی )) های زندگی انسان ناگهان از قصه حذف می شود ، اتفاقی که برای آدم می افتد هولناک تر و بزرگ تر از دلتنگی زیاد برای یک عزیز است . همه چیز یک رنگ دیگر می شود . روزگار شکلی پیدا می کند که نه می شناسی اش . نه توقعش را داشته ای ، نه پیشنهادی برایش داری . تعادلت به هم می خورد و موج این دگرگونی آنقدر قوی است که می تواند بدجوری زمینت بزند .
_اما به نظر می رسید که تو خودت را زود جمع کردی رفتی سرکار و ... به نظر می رسید که زمین خورده باشی ...
# متاسفانه یا خوشبختانه آدمی هستم که در شرایط بحرانی قدرت کاذبی به دست می آورد . حس مسئولیت و قدرت برای به دست گرفتن اوضاع . برای زمین نخوردن بقیه ، که البته همیشه هم ممکن نیست . و از آنجا که این قدرت حقیقی نیست مدت ها بعد از بقیه نوبت من هم رسید که زمین بخورم .
_ آن وقفه طولانی و کسالت در کار و نوشتن هم به همین خاطر بود ؟
# کم و بیش . به نظر می رسید برای هیچ کاری دلیل کافی وجود ندارد .
_ حالا بهتر می شود دلیل تفاوت لحنت را ، از چند سال پیش که با هم مصاحبه ای داشتیم فهمید . تاثیری که این کارها ، این آدم ها ، این اتفاقات روی تو گذاشته دیگر مشخص است .
# این تجربه است که همه آدم ها به شکلی از سر می گذرانند . ومن نه فقط از روی کارهایی که کرده ام بلکه از تک تک کارهایی که نکرده ام ، حرف هایی که نمی زدم ، همکاری هایی که نداشتم ، فرصت هایی که از دست دادم از همه اینها یاد گرفتم . هشت سال زندگی بوده دیگر . غیر از این نمی تواند باشد . همین که با تو راحت حرف زدم ، خودش کم پیشرفتی نیست !
مصاحبه کننده : نگار مفید
بر گرفته از ویزه نورزو مجله : نسیم هراز
شماره بیست و هفتم فروردین 87
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
خزر معصومی آدم را نگران می‌کند؛ این هیچ ربطی به چهره‌ی معصومش ندارد که آماده‌است تا یک حساسیت و آسیب‌پذیری بی‌شائبه را به تصویر بکشد. همه‌ی این نگرانی به آنجا بر می‌گردد که او فرق دارد و نمی‌دانی او با همه این فرق‌ها و تفاوت‌ها، در این سینمای یکدست راه به کجا می‌برد. این «او فرق دارد» را هم پای تعارف نگذارید. کافی بود شما به جای من با او به گفت‌وگو می‌نشستید تا این «فرق دارد» را خودتان کشف کنید. گفت‌وگوی من با خزر معصومی که بیشتر به یک گپ دوستانه شبیه بود، در فضای یک کافه‌ی گرم و کوچک انجام شد تا هنرپیشه‌ی بااستعداد «باغ‌های کندلوس» و فیلم توقیف شده‌ی «به رنگ ارغوان» با آن گنجینه‌ی واژگانی قابل ستایش، از ترس‌ها، وسواس‌ها و فرداها بگوید؛ از خودش و سینمای غریب این روزها.

راستش من چند روز پیش یک عکس دیدم از یک نمای فیلم «به رنگ ارغوان» که انگار صحنه یک اعتراض دانشجویی بود و همه طناب دار به گردن‌شان بسته بودند و تو هم در میان‌شان بودی. بعد به این فکر کردم که یک فیلم به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا و با این سوژه جنجالی و جسارت آمیز، چقدر می‌توانست در جایگاه تو به عنوان یک بازیگر اثرگذار باشد. خودت چه فکر می‌کنی؟ خزر اگر «به رنگ ارغوان» اکران می‌شد، کجا ایستاده بود؟
من آن موقع داشتم زندگی‌ام را می‌کردم و جز آنکه یک تماشاگر علاقه مند به دیدن فیلم‌های خوب باشم، کاری با جهان سینما نداشتم. وقتی وارد دفتر آقای حاتمی کیا شدم، نمی‌دانستم چه چیز پیش رو دارم و موضع بالایی داشتم اما، قصه را که خواندم، جوری دلم گره خورد به «به رنگ ارغوان» که انگار آقای حاتمی کیا را هم متوجه کرد. بنابراین به رغم وجود چند کاندیدای دیگر، من از حمایت دلپذیر ایشان برخوردار شدم. و درست زندگی من تقسیم شد به قبل از «به رنگ ارغوان» و بعد از «به رنگ ارغوان» . این فیلم آن توانایی را داشت که آدم را بومی خودش کند. نمی‌توانستی بازیگر «به رنگ ارغوان» باشی و به آن به چشم یک شغل نگاه کنی. من فکر می‌کنم هر کس دیگری جای من بود، همین اتفاق برایش می‌افتاد، البته، من آدم با اعتماد به نفسی نیستم و هیچ کدام از اینها باعث نشد فکر کنم قرار است اتفاق خاصی بیفتد. به خصوص اینکه آدم‌های سختگیری در آن فیلم مسوولیت داشتند و هیچ کس به تو آن اطمینان را نمی‌داد و تایید نمی‌کرد. پس تا آخرین لحظه، تو فکر می‌کردی باید همچنان بجنگی. اما از بیرون گویا، همه چیز آماده بود که من یک جهان مسطح با منظره‌ای زیبا را پیش رو داشته باشم. وقتی فیلم توقیف شد، در کنار همه رنج‌های وحشتناکی که داشت، یک چیزی را در جهان من تغییر داد و آن هم اینکه، در صورتی که با خودت فکر می‌کنی، می‌شد برای من هم دست بزنند، اما چنین اتفاقی نمی‌افتد و این یک آدم لوس-که من آن موقع بودم- را اذیت می‌کرد. اما این روزها به عنوان تماشاچی و به عنوان کسی که چیزهایی که دیگران درباره این حرفه می‌نوسیند را می‌خواند و می‌بیند که چطور مدال‌های زودهنگام پخش می‌شود، خیلی خیلی خیلی خداوند عالم را شاکرم که چنین اتفاقی برای من نیفتاد. یعنی این را در خودم می‌بینم که اگر «به رنگ ارغوان» دیده می‌شد و اگر برای من دست زده می‌شد، و اگر آن موقع به من مدال داده می‌شد، زندگی من تمام بود، وارد یک جریان تعارفات و مناسبات و پیچیدگی‌ها با خودم و دنیای بیرونم می‌شدم و دوباره برمی گشتم به همان موضع بالایی که روز ورودم به دفتر آقای حاتمی کیا داشتم.

حالا اینجا برای من یک سوال پیش می‌آید و آن اینکه، ما با یک نسل بازیگر دختر روبرو هستیم که اینها ابژه‌های روشنفکری دارند. درباره تک تک این دخترها می‌شود حرف زد. مثلا خود تو، تحصیلات آکادمیک داری، کتابخوان هستی، وبلاگ می‌نویسی، روزنامه می‌خوانی و به نظر می‌رسد، ادبیات کلاسیک را به خوبی می‌شناسی. و جالب اینجاست که مسیر سینمای امروز ما به سمت درستی نیست. دوره کمدی‌های سبک است و فیلمنامه‌های آبکی. حالا این وسط تکلیف شما و آن موضع بالایی که درباره‌اش گفتی چیست؟
تکلیف ما هم مثل بقیه سینما. این سینما، همچنان داریوش مهرجویی دارد، اصغر فرهادی و رخشان بنی اعتماد دارد و همه آدم‌های مهمش را همچنان دارد. همچنان ابراهیم حاتمی کیا دارد ولی این آدم‌ها انگار حال‌شان خوب نیست و همه به نظرم خیلی خسته هستند و انگار ممکن است هر لحظه به جریان مسلط این سینما بپیوندند. انگار یک سیلی راه افتاده و یک آب باریکه‌ای آن کنار، ممکن است هر لحظه تصمیم بگیرد به این سیل بپیوندد. اوضاع خطرناکی ست که در آن ما یا به یک انزوا می‌رسیم یا به جمعیت یا یکهو در یک اتفاق عجیب و حیرت آور، بهرام بیضایی این روزها می‌شویم که تنها حادثه فرهنگی بود و نمایش را روی صحنه برده بود که بدون آن موضع تلخ قبلی، به جریان سلیقه عمومی هم نپیوسته بود و این شگفت انگیز است. او ایستاده در نقطه‌ای و آن چیزی که می‌بینیم و داریم و هستیم را نقد می‌کند. یعنی آدمی ست که کنار سیل ایستاده و درباره آن توضیح می‌دهد. به نظرم آدم‌هایی به سلامت از فضای فعلی بیرون می‌زنند که بنشینند به توضیح دادن و تحلیل کردن این سیل.

جالب است چیزی که می‌گویی مخصوصا آنکه از نسل شما تعدادی به این سیل پیوستند و از آن طرف بوم افتادند، فارغ از تمام ژست‌های روشنفکری و تافته جدا بافته بودن، جزء سینمای بدنه شدند. حالا، سوال من این است که آینده شما دخترهای گزیده کار این سینما که فیلمنامه را می‌فهمید، کتاب می‌خوانید و در جریان اتفاقات روز سینمای جهان هستید، چه می‌شود؟
البته من خودم را از این ماجرا خارج می‌کنم چون مثل بقیه دخترهای بازیگر، بازیگر نیستم، و الان بیشتر به عنوان یک ناظر حرف می‌زنم. به نظرم اصلا الان جایی نیستیم و حالی نداریم که بتوانیم درباره آینده حرف بزنیم. می‌توانیم درباره سه روز آینده مان صحبت کنیم. این نسل را یک بدبختی و مصیبت ممکن است تهدید کند و آن هم این است، در لحظاتی که همه چیز نا امید کننده و بدون حادثه‌است، آدم‌های تشنه، از سر تشنگی، خیلی بیشتر قربان صدقه‌اش بروند. این واقعا یک اتفاق مصیبت بار است، اگر برای هر کس بیفتد. یعنی این نسل خیلی سن‌اش کمتر از این است که اینقدر به آن امید بسته شود. این خیلی فاجعه‌است. این نسل یک فاجعه اولیه را پشت سر گذاشت و آن این بود که بهش گفتند: شما خوب هستید، خاص هستید و هر فیلمی را بازی نمی‌کنید و این نسل از تجربه گری دور ماند ولی، اتفاق دوم نابود کننده‌است. چیزی که می‌تواند بچه‌ها را در این فضا نجات بدهد، این است که هی بگویند، هیچی نیست، هنوز کاری نکرده‌ای، تازه ۲۴ ساله هستی، عجله نکن، هول نشو و باور نکن.

یعنی تومی گویی، تعریف‌ها و تمجیدهایی که از نسل بازیگران جوان دهه ۸۰ می‌شود، خیلی بیشتر از توانایی‌های آنهاست؟
ببین اصلا مهم نیست استعداد کجای ماجراست. باید آدم‌های بیرون از این ماجرا بفهمند که خبری نیست، صفت‌ها را بی خود خرج نکنند. آدم‌های خیلی بزرگ‌تری قبل از ما ایستاده‌اند که بدبختی کشیده‌اند برای آنکه به اینجا برسند.

یک نکته جالب در حرف‌های تو هست که الان باید بپرسم. یعنی اصلا می‌خواستم گفت و گو با این سوال شروع شود و بعد دیدم شاید کلیشه‌ای به نظر بیاید. می‌خواستم ازت بپرسم، تو بالاخره می‌خواهی بازیگر شوی یا نه؟ فکر می‌کنم صرفا بحث بدشانسی نیست یا جریان روز و رایج این سینما، یک چیز دیگری هم این وسط وجود دارد، شاید هنوز خیلی آلوده این کار نشده‌ای یا هنوز تصمیمی نگرفته‌ای یا واقعا اینقدر بدشانسی. این ماجرا را خودت توضیح بده، مثلا وقتی راجع به کم اعتماد به نفسی صحبت می‌کنی، من می‌فهمم، شاید این مشکل همه ما دهه شصتی‌ها باشد با دوگانگی‌های ارزشی مان. اما فقط همین هاست؟
اولین بخش این ماجرا، دو شغله بودن که نه، در دو فضا بودن من است، آدمی نیستم که از فضای قبلی‌ام که فضای دانشکده حقوق و درس‌های حقوق و اینهاست، بریده باشم و خودم را پرت کرده باشم در عالم سینما. آدم‌های دو شغله معمولا این بحران را دارند که آدم‌های متوسطی می‌شوند در هر دو شغل. من امسال هم در آزمون وکالت شرکت کردم و فکر می‌کردم آنقدر زحمت کشیده‌ام که قبول شوم. اما چنین اتفاقی نیفتاد. در نتیجه من باید تکلیف خودم را با این دو فضا روشن کنم. بعد هم من یک دین بزرگ به عالم سینما دارم و آن، آموزش ندیدن من است. من آموزش بازیگری ندیده‌ام.

فکر می‌کنی خیلی مهم است؟
من فکر می‌کنم خیلی مهم است. من الان ابزارهای بازیگری خیلی زیادی ندارم. قطعا کلاس بازیگری ابزارهای مرا بیشتر می‌کند، با آنکه هنوز تصمیمم برای انتخاب یکی از دو فضا، به نتیجه نرسیده‌است، آدم وسوسه پذیری هستم، اما واقعا در تمام این مدت، فیلمنامه‌ای به من پیشنهاد نشد که وسوسه‌ام کند.

حالا چه فیلمسازی تو را وسوسه می‌کند؟ مهرجویی؟
آره، حتما وسوسه می‌شوم اما، الان دیگر ۱۰ سال پیش نیست که خیلی مطمئن باشی آدم‌ها چه فیلمی می‌سازند. انگار فقط من نیستم که تکلیفم با جهان خودم روشن نیست. تکلیف این سینما هم چندان با خودش روشن نیست. بنابراین در یک وضعیت تعلیق به سر می‌بریم.

این وضعیت تعلیق تو را نگران هم می‌کند؟
نگران نه اما، حسرت زده‌ام می‌کند.

خزر، من یک سوال دیگر هم از تو دارم، خزری که من در این مدت شناختم، کمی وسواسی ست. تو فکر نمی‌کنی برای بیشتر دیده شدن در این سینما، مجبوری کمی از ایده آل‌هایت عقب نشینی کنی؟ یک مقداری آسان تر به این ماجرا نگاه کنی؟
یک چیز بامزه‌ای درباره من وجود دارد و آن یک «تاخیر زمانی» است. من به فاصله کمی بعد از «به رنگ ارغوان» ، «باغ‌های کندلوس» را بازی کردم و فکر می‌کنم بعد از آن به کفاره این فاصله کوتاه، همه چیز با تاخیر اتفاق افتاد. آن موقع نمی‌دانستم «به رنگ ارغوان» توقیف می‌شود. باید درباره «باغ‌های کندلوس» هم وسواس به خرج می‌دادم.

یعنی منظورت این است که کاش «باغ‌های کندلوس» هم در کارنامه ات نبود؟
نه، بحث فیلم «باغ‌های کندلوس» نیست. بحث فاصله کم بین این دو فیلم است. بعد از آن همه چیز با تاخیر درباره من اتفاق افتاد. به فاصله یک سال بعد، سریال «یک مشت پر عقاب» به من پیشنهاد شد که تولید آن یک سال و نیم طول کشید و پخش آن هم تا به امروز طول کشیده‌است. و من هی به خودم گفته‌ام که این دفعه صبر کن و ببین چه کار کرده‌ای و بعد انتخاب کن. با آنکه خیلی برایم بحث سینما یا تلویزیون مطرح نیست اما، این روزها ۷۰ درصد پیشنهادهایم سریال و تله فیلم شده و این نگران کننده‌است. فکر می‌کنم آدم از «نه» گفتن در این سینما ضرر نمی‌کند.

کمی درباره‌ی «یک مشت پر عقاب» بگو و این‌که چطور پیش آمد...
راستش من وسواس اینکه این سریال است و نزدیکش نشوم را ندارم. خودم هم سریال‌های تلویزیونی را نگاه می‌کنم. بعد هم من فیلمنامه نویس‌اش، آقای فرهاد توحیدی را از خیلی قبل، از کودکیم می‌شناختم. البته اول همین را هم نمی‌خواستم قبول کنم ولی کم کم وسوسه شدم و قرارداد بستم و خیلی هم سریع اتفاق افتاد. قصه را خواندم، نقش یک وکیل را دارم و به جهان ذهنی‌ام نزدیک است. چون خودم سریال زیاد می‌بینم، حتی سریال‌های بد را یکی، دو قسمت تماشا می‌کنم، از خواندن فیلمنامه «یک مشت پر عقاب» احساس کردم که قصه منطقی‌ای دارد و تو را می‌کشاند که قسمت بعدی را هم ببینی.

تیم هم تیم خوبی است.
بله تیم معتبر و محترمی است.

از این سریال‌هایی که این روزها در تلویزیون می‌بینیم یا دیدیم، پیشنهادی نداشتی؟
«پریدخت» سامان مقدم را یادم مانده اما، خیلی‌های دیگر هم بود. گفتم که ۷۰ درصد پیشنهادهایم شده سریال.

کدام سریال را این روزها خودت تماشا می‌کنی؟
سریال «شهریار» را خیلی دوست دارم. کمال تبریزی آدم راستگویی است و این در کارش هم به چشم می‌آید. بعد هم فکر می‌کنم این سریال به عنوان یک اثر ملی باید ثبت شود. «شهریار» خیلی خوب فضاها و لحظه‌ها را نشان می‌دهد. بعد هم این سریال آدم را به محمد حسین شهریار علاقه مند می‌کند و او را به تو می‌شناساند. حداقل این است که مخاطب تنبل تلویزیون را مجبور می‌کند که هر بار در تیتراژ، یک شعر «شهریار» را بشنود و این اصلا چیز کمی نیست. اما مثلا، کارهای‌ مهران مدیری را هم دوست دارم و هیچ برایم مهم نیست این حرف‌ها که می‌گویند مبتذل است و غیره. به نظرم طنز خیلی خوبی دارد و از قضا مبتذل هم نیست. هر چند سریال‌های محبوب گذشته‌ام، «در شهر» اصغر فرهادی بود و «دوران سرکشی».

خب خزر، این گفت و گو را از این تعلیق نجات بده و بگو قرار است در آینده نزدیک چه کار کنی؟
با اضطراب و دلهره و دست‌های یخ بسته می‌نشینم پای تماشای «یک مشت پر عقاب» تا ببینم چه بلایی بالاخره سر خودم آورده‌ام و همچنان فیلمنامه بخوانم حتی اگر بازی نکنم، چون بحث کردن درباره فیلمنامه واقعا برایم لذت‌بخش است

بر گرفته از سایت http://www.30nema.com/
از امین محمدی
 

sokOoooot

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
26 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,254
لایک‌ها
77
محل سکونت
این بود تمام ماجرای من و او
دستتون درد نکنه

ولی یه چیزی پست های شما همیشه کیلومتری هست من یکی که حوصلم نمیشه

ولی خیلی ممنون

پ ن : اون مهتاب کرامتی رو خودنم نگید اومد چرت گفتو رفت : دی
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
اگه پست هايم طولاني است چون مصاحبه ها را و نقد ها رو مي زارم براي همين بلند ميشه نمي تونم اونا را خلاصه کنم
ممنون
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
هنگامه قاضیانی
1- احتمالاً پيش از جشنواره فيلم فجر امسال خيلي از ما هنگامه‌ قاضياني را اصلاً نمي‌شناختيم. بازيگري كه به‌خاطر بازي در نقش طاهره فيلم «به همين سادگي» توانست سيمرغ بهترين بازيگر زن را نصيب خودش بكند.

2- هنگامه قاضياني فوق‌ليسانس فلسفه غرب از آمريكا را دارد. از سال 79 و در سن 30 سالگي تصميم مي‌گيرد دنبال عشق كودكي‌اش بازيگري را بگيرد و وارد اين دنيا بشود. همان سال در فيلم «سايه‌هاي روشن» حسن هدايت بازي مي‌كند و بعدش بيشتر مي‌رود سراغ تئاتر تا امسال و «به همين سادگي».

3- در ارائه نظرياتش كاملاً صادق است. مي‌گويد چهار بار «به همين سادگي»‌ را ديده تا به پيام اصلي‌اش رسيده. خيلي خوب، دقيق و بااستدلال حرف مي‌زند و در كلامش كاملاً‌ مشخص است كه در چه رشته‌اي تحصيل كرده. يك جاي مصاحبه با همان راستي كه گفتم دارد مي‌گويد: «خيلي‌ها سيمرغ امسال را حق من نمي‌‌دانند، اما خودم فكر مي‌كنم كه حقم بود.»


*مي‌خواهم يكراست بروم سراغ «به همين سادگي»؛ فكر نمي‌كنيد فيلم بيش از حد تماشاگر كند باشد؟

فكر مي‌كنم اين اتفاق به‌خاطر فضاي كار است. به نظرم فيلم اصلاً فيلم كسالت‌آوري نيست. اگر به اين مرز رسيده باشيم كه آدم‌ها تا حدودي كسل بشوند و از سينما با آن كسالت بيرون بيايند، فكر مي‌كنم ما به شدت موفق بوده‌ايم؛ يعني هم در كارگرداني،‌ هم در فيلمنامه‌نويسي و هم در اجرا توسط بازيگر اصلي. به‌خاطر اين‌كه فضا و مضمون فيلم كسالت و روزمرگي است.

*بحث كسالت و روزمرگي نيست. منظورم كند بودن خود فيلم است.

اگر كند باشد آن را كاملاً آگاهانه مي‌دانم، اما من اين احساس را در موردش ندارم. تا حالا چهار بار فيلم را ديده‌ام و اصلاً به اين ربطي ندارد كه بازيگر آن هستم، چون كارهايي هم بوده كه انجامشان داده‌ام و برايشان خيلي رنج هم برده‌ام اما بعد از ديدنشان به شدت حالم را بد كرده‌اند. حالا از ريتم فيلم بگير تا فضاي نقشي كه در آن داشته‌ام، اما من «به همين سادگي» را چهاربار ديده‌ام و اكثر آدم‌هايي كه من در مورد فيلم با آنها صحبت داشته‌ام با كار كاملاً همذات پنداري داشتند. حتي يك خانم جوان 23 ساله به من گفت كه بعد از ديدن فيلم در بار دوم بيشتر آن را فهميده و كلي با هم درباره فيلم صحبت كرديم و اين براي من جالب بود، چون احساس كردم يك دختر 23 ساله كه هنوز وارد زندگي زناشويي نشده چطور مي‌تواند اين برداشت جالب را از فيلم‌ داشته باشد. نظرات مردم درباره فيلم مختلف است، اما من شخصاً آن را كند نمي‌بينم. احساس مي‌كنم هر حركتي كه در اين فيلم انجام شده كاملاً آگاهانه بوده.

*شما پايان كار را دوست داريد؟ شخصاً دوست داشتم در پايان كار طاهره همان‌طور كه قصد كرده بود مي‌رفت. نظر شما در اين باره چيست؟

زماني كه با طاهره زندگي مي‌كنيم و با شخصيتش بيشتر آشنا مي‌شويم، يك شخصيت بعد از گذشتن از فيلترهاي نويسنده، كارگردان و بعد بازيگر تازه به دست مخاطب مي‌رسد. من اولين بار دو ساعت فيلمنامه را در دفتر آقاي ميركريمي خواندم و بعد تمام شد تا موقع فيلم‌برداري. من يك طرح كلي از طاهره در ذهنم داشتم و قرار بود اين شخصيت در طول كار به تكامل برسد و به جزئياتش برسيم. مي‌دانيد كه اين فيلم يك فيلم كاملاً متكي بر جزئيات است. اين را من از خيلي از اطرافيانم چه همكاران درگير با كار و چه بقيه شنيده‌ام كه دوست داشتند طاهره برود، ولي زماني‌كه ما به نقطه‌اي رسيديم كه من كم‌كم طاهره را شناختم و به بحران و درد او رسيدم و فهميدم به چه دليل مي‌خواهد خانه‌اش را ترك بكند و مهم‌تر از اين به امير كه همسر او بود رسيدم، احساس كردم كه براي چه طاهره بايد برود؟ ما يك‌سري دلايل عمده براي ترك كردن داريم كه بايد دلايل بزرگي باشند، وگرنه دچار همين بحراني مي‌شويم كه الان همه همديگر را به سادگي ترك مي‌كنيم و اين اصلاً قشنگ نيست. حتي خود من در زندگي‌ام متاركه كرده‌ام و براي زني كه اين كار را كرده خيلي سخت بود بازي كردن اين نقش. چون اين آدم خودش معيارهايي داشته و يك فعل ديگر را انجام داده و حالا قرار است به شدت در قالب كسي برود كه بايد بماند و اين را براي تماشاچي باورپذير بكند. اين يك عقيده كاملاً شخصي است. من وقتي به امير و طاهره نگاه كردم، ديدم امير كار خاصي نمي‌كند كه مجبور به تركش شويم. منظور ترك كلي اوست، وگرنه طاهره مي‌تواند چند روزي به مسافرت برود و فضاي نبودنش باعث بشود كه اين آدم‌ها به فكر واداشته بشوند كه چقدر نبودن او روي زندگي‌شان تأثير دارد، ولي ما كه اينها را نمي‌دانيم. اين فيلم داستان يك روز از زندگي طاهره است. براي همين هم مي‌گويم تصميم‌گيري در مورد او دشوار است. ممكن است او در مقطعي به مسافرتي رفته كه ما از آن خبر نداريم. اين را نه من مي‌دانم و نه شما. شايد حتي خود فيلمنامه‌نويس و كارگردان هم نخواهند بدانند. من وقتي با زناني روبه‌رو مي شوم كه در شرف جدايي هستند، هميشه دو سؤال از آنها مي‌پرسم. اول اين‌كه آيا شوهرت اعتياد دارد يا تو را مي‌زند و بعد اين‌كه آيا زن‌ باره است؟ به نظرم اينها دلايلي است كه مي‌شود به عنوان استدلال جدايي قبولشان كرد، چون به نظرم پذيرفتن اين چيزها اصلاً ايثار نيست. مخصوصاً اگر پاي يك بچه هم در ميان باشد. برويم سراغ طاهره. وقتي ما خوب به فيلم نگاه مي‌كنيم به اين مي‌رسيم كه امير هيچ كدام از اين نشانه‌ها را براي ترك كردن ندارد. مثلاً در فيلم «چهارشنبه‌سوري» كدهاي مختلف در اين مورد به ما داده شد و در نهايت به يك جايي مي‌رسيم كه اين كدها علني مي‌شود. اما در «به همين سادگي» طاهره فقط در يك جا شك مي‌كند، آنجايي كه به موبايل شوهرش زنگ مي‌زند و منشي تلفن او را جواب مي‌دهد. اين اصلاً دليلي براي شك كردن نيست، چون ما در قرن ارتباطات زندگي مي‌كنيم و اين طور چيزها يك چيز كاملاً روتين است در مناسبات كاري هر شخص. و يا در مورد خريدن كت و شلوار او هم همين‌طور. اين ديگر يك هوش مي‌‌خواهد كه شما بايد با توجه به جزئيات به اين برسي كه خيانت در كار نيست. از طرف ديگر همه فاكتورهاي دوست‌داشتني در امير وجود دارد، موقعي‌ كه با چهره خندان وارد خانه مي‌شود يا وقتي كه از كنار طاهره مي‌گذرد و آن جمله عاشقانه تركي را به او مي‌گويد و ... ماجرا و حس طاهره تصوري است براي هر آدمي. اين‌كه تو حق اين را داري كه به اوضاع خودت مشكوك بشوي. اين‌كه دچار بحران بشوي و احساس كني كه ديگر جايي در آن خانه و ذهن آدم‌هايش نداري. اين‌كه داري فراموش مي‌شوي و به جايي نرسيده‌اي. اين شك‌ها حق هر آدمي است، اما دليلي براي رفتن نيست. امير يك آدم معمولي است. آدمي كه به همراه خانواده‌اش به تهران آمده و پيشرفت كرده و به اينجايي كه هست رسيده. طاهره هم در كنار اوست و حالا براي اين‌كه از او عقب نماند به كلاس شعر مي‌رود و ... در نهايت اين‌كه من هيچ دليلي براي اين نمي‌بينم كه طاهره همه چيز را بگذارد و برود.

*طاهره شبيه خيلي از مادرهاي ماست و اين باعث مي‌‌شود خيلي از ما با او همذات‌پنداري بكنيم. اما از طرف ديگر طاهره و خانواده‌اش از نظر مالي جزو طبقه متوسط به بالاي جامعه ما هستند. به نظر شما با توجه به اين مسئله چند درصد زنان و مادران جامعه ما با او همذات‌پنداري مي‌كنند؟

من زياد نگاه مي‌كنم. وقتي پيش كسي هستم به گل‌هاي قالي‌ خانه‌اش و رنگ و ميوه‌هاي توي ظرفش نگاه نمي‌كنم. من به خود آدم‌ها نگاه مي‌كنم. توجهم به رابطه‌ها خيلي زياد است، نه به عنوان فضولي كه خيلي از آن بيزارم و آزارم مي‌دهد. اين يك كنجكاوي ذهني است كه از بچگي با من بوده. مثلاً در شش‌سالگي يك زندان زنان روبه‌روي خانه ما بود كه برايم خيلي عجيب به نظر مي‌آمد و هر وقت از كنارش رد مي‌شدم، آن پنجره‌هاي كوچك برايم پر از سؤال بودند. «به همين سادگي»‌ يك فيلم ايراني است؛ فيلمي درباره يك زن ايراني. من وقتي به جامعه الان خودم نگاه مي‌كنم، پر از ما به‌‌ازاهاي طاهره است. طاهره از نظر مالي جزو طبقه متوسط به بالاست، اما من در خانواده‌هاي پولدار هم آدم‌هاي شبيه طاهره را زياد ديده‌ام.


در جامعه ما نسل طاهره هنوز به شدت وجود دارد. شايد ظاهرش عوض شده و كمي مدرن شده باشد. حتي شايد اينها ضريب eq (عاطفه) و iq كمتري از طاهره داشته باشند. طاهره آن‌قدر ضريب عاطفي و هوشي بالايي دارد كه در يك ساختمان كه درواقع سمبل يك جامعه است همه به او رجوع مي‌كنند؛ از آن همسايه‌اي كه تازه به ساختمانشان آمده بگير تا بهجت خانمي كه از او بزرگ‌تر است و دارد دخترش را شوهر مي‌دهد. اينها به‌خاطر كاريزماي طاهره بود. در فيلم او نگاهي دارد كه اين نگاه ساخته شد. نگاهي كه وقتي به آن دقت مي‌كني مي‌فهمي يك نگاه عادي نيست. غم او غم اين نيست كه چرا پشت ماشين آخرين مدل ننشسته يا مثلاً‌ لباس ندارد. او در يك بازه زماني به اين نتيجه رسيده كه مثلاً دوست ندارد به ابروهايش دست بزند، چون اصلاً قضاوت مردم برايش مهم نيست. او اصلاً به يك‌سري از ابزار معتقد نيست. طاهره آدمي است كه تا لحظه آخر به ماندن فكر مي‌‌كند. او زني است مثل خيلي از زن‌هاي اين جامعه. يك زن عاشق كه تفكرات خاص خودش را دارد. ما در شروع فيلم او را روي پشت‌بام مي‌بينيم و در انتهاي فيلم هم همين‌طور. آنجا به نوعي خلوت اوست. اتاق آسماني او.

*درباره كار كردن روي نگاه طاهره گفتيد، به نظرم يك غم عزيز در نگاه طاهره است كه باعث تأثيرگذاري‌اش مي‌شود. مي‌خواهم بدانم خانم قاضياني چقدر طاهره را بازي كرده؟ چقدر به شخصيت آن اضافه كرده؟ و طاهره چقدر شبيه خود اوست؟

تعبير زيبايي را به كار برديد. من غم را به اندوه تبديل مي‌كنم، چون اندوه را در تعريف شيخ سهروردي خيلي دوست دارم، چون جزو سه نعمتي است كه خدا به انسان مي‌دهد، چون شادي معمولاً‌ يك حس بدون پيشينه است، اما اندوه پيشينه بسيار بزرگي دارد و براي همين شايد اصالت بيشتري دارد. ما نمي‌توانيم بگوييم اندوه را تجربه نكرده‌ايم، اگر احساس داشته باشيم. من نمي‌توانم بگويم كه از تجاربم براي طاهره استفاده نكرده‌ام، اما در اين بين بخشي هم وجود داشت كه من را باز نگه مي‌داشت از اين‌كه بخواهم از يك‌سري تجارب خودم براي ايفاي نقش طاهره استفاده كنم. احساس مي‌كردم طاهره سكوتش لبريز از نوايي بود كه من بايد به اين نوا مي‌رسيدم. سكوتش خلأ نبود. براي رسيدن به آن من تلاش كردم، يعني در خودم چيزهايي را هم زدم و سعي كردم چيزهايي را در خودم اضافه كنم. ولي سعي نكردم بازي كنم، به خاطر اين‌كه زياد به بازي كردن معتقد نيستم و سعي كرده‌ام اين طور نباشم. حالا ممكن است در كاري مجبور به اين كار هم شده باشم. اين نظر من است. اصلاً هم داعيه بازيگر بزرگ بودن را ندارم كه حالا چون سيمرغ را برده‌ام اين طوري‌ام و آن‌طوري. مثل كساني كه خالكوبي مي‌كنند و اين خال‌ها هميشه با آنهاست، من هم هميشه توصيه استاد انتظامي را آويزه گوشم كرده‌ام. اين‌كه اگر بازيگري روزي جلوي دوربين يا روي صحنه قرار بگيرد و نترسد و احساس كند خيلي مي‌فهمد، اين نقطه مرگ كاري اوست. پشت اين حرف كلي فرهنگ خوابيده. بازيگري اصلاً به اين نيست كه شما چهره داشته باشيد يا هوشمند باشيد. به نظرم آدم براي بازيگري بايد فرهنگ داشته باشد. بعد از اينها خلاقيت و هوش قرار دارد و در نهايت ارائه اين دو چيز.

*اصولاً آدم كم‌كاري هستيد. به حرف‌هاي آقاي انتظامي اشاره كرديد. روز نشست مطبوعاتي «به همين سادگي» در جشنواره هم گفتيد استاد به شما توصيه كرده گزيده‌كار باشيد. مي‌خواهم در اين باره هم توضيح بدهيد.

اتفاقاً همين 20 روز پيش بود كه يك فيلمنامه پيشنهادي را خواندم و رد كردم. بعد از جواب من خيلي محترمانه با من برخورد كردند، اما در عين حال به من اين جمله گفته شد كه ديگر سيمرغ را برديد و از اين به بعد داستاني است. اين جمله اصلاً براي من اهميتي نداشت، چون يك نظر شخصي است. در واقع من براي دفاع از خودم اين جواب را ندادم، بلكه اين كار را براي دفاع از موقعيت حرفه‌اي و هنري‌ام كردم. در «به همين سادگي» نقش من يك نقش خاص بود. نمي‌توانيم اين را كتمان كنيم. بازي در آن خيلي كار داشت. جواب من به آن پيشنهاد اين بود كه بله صددرصد بعد از اين بازي و بعد از سيمرغ تأمل و درنگم بيشتر خواهد شد. من كارم را در سن 30 سالگي از سال 79 با فيلم «سايه روشن» آغاز كردم. خيلي از دوستاني كه امسال در جشنواره با هم كانديدا بوديم اين را نمي‌دانستند و فكر مي‌كردند من خيلي بعد از اينها كارم را شروع كرده‌ام. من به آن دوست گفتم شما اگر به كارنامه من نگاه كنيد قبلاً هم هنگامه قاضياني اين طور نبوده كه پر كار باشد. من كارم را خيلي قبل‌تر از خانم الناز شاكردوست شروع كرده‌ام، اما چون بيشتر كار تئاتر كرده‌ام خيلي‌ها من را نمي‌شناسند.

وقتي الناز شاكردوست كه همكار من است و درباره بيوگرافي من چيزي نمي‌داند فكر مي‌كند من خيلي ديرتر از او شروع به كار كرده‌ام و امسال جايزه گرفته‌ام، نمي‌شود از ديگران انتظار ديگري داشت. گزيده‌كاري من در اين اندازه است كه مثلاً شما خانم معتمدآريا را مي‌بينيد كه در «گيلانه»، «روسري آبي» و «گل پامچال» بازي مي‌كند، اما در «عينك دودي» هم بازي مي‌كند. من اين نوع كار كردن و اين الگو را دوست دارم. اصلاً دوست ندارم در نقش طاهره كليشه بشوم و يك تيپ خاص را بازي كنم و تا جايي كه در اختيارم باشد از آن جلوگيري مي‌كنم. دوست دارم طاهره يك خاطره بشود در حافظه سينماي ايران و من بتوانم از بخش‌هاي ديگر روحم هم در بازيگري استفاده بكنم.

*امروز شما با بردن سيمرغ بالاخره به شهرت رسيده‌ايد. اين شهرت كه حالا شما داريد آن را تجربه مي‌كنيد و يك شبه نبوده و خالي از روابط عرفي كه مي‌بينيم به دست آمده، امروز براي هنگامه قاضياني چه حسي دارد؟

خوشحالم براي اين‌كه شما از من تعريف كرده‌ايد، چون بالاخره يك مصاحبه‌گر با تحقيق در مورد من به اين چيزها رسيده. اگر تعاريف شما قبل از اين جواب من قرار بگيرد، مي‌توانم بگويم احساس خوبي دارم. نمي‌شود در موردش زياد حرف زد. لذت اين‌كه شما يك بذر را برمي‌داريد و مي‌كاريد و به نتيجه مي‌رسد هر چند به خاطر كم تجربگي‌ات زمان بيشتري را صرف آن كرده باشي برايت خيلي لذت‌بخش‌تر خواهد بود. من تا حد امكان سعي كردم تا روي پاي خودم بايستم و به خداوند تكيه كنم، با آن توكلي كه درباره‌اش صحبت مي‌شود، نه به عنوان شعار كه در جاي جاي لحظه‌هايي كه زندگي هنري‌ام را شروع كرده‌ام. چيزي كه با افتخار به آن نگاه مي‌كنم. اين حس براي من خيلي خوب است، هر چند كه فكر مي كنم هنوز هم به شهرت نرسيده‌ام. هنوز آدم مشهوري نيستم. دروغ است اگر بخواهم بگويم كه شهرت را دوست ندارم، ولي اگر بخواهم بگويم خيلي دوستش دارم باز يك دروغگوي بزرگم. اگر با هم روراست باشيم، آن‌قدر نفس بازيگري برايم جذاب است – نمونه‌اش حضورم روي صحنه است كه آنجا ديوانه‌ترم- كه زياد به شهرت فكر نمي‌كنم. اگر شهرت بخواهد خداي ناكرده بخواهم من را آن‌قدر احاطه كند كه به خاطر سايه‌اش آفتابي را نبينم، هرگز آن را نمي‌خواهم.

*تا ديروز يك نقش بايد چه چيزي مي‌داشت كه انتخابش مي‌كرديد و امروز كه سيمرغ را برده‌ايد چه چيزي بايد داشته باشد؟ آيا معيار انتخاب نقش‌هايتان عوض شده؟

بله معيارهايم تغيير كرده. هميشه اين برايم مهم بوده كه تيپ بازي نكنم. به اولين كارم كه نگاه كنيد فرنگيس اصلاً تيپ نيست و شخصيت دارد. شايد بازي خيلي كند ديده بشود و... اما اين چيزي بود كه آقاي حسن هدايت در آن كار مي‌خواستند. از همان موقع كه نگاه كنيد، اين برايم مهم بوده كه نقشم چالش داشته باشد. در تئاتر هم همين اتفاق برايم افتاده. در اولين نقشم نابيناي چشم باز را بازي مي‌كنم. واقعاً اين كار سختي است كه بخواهي اين نابينا بودن را باورپذير كني. قبل از «به همين سادگي» من در فيلم نيمه‌كاره «غم دل» بازي كردم. اينجا من به اين فكر افتاده بودم كه نقش بايد بيشتر جان من را بگيرد تا باورپذير بشود. در آن فيلم من نقش همسر يك رزمنده را داشتم كه براي دفاع از وطن به جنگ رفته و اين زن در يك كلبه چوبي در يك مزرعه چاي تك و تنهاست و ما خرد شدن تدريجي او را اما خردشدني كه جهاني را مي‌سازد مي‌بينيم. مينا در تمام اپيزود اول نقشش در توهم است. اين‌كه مثلاً رسول مي‌آيد چشم ندارد. بار ديگر پا ندارد و... حالا شما در يك لوكيشن ثابت مي‌خواهي همه اينها را اجرا كني. الان كه فكر مي‌كنم اين كار پيش درآمد «به همين سادگي» بود. انگار تمام هستي خواسته بود من آنجا ساخته بشوم براي «به همين سادگي».

در آن كار بود كه من فهميدم بايد نقشي به من پيشنهاد بشود كه جانم را بالا بياورد تا راضي بشوم و از خودم بدم نيايد. نقش‌هايي كه بتوان قران به قران پولم را حلال بكند به عبارتي.

*يك كم از اين فضا دور بشويم. بازيگر مورد علاقه شما چه كسي است؟

در سينماي اروپا و آمريكا مريل استريپ، ژوليت بينوش و گلن كلوز را خيلي دوست دارم و در سينماي ايران فاطمه معتمدآريا براي من دنيايي است و رويا نونهالي. اين اصلاً به خاطر اين نيست كه كار آخر من با اين دوستان بوده. من قبل از كار كردن با اين دو نفر آنها را دوست داشتم. من «عروسي خوبان‌» را دوست داشتم يا «گل پامچال» را. من «روسري آبي» را بارها نشستم و نگاه كردم و غبطه خوردم به اين بازيگر كه چقدر در سينمايي كه موج چهره بر آن حاكم بود موفق عمل مي‌كرد. هر چند اگر از من بپرسند اتفاقاً چهره ايشان جزو زيباترين چهره‌هاست، چون آن آني را كه بايد داشته باشد دارد. اين طوري مي‌شود كه شما دوست داريد كار اين بازيگرها را ببينيد و از آن چيزي بياموزيد.

*تا حالا نقشي بوده كه آن را ديده باشيد و پيش خودتان غبطه بخوريد كه كاش من اين نقش را بازي كرده بودم؟

بله. بيشتر نقش‌هاي خانم معتمدآريا جزو اين دسته‌اند. در «عروسي خوبان» دوست داشتم جاي خانم نونهالي بودم. در اينجا بد نيست برگردم سراغ سؤال قبل. در ميان بازيگران جديد باران كوثري را در «روز سوم» دوست داشتم. مي‌توانم بگويم باران با حضورش در تئاتر ثابت كرد كه بازيگر بسيار توانايي است. برخوردهاي اين بازيگر از لحاظ اخلاقي خيلي خوب است. باران دختري است كه مي‌داند حداقل به عنوان يك هنرمند بايد چگونه رفتار كند. در بازيگران مرد جرمي آيان را بيشتر از همه دوست دارم و دنيل دي لوئيس. خيلي خوشحالم امسال رضا ناجي رقيب دنيل دي لوئيس بود و جايزه را برد. آقاي پرويز پرستويي را با نقش‌هاي متفاوتشان دوست دارم و آقاي رضا كيانيان. محمدرضا فروتن را هم در «شب يلدا» و «كنعان» دوست داشتم. اما فكر مي‌كنم هيچ‌وقت هيچ‌كدام از اينها الگوي من از لحاظ اجراي نقش نبوده‌اند، چون اين خيلي كار خطرناكي است.

*با توجه به همه چيزهايي كه با هم در موردشان حرف زديم و با توجه به تمام شرايط موجود، امروز هنگامه قاضياني از بازيگري چه چيزي مي‌خواهد؟

دلم مي‌خواهد نقشي به من سپرده بشود كه بتوانم واقعاً شاگردي‌اش را بكنم و چيزي از آن ياد بگيرم. اين را صادقانه مي‌گويم. همان طور كه ما از هر انساني چيزي مي‌آموزيم قرار است كه تو با خلق هر شخصيتي يك چيز از او بياموزي. اين طور دچار نااميدي و يأس نمي‌شوم، چون روح من روح خاص خودش است. اصلاً اين كلمه خاص را هم برداريم. روح يك تعريف خودش را دارد. عقايد، خلقيات و شخصيت من هم همين طور. من مي‌توانم خيلي زود خسته و نااميد بشوم از تكرار. اميدوارم هيچ وقت دچار اين تكرار نشوم.

نويسنده : سهيل سليماني
بر گرفته از : مجله چلچراغ
وب سایت : http://www.40cheragh.org
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
گفت‌وگو با گلاب آدينه

فيلم مهمان مامان را رايگان بازي کردم!

همان‌طور که انتظار مي‌رفت، بازي گلاب آدينه در مهمان مامان بسيار خوب از کار درآمده؛ او بازي نکرده، نقش را مستندنمايي و قابل‌باور کرده است. در اين فيلم نيز، مثل نقش‌هايي که در زرد قناري، روسري آبي، فصل پنجم، بانوي ارديبهشت و... زير پوست شهر داشته، نقش زن محنت‌کشيده‌ي باعزت‌نفس را ايفا کرده و ظرايفي به آن افزوده است. در اين گفت‌وگو ضمن پرداختن به مهمان مامان، به حرفه‌ي نوپاي بازيگرداني و هم‌چنين چگونگي رسيدنش به نقش اغلب فيلم‌هايش توجه شده است. نقشي که کم‌تر بازيگري در سينماي ايران توان اجراي چنين پرجزييات و به قول معروف زيرپوستي از آن دارد. هرچند، ديگر زمان آن رسيده که او اسطوره‌زدايي کند از اين نقش و با توانايي‌هايي که دارد، مهمان کند تماشاگران را به نقش‌هايي ديگر.


شما فرزند دکتر حسينقلي مستعان هستيد. پس چرا نام فاميلتان آدينه است؟
دلايل مختلفي دارد. مهم‌ترينش اين‌که پدرم دوست نداشت وارد اين حرفه شوم. وقتي ليسانس گرفتم و وظايف يک فرزند خوب را به نحو احسن انجام دادم، با خودم گفتم که حالا وقت ابراز وجود است. بنابراين تصميم گرفتم به رغم مخالفت‌ها، قاطعانه وارد اين حرفه شوم. دست‌آخر پدرم رضايت دادند، اما تأکيدشان اين بود که هيچ‌گاه نبايد جمله‌ي «... به اشتراک گلاب مستعان» را بر سردر سينماها ببينند! تا پيش از اجراي نمايش دايره‌ي گچي قفقازي، چند نمايش به اتفاق آقاي مهدي هاشمي کار کردم که تنها نام گلاب را در بروشور برايم نوشتند و يک‌بار هم سر اجراي خاطرات و کابوس‌هاي... نوشتند گلاب نجومي. قبل از به صحنه بردن دايره‌ي گچي... داريوش فرهنگ گفت بايد تکليفت را با فاميلت روشن کني. يک روز در خانه‌ي او با حضور سوسن تسليمي (همين‌جا اين را هم بگويم که هميشه سپاس‌گزار داريوش فرهنگ و سوسن تسليمي هستم، چون بسياري از آموخته‌هايم از آن‌هاست) و مهدي هاشمي نام‌گذاري انجام شد. سوسن به‌شوخي گفت: «حالا که قرار است فاميلي‌اي براي گلاب انتخاب کنيم، بهتر است با حرف «آ» شروع شود که هميشه او را اول بنويسند.» باورم شد و مخالفت کردم، چون در همان عوالم ناراحت شدم و گفتم نمي‌خواهم در جايي اسمم قبل از آقاي هاشمي که استاد هميشگي من است، بيايد. بالاخره سوسن، آدينه را پيشنهاد کرد. همه پسنديدند و شدم گلاب آدينه! چه روز فرح‌بخش و پرخنده‌اي بود آن روز.
با توصيفي که از فضاي پدرسالارانه‌ي خانواده‌تان کرديد، تحصيل در رشته‌ي اقتصاد سياسي به‌اجبار خانواده بوده حتماً؟
بله. آن‌ها اين تصميم را گرفتند. پافشاري در مقابل پدرم معنايي نداشت. دوست داشتم به دانشکده‌ي هنرهاي زيبا بروم، اما واکنش‌شان اين بود که «اصلاً حرفش را هم نزن». اين دانشکده را محلي براي فسق و فجور مي‌دانستند! تنها گزينه‌ي مناسب از نظر آن‌ها، دانشکده‌ي اقتصاد دانشگاه ملي (شهيد بهشتي) با گرايش سياسي بود.
هيچ به کارتان آمد اين تحصيل؟
نه، اصلاً. نمي‌توانم تصور کنم که اين دوره را چه‌طور گذرانده‌ام. انگار همه‌ي آن واحدهاي درسي دشوار را در خواب گذرانده‌ام؛ رياضيات جديد، آمار، نمودار، اعداد، ارقام و انواع و اقسام درس‌هاي پيچيده‌ي اقتصادي. فکر مي‌کنم که اين دوره را بايد يک آدم دو شخصيتي سپري کرده باشد. از آن سال‌ها، فقط يک جمله از آدام اسميت يادم مانده و به کارم آمد. اين‌که «گرفتن يک تصميم غلط در کوتاه‌مدت، بسيار بهتر از تصميم درستي است که در طولاني‌مدت گرفته شود.»
نام شما و مهدي هاشمي براي من ــ و شايد خيلي‌ها ــ تداعي‌کننده‌ي برتولت برشت و بهرام بيضايي است. اولين‌بار شما را در دايره‌ي گچي قفقازي و آقاي هاشمي را در آدم آدم است (تالار مولوي، ????) ديدم. بعداً هم کارهايي از بيضايي را اجرا کرديد، مثل مرگ يزدگرد و سلطان مار. به نظرم جوهر شخصيت سينمايي هردوي شما تأثير گرفته از شخصيت‌هاي آثار آن‌هاست. نظرتان چيست و چه قرابتي بين دنياي بيضايي و برشت مي‌بينيد؟
وجه مشترک اين دو، نمايشي بودن کارهايشان است. کارهايي که جدا از عقيده و ايدئولوژي، پر از فضا و تصوير هستند. يعني دو عنصري که در نمايش و فيلم حرف اول را مي‌زنند. جذب ما ــ گروه تئاتر پياده ــ به آثار برشت، جدا از متن‌هاي شگفت‌انگيز و تأثيرگذارش به فضاي انقلابي اواسط دهه‌ي ???? هم برمي‌گردد. سال‌هايي که برشت تبديل به يکي از چهره‌هاي موردعلاقه‌ي دانشجويان شده بود. ما فارغ از ايدئولوژي، آن جو انقلابي را دوست داشتيم. امروزه ــ بعضي‌ها ــ معتقدند که برشت ديگر آن جذابيت و تازگي را ندارد. ولي برخلاف اين نظر، معتقدم آثار برشت هنوز هم در آدم شوق و انگيزه‌ي کار ايجاد مي‌کنند. چنان که آثار بيضايي، به خاطر داشتن جنبه‌هاي قوي شنيداري، ديداري و نمايشي ــ با شيوه و فرم‌هاي مختلف ــ در هر کارگردان و بازيگري، انگيزه و شوق بسيار ايجاد مي‌کند.
سال ???? با رسول پسر ابوالقاسم (داريوش فرهنگ) و چوپانان کوير (حسين محجوب) وارد کار در سينما شديد. از سر چه اتفاق و مناسبتي بود اين آمدن؟
اتفاق و مناسبت خاصي نبود جز اين‌که بعد از نمايش مرگ يزدگرد، آقاي فرهنگ علاقه داشت فيلم هم بسازد. او بارها در خاطراتش گفته که در اولين کارش به‌جز فيلمبردار (محمد زرفام) و يکي دو تن ديگر، خودش و ديگر عوامل همه تازه‌کار بودند. تأکيد آقاي فرهنگ اين بود که داريم باهم کار را ياد مي‌گيريم. بعد از آن هم کار در چوپانان کوير پيش آمد که پذيرفتم.
از تدريس بازيگري‌تان چه خبر؟
چهارسالي مي‌شود که آن بخش از زندگي‌ام را رها کرده‌ام. دوازده سال ديوانه‌وار به اين کار پرداختم و خوشبختانه به‌ خاطر کارهاي زشت يکي از شاگردانم که باعث ناراحتي افراد گروه شد و بچه‌ها هر کدام به سويي رفتند، از اين شغل کناره گرفتم و از آن‌وقت بود که تازه متوجه خودم شدم!
در يک دهه ي اخير به کار بازيگرداني در سينما هم پرداخته‌ايد، از فيلم‌هايي مثل پدر، معجزه خنده، زندان زنان تا گل يخ. چه شد که اين حرفه ي جديد در سينماي ايران را پذيرفتيد؟
از فيلم آقاي مجيدي شروع شد. ايشان از من دعوت کردند که در فيلم پدر، نقش مادر آن نوجوان را داشته باشم. بعد از خواندن فيلمنامه به او گفتم که سنم براي اين نقش زياد است و بهتر است از بازيگر جوان‌تري استفاده شود. بعد به پيشنهاد آقاي مجيدي قرار شد در فيلم سمت بازيگردان را داشته باشم. آن روزها تدريس بازيگري هم مي‌کردم، بنابراين پذيرفتم. کار با خانم پريوش نظريه يک ماه قبل از فيلمبرداري شروع شد و در طول جلسات فيلمبرداري ادامه پيدا کرد.
کارتان در کدام‌يک از فيلم‌هايي که بازيگردان بوديد، بهتر جواب داد؟
دوست داشتم اول مي‌پرسيديد بازيگرداني يعني چه؟
خُب، همين را بگوييد.
با پوزش از دوستاني که در اين حرفه فعال هستند، به نظرم بازيگرداني، شغل مزخرف و بي‌حساب و کتاب و بدون ضابطه‌اي ا‌ست که هنوز بلاتکليف است. چيست و چه بايد باشد؟ درعين حال که آن را بسيار دوست دارم. به نوعي با کارگرداني تئاتر نزديکي زيادي دارد ولي در پايان هر فيلم به خود مي‌گويم که ديگر امکان ندارد اين کار را انجام دهم زيرا در طول هر کار آن قدر ملاحظه‌ي بازيگران و کارگردان را مي‌کنم که فشار زيادي بر اعصابم وارد مي‌شود. ولي باز هربار به دليل علاقه‌ام فيلم جديد را قبول مي‌کنم. درباره‌ي نتيجه‌ي کارها به‌نظرم اکثراً خوب بوده که البته بايد از کارگردان‌ها پرسيد ولي اغلب بازيگران از حضور من ابراز رضايت کرده‌اند، که اميدوارم اين‌طور باشد. مثل دو کاري که با آقاي ابوالقاسم طالبي داشتم. ايشان بسيار بلندنظرانه با مقوله بازيگرداني روبه‌رو مي‌شوند. همين‌طور آقاي درمنش در فيلم دوشيزه دريافت خوبي از اين مفهوم داشتند، رابطه کاري‌مان با آقاي شمقدري هم خيلي خوب بود. همين‌طور با آقاي مجيدي و يدالله صمدي. کيومرث پوراحمد هم که جاي خود دارد. زندان زنان که تجربه خيلي خوبي بود. بعد از پايان فيلمبرداري آن ده روز بستري بودم! خانم حکمت برعکس تمام صحبت‌هايي که به منظور راضي کردن من براي حضور در کار کرده بودند، فقط چند روز از شروع فيلمبرداري نگذشته، تحت تأثير نمي‌دانم چه چيزهايي، بناي ديگري گذاشتند و تا آن‌جا پيش رفتند که در تيتراژ عنوان من‌درآوردي «هماهنگ‌کننده‌ي بازيگران» را به من دادند و در مصاحبه‌هايشان به‌کرات يادآوري کردند که «اصولاً بازيگرداني معنايي ندارد و خانم آدينه هم فقط چيزهايي را که من به ايشان مي‌گفتم به بازيگران منتقل مي‌کردند!» (هنوز که هنوز است علت آن‌همه بي‌مهري‌ها را نفهميده‌ام).
کار با بازيگراني که براي نخستين‌بار با آن‌ها آشنا شده‌ايد بايستي ويژگي متفاوتي داشته باشد، از اين تفاوت بگوييد.
درمورد بازيگران ناآشنا بايد بگويم که طاقت‌فرساست. نزديک شدن به آن‌ها، جلب‌اعتمادشان، متقاعد کردن آن‌ها به اين‌که فقط «براي در خدمت آن‌ها بودن در کنارشان هستم» و چيزهايي از اين‌دست سخت و پراسترس است. نمي‌دانيد چه‌قدر مشکل است تحمل وقتي که دوستان از آدم نزد کارگردان گله و شکايت مي‌کنند. خوبيي‌هايشان مربوط به خودشان است، اشکالاتشان مربوط به آدينه! باور کنيد بازيگرداني برايم مثل رياضت کشيدن است! چون خودم را موظف مي‌دانم به اين‌که بسياري رفتارها و واکنش‌ها را از خودم بروز ندهم و در مقابل کارگردان و بازيگران از تمام منت‌هايم چشم بپوشم و به معني واقعي کلمه در خدمت آن‌ها باشم تا بتوانند هر چه بهتر و با آرامش به کارشان بپردازند. ببينيد براي بازيگران دشوار است که حتي به‌راحتي خود را دست کارگردان بسپارند، چه رسد به بازيگردان. حتي بازيگراني که در ابتداي راه هستند مي‌گويند «خودم» و «خب البته اين و آن‌هم کمک‌هايي کرده‌اند!» برخلاف هنرهاي ديگر مثل خوش‌نويسي، آواز، نقاشي که حتي استادان آن در سنين بالا افتخارشان اين است که تحت تأثير مراقبت‌هاي فلاني و فلاني به اين مقام رسيده‌اند، متأسفانه در سينما، ما همه نابغه و ژني هستيم و فقط ممنونيم که توسط افرادي کشف شده‌ايم. هرچه داريم از خودمان داريم. کسر شأن مي‌دانيم صريح بگوييم شايد اگر فلاني نبود من اصلاً نبودم يا به اين اندازه نبودم. بگذريم. مي‌دانيد، تکليف آدم با بازيگراني که از ابتدا شرط مي‌کنند که به بازيگردان احتياجي ندارند و يا اساساً اين شخص را براي راهنمايي باصلاحيت نمي‌دانند روشن است. ولي کار با کساني که در کلام مي‌پذيرند و در ذهنشان نه، همان‌طور که گفتم واقعاً طاقت‌فرساست. در اين مورد مثالي نمي‌زنم چون مطلب به درازا مي‌کشد. اما در مورد مثلاً حسين ياري قضيه کاملاً فرق مي‌کرد.
چه فرقي؟
حسين ياري چيز ديگري بود. او فوق‌العاده است.کارگردان‌ها بايد خوش شانس باشند که با او کار کنند. هنگامي که براي بازي در فيلم نغمه آمد، پيش‌ترها دوبار در جشنواره فيلم فجر به عنوان بازيگر منتخب برگزيده شده و جايزه گرفته بود (براي آخرين مرحله و بلوغ)، نقش‌هاي درخشان و بسيار متفاوتي در ملاصدرا و شب دهم بازي کرده بود ولي به‌قدري متواضعانه رفتار کرد که انگار براي اولين‌بار به کلاس بازيگري آمده است. به نظرم او از بهترين و بااستعدادترين بازيگران سينماست. غريزه، حس، تکنيک و مهم‌تر از همه قدرت به‌کارگيري آن‌ها را يک‌جا و در کنار هم دارد. من سه‌بار با او کار کرده‌ام، صدها پلان از او ديده‌ام ولي هميشه حضورش برايم تازگي داشته است. بارها هنگام فيلمبرداري يا تمرين همراه با کارگردان از بازي‌اش شگفت‌زده شده‌ايم که چه‌طور يک بازيگر هميشه مي‌تواند نهايت آن‌چه را که از او مي‌خواهند به بهترين شکل ارائه دهد. او از معدود بازيگراني است که تغيير ماهيت مي‌دهد و به‌شدت شکل نقشش مي‌شود. خيلي متأسفم که هنوز به دليل نداشتن فيلمي پرفروش مورد توجه تهيه‌کنندگان قرار نگرفته تا آن‌گونه که شايسته‌اش است ديده شود. شايد هم به قول داريوش فرهنگ «هنوز بليتش برنده نشده است!»
براي بازيگر مقابلتان چه‌قدر انرژي و شوق به خرج مي‌دهيد تا بتواند نقش را خوب بازي کند؟
هنگام بازي مقابل دوربين، کارگردان بايد فضا را به‌گونه‌اي مديريت و هماهنگ کند که در آن همه‌ي بازيگران براي رسيدن به حس درست و مناسب صحنه به صورت تن و روحي واحد و يگانه باشند. من هم در فضايي مناسب، بازيگران ديگر را از خودم جدا نمي‌دانم و در لحظه‌لحظه‌ي کار سعي مي‌کنم تا آن‌جا که از دستم برمي‌آيد، در صورت ميل و پذيرش آن‌ها، نکته‌هايي را که به نظرم کارساز مي‌رسد گوشزد کنم. در غير اين صورت سکوت مي‌کنم تا مبادا سوءتفاهمي پيش بيايد و باعث ناراحتي بشوم و يا حرف‌هايي بزنم که نه ربطي به من دارد و نه آن‌ها خوششان مي‌آيد. به هرحال دوست دارم تمام کساني که کنار من کار مي‌کنند بدرخشند.
در مهمان مامان ــ و بيش‌تر فيلم‌هايتان مثل زير پوست شهر ــ به نظرم بازي نمي‌کنيد، يک جور نقش را مستندنمايي و قابل‌باور مي‌کنيد. به قول معروف، نقش را زندگي مي‌کنيد. براي نزديک شدن به نقش، پيش از فيلمبرداري و هنگام فيلمبرداري چه مي‌کنيد؟
اين بهترين تعريفي است که درباره‌ي يک بازيگر سينما مي‌توان گفت. ولي اين‌که چه مي‌کنم، مي‌توانم بگويم همان کارهايي را که تمام بازيگران دنيا مي‌کنند و در مصاحبه‌ها هم مي‌گويند، يعني اول باور نقش و بعد...
به لحاظ تکنيکي، واقعاً کار خاصي نمي‌کنيد؟
نمي‌دانم خاص است يا نه، ولي اين احساس را دارم که ايستاده‌ام و نقش هم جلوي من ايستاده است. من از آن عبور مي‌کنم و يک آدم جديدي که برآيند ما دوتاست از آن‌طرف بيرون مي‌آيد. آدمي با تمام توانايي‌ها و متأسفانه ضعف‌هاي من.
الگوي نقش سلطان بانو در مجموعه‌ي سلطان و شبان از کجا مي‌آيد؟
آن الگو از قصه‌هاي مادربزرگم مي‌آيد. قصه‌هايي که زندگي دختر شاه پريان را روايت مي‌کرد يا زن پادشاه و نظاير آن و به‌خصوص داستان‌هاي هزار و يک شب و سمک عيار. در دل اين داستان‌ها، آدم‌ها معمولاً معمولي و باورپذير و قابل دسترس بودند.
بعد از نقش سلطان‌بانو ــ که ديگر تکرار نشد ــ در فيلم‌هايي مثل زرد قناري، روسري آبي، بانوي ارديبهشت، زير پوست شهر و... همين مهمان مامان نقش‌هايي داشتيد نزديک به هم. نقش زن محنت‌کشيده‌ي باعزت‌نفس، زني قرص و محکم که روي پاي خودش مي‌ايستد و ستون و خيمه‌ي خانه است. جان‌مايه‌ي اين نقش از کجاست؟ الگوي خاصي داشتيد؟
مانند همه‌ي بازيگران، از آدم‌هاي اطرافم الگو گرفته‌ام. از بچگي تا حالا، اقشار مختلفي از زنان کارگر را ديده‌ام و با آن‌ها دمخور بوده‌ام، کساني که در خانه‌ي ما يا اقوام کار مي‌کردند و مي‌کنند. هرگز نمي‌توانم خاطره‌ي بانوي ايثارگري مثل بدري‌خانم و زن‌هايي مثل اقدس‌خانم، ملوک، کلثوم، کارگرهاي حماممان مرضيه و خانم دشتي را که هر کدام با تمام مشکلات و شکنندگي‌هايشان تا پاي مرگ براي سرپا نگه داشتن زندگي تلاش کرده‌اند از ياد ببرم. در قبال آن‌ها احساس دين و عجز مي‌کنم.
چه تمايزي هست بين نقش عفت خانم در مهمان مامان و طوبا در زير پوست شهر؟
طوبا زني است که ارکان خانواده‌اش بر قدرت او استوار است، ولي عفت خانم در مهمان مامان متکي بر شوهرش است و مثل بسياري از زن‌هاي سنتي زندگي مي‌کند. او برخلاف طوبا، نان‌آور دارد.
خرده‌اي که گرفته مي‌شود اين است که حس‌تان در هردو فيلم يکي‌ست، در حالي که زير پوست شهر فيلمي‌ست واقع‌گرا و جدي و مهمان مامان فيلمي خيال‌پرداز و کمدي.
واي واقعاً اين‌طور است؟ باور کنيد عرق سرد به تنم نشست. هيچ دفاعي هم نمي‌توانم بکنم زيرا شما اين‌گونه ديده‌ايد ديگر. به‌نظرم بدترين تعريفي که مي‌شود از يک بازيگر داد اين است که در دو نقش کاملاً متفاوت، مانند طوبا و عفت، بازي و احساسات يکساني داشته است. بازيگراني را که در همه‌ي نقش‌ها همان هستند که هستند و خود را تکرار مي‌کنند اصلاً نمي‌پسندم، حتي اگر همفري بوگارت باشد. ولي خُب، مثلاً در مورد چارلي چاپلين قضيه خيلي فرق مي‌کند.
تقريباً براي همه‌ي شخصيت‌ها در مهمان مامان ديالوگ‌هايي با بار طنز نوشته شده به غير از عفت خانم. موقع روخواني و تمرين اشاره‌اي به اين نکته نکرديد؟
اگر منظورتان فقط ديالوگ‌هاست نه. به اين خاطر که قرار نبوده عفت خانم آدم طنازي باشد.
درست، ولي به‌هرحال فيلم کمدي‌ست.
درست است ولي در اين‌جا موقعيت کمدي ايجاد کردن مهم‌تر از ديالوگ‌هاي کمدي به‌کار بردن است که البته هردو به وسيله‌ي کارگردان و نويسنده انجام مي‌شود و بازيگر فقط مي‌تواند پيشنهادهايي بدهد. اين موقعيت وقتي از بيرون به آن نگاه مي‌شود کمدي يا به نظر من کمدي تراژيک است، ولي موضوع براي مامان به‌قدري جدي و حياتي‌ست که به خاطرش تا دم مرگ مي‌رود.
در بازي‌ها نوعي شتابزدگي ديده مي‌شود که خيلي هم به چشم مي‌آيد. علتش چيست؟ زمان کم بود؟
نه، وقت کافي داشتيم. اما عده‌ي ديگري از دوستان هم بر اين شتابزدگي انگشت گذاشته‌اند. شايد اين نکته به ايده‌ي اجراي کار برمي‌گردد. مثل همين شکل دوربين روي دست. البته واقعاً دست آقاي منصوري و گروهش درد نکند که زحمت زيادي تا پايان کار کشيدند. آن‌ها مي‌گويند آن‌قدر همه‌چيز در حرکت و گذر است که مکث لازم براي عمق بخشيدن به لحظات حساس اتفاق نمي‌افتد. به‌خصوص براي مادر که قرار است محور ماجرا باشد و خيال مي‌کند فاجعه‌ي خجالت‌آوري در پيش‌رو است.
زمان فيلمبرداري حس دروني‌تان نسبت به دوربين چه بود؟ اگر دوربين ثابت بود، راحت‌تر بوديد؟
شايد راحت‌تر بودم ولي اين دور و نزديک شدن‌هاي دوربين و ادامه‌ي همه‌ي اوج و فرودهاي صحنه در يک توقف کوتاه مقابل آن، تجربه جديد و هيجان‌انگيز و درعين‌حال مشکلي بود و مرا ياد صندلي‌بازي زمان کودکي مي‌انداخت. فرصت را از دست بدهي جا مي‌ماني.
شيوه‌ي بازي گرفتن مهرجويي با ديگر کارگردان‌هايي که با آن‌ها کار کرده‌ايد چه تفاوتي‌هايي داشت؟
داريوش مهرجويي اگر درباره‌ي همه‌چيز کوتاه بيايد و به هر کمبود و نقصي رضايت دهد، درمورد بازيگري اصلاً رحم ندارد. فرقي نمي‌کند که شصت‌ساله‌اي يا ده‌ساله. پنجاه سال سابقه‌ي بازيگري داري يا اولين‌بار است که جلوي دوربين مي‌روي. آن‌چه که مي‌خواهد بايد انجام دهي. نور روز مي‌رود که برود. نور روز مي‌آيد که بيايد. تا حس و حال مخصوص هر صحنه درنيايد دست از تمرين نمي‌کشد. تمرين... تمرين... اگر بازيگران خسته و کلافه، عرق‌ريزان يا سرمازده شوند، اگر شکوه‌هاي پنهان کنند ــ آخر کسي جرأت نمي‌کند با صداي بلند شکوه کند چون بايد عواقبش را به جان بخرد! ــ اگر پادرد و کمردرد بگيرد و هر اگر ديگر، خوشبختانه آقاي مهرجويي کار خودش را مي‌کند. تمرين. من اين ويژگي او را بسيار دوست دارم. به‌نظرم در هر کاري تمرين يکي از بهترين راه‌هاي رسيدن به مقصود است. چرا در بازيگري نبايد اين‌گونه باشد؟ يک وزنه‌بردار براي اين‌که فقط چند گرم رکوردش را بالا ببرد سال‌ها تمرين مي‌کند. تعجب مي‌کنم از بازيگراني که تمرين نکردن و به نقش رسيدن را امتياز مي‌دانند. آقاي انتظامي را در فيلم روسري آبي به ياد مي‌آورم که درست مانند يک نوآموز هر صحنه‌اي را بارها تمرين مي‌کردند و باز راضي نمي‌شدند و از اول شروع مي‌کردند. هر بار که فکر مي‌کردم تمرينم براي صحنه‌اي کافي است و مي‌خواستم استراحت کنم ايشان را در گوشه‌اي مشغول کار مي‌ديدم و خجالت مي‌کشيدم. مهدي هاشمي عزيز مي‌گويد بازيگري که خودش، کارش و نقشش برايش جدي و حياتي باشد در راه هرچه بهتر شدن تا حد مرگ تلاش و تمرين مي‌کند.
به غير از تمرين کردن‌هاي مکرر چيزهاي ديگري را هم بايد مد نظر داشت؟
قبل از تمرين‌هاي اولين پلان سکانس فيلم، آقاي تورج منصوري مرا کناري صدا کرد و نکته‌اي را به من گفت که خيلي به کارم آمد و فکر مي‌کنم براي بازيگراني که در آينده قرار است با آقاي مهرجويي کار کنند مفيد باشد. او گفت: «داريوش يه چيز جالبي داره، اين‌که وقتي صحنه رو براي بازيگر توضيح مي‌ده ناخودآگاه خودش هم اون صحنه رو عيناً با ژست‌ها و حالت‌هاي مخصوص همون صحنه بازي مي‌کنه و خوب هم بازي مي‌کنه. بنابراين اگر جزو اون گروه بازيگراني که تقليد از کارگردانو ضعف و اشکال مي‌دونن هستي که هيچ، وگرنه مي‌توني به داريوش نگاه کني و مثل خودش بازي کني.» خيلي از اين تجربه استقبال کردم و برايم جالب بود. آقاي مهرجويي را زير نظر گرفتم. دقيقاً همين‌طور بود. موقع توضيح صحنه‌ها که بيش‌ترش هم پلان سکانس‌هاي طولاني بود هنگامي که به بيان چگونگي حضور هر بازيگر مي‌رسيدند به طرز بامزه‌اي تغيير لحن، ژست و حالت مي‌دادند و در آن‌واحد مادر، بهاره، يوسف، امير و پدر و بقيه را بازي مي‌کردند. چه بهتر از اين که کارگردان بازي کند و بازيگر توانايي تقليد را داشته باشد و بتواند همان‌طور بازي کند. وقتي بازيگر زبان گوياي ذهن کارگردان است با اين روش، نقطه‌نظر کامل او را مي‌فهمد و تقليد از او را با مهارت‌هاي خودش درهم مي‌آميزد و ارائه مي‌دهد. بنابراين به نظرم بهترين شيوه براي بازيگري در فيلم‌هاي مهرجويي تقليد از خود مهرجويي است.
هر فيلم براي عواملش توام با خاطرات است. جالب‌ترين خاطره‌‌ي شما از مهمان مامان چيست؟
گذشته از آشنايي و همکاري با يک گروه خوب و صميمي اعم از بازيگران و مجموعه‌ي گروه پشت صحنه که ذهنيت خوبي در من به‌جا گذاشته است يک خاطره‌ي جالب که از اين فيلم برايم مانده اين است که من اين فيلم را رايگان بازي کرده‌ام! چرا که پس از يک گفت‌وگوي پرطنز پينگ‌پونگ‌وار که به يک نمايش مفرح دونفره مي‌مانست بر سر قرارداد با هم به توافق نرسيديم. شايد خواندن اين مکالمات شوخي‌وار براي عده‌اي پندآموز باشد! من براي فيلمي که هم سينمايي است و هم به‌هر نحوي که کارگردان تشخيص مي‌دهد چه صحنه و چه پشت صحنه‌ي آن بايد در چند قسمت از تلويزيون پخش شود و زمان آن دو ماه و نيم است که دو ماه کامل آن شب‌کاري‌ست و من هم مثل بيش‌تر بازيگران اين فيلم تمام مدت حضور دارم (هر کدام از بازيگران براي ميزان دستمزدشان دلايلي دارند که ربطي به من ندارد) مبلغ شش ميليون تومان پيشنهاد دادم که به نظر آقاي شريفي‌نيا عجيب و غريب آمد. توضيح دادم که چون من خيلي به‌ندرت بازي در فيلمي را قبول مي‌کنم، فکر مي‌کنم وقتي فيلمنامه مطلوبم را پيدا مي‌کنم، قراردادم بايد طوري باشد که حداقل بتواند مقداري جبران کم‌کاري‌هايم را بکند. او گفت: «اون ديگه به خودت مربوطه. اين قيمتيه که بايد براي گزيده‌کاري خودت بپردازي. هر که طاووس خواهد...» گفتم: «انصاف هم خوب چيزيه. من براي زير پوست شهر در سال ?? سه و نيم ميليون تومان گرفتم. تازه همان موقع هم بازيگران مطرح روز دستمزدهاي خيلي بالاتري مي‌گرفتند و اين در مقابل آن‌ها چيزي نبود.» گفتند: «سه‌ونيم ميليون! والله به‌نظرم همان موقع هم زياد گرفتي. دست آقاي کوثري درد نکنه، اگر من بودم نصفشو مي‌دادم! درستشو بخواي وقتي آدم با بزرگان کار مي‌کنه اصلاً نبايد به فکر پولش باشه.» گفتم اين براي جوانان خوب است، از ما که ديگر گذشته است. و بعد با اقسام دليل‌ها و مقايسه‌ها ثابت کردند که اساساً من در حد و اندازه‌اي نيستم که اين مبلغ را در سينما به من بدهند و با محاسبه‌ي امکانات بودجه و توليدشان نصف اين دستمزد يعني سه ميليون تومان را براي من کافي دانستند و در مقابل ابراز تعجب من گفتند: «مگر شما فکر مي‌کني در سينما چه جايگاهي داري؟ حد و اندازه‌ي شما الان در سينما اين‌قدر است (با دو دست ارتفاع کمي را نشان دادند) که با بازي در فيلم مهرجويي اين‌قدر خواهد شد (سه‌چهاربرابر آن ارتفاع را نشان دادند). شما که با تجربه هستي و حتماً اين چيزها رو بهتر از من مي‌دوني». من که حسابي با اين حرف‌ها ادب شده بودم و بالاخره کسي پيدا شده بود که حدود مرا به دور از تعارف‌ها حالي‌ام کند، سه راه بيش‌تر نداشتم. يا مي‌بايد از خودم دفاع مي‌کردم و به سبک دايي‌جان ناپلئون چنينم و چنانم مي‌گفتم که به‌نظرم مسخره آمد. يا مي‌بايد من هم همان شيوه را به کار مي‌بردم و به دور از تعارف‌ها و شوخي شوخي چيزهايي مي‌گفتم که خوشبختانه اصلاً در زندگي اهل حرکت‌هاي تلافي‌جويانه نيستم، حتي به شوخي. يا بايد تشکر مي‌کردم و از دفتر بيرون مي‌آمدم. ولي هيچ‌کدام از اين کارها را نکردم چون نبايد از ميدان اين مسابقه بيرون مي‌رفتم و به‌خاطر مسائل مالي يک کار خوب را از دست مي‌دادم (حيف که تهيه‌کنندگان عزيز ما اين نقطه‌ضعف بازيگران را مي‌دانند). فقط تشکر کردم که اندازه مرا به من فهماندند و گفتم که چون از چند سال قبل که صحبت ساخت اين فيلم بود و منتفي شد من مي‌دانستم که اين فيلم روزي ساخته خواهد شد و بازيگرش هم من خواهم بود پس از همان موقع خودم را براي اين کار آماده کرده‌ام و شايد احمقانه باشد که در طول اين سال‌ها به خاطر احترام به مهرجويي و همين‌طور پرونده‌ي کاري خودم هيچ نقش ديگري را قبول نکردم. بنابراين حالا که قرار شده در اين فيلم بازي کنم، يا دستمزدي را که فکر مي‌کنم بايد دريافت کنم، مي‌گيرم يا اصلاً هيچ مبلغي نخواهم گرفت. ايشان گفتند: «بسيار عاليه. اما اين افکار بسيار شخصيه و قابل احترام هم هست ولي مي‌دونيد که موقع قرارداد بستن جايگاه تعيين‌کننده‌اي نداره. واقعاً آيا حاضري بنويسي که بدون دستمزد کار مي‌کني يا فقط شعار مي‌دي؟» گفتم حتماً مي‌نويسم. قلم و کاغذ برداشتم و يک قرارداد بامزه مبني بر همين مطالب و اين‌که منافع مالي اين کار برايم هيچ، منافع معنوي‌اش را عشق است و کباب کوبيده هم نمي‌خورم نوشتم و تقديم کردم! مدتي بعد کار شروع شد و به خوبي پيش رفت و تمام شد. اواسط کار هم آقاي شريفي‌نيا با تمام مشکلاتي که وجود داشت، برنامه‌ريزي کار را طوري ترتيب دادند که من بتوانم پنج روز کار باقي‌مانده‌ام را در فيلم عروس افغان در پاکستان تمام کنم که واقعاً جاي تشکر دارد. خاطرات جالبي بود، نه؟ از همه‌ي اين شوخي‌جدي‌ها گذشته، حکايت ما حکايت غريبي است. وقتي مي‌خواهيم با کارگردان‌هاي مطرح کار کنيم مي‌گويند کار با اين شخص افتخار است و بايد براي آن هزينه کرد، شما کوتاه بياييد. وقتي مي‌خواهيم با کارگردان‌هاي غيرمطرح و تازه‌وارد کار کنيم مي‌گويند اين‌که فلاني نيست که بودجه بالايي براي ساخت فيلم در اختيارش گذاشته باشند، شما کوتاه بياييد. بالاخره ما نفهميديم «پس کي خداي را پرستي؟»
شما بارها در فيلم‌هاي رخشان بني‌اعتماد بازي کرده‌ايد. به او عادت داريد و دنيايش را مي‌شناسيد؛ با مهمان مامان وارد دنياي کارگردان ديگري شده‌ايد؛ داريوش مهرجويي که سينما و دنيا را به گونه‌اي ديگر مي‌بيند. تفاوت اين دو دنيا در چه بود؟
خانم بني‌اعتماد به قلب ماجرا مي‌زند و تا عمق پيش مي‌رود که اين بسيار تأثيرگذار است. آقاي مهرجويي نگاه توريستي و نمايشگرانه به موضوع دارد (منهاي ليلا و سارا) که اين‌هم به نوبه‌ي خود جذاب است.
آيا در کار با خانم بني‌اعتماد راحت‌تر از بقيه کارگردان‌ها هستيد؟
به‌هرحال به خاطر اين‌که او هم زن است راحت‌ترم ولي اين سطحي‌ترين دليل براي اين راحتي است. براي شما بگويم که: خانم بني‌اعتماد به قول معروف قلق خاصي ندارد که بازيگر بخواهد از آن طريق وارد ذهنيت و زندگي کاري‌اش شود. براي پاسخ سؤال‌ها و برطرف کردن اشکال‌ها و دادن پيشنهاد زمان هميشه مناسب است. شما مي‌توانيد موقع فيلمبرداري سکانس ?? بدون نگراني از عصبانيت او و يا خروس بي‌محل به حساب آمدن خودتان، درباره سکانس ?? با او صحبت کنيد. او با بازيگرش هرکه مي‌خواهد باشد هميشه از زاويه روبه‌رو و همسطح برخورد مي‌کند. موقع مواجهه با بازيگران باز به قول معروف مشکلاتش را پشت در مي‌گذارد و تو مي‌آيد. بازيگرانش هر که مي‌خواهند باشند براي او مشتي پوست و خون و احساسات هستند نه فقط ابزاري براي رسيدن به مقصودش. صحنه‌اي درنمي‌آيد چون بازيگرش سرکش و نافرمان و يا کم‌هوش و ناتوان است؟ باشد، او مهربانانه سعي مي‌کند او را به راه بياورد يا از ديگران کمک بگيرد. اگر نشد باز هم خيالي نيست، بگذار اين قسمت فيلم آسيب ببيند ولي انساني که روبه‌روي اوست نه. عوامل فيلم بني‌اعتماد در سايه‌ي يک همکار همدل به نام کارگردان کار و نظرهايشان را ابراز مي‌کنند، نه به عنوان زيردست يک استاد مسلم که از قبل مقهور اويي و کار به آن‌جا مي‌رسد که دست راست و چپ خودت را هم نشناسي و براي هر ارتباطي با او بايد هزار پيچ و تاب به خود بدهي، جوري که مي‌ترسي چيز بيش‌تري بگويي مبادا بازهم به قول بچه‌ها جلوي جمع ضايع بشوي و... بازهم بگويم؟ مي‌بينيد که با اين اوصاف نه‌تنها من که هر کس ديگري مي‌تواند با آرامش و رضامندي در کنار رخشان بني‌اعتماد کار ‌کند. مي‌گوييد نه، از اصغر شاهوردي بپرسيد! آرزو مي‌کنم مسائل روزگار هيچ‌گاه نتواند او را از اين محسنات شريف دور کند.
به‌غير از شکار خاموش و سلطان و شبان نقش‌هايتان در بقيه فيلم‌ها به‌هم شباهت دارند. نمي‌خواهيد اسطوره‌زدايي کنيد از نقش زن مصيبت ‌کشيده‌ي با‌عزت‌نفس؟
اول اين‌که نقش‌هايي که مي‌گوييد، از نظر پايگاه و جايگاه اجتماعي به‌هم شباهت دارند، ولي از نظر شخصيتي بسيار با هم متفاوت هستند. حال اگر به‌خاطر نحوه ارائه‌ي آن‌ها توسط من شبيه به‌نظر مي‌آيند، زهي تأسف! بعد از اين‌همه وسواس در انتخاب نقش‌ها و سعي در قابل‌قبول در آوردن آن‌ها، اين نظر شما مرا متوجه يک چيز مي‌کند و آن‌ اين‌که بازيگر خوبي نيستم و بايد برگردم اول خط. اما در جواب سؤالتان بايد بگويم که به صرف متفاوت بودن نه. بازهم اگر پيش بيايد مشروط بر جذاب بودن فيلمنامه، حتماً مي‌پذيرم. درمورد نقش‌هاي خارج از اين شکل هم، اگر فيلمنامه قابل قبول و شخصيت عميق باشد واضح است که با ميل مي‌پذيرم. ولي به‌هيچ‌وجه حوصله نقش‌هاي معمولي را ندارم، يعني هيچ‌چيز معمولي را دوست ندارم. فيلم معمولي، دوست معمولي، کتاب... و هرگاه به اجبار در يک وضعيت معمولي قرار مي‌گيرم دچار افسردگي مي‌شوم. اما خدا را شکر مي‌کنم که به ياري‌اش و براساس خواسته‌هايم تاکنون شرايطي داشته‌ام که توانسته‌ام بيش‌تر انتخاب‌کننده باشم و به انتظار آن‌چه مي‌خواهم بنشينم تا به طرفم بيايد. اگر در سينما براي نقشي انتخاب شوم و مايل به پذيرفتن آن نباشم به راحتي نه مي‌گويم. از صميم قلب براي تمام همکارانم صميمانه آرزو مي‌کنم که همگي شرايطي داشته باشند که بتوانند با فراغ بال به سوي دلخواه و بهترين‌هايشان بروند. که فقط ما بازيگران مي‌دانيم چه غم‌انگيز و کشنده است به خاطر تنگناي زندگي، تن دادن به آن‌چه نمي‌پسنديم. به اميد روزهاي بي‌نيازي.
آخرين کتابي که خوانده‌ايد.
چراغ‌ها را من خاموش کردم.
 

آریامهر

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
27 مارس 2008
نوشته‌ها
31
لایک‌ها
0
محل سکونت
قبل از انقلاب
:wacko:
از جناب سراب جدا خواهشمندم که از عمل شنیع و قبیح

کپی پیست دست بردارد , و اگر اصرار دارد

که پست هایش را بیافزاید , فقط لینک مستقیم مطالب را

در هر پست قرار دهد.

:eek:
:wacko:
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
گفت‌وگو با نيكي كريمي درباره بازي در «زن دوم»:
اگر كارگردان «زن دوم» مي‌شدم ديگر در فيلم بازي نمي‌كردم
سينماي ما- بازيگران شكوه و جلا‌ل نمايشند. انگيزه هميشه زنده رويارويي با زندگي. بهانه‌اي تازه براي گريه و خنده. در حالي كه اكران نوروز را، بازيگران جوان با خنده و شوخي در دست گرفته‌اند و سردر سينماها از انبوه عكس بازيگران جاي خالي ندارد، نيكي كريمي در فيلمي ظاهر شده كه ملودرامي تاثيرگذار از عشقي عميق را روايت مي‌كند. گفت‌وگو با نيكي كريمي با هر بهانه‌اي مي‌تواند فرصت مناسبي براي بحث هميشه تازه بازيگري در سينماي ايران باشد. تحولا‌ت اخير اجتماعي و اقتصادي، هنر بازيگري را در جامعه در حال تغيير ايران، به شكل و شمايل متفاوتي درآورده است. اين گفت‌وگو به بهانه آخرين فيلم نيكي كريمي بر پرده سينماهاي تهران انجام شده است. فيلمي كه براي كارنامه نيكي كريمي، هم تازه است و هم تجربه شده. او اينك يك بازيگر كامل است.


_<زن دوم> اولين تجربه همكاري شما با سيروس الوند بود. براي شروع از اين همكاري بگوييد؟

#تقريبا 10 سال پيش بود كه فرشته طائرپور كتاب <زن دوم> را به من داد تا بخوانم. گفته بود كه با حضور من اين فيلم را خواهد ساخت. در اين مدت با كارگردان‌هاي زيادي صحبت كرد كه با هر كدام يا به توافق نمي‌رسيد يا نمي‌توانست ذهنيت خود را به آنها منتقل كند. تا اينكه سيروس الوند وارد اين جريان شد. بعد هم من فيلمنامه نهايي را خواندم و كار را شروع كردم.

_نه، منظور همكاري شما و سيروس الوند بود. مي‌خواهم بدانم نيكي كريمي براي بازي در نقش مهتاب، انتخاب فرشته طائرپور بود يا سيروس الوند؟

#من بي‌نهايت قصه را دوست داشتم. از همان ابتدا هم قرار بود كه فيلم با حضور من در اين نقش ساخته شود. الوند هم از اين انتخاب بسيار استقبال كرد. چون مدت‌ها بود دلش مي‌خواست با من در يك فيلم كار كند.

_يعني اگر هر كارگردان ديگري هم بود كار مي‌كرديد؟

#من به فرشته طائرپور اطمينان داشتم و مطمئن بودم با هر كارگرداني كار نمي‌كند، اگرچه براي انتخاب كارگردان و ديگر عوامل فيلم هميشه نظر مرا هم مي‌پرسيد. به هر حال الوند كارگردان باتجربه‌اي است. او وقتي كاري را شروع مي‌كند به شدت درگير پروژه مي‌شود. فكر مي‌كنم اين خصيصه بيشتر، در فيلمسازان نسل الوند وجود دارد. او تمام وقتش را براي پروژه صرف مي‌كرد. مدام به قصه و آدم‌هاي آن فكر مي‌كرد. در واقع خودش را در اختيار فيلم مي‌گذارد. يادم هست اوايل فيلمبرداري در شمال، هر روز صبح كه با محمدرضا فروتن براي گريم مي‌رفتيم، مي‌ديدم كه الوند بيدار است و در حال كار كردن بود. او از اول وقت كار مي‌كرد و همه چيز را به دقت بررسي مي‌كرد.

_گفتيد كه فرشته طائرپور با شما در انتخاب عوامل همفكري مي‌كرد. آيا در انتخاب محمدرضا فروتن هم شما نقش داشتيد؟

#تا حدودي. من هميشه با فرشته طائرپور همفكري مي‌كردم. همانطور كه گفتم من از 10 سال پيش مدام با او درباره اين فيلم صحبت مي‌كردم. بنابراين در تمام جريانات توليد فيلم حضور داشتم.

_‌به نظر شما انتخاب سيروس الوند براي كارگرداني اين فيلم، چطور بود؟

#الوند از كارگردان‌هايي است كه كار خودش را به خوبي بلد است. در ژانرهايي كه كار مي‌كند يك حرفه‌اي به تمام معناست. حاشيه ندارد و تمركزش را روي كار مي‌گذارد. اين خصيصه براي ساخت فيلم‌هايي مثل <زن دوم> بسيار مهم است. الوند يكي از مناسب‌ترين گزينه‌هاي كارگرداني <زن دوم> بود.

_الوند در يكي از مصاحبه‌هايش گفته بود كه به شدت دلبسته <زن دوم> است.

#به هر حال الوند براي فيلم خيلي زحمت كشيد و مطمئنا از نتيجه كار هم راضي است.

_با توجه به اين كه نويسنده فيلمنامه زن است و همچنين حضور خودت در فيلم، چقدر با نگاه فيلم به زن موافق هستيد؟

#من سال گذشته دو فيلم كار كردم كه كاراكترهاي اصلي هر دو فيلم ، زن بودند. يكي <سه زن> ساخته منيژه حكمت و ديگري هم <زن دوم.> نگاهي كه <زن دوم> به زن دارد بسيار محترم است و همين نگاه براي من خيلي اهميت داشت. يعني زني هست كه جسارت دارد و در برابر مشكلا‌ت به اصطلا‌ح كم نمي‌آورد. متاسفانه در فيلم‌هايي كه ساخته مي‌شود تصوير نادرستي از زن ارائه مي‌شود. عموما زنان در تصوير بيروني سينماي ايران بسيار ضعيف نشان داده مي‌شوند. زنان هميشه قرباني شرايط هستند. چيزي كه براي من اهميت دارد اين است كه آدم‌ها وقتي در موقعيتي هستند كه مي‌خواهند انتخاب كنند، چگونه انتخاب مي‌كنند.نگاه من در فيلم‌هايي كه ساختم و حتي كتابي كه ترجمه كردم براساس چنين ديدگاهي است. در <زن دوم> هم به همين صورت بود. زن در موقعيتي است كه بايد تصميم بگيرد و انتخاب كند. او از خودش مي‌گذرد. من نمي‌خواهم قضاوت كنم كاري كه مي‌كند درست است يا نه. اما انتخاب او را دوست دارم.

_اساسا مبنايش براي زندگي با آن مرد هم همين است. يعني بعد از سه سال ارتباط با مرد، از حق خودش مي‌گذرد.

#دقيقا اين همان چيزي است كه تا به حال در سينماي ايران نديده‌ايم. يك زن پاي حرفش مي‌ايستد حتي به اين قيمت كه خيلي چيزها را از دست بدهد.

_به قول خودت در سينماي ايران چنين زناني نداشته‌ايم چون در جامعه نيز مثل آنها كمتر ديده مي‌شود.

درست است.

_به نظرت چنين زني مي‌تواند با مخاطبي ارتباط برقرار كند كه كمتر چنين شخصيتي را ديده است.

#ارتباط برقرار مي‌شود. از آنجايي كه خيلي از زن‌ها در وجودشان مي‌خواهند كه چنين رفتاري داشته باشند. به خاطر هزاران ضد و نقيضي كه در درون‌مان وجود دارد هميشه تن به احساساتمان مي‌دهيم اما شايد خيلي از تماشاگراني كه فيلم را مي‌بينند همذات‌پنداري كنند و بگويند ‌اي كاش ما هم مي‌توانستيم چنين مقتدرانه تصميم بگيريم، شخصيت زن دوم زجر زيادي مي‌كشد ولي شرايط را درست مي‌كند.

_سيروس الوند بيشتر در دو گونه سينمايي فيلم ساخته كه البته در نهايت يك نوع نگاه دارند. دسته اول فيلم‌هاي او كه با موضوعات اجتماعي محض ساخته مي‌شوند و خانواده حضور دارد. دسته دوم هم فيلم‌هاي حادثه‌اي هستند كه باز هم ته‌نگاه اجتماعي دارند. به اين مساله فكر نكرديد كه الوند در سال‌هاي اخير به‌عنوان كارگردان فيلم‌هاي حادثه شناخته مي‌شود. در صورتي كه شما مدتي است كه از سينماي بدنه فاصله گرفته‌ايد. ‌

#شايد اوايل من هم همين‌طور فكر مي‌كردم. اما آنچه مسلم است اين كه الوند نشان داده كه ظرفيت لا‌زم براي ساخت فيلم‌هاي خوبي از جنس زن دوم را دارد. زماني بنابر موضوعات متوسطي كه الوند در اختيار داشته و شايد حتي بر حسب ضرورت‌هايي به سمت فيلم‌هاي متوسط رفته. اما به هر حال الوند كارگرداني است كه فيلم‌هاي خوبي مثل <يك بار براي هميشه> را در كارنامه‌اش دارد كه يكي از مهم‌ترين فيلم‌هاي سينمايي ما است. خيلي مسائل به ساخت فيلم خوب كمك مي‌كند. مثلا‌ آدم‌هايي كه در توليد فيلم حضور دارند. عوامل فيلم <زن دوم> همه حرفه‌اي بودند، از بازيگران، كارگردان، تهيه كننده تا ساير عوامل فني و توليد. اين حرفه‌اي بودن عوامل خيلي مهم است. سينما اصلا‌ كاري انفرادي نيست. كافي است تنها يك نفر با جمع سنخيت نداشته باشد تا كل ماجرا به هم بريزد.

_‌ده سال پيش كه پيشنهاد بازي در فيلم زن دوم از طرف طائرپور به شما داده شد، هنوز كارگردان نشده بوديد. اما وقتي كه قضيه ساخت فيلم جدي شد شما ساخت فيلم دوم خودتان را هم به پايان برده بوديد. اين دغدغه را نداشتيد كه اين فيلم را خودتان كارگرداني كنيد.

#اتفاقا فرشته طائرپور پيشنهاد كارگرداني اين فيلم را به من هم داد. تقريبا از همان اول كه ماجراي توليد قطعي شد به من گفت كه فيلم را من كارگرداني كنم. البته اين پيشنهاد دقيقا همزمان بود با اتمام فيلمبرداري <چند روز بعد.>آن روزها واقعا خسته بودم. در عين حال كه مونتا‌‌ژ فيلم تازه داشت شروع مي‌شد. واقعا تمركز لا‌زم را براي كارگرداني يك فيلم ديگر نداشتم. شايد اگر اين پيشنهاد چند ماه بعد به من مي‌شد آن را مي‌پذيرفتم. البته اگر كارگردان مي‌شدم ديگر در فيلم بازي نمي‌كردم. كارگرداني اين فيلم خيلي تمركز مي‌خواست. بازي‌هاي اين فيلم خيلي سخت بود.

_‌شما اول رمان را خوانده بوديد و بعد از آن فيلمنامه را. به نظر شما اقتباس خوبي از رمان صورت گرفته است؟

#به هر حال اگر من بخواهم از ديدگاه سينمايي به ماجرا نگاه كنم قطعا يك‌سري نظرات و پيشنهاداتي دارم، ولي همه ما سعي كرديم كاري را كه فرشته طائرپور مي‌خواهد انجام دهيم. به اين خاطر كه او كتاب را نوشته بود و عاشقانه به آن علا‌قه داشت.

_‌پس بيشتر همكاري با طائرپور براي شما اهميت داشت.‌

#بله، همه ما همينطور فكر مي‌كرديم. براي ما مهم بود كه <زن دوم> به همين شكل ساخته شود. چون اعتقاد به داستان و كتاب داشتيم.

_اين مساله چقدر به فيلم كمك كرد و چقدر به ضرر فيلم بود.

#اين فكر براي ما يك انرژي مثبت ايجاد مي‌كرد كه بتوانيم فيلم خوبي داشته باشيم.

_‌اين مساله باعث عدم استقلا‌ل كارگردان نمي‌شد؟

#خب اين را بايد از سيروس الوند بپرسيد. قطعا با توجه به اينكه بخشي از كار به سليقه شخصي برمي‌گردد مطمئنا شايد او خيلي دلش مي‌خواسته يك جاهايي از داستان را كم كند يا يك جاهايي را تغيير يا اضافه كند. اما نبايد فراموش كرد كه در نهايت سليقه كارگردان در فيلم وجود دارد.

_خود شما به‌عنوان كسي كه خيلي با اين پروژه درگير بوده، رمان را ترجيح مي‌دهيد يا فيلمنامه را؟

#چندان از لحاظ نحوه روايت با هم فرقي ندارند. هر دو خيلي به هم شبيه هستند.

_‌در بيشتر مواردي كه فيلمي از روي يك اثر ادبي ساخته مي‌شود عموما نظر بر اين است كه فيلم دينش را به اثر ادبي ادا نكرده است و اثري كه مورد اقتباس قرار گرفته بر فيلم غالب است.

#<زن دوم> يك فيلم عاشقانه خيلي متفاوت است كه اقتباس سينمايي خيلي خوبي هم از آن شده است. به نظرم فيلم و رمان در يك سطح قرار دارند. فيلم به شدت به رمان وفادار است.

_‌بازي شما در فيلم به نسبت ديگر بازي‌هايت خيلي متفاوت است. در عين حالي كه زجر مي‌كشي اما قدرت و اقتدار خودت را هم حفظ مي‌كني.

#به نظر من يك زن واقعي همين گونه است. من ديدگاهم را نسبت به زن و مهتاب بازي كردم.

_درباره بازيگران نقش مقابلت هم برايمان بگوييد؟

#به هر حال اين گونه فيلم‌ها كه مبنايش بازي احساسي است، احتياج به همكاري دارد. بچه‌ها همه خوب و حرفه‌اي بودند.

_‌عنصر اتفاق در فيلم خيلي مهم است. به نظرت اين اتفاقات باورپذير هستند؟

#عنصر اتفاق يكي از مولف‌هاي سينماي داستانگو است و اين‌گونه سينمايي، اين ماجرا را مي‌پذيرد. وقتي من فيلمنامه را خواندم احساس مي‌كردم كه مهتاب در يك برزخ قرار گرفته و ناگهان معجزه‌اي براي او صورت مي‌گيرد. اين اتفاقات عنصر پيش برنده فيلم هستند. اين اتفاقات هر كدام نشانه‌اي هستند در زندگي و امكان دارد براي هر كسي در زندگي واقعي هم صورت بگيرد. زندگي واقعي ما هم پر است از اتفاقاتي كه شايد قابل باور نباشند.

_زن دوم را در كدام بخش از كارنامه‌ات قرار مي‌دهي؟

#براي خودم در بخشي قرار مي‌گيرد كه مثلا‌ فيلم <سارا> هم در آن بخش قرار گرفته است. البته اين مساله را هم در نظر بگيريد كه در سال‌هاي اخير ديگر فيلم‌هاي درخشاني در سينماي ما توليد نشده است. ما با سال‌هاي اوج‌مان فاصله زيادي گرفته‌ايم. <زن دوم> براي من يك وضعيت ميانه دارد. من اين فيلم را البته خيلي دوست دارم. نقشم را هم خيلي دوست دارم. <زن دوم> نكات بسيار زيادي دارد كه مخاطب را مجاب مي‌كند كه به فيلم توجه كند. اين فيلم از فيلم‌هايي نيست كه زود فراموش شود و اين مساله بيش از هر چيزي براي من اهميت دارد.

_سال گذشته در چند فيلم بازي كردي كه هر كدام به دلا‌يلي در جشنواره حضور پيدا نكردند. فكر مي‌كنيد حضور در جشنواره چقدر براي يك فيلم اهميت دارد؟

#ديگر زمانه مثل قبل نيست كه حضور در جشنواره فجر براي يك فيلم خيلي اهميت داشته باشد. اما به نظرم خيلي خوب بود كه فيلم <زن دوم> در جشنواره حضور پيدا مي‌كرد. هم يك محكي توسط منتقدان جدي سينما مي‌خورد و هم اينكه به هر حال خيلي‌ها براي فيلم زحمت كشيده بودند و به ديده شدن بيشتر و بهتر فيلم هم كمك مي‌كرد. به نظرم اين فيلم در جشنواره مي‌توانست مورد توجه قرار بگيرد.
برگرفته از سایت : http://cinemaema.com/NewsArticle3818.html
 

meisam317

Registered User
تاریخ عضویت
26 آگوست 2005
نوشته‌ها
1,214
لایک‌ها
78
سن
39
محل سکونت
ı̴̴̡ ̡̡͡|̲̲̲͡͡͡ ̲▫̲͡ ̲̲̲͡͡π̲̲͡͡ ̲̲͡▫̲̲͡͡ ̲|̡̡̡ ̡ ̴
خیلی جالب بیده . ادامه بدین . متاسفانه با این وضع فیلتر پی تی اینجا خیلی سوت و کور شده است .
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
گفت‌وگو با باران كوثري
به نظر من ستاره بودن ربطي به سن و سال و قيافه ندارد
سینمای ما - احسان رحيم زاده : باران كوثري هم اكنون فيلم «دايره زنگي» را روي پرده دارد. بسياري از منتقدان معتقدند اگر اين فيلم در بخش مسابقه جشنواره فجر سال گذشته شركت مي كرد، وي با بازي غافلگيركننده اش، مي توانست يكي از شانس هاي دريافت سيمرغ بازيگري باشد. «باران كوثري» از معدود بازيگران سينماي ايران است كه درست يك سال پس از جايزه جشنواره بيست و پنجم فجر و كسب سيمرغ بلورين بازيگري، در جشن سينماي ايران هم به عنوان بازيگر برتر انتخاب شد. در فرصتي كه دست داد با او به بهانه نمايش عمومي فيلم «دايره زنگي» به گفت وگو نشستيم.گزيده فيلم شناسي:«بانوي ارديبهشت»، «زير پوست شهر»، «رقص در غبار»، «خوابگاه دختران»، «تقاطع»، «گيلانه»، «خون بازي»، «روز سوم»، «توفيق اجباري» و «دايره زنگي»مجموعه تلويزيوني:«صاحبدلان»نمايش :«در ميان ابرها» و «آن سوي آينه»حضور شما در فيلم «توفيق اجباري» تا حدي سوال برانگيز بود. خيلي از منتقدان معتقدند كه اين فيلم، در حد و اندازه هاي شما نيست. يعني انتظار مي رفت «باران كوثري»، پس از دريافت سيمرغ بازيگري در انتخاب هايش بيشتر دقت كند.-اولا من در هر شرايطي از همكاري با آقاي «لطيفي» لذت مي برم. ثانيا خيلي دوست داشتم پس از بازي در دو فيلم گونه اجتماعي و دفاع مقدس يعني «خون بازي» و «روز سوم»، در يك فيلم كمدي بازي كنم. البته اگر مي دانستم بعدها فيلم «دايره زنگي» به من پيشنهاد مي شود، كمي صبر مي كردم. براي من افتخار است كه در فيلم لطيفي بازي كنم. ولي مي خواهم بگويم انتظار من هم، از «توفيق اجباري» بيشتر بود.اتفاقا كارنامه سينمايي شما نشان مي دهد كه بيشترين بازي را، در فيلم هاي محمدحسين لطيفي داشته ايد. همكاري كه با «خوابگاه دختران» آغاز شد و با فيلم هاي «روز سوم»، «توفيق اجباري» و سريال «صاحبدلان» ادامه يافت.- براي من خيلي هيجان انگيز است كه با يك كارگردان چند بار كار كنم. همكاري با ايشان، بسيار لذت بخش و آموزنده است. ضمن اين كه فضاي كارش هم خيلي دوستانه است.«دايره زنگي» از فيلم هاي بحث برانگيز جشنواره فجر سال گذشته بود. شما به عنوان بازيگر فيلم مي دانيد چرا «دايره زنگي»، در جشنواره به نمايش درنيامد؟- من هم نفهميدم. فكر مي كنم به همان دليلي كه فيلم آقاي «فرمان آرا» و «سامان مقدم» و خيلي فيلم هاي ديگر به نمايش درنيامدند. به نظر من اين مسئله بيشتر از آن كه به خود فيلم ها مربوط باشد، به تنگ نظري ها و اعمال سلايق شخصي برمي گردد. به هر حال «دايره زنگي» فيلمي سفارشي نبود و تهيه كننده خصوصي داشت.اين محدوديت ها بازيگران را اذيت نمي كند؟- حتما اذيت مي كند. فقط بحث بازيگري نيست اگر همين طور پيش برود، به تدريج كارگردان هاي پيشكسوت و صاحب نام انگيزه شان را براي فيلم سازي از دست مي دهند. اين براي سينما فاجعه است. اگر قرار است فيلم هاي سفارشي ساخته شود، تلويزيون به اندازه كافي اين كار را انجام مي دهد. نمي دانم چرا سينما هم بايد به محلي براي ساختن فيلم هاي تبليغاتي تبديل شود. البته خيلي خوشحالم كه كارگردان هايي چون «ميركريمي» و «مجيدي» در جشنواره فيلم فجر سال گذشته حضور داشتند. با اين روند من واقعا نگران جشنواره فيلم فجر امسال هستم.از فيلم هاي آينده تان بگوييد.- دو فيلم آماده نمايش به نام هاي «كتوني سفيد» و «نسل جادويي» (ايرج كريمي) دارم. در فيلم «حيران» (شاليزه عارف پور) هم ايفاي نقش كرده ام كه فيلم برداري آن در شمال كشور، تهران و مرزهاي شرقي انجام شد. در حال حاضر نيز درگير بازي در فيلم «مي زاك» (حسين علي ليالستاني) هستم.در فيلم «حيران» نقش اصلي را ايفا مي كنيد. فرعي يا اصلي بودن نقش چقدر برايتان اهميت دارد؟- خيلي مهم نيست. واقعا خوب بودن نقش بيشتر برايم اهميت دارد. زيرا تا به حال نقش كوتاه هم خيلي زياد بازي كرده ام.ولي بهترين بازي هايتان در فيلم هايي است كه نقش اصلي را ايفا كرده ايد مثل «خون بازي» و «روز سوم»- قبل از آن هم، زياد نقش اول بازي كرده بودم. ضمن اين كه فكر مي كنم در «روز سوم» من نقش اول زن بودم نه بازيگر اصلي. نقش هاي اصلي را «پوريا پورسرخ» و «حامد بهداد» بازي مي كردند. درباره «خون بازي» هم بايد بگويم نقش «سارا» از آن نقش هاي ويژه بود كه اگر دو سكانس هم در فيلم بود، باز هم ديده مي شد.جالب است كه بيشتر نقش هايتان اجراي سختي دارند. مثلا نقش يك دختر مجروح جنگي (روز سوم) و يا يك دختر معتاد (خون بازي) و...- كار سخت را بيشتر دوست دارم، كاري كه برايش بيشتر زحمت بكشم. فيلم جديدم «حيران» هم در نوع خودش كار سختي بود. به مدت چند ماه در تهران، گيلان، مشهد و اطراف مرزهاي شرقي فيلم برداري داشتيم. شرايط مان عادي نبود لوكيشن هاي سختي داشتيم، ولي چون گروه حرفه اي بود كار خيلي لذت بخش بود.«باران كوثري» از چه روش هايي براي نزديك شدن به نقش استفاده مي كند؟- اين سوال از آن سوالاتي است كه نمي دانم چطور بايد به آن جواب بدهم. هر بازيگري تمرين مي كند و از فيلم هايي كه ديده و كتاب هايي كه خوانده كمك مي گيرد. در اين مسير راهنمايي هاي كارگردان خيلي مهم است. چون به تمرين ها جهت مي دهد. همه افراد گروه مي توانند تاثيرگذار باشند به ويژه بازيگر مقابل.«ترانه عليدوستي» هم معتقد بود كتاب خواندن يكي از راه هاي نزديك شدن به نقش است. اين فرآيند چگونه شكل مي گيرد؟- وقتي شما بازيگريد، هر چيزي مي تواند به شما كمك كند. وقتي شما فصل نزديك شدن يك اعدامي به صحنه اعدام را، در كتاب «برادران كارامازوف» مي خوانيد، چيزي كه هيچ وقت تجربه اش را نداريد، از طريق كتاب به دست مي آوريد. اصولا خواندن كتاب به ويژه «رمان» وسعت تجربه آدم را زياد مي كند. هر تجربه اي براي بازيگر مفيد است. در همه كتاب هايي كه خواندم، لحظاتي بوده كه به من كمك كرده است. كتاب خواندن تمرين ذهني خوبي است براي تقويت حافظه و نگه داشتن حس.دريافت سيمرغ چه تاثيري در مسير بازيگري شما داشت؟- مسيرم عوض نشد. يك كم تشويق شدم براي اين كه با حوصله تر و با دقت تر كار كنم. سيمرغ بيشتر از آن كه مايه افتخار باشد، تشويق است. اين جايزه ارزشمند است. چون براساس سليقه چندين نفر پيش كسوت و صاحب نظر، به من داده شده است. دوست ندارم سقف بازي ام «خون بازي» باشد. سيمرغ تشويقي است كه بتوانم بهتر از اين هم بازي كنم.تعريف شما از «ستاره سينما» چيست؟- اگر منظورتان همان «سوپراستار» هاليوود باشد، به نظر من ستاره بودن ربطي به سن و سال و قيافه ندارد. ستاره ها بازيگران بسيار توانايي هستند كه يك جور محبوبيت چشمگيري دارند. مثل «آل پاچينو»، «رابرت دنيرو»، «جوليا رابرتز» و... آن ها با آن چيزي كه ما در سينماي ايران به آن ستاره مي گوييم، متفاوت اند.شما خودتان را يك ستاره مي دانيد؟- نمي دانم. تا به حال به اين موضوع فكر نكرده ام.
از سایت : http://cinemaema.com
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
گفتوگو با بازيگر متفاوت ترين فيلم جشنواره
گار جواهريان
CrThumb.aspx

ر روزهايي كه فيلم مجيدي، تبريزي و ميركريمي چنگي به دل نزد، خيلي‌ها حوصله نكردند روي صندلي‌هاي خشك سينما صحرا بنشينند و براي فيلم يك كارگردان جوان ناآشنا كه به جز نگار جواهريان اسم آشناي ديگري در فهرست بازيگرانش هم نبود، وقت بگذارند. فرداي نمايش فيلم اما تعريف و تمجيد‌هاي عده‌اي كه فيلم را ديده بودند، خيلي از منتقدان و خبرنگاران را به سينماهاي ديگر كه نمايش اين فيلم در فهرست برنامه‌هايشان بود كشاند. «تنها دوبار زندگي مي‌كنيم» اسم‌ همان فيلم است و بهنام بهزادي همان كارگردان جوان ناآشنايي است كه امسال در آستانه 35 سالگي خيلي از منتقدان را اميدوار كرد و در برهوت جشنواره مورد توجه قرار گرفت. شماره‌اش را مي‌گيرم كه براي مصاحبه قرار بگذارم. پاي تلفن مي‌خندد و مي‌گويد: «فيلم من كه خيلي چلچراغي نبود؟!» اما همان وقت براي مصاحبه قرار مي‌گذارد. نگار جواهريان هم كه بازي‌اش مورد توجه بسياري قرار گرفت، در روزهاي شلوغ جشنواره تئاتر و با وجود اجراهايش دست رد به سينه چلچراغ نمي‌زند. قرارمان خانه هنرمندان است، يك ميزگرد چهار نفره با تركيبي از دو نسل، بهنام بهزادي و امير صدري كه تقريباً‌ هم سن و سال و هم نسل هستند كنار هم و نگار جواهريان و من هم كه نسل سومي محسوب مي‌شويم كنار هم مي‌نشينيم. بهزادي مي‌گويد: «دوست ندارم سؤالات جدي مطرح شود.» و مصاحبه آغاز مي‌شود. اما بعد از چند سؤال بهزادي حرف‌هايش را از روي نوار پاك مي‌كند و مي‌گويد: «به نظرم خيلي جدي شد. از جاي ديگري شروع كنيم بهتر است.» محتاط است و اين احتياط‌ را در طول مصاحبه‌ با خاموش كردن ضبط و سكوت كردن در برابر سؤال‌ها چند بار نشان مي‌دهد. پس در شروع دوباره مصاحبه سراغ آشنايي جواهريان و بهزادي مي‌رويم كه خودش حكايت جالبي است.

*از قبل آقاي بهزادي را مي‌شناختي؟

نگار جواهريان: (خنده) من نه آقاي بهزادي را از قبل مي‌شناختم و نه فيلمنامه را خواندم. من بدون خواندن فيلمنامه قبول كردم كه در فيلم بازي كنم و تا روز آخر هم فيلمنامه را كامل نخواندم.

*چرا فيلمنامه را نخواندي؟

بهنام بهزادي: فيلمنامه را نداديم كه بخواند. (خنده)

*پس چطور اين ريسك را كردي؟‌ حاضري در تئاتر بدون خواندن نمايشنامه نقش را بپذيري!؟

نگار جواهريان: من نه در تئاتر و نه در سينما بدون خواندن فيلمنامه نقش نمي‌پذيرم، اما در مورد اين فيلم وضع فرق مي‌كرد. راستش فهميدم كه چرا نبايد فيلمنامه را بخوانم. كسي به من روي هوا و بي‌جهت نمي‌گفت ببخشيد ما نمي‌توانيم فيلمنامه را بدهيم بخوانيد. وقتي آقاي بهزادي به من فهماند كه چرا نبايد فيلمنامه را بخوانم قبول كردم و روز اولي هم كه رفتم سر فيلم‌برداري و ديدم جلوي آدمي كه تا به حال بازي نكرده مي‌خواهم بازي كنم خوشحال بودم از اين‌ كه فيلمنامه را نخوانده‌ام و از يك ماه پيش روي نقش فكر نكرده‌ام. خوشحال بودم كه براي خودم نقش را تجزيه تحليل نكرده بودم فكر نكرده بودم. كه نقش اين را دارد و اين را ندارد و نتيجه‌ هم داد.

*چه دليلي داشت كه فيلمنامه را نداديد بخواند؟

بهنام بهزادي: من براي اين نقش دنبال نابازيگر مي‌گشتم. از 800 نفر تست گرفتم. برايشان فايل درست كردم. از بعضي‌هايشان عكس و فيلم گرفتم. حتي براي بعضي‌هايشان هم تست گريم زديم، اما كسي كه مي‌خواستيم پيدا نشد. بزرگ‌ترين حس نگار اين بود كه به لحاظ شخصيتي به شهرزاد قصه نزديك بود و بزرگ‌ترين عيبش هم اين بود كه بازيگر بود. مثلاً اگر نقاش بود من همان لحظه اول براي فيلم‌ انتخابش مي‌كردم. در واقع خانم جواهريان نزديك‌ترين الگو به آن چيزي بود كه من مي‌خواستم، اما تنها عيبش اين بود كه شغلش آن چيزي بود كه من نمي‌خواستم. مي‌خواستم نابازيگر باشد و چهره‌اش براي مردم آشنا نباشد.


*پس چطور شد كه نگار جواهريان را خواستيد؟ بعد از اين 800 نفر كه تست زديد؟

بهنام بهزادي: نه، بعد از 800 نفر نه، من در يكي دو كار نگار را ديده‌ بودم و از جنس بازي‌اش و بيشتر جنس كاراكترش خوشم مي‌آمد. يك روز گفتم حالا بگويم بيايد دوباره يك ذره ببينمش. آمد نشست در مورد همه چيز حرف زديم به جز فيلم. (خنده)

نگار جواهريان: اما همان اول آب پاكي را ريختند روي دستم كه ما قرار نيست اصلاً با هم كار كنيم. اما من تا آنجا آمده بودم، پس يك حرف‌هايي درباره فيلم و سينما و چيزهاي ديگر رد و بدل شد. فكر مي‌كنم يك ساعت و نيم دو ساعت حرف زديم و اصلاً هم قرار نبود بازي كنم.

بهنام بهزادي: همان اول كار گفتم حيف كه تو بازيگري، وگرنه نقش را به تو مي‌دادم.

*نه كارگردان را مي‌شناختي و نه فيلمنامه را خوانده بودي، چرا آن‌قدر دوست داشتي بازي كني؟

نگار جواهريان: براي اين‌كه در همان يك ساعت و نيم، دو ساعت احساس كردم كه قرار است يك فيلم ساخته شود كه عجيب است. بعد از آن احساس مي‌كردم براي اولين‌بار دارم اصرار به اين‌كه فيلمنامه‌ را نمي‌توانيم بدهيم بخواني را درك مي‌كنم.

*فيلمنامه را سر صحنه مي‌گرفتي و ديالوگ‌هايت را مي‌خواندي؟

نگار جواهريان: آره، اما هيچ‌وقت همه فيلمنامه را به من ندادند كه نكند تقلب كنم. من اصلاً نمي‌دانستم بعدش چه موضوعي اتفاق مي‌افتد. يك ماجراي جالب برايتان تعريف كنم. قبل از اين سكانس خانه‌اي را كه شهرزاد در آن زندگي مي‌كند بگيرند. يك سكانس از من گرفته بودند و قرار بود ظهر بعد از ناهار بروند و سكانس داخلي خانه‌ شهرزاد را بگيرند. من نبايد داخل خانه را مي‌ديدم، چون مي‌ترسيدند روي حس و بازي‌ام تأثير‌ بگذارد. من فهميده بودم كه الان مي‌خواهند بروند خانه شهرزاد، همه گروه دست به دست هم دادند يك كاري كردند كه من زودتر سوار سرويس بشوم و بروم. واقعاً هم نمي‌دانستم آنجا چي هست. خانه شهرزاد كجاست؟ مادر و پدر دارد؟ حتي وقتي نماي خارجي‌اش را هم مي‌گرفتيم، نمي‌دانستم شهرزاد كجاي اين ساختمان‌ها زندگي مي‌كند.

*بعد كه فيلم را ديدي چطور بود، تصوراتت درست بود؟

نگار جواهريان: بعد كه فيلم را ديدم، خيلي خوشحال شدم از اين كه نمي‌دانستم شهرزاد در تنهايي‌اش گريه مي‌كند. چون در صحنه‌اي كه زن افغاني اين موضوع را تعريف مي‌كند، حضور نداشتم. چون مطمئنم اگر بودم اين موضوع را يك جاي ذهنم مي‌گذاشتم كه اين در خانه‌اش در تنهايي شب‌هايش گريه مي‌كند و مسلماً نقش اين چيزي كه حالا شده نمي‌شد. از اين صادقانه‌تر نمي‌توانم بگويم.

*چطور شد كه شما از انتخاب نابازيگر كوتاه آمديد و نگار انتخاب شد؟

بهنام بهزادي: من هم از همين صداقت‌هاي نگار خيلي خوشم آمد، ولي مشكل نگار اين بود كه بازيگر بود و من طرف مقابلش را از قبل انتخاب كرده بودم و مي‌دانستم نابازيگر است و مي‌دانستم چطور مي‌‌خواهم با او كار كنم.

نگار جواهريان: يك چيز كوچولو بگويم. همان وقت سريال زير تيغ هم هرهفته از تلويزيون پخش مي‌شد كه من در آن بازي مي‌كردم و آقاي بهزادي هرهفته هم اين سريال را مي‌ديدند و شكشان بيشتر مي‌شد. مي‌گفتند نه، اين بازيگر است و همه او را مي‌شناسند.

*شما چرا به نابازيگر بودن آن‌قدر اصرار داشتيد؟

بهنام بهزادي: مي‌خواستم يك چهره‌اي بگذارم كه كاملاً ناشناخته باشد. براي اين‌كه هربار با شخصيت‌ اصلي خداحافظي مي‌كند و مي‌رود، بيننده با خودش بگويد خب ديگر اين رفت و تمام شد. اين كار را در فيلمنامه كرده بود و دلم مي‌خواست در فيلم هم اين اتفاق بيفتد. بازيگر اين حس را به تماشاگر منتقل نمي‌كرد يا حداقل سخت‌تر منتقل مي‌كرد.

***

اين بار سؤال‌هايمان مختص كارگردان جوان است؛ كسي كه نامش تا امسال براي خيلي‌ها ناشناس بود، بهنام بهزادي. كه اتفاقاً بي سر و صدا در اين سال‌ها كارهاي بامزه‌اي هم انجام داده است؛ 15 فيلم كوتاه داستاني، پنج فيلم مستند، نوشتن چندين فيلمنامه كه از جمله آن همراهي بهمن قبادي در فيلمنامه نيوه‌مانگ است. به اينها شركت در جشنواره‌هاي خارجي و چند جايزه بين‌المللي را هم اضافه كنيد. البته خودش ترجيح مي‌دهد جواب سؤال‌هايي را كه به خودش مربوط مي‌شود با طنز بدهد و به هيچ‌كدام از اين موارد به طور كامل اشاره نكند.

*يكي از منتقدان نوشته بود من حتي زماني كه داشتم فيلم را تماشا مي‌كردم نمي‌دانستم اين فيلم را بهنام بهزادي يا بهزاد بهنامي ساخته است. يعني شما ناشناخته بوديد. واقعاً بهنام بهزادي سال‌هاي قبل كجاي سينماي ايران ايستاده بوده؟

بهنام بهزادي: اين كه كسي مرا نمي‌شناسد چيز عجيبي نيست. من خودم هم خودم را نمي‌شناسم. مي‌دانم كه بهنام بهزادي هستم. چند سالي وقت تلف كرده‌ام و رشته‌ فيلم‌سازي خوانده‌ام. يعني رفته بودم فيلم‌سازي بخوانم، اما بعد متوجه شدم در دانشگاه چيزي به من نمي‌دهند كه بخوانم. چهار پنج سالي در دانشگاه گشت زديم و بعد هم آمديم دنبال زندگي‌‌مان.


*ما شنيده‌ايم عباس كيارستمي استاد راهنماي پايان‌نامه‌تان بود و از فيلمنامه‌تان هم خوشش آمده بوده.

بهنام بهزادي: در واقع استاد مشاور بود. اين قضيه مال خيلي سال پيش است. حدود 12 سال پيش. آن وقت مي‌خواستم فيلم كوتاهي بسازم. فيلمنامه را آقاي كيارستمي خواندند و خوششان آمد. آقاي كيارستمي هم آن موقع فيلمنامه‌هاي جوانان را مي‌خواندند و نظر مي‌دادند. احتمالاً آن‌وقت هم دلشان نمي‌خواسته دلم را بشكنند. فكر مي‌كنم بيشتر داشتند تشويقم مي‌كردند. چون الان كه همان فيلمنامه را مي‌بينم، متوجه مي‌شوم كه چيز خاصي نبوده است.

*در اين سال‌ها چه كاري منبع درآمدتان بوده است؟

بهنام بهزادي: در دوران دانشجويي و يك كم بعدش از راه عكاسي زندگي مي‌كردم. عكاسي صنعتي يك بخشي بود كه زندگي‌ام از آن راه مي‌گذشت. عكاسي آتليه‌‌اي هم مي‌كردم. يك جايي شبيه يك آتليه‌ كوچك براي خودم داشتم و عكاسي مي‌كردم. فيلم‌هاي كوتاه مي‌ساختم. براي تلويزيون، براي راديو، چند فيلم‌ مستند براي تهيه كننده‌هاي مختلف و براي خودم ساختم.

*جايزه هم گرفته‌ايد؟

بهنام بهزادي: من چهار تا جايزه گرفته‌ام. داخلي جايزه نگرفته‌ام. جايزه‌هايم مال جشنواره‌هاي خارجي بوده است.

*فكر مي‌كنيد اين فيلمتان هم در جشنواره‌هاي خارجي مورد توجه قرار مي‌گيرد؟

بهنام بهزادي: چون سؤال جدي پرسيدي، من از خودت يك سؤال مي‌پرسم. وجداني بگو اين فيلم را بيشتر تماشاگر ايراني مي‌فهمد يا خارجي؟

*فكر كنم ايراني.

بهنام بهزادي: پس من چه جوابي بدهم؟ راستش موقعي كه من فيلمنامه مي‌نويسم؛ به خصوص وقتي تلاش مي‌كنم فيلمنامه يك كمي هم خوب باشد، واقعاً آن‌قدر گرفتاري و مسئله دارم كه اصلاً در خواب هم به ذهنم نمي‌رسد كه مخاطب چه كسي است؟ ايراني است يا خارجي؟

*ايده اين فيلم از كي در ذهنتان بوده است؟

بهنام بهزادي: ايده اصلي و مركزي فيلم از سال 82 مي‌آيد و يك چيزهاي كوچكي‌اش هم از كاري كه سال 79 داشتم گرفته شد و به فيلم اضافه شد.

*يعني قسمت‌هايي را از فيلمي كه سال 79 ساخته بوديد برداشت كرديد؟

بهنام بهزادي: نه از فيلمنامه‌اي كه مي‌خواستم براي يك كار بلند بنويسم و بعد گذاشتمش كنار برداشتم.

*شما در جايي گفته بوديد اولين فيلم بلندتان را قرار بوده در 30 سالگي بسازيد، يعني پنج سال پيش. ايده را از همان كار گرفتيد؟

بهنام بهزادي: نه، آن يكي ديگر بود. تازه يكي ديگر هم بعد از آن نوشتم و گذاشتمش كنار. آن چيزي كه مي‌خواستم نمي‌شد. چند تا طرح و فيلمنامه در ذهنم بود كه فكر مي‌كردم حتماً در 30 سالگي يكي از آنها را مي‌سازم، اما خب درنيامد. پنج سال بعد يعني امسال اولين فيلم بلندم را ساختم.


*در تيتراژ فيلم اسم محمدحسن شهسواري (نويسنده) هم كنار اسم شما به عنوان فيلمنامه‌نويس قرار دارد. چه بخش‌هايي از فيلمنامه كار ايشان بوده است؟

بهنام بهزادي: من هر باركه فيلمنامه را مي‌نوشتم، بعد با ايشان درباره‌اش صحبت مي‌كرديم. ايشان خيلي خوب راهنمايي مي‌كردند و مثلاً مي‌گفتند كجايش خوب شده، كجايش بد است، چرا بد است. بعضي موقع‌ها حتي در مورد يك ديالوگ هم همين وسواس را نشان مي‌دادند. اين فيلمنامه تا وقتي كه ساخته شد، 9 بار نوشته شده. حساب كنيد چقدر وقت گذاشته پس طبيعتاً بايد اسمشان را مي‌گذاشتم.

*بازيگران ديگر فيلمنامه را خوانده بودند؟

بهنام بهزادي: هيچ‌كس نخوانده بود، فقط رامين راستاد خوانده بود، چون دستيارم بود و يك نقش كوچك داشت. و رايا نصيري كه او هم منشي صحنه بود و نقش داشت. البته هر دو فيلمنامه ورژن هفت را خوانده بودند. چون همان روزهاي پيش‌توليد من دو بار فيلمنامه را بازنويسي كردم و در اين دو بار بازنويسي دو تا نقشي كه خيلي خيلي تغيير كردند، همان دو تا نقشي بود كه رامين راستاد و رايا نصيري بازي مي‌كردند. يعني آنها هم اصلاً نقششان را نمي‌شناختند.

*قصه انتخاب نگار را تعريف كرديد، اما عليرضا آقاخاني كه نابازيگر است و نقش اول فيلم را بازي كرده چطور انتخاب شد؟

بهنام بهزادي: يك شب داشتم توي خيابان شريعتي رانندگي مي‌كردم و طبق معمول دنبال شهرزاد مي‌گشتم. هنوز نگار انتخاب نشده بود. آن وقت خيلي به فيزيك دو تا نقش اصلي فكر مي‌كردم و دنبالشان در خيابان مي‌گشتم. فيزيكشان برايم مهم بود. يكدفعه در ترافيك كه ايستاده بودم، يك آقايي از جلوي ماشين ما رد شد و رفت آن طرف خيابان داخل يك مغازه‌اي. همان موقع به خانمم گفتم: واي اين سيامك بود. گفت: جدي؟ ولي ترافيك جلويمان باز شد و ما ديگر نتوانستيم بايستيم. رفتيم بالاتر يكدفعه خانمم گفت: اگر آن‌قدر فكر مي‌كني خوبه برگرد برو سراغش بعداً پشيمان مي‌شوي. گفتم: آخه حالا خيلي تا فيلم‌برداري مانده. گفت: حالا اگر آن‌قدر چشمت را گرفته برگرد. دوباره برگشتيم و ديديم خوشبختانه هنوز در همان مغازه است.

*وقتي پيشنهادتان را مطرح كرديد، تعجب نكرد؟

بهنام بهزادي: اول يك 10 دقيقه‌اي ايستادم و تماشايش كردم كه مطمئن شوم و ببينم همان كه من مي‌خواستم هست يا نه؟ بعد كه از مغازه آمد بيرون، رفتم جلو و گفتم من فلاني هستم. مي‌خواهم يك فيلم بسازم. طبعاً من را كه اصلاً نمي‌شناخت، با فيلم و سينما هم زياد آشنا نبود. گفتم مياي بازي كني؟ گفت: والله هيچ وقت به بازي فكر نكردم. اما بد نيست جالب است.

*چه شغلي داشت؟

بهنام بهزادي: مترجم زبان روسي است و در سفارت روسيه كار مي‌كند.

***

نگار جواهريان آن‌قدر از بازي در فيلم «تنها دو بار زندگي مي‌كنيم» راضي است كه مي‌گويد: «اگر آقاي بهزادي بخواهد 100 بار ديگر هم فيلم بسازد، حاضرم بدون اين كه فيلمنامه را بخوانم، در فيلمش بازي كنم.» البته از سختي‌هاي كار و خوشي‌هاي آن دوران هم تعريف مي‌كند. نگار نقش يك دختر خوشحال و خندان را بازي مي‌كند. اما خودش مي‌گويد: «شهرزاد دختري بود كه حالش خوب بود. شادي‌اش ظاهري نبود. واقعاً حالش خوب بود.» حكايت‌هاي نگار جواهريان هم از شهرزاد قصه «تنها دوبار زندگي مي‌كنيم» شنيدني است.

*نقش شهرزاد خيلي فانتزي است. از آن نقش‌هايي كه آدم را وسوسه مي‌كند چيزي به آن اضافه كند. تو چيزي به شهرزاد اضافه نكردي؟

نگار جواهريان: اگر من فيلمنامه را خوانده بوم، شايد رويش فكر مي‌كردم و چيزهايي را هم اضافه مي‌كردم. چيزي به فيلمنامه اضافه نكردم به جز يك جمله كوچك. مثلاً تمام جاهايي كه من به سيامك مي‌گويم يك كوچولو، در فيلمنامه يك خرده است، اما كلمه يك كوچولو مال خود من است.

*خودت چه بازخوردهايي از بازي در اين فيلم ديده‌اي؟

نگار جواهريان: پدرم هميشه منتقد خوبي برايم بوده. بيشتر وقت‌ها هم از كارم راضي نيست. اما شايد اين فيلم تنها فيلمي بود كه صد در صد راضي بود و گفت كه ديگر از اين بهتر هم بازي نخواهي كرد. اما پدرم مي‌گفت: اين آدم خيلي پيچيده‌تر از آن چيزي است كه تو فكر مي‌كردي كه مثلاً شهرزاد فقط حالش خوب است. تا قبل از اين كه فيلم را ببيند هم هيچ چيزي درباره فيلم و شهرزاد نمي‌دانست.

بهنام بهزادي: من هر روز يك دستورالعمل به نگار مي‌دادم كه يك سري كارها را انجام دهد تا به شهرزاد نزديك شود. مثلاً مي‌گفتم يك مقدار ارتباطاتت را با دنياي بيرون كم كن.

نگار جواهريان:‌ توضيحاتي كه درباره شهرزاد مي‌دادند چيزهايي نيست كه در فيلم نشان داده شده.

بهنام بهزادي: بازيگرها هم فيلمنامه را نخوانده بودند و هم من زياد مي‌بستمشان. يادم مي‌‌آيد يك روز نگار آمد و گفت: شما از يك «را» هم نمي‌گذريد. گفتم: بعضي وقت‌ها يك راي مفعولي وقتي سر جاي خودش به كار نمي‌رود، به لحن محاوره نزديك‌تر مي‌شوي. ببخشيد چون من همه ديالوگ‌ها را محاوره‌اي نوشته بودم.

*يعني سخت‌گير بوديد؟

بهنام بهزادي: نمي‌دانم از نگار بپرسيد.

نگار جواهريان: من اوايل شايد عادت نداشتم جمله‌ها را بگويم. يا مثلاً اگر يك لحني يك ذره بالا پايين مي‌شد دوباره بايد تكرار مي‌كردم. اما بعداً بيشتر احتياج داشتم به اين‌كه تأييد آقاي بهزادي را بگيرم تا آرام شوم.

بهنام بهزادي: يك چيز بامزه درباره ديالوگ‌ها اين بود كه نگار به رفتار من دقت مي‌كرد و مي‌گفت: من يك چيزي فهميدم، تمام ديالوگ‌هايي كه براي شهرزاد نوشته‌ايد جملات خودتان است. مي‌گفتم: اين‌كه چيزي نيست همه بازيگرها يك تكه از ديالوگ‌هاي خودشان را در من مي‌بينند.

*خيلي از منتقدان از بازي‌ات در فيلم تعريف كرده‌اند، اما عده‌اي هم معتقد بودند كه نگار لوس بازي كرده، شهرزاد قصه لوس است. خودت چه فكر مي‌كني؟

نگار جواهريان: من نمي‌دانم الان بايد چه جوابي بدهم. فقط اين را مي‌دانم كه خودم از بازي‌ام راضي بودم و فكر مي‌كنم كه خوب بازي كرده‌ام. راستش خيلي اوقات آقاي بهزادي روبه‌رويم مي‌نشست و اصلاً آدرس‌هاي غلط مي‌داد كه نقش دربيايد. من فكر مي‌كنم الان هم راضي باشد. من هم راضي هستم.

*اتفاقاً بعضي از منتقدان ايراد ديگري هم به فيلم وارد مي‌كردند و مي‌گفتند فيلمتان از فيلم‌هاي ديگري مثل نفس عميق، شب‌هاي روشن يا حتي كتاب شازده كوچولو تأثير گرفته.

بهنام بهزادي: هر اثر انساني‌اي كه خلق مي‌شود ممكن است از چيزهاي اطراف تأثير گرفته باشد، اما من سعي كردم شباهت‌هايي را كه فيلم با ديگر اثرها دارد از بين ببرم. براي همين فيلم‌هايي را كه به موضوع فيلم من نزديك بود با دقت يك بار ديگر نگاه كردم و شباهت‌ها را از بين بردم. اما اين را مي‌دانم كه به شدت تحت تأثير ادبيات هستم و «يوسا» را خيلي دوست دارم.

*در فيلم شما نقش اول مرد كه در آستانه 40 سالگي است، با دختري 21، 22 ساله روبه‌رو مي‌شود. يعني به نوعي مواجهه نسل دوم و نسل سوم را به تصوير مي‌كشيد. يك مرد غمگين و دلزده از زندگي با دختري بشاش و شاد روبه‌رو مي‌شود. واقعاً تصويري كه از نسل‌ ما داريد همين شادابي است؟
بهنام بهزادي: من اصلاً در فيلم به نسل فكر نكردم. اصلاً در زندگي هم اين‌طور نسلي نگاه نمي‌كنم. من هميشه دوستاني داشته‌ام كه ممكن است 10 سال از من بزرگ‌تر باشند. دوستاني هم دارم كه ممكن است 10 سال از من كوچك‌تر باشند و هيچ‌وقت اين خط‌كشي نسلي را در زندگي نداشتم. در فيلم هم نمي‌خواستم به اين موضوع اشاره كنم
.
نگار جواهريان: من هم اصلاً اين موضوع نسل‌ها را قبول ندارم. هميشه اين را شنيده‌ام كه مي‌گويند تو نسل سومي هستي، نسل سومي‌ها تنبل هستند، نسل سومي‌ها بي‌سواد هستند. اما من اصلاً خودم را جداي از دوستاني كه چندسال از من بزرگ‌ترند يا چندسال كوچك‌ترند نمي‌دانم و اين نسل‌بندي را قبول ندارم.
*موضوع فيلم شما عشق است يا مرگ؟ اين سؤال را اگر يك مخاطب قبل از تماشاي فيلم از شما بپرسد، چه مي‌گوييد؟

بهنام بهزادي: مي‌گويم لطفاً برو فيلم را ببين.

نويسنده : شيما شهرابي-امير صدري
بر گرفته از مجله چلچراغ
سایت مجله چلچراغ : http://www.40cheragh.org
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
روند بازیگری این ستاره های جوان شباهت زیادی به هم دارد
سال 1377 برای ستاره های جوان سینمای ما ، سال مهمی بود تا قبل از آن ، کسی فکر نمی کرد که بازیگر کم سن و سالی بتواند ستاره فیلم پرفروش جوانانه ای شود . اصلا کسی فکر نمی کرد قصه نوجوانانه بتواند تماشاگران را به سالن سینما بکشاند . ولی ((دختری با کفش های کتانی)) همه این باورها را عوض کرد . این فیلم هم فروش خوبی کرد و هم بازیگر 15 ساله ای به نام پگاه آهنگرانی را به عنوان ستاره ای در سینمای ما مطرح کند . بعد از این فیلم ، هر دو سال یکبار ستاره دختر جوان و نوجوانی مثل پگاه آهنگرانی ظهور کرد : 1380 ، ترانه علیدوستی 18 ساله ، 1382 گلشیفته فراهانی 20 ساله و 1385 ، باران کوثری 21 ساله . امسال هم که ساعت شنی و مهراوه شریفی نیا 26 ساله . در اینجا نگاهی داریم به ظهور این ستاره های جوان و نقاط مهم کارنامه حرفه ای آنها .
Taraneh_30nemaIran_1.jpg
Golshifth_Farahni004_0912.Tk_.jpg

12_8511220398_L600.jpg
Atashe_Sabz_04_548855.jpg



نویسنده : سید احسان عمادی
بر گرفته از مجله : همشهری جوان
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
به دنبال فرصت
پگاه آهنگرانی
تولد : 1362
11961061332.jpg

در مورد ترانه علیدوستی به این نکته اشاره کردیم که با توجه به بازی هایش نمی شود بازی او در ((من ترانه 15 سال دارم)) را یک اتفاق دانست . اما چنین حرفی را در مورد بازی پگاه آهنگرانی مشکل بتوان به زبان آورد . حضور او در تجربه های بعدی اش آن قدر بی سر وصدا بود که اگر ماجرا های که اخیرا سر فیلم آخرش در مورد سقوط از تور پوسیده و مصدومیت جدی او و این مسائل نبود ، می شد او ار از جریان سینمای ایران حذف شده دانست . بین آهنگرانی ((دختری با کفش های کتانی)) و آهنگرانی ((مکس)) خیلی فاصله است . او که راحتی و روانی بازیش در خیلی از صحنه های فیلم اول – مثلا وقتی در لابی هتل نوشابه می خورد و شیشه را توی سر مهدی میامی می شکند ، یا وقتی در بیمارستان برای محمود عزیزی که دیگر پشت خط نیست ، خط و نشان می کشد یا موقعی که در اتوبوس برای خانم ها از سرطانش می گوید – خبر از ظهور استعدادی تازه در دنیای بازیگری می داد ، نتوانست این تجربه موفق را در فیلم های بعدی تکرار کند . با یک نگاه بدبینانه ، باید گفت درخشش آهنگرانی در دختری با کفش های کتانی ، ناشی از شباهت های احتمالی خود او با شخصیت تداعی ناصحی بوده است . تعبیر خوشبینانه اش هم می شود اینکه آهنگرانی بعد از تجربه اولش با صدر عاملی هنوز فرصت مناسب و طلایی دیگری برای بروز و ظهور آنچه در چنته بازیگری دارد ، نیافته و دیر یا زود ، نشان خواهد داد که همچنان یک استعداد بالقوه و بالفعل در سینمای ما محسوب می شود برای پی بردن به درستی یا نادرستی هر کدام از این تعابیر چاره ای جز صبر کردن نداریم .

اولین نقش پگاه آهنگرانی در 1369 به او داده شد : بازی در فیلم محبوب گربه آواز خوان . ولی تا 1377 دیگر خبری از او نبود .
1377
دختری با کفش های کتانی
نکته : این فیلم آغازگر موج فیلم های نوجوانانه در آن فضای خاص بعد از دوم خرداد 1376 شد . پگاه آهنگرانی هم که از بین ده ها گزینه برای بازی ، در نقش تداعی انتخاب شده بود ، جواب اعتماد صدر عاملی را به خوبی داد .
جایزه : بهترین بازیگر جشنواره قاهره
1379
زندان زنان
نکته : کم کاری اش در این دو سال را با بازی در 3 نقش متفاوت در فیلم پر حاشیه مادرش جبران کرد . اما این فیلم هم طلسم کم کاری او را نشکست و دختر کتانی پوش سینمای ما ، 4 سال بعد را هم دور از سینما سپری کرد
1383
مکس – سه زن – آتش سبز
نکته : اگر پگاه آهنگرانی بخواهد به همین شیوه سینما را دنبال کند ، کم کم باید او را از فهرست ستاره های جوان سینمای ایران حذف کرد : یا اینکه او نشان داده ، قابلیت هایش بیشتر از این حرف هاست
نویسنده : سید احسان عمادی
بر گرفته از مجله : همشهری جوان
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
پر شر و شور شهری
باران کوثری
تولد : 1364
khonbazi.jpg

باران کوثری به خاطر حالت چهره و حسی که صورتش به بیننده منتقل می کند ، خوب می تواند از پس نقش های منفی بر بیاید . زن ها یا دختر های بدجنسی که هزار و یک فکر شیطانی را در سر می پرورانند ، خودش هم چندان به این مسئله بی تمایل نیست . شخصیت های او در ((توفیق اجباری)) لطیفی و نمایش ((کوارتت)) کوهستانی هم چندان دوست داشتنی ، همدلی بر انگیز و حتی مثل خون بازی ترحم برانگیز نیستند و بعضی جاها خشم و لج تماشاچی را در می آورند . گر چه شاید هنوز مثل خیلی دیگر از بازیگران زن ما ، آن قدرها جسارت نداشته باشد که تصیر مهربان و محبوبی را که با صاحبدلان و زیر پوست شهر و خوابگاه دختران خلق کرده ، با چنین نقش های از بین ببرد . بهترین و به یاد ماندنی ترین بازی های باران ، ایفای نقش دختران پر شر و شور شهری است : چه از طبقه های متوسط و بالا ، چه از طبقه های پائین دست و فقیر . خصوصیت اصلی این آدم ها ، برون گرا بودنشان است : زیاد حرف می زنند ، احساسات شان را راحت به اطرافیان منتقل می کنند و سعی وتلاشی برای مخفی کردنشان ندارند . (دقت کنید ، اینها خصوصیت نقش است که در بازی باران کوثری هم درآمده ، نه ویزگی شخصیتی خودش) . در مقابل ، نظر می رسد او در بازی نقش دختران غیر تهرانی – به خصوص در تقلید لهجه شان – چندان موفق نیست . مثلا نگاه کنید به روز سوم که ضعفش در صحبت کردن به لهجه جنوبی ، در مقابل پورسرخ که نه سن و سالش چندان بیشتر از کوثری است ، نه سابقه بازیگری طولانی تری از او دارد ، کاملا هویداست . همین طور است گیلانه . اما تخصص او تنها بازی در چنین نقش هایی نیست . شاهدمان هم برای این ادعا ((در میان ابرها)) کوهستانی است . جسارت کارگردان در سپردن این نقش به کوثری و شجاعت او در قبول کردنش به عنوان اولین تجربه صحنه ، باعث شد تا ما باران کوثری را در قالب یک دختر درون گرا ، بسیار آرام ومعصوم ببینیم که خیلی از حس هایش فقط با نگاه و در سکوت به بیننده منتقل می شود . اگر نمایش را دیده باشید ، شاید شما هم تصدیق کنید که هیچ کدام از نقش های دیگر او به این اندازه از نظر حسی مخاطب را درگیر نمی کند و همدلی او را بر نمی انگیزد
باران کوثری در 6 سالگی با مهدی هاشمی در بهترین بابای دنیا بازی کرد تا ورودش به سینما را جشن بگیرد
1377
نرگس – روسری آبی – بانوی اردیبهشت – داستان های جزیره : اپیزود باران بومی
نکته : در این دوره هنوز باران کوثری هویت مستقلی پیدا نکرده است و نقش هایش هم نقش های فرعی فیلم های مادرش هستند که نه تاثیر چندانی در قصه دارد و نه فرصتی برای دیده شدن به بازیگر می دهند .
1379
زیر پوست شهر
نکته : ساخته تاثیر گذار رخشان بنی اعتماد ، تاثیرش را روی زندگی هنری دخترش هم می گذارد . باران کوثری در این فیلم نقش خواهر محمد رضا فروتن را دارد و در این نقش کوتاه خوب ظاهر می شود ، اگر چه فیلم ، فیلم فروتن و گلاب آدینه است
1381 – 1382
رقص در غبار – برگ برنده
نکته : گام های اول باران کوثری برای اعلام استقلال از هویت مادر و پدرش . ولی هنوز راه زیادی مانده .
1383
گیلانه – خوابگاه دختران – تقاطع
نکته : نقش او در گیلانه ، در ادامه نقش های فرعی او در ساخته های قبلی مادرش است ولی خوابگاه دختران ، اولین نقش اول سینمایی را به او تقدیم می کند
1384 – 1385
نسل جادویی – روز سوم – خون بازی – صاحبدلان
نکته : سال ، سال باران کوثری است . 3 نقش متفاوت – دختر معتادی در خون بازی ، دختری در زمان جنگ در روز سوم و یک دختر دانشجو در صاحبدلان – همه چیز را آماده می کند تا او ستاره بی چون و چرای سینما و تلویزیون آن سال باشد . باران کوثری ، باران کوثری می شود
جایزه : سیمرغ بلورین برای خون بازی و روز سوم ، تندیس خانه سینما برای خون بازی .
1386
دایره زنگی – توفیف اجباری
نکته : او ستاره یکی از پربازیگرترین فیلم های سینمای ایران ، دایره زنگی است و احتمالا با این فیلم در جشنواره حضور خواهد داشت . از باران کوثری باز هم خواهیم شنید
نویسنده : سید احسان عمادی
بر گرفته از مجله : همشهری جوان
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
گرم و صمیمی
گلشیفته فراهانی
تولد : 1362
68448063

((گلشیفته فراهانی)) توی اسمش ((میم)) ندارد ، اما در نقطه شروع و پایان (تا این لحظه) کارنامه پر و پیمان بازیگری اش دو ((میم)) دیده می شود : میم (( درخت گلابی)) و ((میم مثل مادر)) مرحوم ملاقلی پور . از این میم تا آن میم نزدیک 10 سال فاصله زمانی و خیلی بیشتر از آن فاصله شخصیتی است . بعید می دانیم به این راحتی ها بتوان بین معشوق شوخ و شنگ آقای نویسنده روشنفکر فیلم مهرجویی و همسر شیمیایی شده آقای دیپلمات فیلم مرحم ملاقلی پور شباهتی پیدا کرد . فراهانی آن قدر پرانرزی و گرم و صمیمی است که وقتی در شب شیشه ای رضا رشیدپور راجع به ((رسول)) حرف می زد ، یک اشک حسابی از همه بیننده ها بگیرد . آدمی مثل او برای ماندگار شدن ، تنها کافی است که کمی از این انرزی را با خود روی پرده سینما بیاورد . کاری که گلشیفته تقریبا در همه فیلم هایش انجام داده است . نقش های او معمولا به شدت پراحساس ، پرشور و پرانرزی اند . اوج این شخصیت ها را می شود در ((اتی دیوونه)) بوتیک دید . (( یا زهرا گفتن)) اش موقع دیدن پراید جهان ، حرکاتش در مترو ، خودزنی و ناله هایش روی پل یا شیرین زبانی هایش برای آق شاپوری را به یاد بیاورید . کلا بازی های گلشیفته عواطف تماشاچی را در رویی ترین سطحش قلقلک می دهد و او را به واکنش در لحظه وا می دارد . (نمونه بزرگ تر والبته کمال یافته چنین بازی ای را در نقش آفرینی های عزت الله انتظامی می بینیم . از فریادهای ((مش حسن به داد گاوت برس)) اش در گاو تا ابرو بالا انداختن ها و گردن زدن هایش در روز فرشته) . بعید به نظر می رسد گلشیفته به خاطر موج مثبت و محبتی که از چهره مهربانش به بیننده منتقل می شود ، بتواند از پس ایفای نقش منفی برآید . مگر اینکه کارگردان بخواهد نقش منفی فیلمش محبوب تر از قهرمانش باشد !
تا 1376 ، او کار تئاتر می کرد . مثلا در 12 سالگی با پدرش ، (بهزاد فراهانی) برای بیماران هموفیلی یک نمایش کار کرد . تا این زمان از خانواده فراهانی ، تنها پدر را به اسم بازیگر می شناختند و یکی از دخترهای خانواده یعنی شقایق فراهانی را . هیچ کس دختری به اسم گلشیفته فراهانی را نمی شناخت .
1376
درخت گلابی
نکته : بازی در نقش اصلی درخت گلابی در سن 14 سالگی . منتقدان از بازی این دختر شیطان و پر شر و شور که انگ نقش میم است ، استقبال می کنند . انگار داستان انتخابی او این طور بوده : وقتی قرار می شود داریوش مهرجویی ، داستان گلی ترقه را بسازد ، محمد رضا شریفی نیا ، عکس های گلشیفته فراهانی را پیش مهرجویی می برد . مهرجویی هم از عکس ها خوشش می آید و بعد از چند تست ، فراهانی را برای نقش ((میم)) درخت گلابی انتخاب می کند .
جایزه : سیمرغ بخش بین المللی جشنواره فجر
1379
فیلم های هفت پرده – زمانه – دو فرشته – جایی دیگر
نکته : شروع فراهانی طوفانی بود ولی فیلم های بعدیش – که هر 4 تا ، اولین ساخته های سازنده شان بودند – می توانستند اتفاق درخت گلابی را به یک خاطره دور تبدیل کنند تا کسی دیگر روی ((میم)) حسابی باز نکند .
1381-1382
بوتیک – بابا عزیز – اشک وسرما
نکته : سال ، سال گلشیفته فراهانی است . هم بوتیک به فیلم محبوب جشنواره آن سال تبدیل شد و هم اتی ، با بازی درخشان او ، به فهرست شخصیت های به یادماندنی ذهن سینما دوست ها اضافه شد . اشک و سرما هم میخ اعتبار بازیگری فراهانی را محکم کرد . خیلی ها سیمرغ آن دوره جشنواره را حق طبیعی او می دانستند ولی داوران این طور فکر نکردند
جایزه : نامزد سیمرغ بلورین بهترین بازیگر جشنواره فجر برای اشک و سرما
1382 – 1383
ماهی ها عاشق می شوند – به نام پدر
نکته : دیگر اسم او در کنار بازیگرانی مثل پرستویی ، می تواند تماشاگران را به دیدن فیلمی مثل ماهی ها عاشق می شوند و به نام پدر بکشاند . اگر چه نقش او در فیلم دکتر رفیعی چندان ((گلشیفته ای)) نبود و به نام پدر هم بر خلاف انتظار ، چندان حاتمی کیا از کار در نیامد تا خاطره بوتیک و اشک وسرما دوباره تکرار نشود . این فیلم ها مفدمه ای می شود برای بازی فراهانی در فیلم های دیگر کارگردانان مطرحی مثل ملاقلی پور ، تبریزی و ...
جایزه : جایزه بهترین بازیگر جشنواره نانت برای بوتیک و تندیس خانه سینما برای اشک و سرما
1385 – 1386
نیوه مانگ – میم مثل مادر – سنتوری – دیوار – همیشه پای یک زن در میان است و ...
نکته : فراهانی همچنان شیفته تجربه نقش های متفاوت است : از نقش مادر یک پسر بیمار در میم مثل مادر تا موتور سوار فیلم ((دیوار)) که در دیوار مرگ پارک ارم ، موتور سواری می کند . عکس های منتشر شده از نقش او در ((همیشه پای یک زن در میان است)) هم که حسابی متفاوت است . این 2 فیلم آخر احتمالا در جشنواره امسال حضور دارند و باید دید چه تغییری را در مسیر حرفه ای این ستاره جوان ایجاد می کند .
نویسنده : سید احسان عمادی
بر گرفته از مجله : همشهری جوان
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
گزیده کار ترین
ترانه علیدوستی
تولد : 1362
4rc5u7k.jpg

(( زن دوان دوان توی کوچه داد می زند : خانوم ! دختر چادری می ایستد / _ اومدی خونه ما ، شوهرم با تلفن حرف می زد ؟ /_ بله خانوم . / _ با کی حرف می زد ؟ چی می گفت ؟ / _ من چه می دونم خانوم ، من که گوش نمی دم )) . کاش این صحنه چهار شنبه سوری یادتان مانده باشد کاش به نگاه علیدوستی به چشم های هدیه تهرانی دقت کرده باشید . توی این نگاه همه چیز هست : این هست که به خدا من کاری نکرده ام ، این هست که اصلا به من چه ، هر غلطی می خواهید بکنید ، این هست که ... همه اینها توی فقط همان یک نگاه هست . و این همه حرف فقط با یک نگاه . وقتی منتقل می شود که نقش درونی شده باشد . گفتن ندارد که او گزیده کار ترین بازیگر این فهرست است . حتی اگر موفقیت اش در ((من ترانه 15 سال دارم)) را حاصل یک اتفاق و یک بازی کاملا غریزی و حساب نشده بدانیم . در مورد 2 بازی دیگرش ابدا نمی توانیم چنین حرفی بزنیم . دیر به دیر پذیرفتن نقش ها ، فرصت کافی را به او می دهد تا هر شخصیت را کاملا برای خود بشکافد تا به قول اهل هنر برایش درونی شود . به خاطر همین ، اغراق نیست اگر بگوئیم هر نگاه یا سکوت او حسی را به تماشاچی منتقل می کند . در عوض جاهای که شلوغ بازی و شر و شور زیاد لازم است . بازی ترانه تا حدی افت می کند (دقیقا جای که نقطه قوت بازی های فراهانی و کوثری است) این را می شود در صحنه های داد و بیدادش در شهر زیبا یا نمایش ((فنز)) دید . شاید اصلا جنس بازی آرام ، درونی و ((زیر پوستی)) ترانه ، چندان با بازی های غلو شده و تئاتری صحنه سازگار نباشد
1380
من ترانه 15 سال دارم
نکته : کمتر پیش می آید که بازیگری با اولین فیلمش ، زلزله چند ریشتری راه بیندازد ولی علیدوستی چنین کاری کرد و سال سینمایی 1380 را به نام خود زد . هم منتقدان بازی او را ستایش کردند و هم مردم با استقبال خوب از این فیلم ، نشان دادند که او را دوست دارند . او باید از کلاس های بازیگری امین تارخ ممنون باشد که زمینه معرفی او به صدر عاملی را فراهم آورد .
جایزه : سیمرغ بلورین جشنواره فجر ، یوزپلنگ طلائی جشنواره لوکارنو
1382 _1384
شهر زیبا – چهارشنبه سوری – تئاتر فنز
نکته : بازی او در هر 2 فیلم اصغر فرهادی ، هم او را در جشنواره فجر نامزد دریافت سیمرغ کرد و هم در جشن خانه سینما نامزد دریافت تندیس . او با این انتخاب هایش نشان داد که دوست دارد مثل یک بازیگر باسابقه ، نقش های متفاوت را تجربه کند . بازی در تئاتر محمد رحمانیان هم این متفاوت بودن را تکمیل کرد .
1386
کنعان – تردید
نکته : اولی را که احتمالا در جشنواره خواهیم دید و دومی هم که به خاطر بیماری واروز کریم مسیحی ناتمام مانده . بازی در 2 فیلم در یک سال ، شاید نشان دهنده تغییر رویکرد علیدوستی در انتخاب نقش هایش باشد و او بخواهد از لاک گزیده کاری بیرون بیاید .
نویسنده : سید احسان عمادی
بر گرفته از مجله : همشهری جوان
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
ادري هپبورن ،جکي چانريکي مارتين ،نيکول کيدمن
... وحالا مهتاب کرامتي
براي دومين بار با مهتاب کرامتي مي نشينيم دور يک ميز تا حرف بزنيم، اما اين بار حرف هايمان زياد به سينما کشيده نمي شود. موضوع تازه اي پيدا شده. موضوعي که او دوست دارد بيشتر و بيشتر درباره اش حرف بزند. اتفاق تازه اي افتاده که شايد حتي از حضور سينما در زندگي او هم مهم تر باشد. او از مرداد ماه امسال به عنوان سفير صلح يونيسف انتخاب شده. به سابقه ذهنيتان برگرديد. چه آدم هايي را مي شناسيد که سفير صلح بوده اند؟ خيلي مهم نيست. آن چه مهم است اين که مهتاب کرامتي براي روز جهاني کودک تا دوبي مي رود و مهم ترين نکته سفرش را ديدار با ايرانيان مقيم ايران مي نامد. همان طور که اخبار زندگي نيکول کيدمن در همان روز از کوزوو مخابره مي شود. اين هم اتفاقي است ديگر!
CrThumb.aspx

اين آرم قرمزي که روي يقه لباس مهتاب کرامتي مي بينيد ، مربوط به حمايت از ايدزي هاست . گفتيم که نگوييد نگفتند!
سفير صلح تازه
خاطره خوشي از چلچراغ ندارد. همين کار را سخت مي کند. بايد براي آن که گفت وگو از نفس نيفتد، انرژي هاي مثبت و منفيمان را به تعادل برسانيم. من مواظب باشم که سوالم او را خيلي اذيت نکند و او تلاش کند که پاسخ هاي جاندار به من بدهد. نتيجه مي شود اين که گفت و گويمان از اينجا کليد مي خورد که مي پرسم:
- خبري آمد روي خبرگزاري ها که مي گفت مهتاب کرامتي به عنوان سفير صلح يونيسف انتخاب شده. ما از اينجاي ماجرا خبر داريم. قبلش چه اتفاق هايي افتاده؟
حدود يک سال پيش يونيسف براي يک برنامه پنج ساله با دولت ايران همراه شد. برنامه اي براي مبارزه با بيماري ايدز. رشته من هم ميکروبيولوژي بوده و خودم علاقه مند به شنيدن و پيگيري درباره ايدز هستم. اين امکان برايم فراهم شد که با اين حرکت همراه شوم.
- پيشنهاد از طرف شما بود يا خودشان گفتند؟
عنوان کردند و من پذيرفتم; با کمال ميل و افتخار.
- ولي من شنيدم که پيشنهاد از طرف شما بوده؟
فرقي نمي کند. فکر مي کنم در چنين اتفاقي نتيجه اين بوده که ما فهميديم مي توانيم با هم کار کنيم.
- الان چه کار مي کنيد؟
هفته اي يکي دو بار به يونيسف مي روم و مقاله هاي جديد را مي خوانم. گزارش کارهاي جديد را مي خوانم. قرار است به عنوان کسي که اين فعاليت ها را به جامعه گزارش مي دهد، بتوانم کمکشان کنم. اين که مردم به دليل شناختي که روي من دارند، شايد با دقت تر بخوانند و همچنين کمک به جذب سرمايه براي کودکان ايران.

ليست صلح آميز
تلويزيون هاي جهان تصاوير سفر نيکول کيدمن به کوزوو را نشان مي دهند. بازيگر هاليوودي با يک لباس ساده به کوزوو رفته و با نخست وزير ديدار کرده. اين نشان مي دهد که اين حرکت سابقه دار است و هميشه هنرمندها همين حرکت را انجام مي دهند. عکس هاي آنجلينا جولي هم تا همين چند وقت پيش در ايميل ها مي چرخيد. حالا به مهتاب کرامتي مي رسيم. به همين خاطر است که مي پرسم:
احتمالا يک ليست بلندبالا از کارهايي که بايد انجام بدهيد، تهيه کرده ايد. درست حدس زدم؟
من دائم در حال ليست برداري هستم و هر روز به تعداد اين کارها اضافه مي شود. البته اينها ايده هايي نيست که فقط به ذهن من برسد. خوشبختانه بعد از رسمي شدن اين سمت، خيلي از دوستان، آشنايان و حتي آدم هايي که مرا نمي شناختند، اعلام آمادگي و همکاري کردند. درهاي زيادي باز شده که بشود کارهاي خوبي انجام داد، ولي بايد پله پله و با برنامه ريزي انجام شود.
مثلا؟
فکر مي کنم اگر ما بتوانيم هنرمندهايمان را با اين حرکت همراه کنيم، خيلي ثمربخش باشد. البته قطعا هنرمندهاي ما خودشان به شخصه پيگير هستند و کارهاي خوبي انجام داده اند. ولي اگر اين همراهي و جريان سازي در کنار هم اتفاق بيفتد، بهتر است.
پس براي اولين قدم مي خواهيد هنرمندها را با خودتان همراه کنيد؟
خوشبختانه نيازي نيست که من بگويم. خودشان آماده اند و مشتاق براي همکاري با من.
از دوبي چه خبر؟
قرار بود اولين سفر رسمي من به لبنان باشد. اما متاسفانه به دليل پايين آمدن ضريب امنيتي در لبنان اين ماجرا به تعويق افتاد. در روز جهاني کودک، موسسه فرهنگي نماي سوم، از گروه اپراي عروسکي رستم و سهراب دعوت کرد تا براي اجراي برنامه به آنجا برود. از من هم دعوت کردند.
چه اتفاقي افتاد؟
مهم ترينش آشنايي با ايرانيان مقيم دوبي بود.
شما از اول خوش سفر بوديد؟
من عاشق سفرم. هميشه از سفر به هر شکلي استقبال کرده ام. حالا شکلش عوض شده. قطعا ميزان کار بيشتر از تفريح است.
از آنهايي هستيد که دوست داريد ماشينتان در راه خراب شود، تا هيجان سفر بالا برود؟
هيجان سفر؟ نه! ترجيح مي دهم هيجان سفر چيزهاي ديگر باشد اما ماشين خراب نشود.

آنجا چه خبر است؟
بايد معلوم شود که در يونيسف چه مي گذرد. ماجرا از چه قرار است و اين سفراي صلح چه وظيفه اي دارند.
سفير صلح با سفير حسن نيت متفاوت است؟
نه! همان است.
يعني شما هم زمان با نيکول کيدمن سفير صلح يونيسف هستيد؟
با اجازه شما! يونيسف در 164 منطقه فعاليت مي کند و 200 سفير صلح دارد. بعضي ها جهاني هستند و بعضي ها منطقه اي.
شما کشورهاي آسيايي را پوشش مي دهيد؟
نه! کشور ايران.
پس سفرها براي چيست؟
در مواقع حساس و بحراني مثل بلاياي طبيعي سفراي صلح به کشورهاي ديگر هم مي روند. وقتي درگيري هاي لبنان پيش آمد، يونيسف وارد عمل شد تا در لبنان به بچه ها کمک کند. قرار بود اولين سفر من به لبنان باشد.
يعني ممکن است يک روز عکس هاي شما را مثل عکس هاي نيکول کيدمن و آنجلينا جولي ببينيم که داريد سخت کار مي کنيد؟
قطعا نمي خواهم که سفير صلح يونيسف بودن فقط به عنوان يک سمت باقي بماند. هر جا که احتياج به کمک باشد، من آنجا خواهم بود. ولي دوست ندارم جوري احساس شود که من مي خواهم استفاده ديگري بکنم و شهرت خودم را بيشتر کنم.
مي خواهيد اداها را کم کنيد؟
قطعا.
چقدر ممکن است هدف هاي حاشيه اي ايجاد شود؟
در اين مواقع ما با هر اعتقاد و سليقه اي که داريم، وارد عمل مي شويم. ايده و عقيده ما درباره کودکان مهم است. اگر من و شما وقتي به کودکيمان مي انديشيم، لبخند مي زنيم, بايد کاري کنيم که براي همه بچه ها همين باشد.
يک گروه از نوجوان ها هستند که در اين باره فکر مي کنند و روياي جهان بدون جنگ دارند. براي اين که از اين بچه ها استفاده کنيد و کمک بگيريد، ايده اي داريد؟
برنامه من اين است که يکي دو روز در هفته را در مقر اصلي يونيسف حضور داشته باشم با يک خط تلفن که مردم بتوانند به من زنگ بزنند و از اين کانال با من تماس بگيرند. اگر آن دوستان بخواهند، مي توانند از اين طريق فعاليت کنند. روزها و تلفن را حتما به مطبوعات اطلاع مي دهيم.
برنامه آموزشي هم مي گذاريد؟ اين که اين بچه ها براي مواقع بحراني آموزش ببينند؟
يونيسف براي هر برنامه با ارگان مرتبط وارد همکاري مي شود. مثلا بهزيستي، سازمان ثبت احوال و ...
آنوقت شما کجا از شهرتتان استفاده مي کنيد؟
همه جا. اين که مردم مهتاب کرامتي را مي شناسند و وقتي مي بينند که يونيسف در حال کار است، براي کمک تشويق مي شوند.
در اين يک ماه و نيم بازخوردي از مردم ديديد؟
از کودکان، نه. از نوجوان ها، کم. از جوان ها، خيلي زياد و از هم صنف هاي خودم، بي نهايت.
دوره ها دو ساله است؟
دو ساله است، اما عملا بعد از دو سال نمي گويند تمام شد، برو. اگر کشش داشته باشم ادامه مي دهم.

سفير ويژه
علي دايي از 1997 تا 1999 سفير صلح يونيسف در ايران بود. همين خبر، براي بقيه گفت وگو کفايت مي کند.
بعد از علي دايي سفير صلح شديد، ولي در آن دوره ما از فعاليتش چيزي نشنيديم!
ايشان به عنوان سفير در بعضي پروژه ها همکاري مي کردند. دايي قطعا آدم فعالي است و اکثرا خارج از کشور است، ولي من خودم شاهد حضورشان در مجامع بوده ام.
از نظر شهرت هم در وضعيت خوبي نيست!
فکر مي کنم درباره حسن شهرت مردم ما بايد بدانند که وقتي کسي براي مردم کشورش اعتبار مي آورد، آن اعتبار به خاطر اتفاق هايي که بعد از آن مي افتد، فراموش نمي شود. مردم ما نبايد فراموشکار باشند. آقاي دايي به عنوان کسي که براي کشور ما اعتبار آورده، همه جا مطرح است.
شما خودتان فوتبال نگاه مي کنيد؟
اگر جنبه ملي داشته باشد، بله. ولي اين که بخواهم مدام فوتبال ببينم، نه!
يعني شما جزو آنهايي نبوديد که موقع جام جهاني از دست دايي عصباني شديد؟
چه انتظاري داشتيد؟ آيا انتظار داشتيد که ايران بالا برود؟ يک خرده واقع بين باشيد. تا همين جا هم باعث افتخار بوده.
يعني راضي باشيم؟
راضي نباشيم، فراموشکار نباشيم. به زمان هايي فکر کنيم که همين آدم ها براي ما حس هيجان و غرور ملي آوردند. همان وقت هايي که ما ريختيم توي خيابان ها و اينها خوب ترين آدم ها بودند.
پس شما از دست دايي عصباني نبوديد؟
به هيچ عنوان. يک نفر ممکن است در شرايط مختلف خوب يا بد عمل کند. شايد آن آدم دلش نمي خواسته ما چنين نتيجه هايي بگيريم.

مقايسه سازنده
آدري هيپبورن. جکي چان. ريکي مارتين. نيکول کيدمن. اينها همه سفراي صلح يونيسف هستند. اسم علي دايي و مهتاب کرامتي را هم به اين ليست اضافه کنيد و بياييد ببينيم دنياي ذهني بازيگر از چه قرار است.
اولين زن سينمايي ايراني هستيد که سفير صلح مي شويد؟
فکر مي کنم.
ولي در کشورهاي ديگر اين طور نيست. اهالي سينما و موسيقيشان جلوتر از بقيه هستند.
به اين خاطر که شهرت جهاني دارند.
تا حالا شده خودتان را با بقيه سفراي صلح مقايسه کنيد؟
به هيچ عنوان چنين چيزي پيش نيامده.آن قدر کار دارم براي انجام دادن که وقتم به اين چيزها نمي رسد.
هيچ وقت؟ هيچ تک لحظه اي؟
فرصتش پيش نيامده. هنوز کاري نکرده ام. صبر کنيد کار کنم، بعد شايد پيش بيايد. اول براي خودم و بعد براي شما.
اما مقايسه ها شروع شده!
اگر اين مقوله باعث شود که مردم روي اين موضوع فکر کنند، روي اين موضوع تمرکز کنند و ذهنشان درگير شود، خيلي خوب است.
اگر بخواهم در يک جمله پيام گفت وگويتان را بنويسم، بايد چه بنويسم؟
همگام شوند. همراه شوند.

چهارراه صلح، سينما، شهرت و مهتاب کرامتي
بدون شرح!
ممکن است در سينما کم کار شويد؟
فکر نمي کنم. چون من اصولا کم کار مي کنم.
شايد اگر در اين دوره يکي دو فيلم بازي کنيد، به درد کار يونيسف هم بخورد.
به هر حال اينها روي هم تاثير مي گذارند. فکر نمي کنم يکي جلوي ديگري را بگيرد.
اين اتفاق مسئوليت سنگيني براي شما آورده. اين را حس کرده ايد؟
آن لحظه نه! ولي به مرور متوجه شدم و اين، به من حس ترس مي دهد. براي اين که احساس مي کنم همه منتظرند تا ببينند مهتاب کرامتي چه مي کند.
انتظارها بالا رفته؟
صد در صد.
منتظرند که اگر هم در موميايي 3 بازي مي کنيد و هم در رستگاري در هشت و بيست دقيقه، الان هم خودتان را به شکل ديگري نشان بدهيد.
ولي شايد اين مقوله جدي تر باشد.
از کجا مي دانيد؟
به حس مشترک دروني ما برمي گردد . يک نفر ممکن است به سينما نرود. اصلا سينما را دوست نداشته باشد، اما وجدان را همه دارند.
پس اگر شما کارتان را خوب انجام دهيد، ممکن است از اين راه به شهرت برسيد و حتي پيشنهاد بازي بعديتان به اين خاطر باشد.
شما چه فکري مي کنيد؟!
چرا که نه. البته اول بايد ببينيم شما خوب کار مي کنيد يا نه!
مرسي. يعني شما وقتي ديديد من خوب فعاليت کردم، تعريف مرا مي کنيد تا به من پيشنهاد بازي بدهند. مرسي. متشکر!

آخر ماجرا رسيد
خارج از تمام کل کل هاي مرسوم و رايج در دنياي روزنامه نگاري، بدانيد که مهتاب کرامتي مي خواهد سفير صلح خوبي براي ايران باشد. دفترها و برگه هايي که روي ميز دارد، اين را نشان مي دهد. اگر اتفاق خاصي نيفتد، قرار است هر ماه به ما يک گزارش کوچک از فعاليت هايش بدهد و از کمک هايي که شما مي توانيد بکنيد. اگر چيزي به ذهنتان مي رسد، خبر بدهيد. حتما استقبال مي کند.

نويسنده : نگار مفيد
بر گرفته از مجله چلچراغ
سیات مجله : http://www.40cheragh.org
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
گلشیفته فراهانی
مصاحبه با چلچراغ
یکي از شب هاي بهمن1376 در سينما قدس نشسته ام. روزهاي آخر جشنواره است.فيلم جديد داريوش مهرجويي به سنت هميشه در روزهاي اخر رسيده است: درخت گلابي.

دختر بچه اي نقش "ميم"را بازي مي کند. سرخوش، يله، شيطان و اندکي بدجنس. همه از هم مي پرسند اين دختر بجه سبزه سرتق کيست و آنهايي که بيشتر مي دانند پاسخ مي دهند: دختر بهزاد فراهاني.

ميم مورد تحسين همه قرار گرفت. اما عجيب نبود دختر يک بازيگر مي توانست در نقش خودش خوب بازي کند.اما گلي هرچه جلو تر آمد اين تئوري را به انزوا کشاند.او فيلم به فيلم پيشرفت کردتا امروز که ديگر کسي نمي پرسد او دختر کيست.آخرين فيلم او "ميم مثل مادر"يک جهش بي نظير در کارنامه اش به حساب مي آيد.حتي کساني که فيلم را دوست ندارند به استعداد دختر 23 ساله اي که نقش مادري 35ساله را به خوبي بازي مي کند اعتراف مي کنند.گفت و گوي ما با گلشيفته درگيري هاي معمول گفت و گو ها ي هميشگي را ندارد.ما نشسته ايم و با هم درباره مهمترين نقش هايش صحب کرده ايم.اينکه چرا براي آن نقش انتخاب شده و تحليلش از اين نقش ها چيست.درباره کارگردانش چه فکري مي کند و ديالوگي که از فيلم در ذهنش مانده چيست. پيش بيني مي کنم و البته اميدوارم که اين گفت و گو را دوست داشته باشيد.
babaziz0.jpg

/ درخت گلابي (ميم) /

چرا گلشيفته براي اين نقش انتخاب شد؟
چون گلشيفته واقعا "ميم" بود . به واسطه خواهرم و با معرفي آقاي شريفي نيا به آقاي مهرجويي معرفي شدم. در آن دوران هيچ علاقه و وسوسه اي نسبت به سينما نداشتم. حتي يک ذره.

آقاي کارگردان:
از مهرجويي درخت گلابي فقط يک قصه گوي مهربان به يادم مانده که وسط شيطنت هاي کودکانه من مي آمد و قصه فيلم را تعريف مي کرد.مي گفت الان مامان مياد،بابا مي ره،محمود گريه مي کنه،تو بايد چاي بخوري،بعد بخندي ... حسابي خوش مي گذشت. مثل يک رويا بود.

اين نقش کي بود؟
ميم کودکي اسرار آميز همه ما بود. براي بازي کردن در اين نقش من هيچ کار نکردم چون اصلا نمي دانستم آنجا چه خبر است .من داشتم بازي هاي کودکانه خودم را مي کردم و آن پشت مشت ها دوربين هم کار خودش را مي کرد.اين تبحر آقاي مهرجويي بود که ميم را ميم کرد.

ديالوگي که خوب يادم مانده:
حتي اگر روح از بدنم جدا کني ديگر صدايي نخواهي شنيد.

/ بوتيک (اتي) /

چرا گلشيفته براي اين نقش انتخاب شد؟
نمي دانم چرا انتخاب شدم.دعوتم کردند به هدايت فيلم بروم.آقاي نعمت الله را اصلا نمي شناختم .توي دفتر کمي با من حرف زدند و بعد رفتيم روي پشت بام و من سکانس پل را برايشان بازي کردم‌.

آقاي کارگردان :
آقاي نعمت الله ريز ريز کارهايي که بايد مي کرديم را در نظر داشت. هيچ کس فکر نمي کرد که او بتواندفيلم را اينقدر خوب در بياورد. تمام ظرافت هايي که در فيلم هست حاصل نگاه خود آقاي نعمت الله است.

مگر اين نقش کي بود؟
اتي خواست هايي معمولي داشت که خواست ساده همه جوانان اين کشور است.او يک زندگي حداقل مي خواست. نه چيزي بيشتر.
قبل از اينکه فيلمبرداري شروع شود مدتي خودم اتي شدم.حتي مي رفتم دم مغازه ها و مثل اتي رقتار مي کردم و نمي دانيد که چه پيشنهادهاي بي شرمانه اي به من مي شد.يک روز توي خيابان منوچهري مردي پيشنهادي به من داد که گفتم خدايا شکرت که من اتي نيستم .چون اگر اتي بودم در مقابل اين پيشنهاد يا آن مرد را مي کشتم يا خودم را.

ديالوگي که خوب يادم مانده:
آدم ها لباس سفيد بپوشند ... دست هم رو بگيرند ... توي سبزه ها بدوند ... بادنک هاي سفيد ...

/ اشک سرما (روناک) /

چرا گلشيفته براي اين نقش انتخاب شد؟
من براي اين نقش اتخاب نشدم بلکه خودم را زور چپون کردم .فکر مي کنم کلمه زورچپون اصلا از همين جا آمد!!سراغ خيلي ها رفته بودند و من هم بکي از آنها بودم و شايد کم شانس ترينشان .قصه فيلم را سر بوتيک آقاي کارخاني تعريف کرده بودند و من از همان موفع ديوانه شدم.از پيش خودم همه فيلمنامه را با کمک يکي از دوستان پدرم به کردي ترجمه کردم و ديالوگ ها را ياد گرفتم. فيلمنامه را زدم زير بغلم و رفتم پيش آقاي حميد نژاد و گفتم تو رو خدا به من اعتماد کنيد. در واقع آقاي حميد نژاد به من اعتماد نکردند به خودشان اعتماد کردند که مي توانند اين نقش را توسط من در بياورند.

آقاي کارگردان:
يک نکته را بايد بگويم. بعد از آقاي مهرجويي که من ورودم به سينما را مديون ايشان هستم ،برخورد به عزيزالله حميد نژاد مهمترين اتفاق سينمايي زندگي من بود.او چيز هايي به من يادداد که مرتب به آنها مراجع مي کنم .بزرگترين درسي که از او گرفتم به کار انداختن ناخود آگاهم بود.او کمک کرد که وقت بازي بدلم را در خودم کشف کنم تا به کمکم بيايد.

مگر اين نقش کي بود؟
قبل از فيلمبرداري يک ماه تمام در کوهستان با گوسفند ها سر کردم .من واقعا روناک شدم .مهمترين ويژگي روناکغرورش بود.روناک نشان مي داد که جريانات سياسي گاهي آدم رابدون آنکه خودش بخواهد به هرجا دلشان بخواهد مي برند.

ديالوگي که خوب يادم مانده:
از اين ور شما تفنگ مي کشين رو سر ما از اون ور کردهاي خومون.


/ ماهي ها عاشق مي شوند(توکا): /

چرا گلشيفته براي اين نقش انتخاب شد؟
چه مي دانم چرا انتخاب شدم ... اشتباه (مي خندد) نه از شوخي گذشته فکر مي کنم به خاطرآشنايي آقلي رفيعي با خانواده ما بود.و البته آقاي کلاري ... آقاي کلاري عزيز.

آقاي کارگردان:
ويزگي کارگرداني ماهي ها ... سواد بي نظير آقاي رفيعي بود که پشت فيلم قرار داشت .زيبايي شناسي آقاي رفيعي باعث شد تا فيلم اينقدر خوش آب ورنگ و خوشمزه شود.

مگر اين نقش کي بود؟
جواني و سرزندگي توکا مهمترين ويژگي اوست. ميان آن همه آدم قديمي توکا جديد است.ميان آن همه آدمي که از گذشته مي گويند توکا حرف از آينده مي زند.

ديالوگي که خوب يادم مانده:
(صحنه غذا بردن براي عزيز)
توکا: ببخشيد دير شد.
عزيز: چي دير شد؟
توکا: شامتون!
عزيز: ولي من شام خورده م.
توکا: شامخرده اين ؟!
عزيز: نه
توکا: پس منتظر بودين ...

/ به نام پدر (حبيبه) /

چرا گلشيفته براي اين نقش انتخاب شد؟
فکر مي کنم آقاي حاتمي کيا دوست داشتند من حبيبه فيلم را بازي کنم اما بيشترش اصرار آقاي پرستويي بود. من از بچگي عاشق "عمو پرويز"بودم.من هنوز دنيا نيامده بودم که عمو پرويز با خانواده ما رفت و آمد داشت. بچه هاي خانواده ما روي پاي او بزرگ شدند. براي همين مثل پدر دوم ما مي ماند.

آقاي کارگردان:
تسلط حاتمي کيا روي آنچه که در ذهن دارد مثال زدني است. کارگرداني و دکوپاژ به معناي کامل کلمه را مي توان کنار دست آقاي حاتمي کيا تجربه کرد.شيوه کارش خيلي جالب است. اينکه روز قبل آنچه مي خواهد را با دوربين تصوير برداري مي کند و دکوپاژ را بر آن اساس آنجام مي دهد.

مگر اين نقش کي بود؟
حبيبه نماينده نسل ماست که الان شاکي است. شاکي نسبت به آنچه که حتي خيلي هايمان نمي دانيم چيست.نسل ما قرباني ترين نسل تاريخ ايران است.

ديالوگي که خوب يادم مانده:
مهمترين ديالوگ شايد ساده ترينش بود اما موقعيت اداي ان مهمش مي کرد. وقتي که در کوتاه ترين فاصله از عمو پرويز توي صورتش مي گفتم: سرت چي شده بابا؟ "بابا"گفت هاي فيلم برايم عزيز و دوست داشتني بود.

/ سنتوري (هانیه) /

چرا گلشيفته براي اين نقش انتخاب شد؟
شانس و شکايت! توي يک مهماني در منزل خانم پري صابري، بعد از مدت ها آقاي مهرجويي را ديدم و از اول تا آخر مهماني شکايت کردم. شکايت ها ... باور نمي کنيد. بعد از به نام پدر مدتها بود که فيلمي بازي نکرده بودم. آنقدر شکايت کردم که آقاي مهرجويي گفتند خب بيا با هم کار کنيم. من مي خواهم يک فيلم بسازم تو بيا بازي کن. چون پيانو ميزدم پيانو زدنم را هم به فيلم اضافه کردند.

آقاي کارگردان:
وقتي مهرجويي دارد کار مي کند اصلا به آدم احساس توي فيلم بودن دست نمي دهد. همه چيز آنقدر معمولي است که فکر مي کني آدم ها آمده اند هم را ببينند ،چاي بخورند و بروند. همه از هم مي پرسند يعني ما داريم فيلم مي سازيم؟من فکر مي کنم مهمترين ويژگي آقاي مهرجويي اين است که هيچ وقت نمي خواهد کار بزرگي انجام دهد. هيچ وقتنمي خواهد خودش را به نمايش بگذارد.اصلا اين چيز ها مهم نيست برايش.انگار آمده سر صحنه که حال کند. حالا اگر شد کنارش فيلمي هم بسازد.من هنوز هم نمي فهمم که اين فيلم ها چرا شاهکار مي شود.

مگر اين نقش کي بود؟
هانيه خواب وخوراک را از من گرفت. او هم از آن دسته زن هايي ست که مي خواهد زندگي کند. يک زندگي معمولي کنار شوهر و بچه اش. اما بر خلاف زن هاي ايراني وقتي مي بيند شرايط آن طور که مي خواهد نيست، نمي سوزد و نمي سازد.بلکه همه چيز را رها مي کند و مي رود.

ديالوگي که خوب يادم مانده:
يه بار شده فکر کني من هم يه زنم؟ دوست دارم شوهرم بالاي سرم باشه؟ چرا بايد همه چيزم رو بريزم به پاي تو؟ تويي که نه مي توني يه شوهر براي من باشي نه يه پدر واسه بچه ام؟ تو فقط يه عشق داري بدبخت بيچاره ... دوا ... جنس ...

/ نيوه مانگ (نيوه مانگ) /

چرا گلشيفته براي اين نقش انتخاب شد؟
اين از آن انتخاب هايي ست که نمي فهمم چرا صورت گرفته. شايد چون بهمن دوست خيلي نزديک ماست و مي داند که من کردي را خوب صحبت ميکنم. بهمن حساسيت غريبي روي زبان کردي دارد.

آقاي کارگردان:
شرايط کار به شدت سخت بود. نه وقت داشتيم و نه نگاتيو. بهمن شکارچي لحظه هست. يک چيزي از توي هوا رد مي شود و او در لحظه آن را چنگ مي زند. انرژي بي پايان و بي حدي دارد.

مگر اين نقش کي بود؟
نمي توانم در باره شخصيت او تو ضيحي بدهم چون همه چيز لو مي رود.فقط مي توانم بگويم به معناي واقعي کلمه مرموز است تا جايي که گاهي ترسناک است

ديالوگي که خوب يادم مانده:
ديالوگي که درباره مرز مي گويم. کردي است و در ترجمه فارسي لطفش را از دست مي دهد.

/ ميم مثل مادر (سپيده) /

چرا گلشيفته براي اين نقش انتخاب شد؟
اين ريسک آقاي ملاقلي پور بود چون هر چه فکر مي کنم هنوز هم مي بينم که اين نقش به من نمي خورد. شايد به هرکس مي گفتيد ليلا را پيشنهاد مي دادو او هم اتفاقا يکي از کانديداها بود. خيلي ها مخالف انتخاب من بودند و همه روي يک نکته تاکيد مي کردند: او بچه است و نمي تواند مادر باشد.

آقاي کارگردان:
او غريزه اي استثنايي دارد. خيلي چيزهايي که سر صحنه مي ديدم اصلا برايم توجيه ساختاري نداشت اما حالا که فيلم را مي بينم مي فهمم که چه کار کرده. همه دکوپاژها و زواياي دوربينش برايم مثل کلاس درس بود.

مگر اين نقش کي بود؟
مادر ... مادر ... مادر ... مادر ... مادر ....

ديالوگي که خوب يادم مانده:
تو برو دنيا رو درست کن چي کارداري به زندگي من و بچه ام؟


/ کوتاه از ديگران /
هفت پرده: تجربه آشنا شدن با فرزاد موتمن و مهدي احمدي
زمانه: بدشانسي آقاي صلاحمند و ناآگاهي و فاجعه آميز بودن من
دوفرشته: تجربه حضور داشتن در جشنواره کن
جايي ديگر: اولين تجربه آگاهانه بازيگري. تازه فهميدم که بازيگري چقدر سخت است!
بابا عزيز: آشنايي با شوهرم و سفر به تونس
گيس بريده: اندکي آب براي سيراب کردن کسي که مدتي بود عطش بازي داشت
بر گرفته از سایت : http://www.golshiftehgroup.com/
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
از ويرجينيا ولف نمي ترسم
نیکی کریمی
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت... من مصاحبه‌گر خوبي نيستم. يعني اگر ملاك «لاري كينگ» باشد، من بلد نيستم، با دستي پر، سر ميز بنشينم و بي‌پروا، يكي يكي كارت‌هايم را مقابل حريف بگذارم تا كم بياورد و هول بشود و عقب بنشيند. لاري كينگ كه سهل است، رشيدپور هم نيستم كه هارد تاك مجاز و البته گستاخانه راه بيندازم و كمي بيشتر از مقدورات شبكه پنج روي اعصاب مصاحبه شونده قدم بزنم. اصلاً در مورد مصاحبه شونده من آن قدر اطلاعات ندارم كه همه را به حيرت بيندازم. حتي آن قدر احساساتي هم نيستم كه مثل مصاحبه‌گران صندلي داغ بغض كنم و اشك بريزم و از كارگردان فني بخواهم كه تا سر حال آمدنم، چند تا وله نشان دهد. قياس من و مرتضي حيدري هم كه قياس مع‌الفارق است... فكر مي‌كنم مصاحبه‌ها جذابيت خود را از دست داده‌اند. آن قدر مصاحبه‌هاي تند و هنجار شكن و مدل ماهواره‌اي زياد شده‌اند كه ديگر مصاحبه‌هاي عادي چنگي به دل نمي‌زنند. توي دنيايي كه پاپاريتس‌ها و خبرنگاران سمج آن قدر سر در زندگي خصوصي ستاره‌ها مي‌كنند كه حتي از «به كشتن دادن» آنها هم هراسي ندارند، توي رسانه‌هايي كه صحبت كردن درباره جزئياتِ خيلي جزئيات سوپر ستاره‌ها، يك امر عادي به حساب مي‌آيد و «آن كات» و «هارد تاك» و «جري اسپرينگر» و «هات چير» و ... در رده مصاحبه‌هاي عادي و روتين قرار گرفته‌اند و همه منتظرند كه در اين شرايط نيز يكي از خويش برون آيد و كاري بكند و سؤالاتي بپرسد كه به عقل جن هم نرسد، مصاحبه كردن من چه جذابيتي مي‌‌تواند داشته باشد؟ اصلاً چرا بايد آرش خوشخو به من زنگ بزند و از من بخواهد كاري را كه در عمر مطبوعاتي‌ام، اصلاً نكرده‌ام، انجام دهم؟ آن هم براي چلچراغ كه خوانندگان جوان و شادابش تشنه جذابيت و حرف‌هاي خط قرمزي و ساختار شكني و... هستند. در اين ميان محافظ كار پا به سن گذاشته‌اي مثل من چه سؤال هنجار شكنانه‌اي مي‌تواند بپرسد، يا در حين سؤال و جواب چه خط قرمزي را مي‌تواند در نوردد؟اما اينجا مصاحبه كننده خيلي اهميتي ندارد. مصاحبه شونده به خودي خود آن‌قدر جذاب و محترم و باهوش و ستاره هست كه حتي اگر مصاحبه كننده پيازداغ سؤالات را زياد نكند، چيزي از جذابيت جواب‌ها كم نشود. بي‌خود نيست كه يك نفر مي‌‌تواند ستاره بودن خود را نزديك دو دهه حفظ كند و همچنان بر صدر بنشيند و قدر ببيند و يك تنه حتي فيلم ضعيفي را كه نه قصه دارد و نه كارگردان و نه چيز ديگر، روي دوش بگذارد و از دل اين بازار ويران فيلم عبور دهد. بي‌خود نيست كه خواجه در ادامه مصراعي كه اول اين اشاره آوردم، فرموده است، آري به اتفاق جهان مي‌توان گرفت.
CrThumb.aspx

*بين هنرپيشه‌هاي زن سينماي ايران، خانم كريمي تفاوت‌هاي فاحشي با بقيه دارد. اين تفاوت‌ها هم در نوع ستاره‌ شدن مطرح است، هم در كاري كه انجام مي‌دهد و هم در تداوم كار. در كار سينما، شما به شدت موفقيد، فكر مي‌كنيد اگر شغل ديگري هم غير از بازيگري و سينما داشتيد در آن حرفه هم به همين اندازه موفق بوديد؟
_چه جوري بهتون بگم. آره، حتماً و اينها. آخر آدم از كجا مي‌داند، ولي معمولاً سعي مي‌كنم. يعني از چيزي همين جوري نمي‌گذرم. بنابراين حدس مي‌زنم با روحيه‌اي كه دارم اگر كار ديگري هم انجام مي‌دادم موفق مي‌شدم.
*منظورم اين است كه اين موفقيتتان به شخص خودتان بر مي‌گردد يا مربوط به سينماست؟
_من چيزي كه مي‌دانم اين است كه اگر الان همين يك طبقه را به من بدهند و يك‌ماه به من وقت بدهند، من يك مديريتي مي‌كنم كه همه اينجا را به هم بريزم. سعي مي‌كنم متحولش كنم. اين را مي‌دانم كه يك كم اين طوري هستم و نمي‌‌توانم همين طوري بروم و بيايم. بنابراين فكر مي‌كنم اگر كار ديگري هم داشتم موفق مي‌شدم.
*اين تجربه را هم داشته‌ايد؟ يعني كاري به شما سپرده شده كه خيلي خوب بتوانيد از عهده آن بر بياييد؟ در حوزه‌اي غير از سينما مي‌گويم.
_بله، قبل از اين كه بيايم توي اين كار، يك سال برنامه‌نويس كامپيوتر بودم. آن موقع يك سافت‌ويري به نام اوراكل تازه آمده بود و با دو سه نفر ديگر سمينارهايي برگزار كرديم كه در آن شغل هم خيلي موفق شديم. فكر مي‌كنم در شغل‌هاي ديگر هم موفق مي‌شوم.
*چه شد كه از كار برنامه نويسي كامپيوتر وارد سينما شديد؟
_خب، افخمي دنبال بازيگري مي‌گشت كه به نقشي كه مي‌خواست بخورد. من هم در آن سن و سال بودم و معرفي شدم.
*قبل از فيلم افخمي هم بازي داشتيد. نه؟
_هم‌زمان بود.
*كدام زودتر بهتان پيشنهاد شد؟
_هم‌زمان در يك دفتر اتفاق افتاد. آقايي كه مرا براي آن فيلم معرفي كرد هم‌زمان هم مرا به افخمي معرفي كرد و بنابراين هر دو كار با يكي دو ماه فاصله آغاز شد.
*البته آن فيلم اول خيلي فيلم خوبي از آب در نيامد. بدي تكنولوژي اين است كه آدم بعضي كارهايي را كه دوست ندارد مي‌ماند. آدم دوست دارد بعضي كارهايش را فراموش كند ولي عيب تكنولوژي اين است كه آن كار مي‌ماند و تلويزيون هم هر از چند گاه آن را پخش مي‌كند. درست است؟
_من خيلي اين طوري نيستم. يعني فكر مي‌كنم خب آن كار هم آن زمان بايد اتفاق مي‌افتاده.
*گفتيد كه آقاي افخمي و يك كارگردان ديگري شما را ديدند و به شما پيشنهاد بازيگري دادند و شما خيلي سريع با فيلم عروس ستاره شديد و تا الان هم ستاره مانديد. هيچ وقت دوره بازيگري هم ديديد؟
_نه.
*فكر كرديد اصلاً نيازي نيست كه دوره بازيگري ببينيد؟
_شايد هم دلم مي‌خواست كه اين كار را بكنم ولي يك اتفاقي كه شانسي براي من پيش آمد كار كردن با مهرجويي بود و آدم‌هاي ديگر مثل خود افخمي، نعمت حقيقي و اين همه آدم با تجربه. ضمن اين كه خود من هم آدمي نبودم كه فقط بخواهم بروم و بيايم. بنابراين با دقت كارها را نگاه مي‌كردم. بعد هم مهرجويي شايد يك چيزي حدود شش ماه براي من و تارخ و شكيبايي و ملك‌نصر تمرين گذاشت. همان خودش كلاس بازيگري است ديگر و تجربه تمام اين رفت و آمدها و صحبت‌ها و حرف‌ها و پشت‌صحنه‌ كمك مي‌كند. بعد هم اين كه، من اين قضيه را ول نكردم. فيلم ديدن و اين كارها هم خودش كمك مي‌كند. من فكر مي‌كنم بازيگري يك تجربه است. بازي و دوربين و كشف و كشف خودت. همه اينها چيزي بود كه من دنبالش بودم. دلم مي‌خواست كه به صورت جامع هم بروم دوره ببينم ولي شايد هم لازم نبود.
*حتماً هر نقشي كه بهتان پيشنهاد مي‌شود درباره‌اش فكر مي‌كند. اما آيا خودتان فكر مي‌كنيد ديگه هيچ مشكلي در بازي نداريد و هر نقشي كه به شما پيشنهاد شود، با فن و تكنيك‌هايي كه مي‌دانيد از پس‌اش بر مي‌آييد؟
_نه، خيلي هم اين‌طوري فكر نمي‌‌كنم. يك كمي اصلاً تجربه زندگي است. خيلي به كمك آدم مي‌آيد. نگاه آدم اصلاً عوض مي‌شود. ديدش عوض مي‌شود. همه اينها باعث مي‌شود كم‌كم در نقشي كه پيشنهاد مي‌شود يك گره‌هايي براي خودت پيدا كني و همه اينها كمك مي‌كند كه عميق‌تر به مسائل و نقش نگاه كني. اما چيزي كه خيلي سريع و شايد براي خيلي از بازيگرها هم اتفاق مي‌افتد تكنيك قضيه است. خيلي زود ياد مي‌گيري اندازه‌ات تا دوربين چقدر است. اگر چطوري نگاه كني مؤثرتر است و همه اينها درست مثل رانندگي مي‌ماند. اين يك بخشي از قضيه است كه همه خيلي زود متوجه مي‌شوند و يك بخشش حسي است كه بايد داشته باشي كه اين به هزار تا چيز بر مي‌گردد؛ مثلاً يك بازيگر آن زمان كجاي زندگي‌اش است. من يادم است كه با يكي از كارگردان‌ها كه كار كردم روز اول يك سؤال از من كرد كه من خيلي به نظرم آمد عجب آدم جالبي است. گفت: الان رو به راهي براي بازي در اين نقش و اين خيلي مهم است. براي اين‌كه اگر آدم تمركز نداشته باشد خيلي سخت است كه به فكر خانه باشي، به فكر رابطه‌ات باشي، به فكر مشكل مالي‌ات باشي و خيلي متمركز بخواهي كار كني.
*حالا مي‌شود اين مشكلات را داشت و بازي خوب هم كرد؟
_شدنش خب مي‌شود، ولي مي‌‌خواهم بگويم كه وقتي يك كاري خيلي درخشان است يعني آن بازيگر خيلي متمركز بوده. اصلاً شايد گاهي اوقات مشكلات زندگي براي پيدا كردن نقش، به كمك آدم بيايد. مثلاً اگر يك نقش دراماتيك است از همه آنها كمك بگيرد و اگر آن شخص باهوش باشد آنها را هم در كار خودش مي‌آورد. ولي خود كارگردان حتماً بايد سركار متمركز باشد و مشكلات روي خود كارگردان خيلي تأثير مي‌گذارد.
*بعضي منتقدان مي‌گويند خانم كريمي در فيلم‌ها بازي مشابه دارد. خيلي از بازي‌هايش شبيه هم است. اين را قبول داريد؟
_نشنيده بودم! (خنده) اعتقاد ندارم. نه. چون فكر مي‌كنم هم نقش‌هاي متفاوتي كار كردم هم اين كه سعي كردم از چيزهايي استفاده كنم كه متفاوت باشد يا لااقل خودم را جزو بازيگرهايي مي‌‌دانم كه بازي‌ام در هر فيلم فرق مي‌كند.
*يعني از همه بازي‌هايتان دفاع مي‌كنيد؟
_همه‌اش نه، از بعضي‌هايش دفاع مي‌كنم.
*آن بعضي‌ها را كه دفاع نمي‌كنيد، چرا اين اتفاق افتاده؟
_آن بعضي‌ها زماني است كه همه چيز بد است؛ كارگردان بد است؛ فيلمنامه بد است، موقعيت را تماشاچي باور نمي‌كند
*كي فهميديد همه چيز بد است؟
_خب سر يك فيلم‌هايي فهميدم ديگر.
*يعني بعد از اين‌كه بازي كرديد متوجه شديد يا موقعي كه قراردارد بستيد مي‌دانستيد؟
_موقعي كه قرارداد مي‌بستم كاملاً مي‌دانستم.
*چرا قرارداد مي‌بستيد؟
_به خاطر اين كه پول در بياورم. (خنده) پول هم بخشي از زندگي است.
*در مورد ستاره شدن در ايران وضعيتي وجود دارد كه يك‌ هماي سعادتي را ول مي‌كنند و مي‌نشيند روي شانه كسي و بعد او ستاره مي‌شود و پشت سر هم فيلم بازي مي‌كند. اما در سينماي جهان براي ستاره شدن به قول قديمي‌ها خيلي بايد دود چراغ و خاك صحنه بخورند. به نظر شما اين حرف درست است؟
_حالا چرا هي من بايد با شما مخالف بشوم؟
*موافق باشيد كه چه بهتر.
_مخالف هستم آخر. ببينيد ستاره‌هاي آن طرف چه كسي را مي‌گوييد، تام كروز را مي‌گوييد مثلاً.
*خيلي‌ها را مي‌گويم. وقتي داستان زندگي‌شان را مي‌خواني متوجه مي‌شوي چه سختي‌هايي كشيده‌اند؟
_خب آخه همه‌شان هم اين طوري نيستند. مثلاً تام كروز، ژوليت بينوش.
*اگر بعضي‌هايشان هم اين طوري نيستند اما خيلي سريع خودشان را با كار و آموزش و تمرين به بقيه مي‌رسانند و ستاره بودنشان حفظ مي‌شود. اما در ايران يك آدم خوش‌قيافه و خوش‌تيپي ستاره مي‌شود كه دست بالا يك مدل است. يك دفعه ستاره مي‌شود. اما شما در طول 10 فيلم مي‌بينيد كه نه صدايش را درست كرده، نه راه رفتنش را درست كرده، نه نگاه كردنش را و اين آدم اصلاً وقت اين كارها را ندارد. از سر اين كار مي‌رود سر كار ديگر.

_وقت اين را دارد كه به فكر لباس‌هايش باشد كه چطور لباس بپوشد و چي كار كند. بيشتر به فكر بازيگري نيستند. يعني اصلاً در قضيه بازيگري جدي نيستند. بيشتر دنبال ظواهر امر هستند.

*خصوصاً در سينماي ايران براي مردها اين موضوع بيشتر اتفاق مي‌افتد. يعني مردهاي خوشگل در سينماي ايران بيشتر از زن‌ها هستند. يعني انگار جوان اول فيلم كم دارند و هر جوان خوشگلي كه مي‌بينند في‌الفور به او پيشنهاد بازي مي‌دهند. مثلاً طرف تنها هنري كه دارد شايد اين باشد كه مدل شود و مي‌بينيم يك شبه ره 100 ساله را طي مي‌كند و وارد سينما مي‌شود؟
_خب ولي رادان مثلاً اين طوري نبود ديگر. رادان يك كاري كرد كه توأم بود؛ هم سعي كرد كه بازي كند و هم خيلي حالت پاپ مدل را داشته باشد.
* آن هماي سعادت روي شانه شما هم نشست و يكدفعه‌اي شما هم بعد از فيلم عروس ستاره شديد و بعد خودتان را حفظ كرديد. مثلاً فكر كرديد بايد يك خورده دست به عصا راه برويد. بازي‌تان را حفظ كنيد.
_دقيقاً.
*الان شما فكر مي‌كنيد مشكلي در بازيگري نداريد؟ مثلاً به نظرتان صدايتان مشكلي ندارد؟
_نه، (خنده) هر كسي يك فيزيكي دارد و يك صدايي. مثلاً در بازيگرهاي آن طرف در خانم بازيگر اتفاقاً صداهاي مختلف به شخصيت‌هاي مختلف مي‌خورد.
*مثلاً يك فيلمي مثل شيكاگو از آن طرف مي‌آيد و شما يكدفعه مي‌بينيد كه همه اينها چه خوانندگان درجه يكي هستند.
_خب آقا دوره مي‌گذارند. از شش ماه قبل دوره موسيقي و چيزهاي ديگر برايشان مي‌گذارند.
* مي‌خواهم بگويم كه در يك بازيگر هنرهاي ديگر هم نهفته است كه وقتي راه مي‌رود آدم متوجه مي‌شود كه اين در راه رفتنش ديگر اشكالي ندارد. در حرف زدنش ديگر مشكلي نيست.
- آنجا به شدت سرمايه‌گذاري مي‌كنند يعني مثلاً اگر يك فيلمي مثل شيكاگو قرار است ساخته شود، از يك سال قبل اينها انواع و اقسام training هاي فيلم را مي‌گذارند. مثلاً من داشتم پشت صحنه فيلم زورو را نگاه مي‌كردم، شمشير بازي، اسب سواري و همه اينها، مگر دوره‌هاي چند وقته دارد. اين سرمايه گذاري مي‌شود، اين طوري نيست كه يكدفعه بگويند بيا سركار. هر آدمي هم ظرفيت‌هايي را در خودش دارد، چه برسد به اين كه بازيگر باشد و چه برسد به اين كه كار كرده باشد. اما در سينماي ايران مثلاً اگر قرار باشد در صحنه يك كامپيوتر باشد اين فاجعه است. يعني تهيه كننده آن لحظه مي‌برد. چي كامپيوتر؟ حالا كامپيوتر از كجا بياورند. يعني سينماي ايران خيلي جدي نيست. به شدت صنعت نيست. بنابراين سرمايه‌گذاري‌اش روي تك تك چيزها من جمله بازيگر، به صورت يك شي‌ء است. من اصلاً فكر مي‌كنم يكي از مشكلات جامعه ايران عدم برنامه‌ريزي است. هيچ چيزي انگار جدي نيست، من‌جمله همين قضيه.
* يكي از كارهاي خوبي كه شما كرديد اين است كه غير از كار بازيگري مثلاً كار ترجمه هم انجام داديد. به نظرتان اين كارها به بازيگري‌تان كمك كرد يا فقط به عنوان اين بود كه شأن ديگري هم كنار بازيگري داشته باشيد؟
_اصلاً به اين موضوع فكر نكردم كه مثلاً بخواهم يك كار ديگري هم غير از بازيگري داشته باشم. اين هم يكي از كارهايي است كه دوست دارم. دلم مي‌خواهد مثلاً گاهي اوقات ترجمه كنم و اين‌كه چيزي كه براي خودم مهم است ديگران هم بخوانند. مي‌توانم بگويم بيشتر به خودم كمك كرد.
* مي‌خواهيد فيلم‌سازي را ادامه بدهيد؟
_حتماً.
* نمي‌خواهيد به طور حرفه‌اي فيلم‌ساز باشيد؟ مي‌خواهيد براي حديث نفس خودتان هر از چند گاهي مسئله‌اي، دغدغه‌اي پيدا كنيد و برويد درباره آن فيلم بسازيد؟
_اتفاقاً فيلمي را كه الان مي‌خواهم بسازم حديث نفس نيست، اما درگيري ذهني‌اي است كه الان درباره يك مسئله دارم. اين بخش را هم يك بخش حرفه‌اي مي‌دانم. حرفه‌اي مگر حتماً بايد تجاري باشد از لحاظ شما؟
* حرفه‌اي يعني اين‌كه خيلي خود آدم در آن دخيل نيست. حرفه‌اي يعني مثل يك فن باشد و چه موضوع فيلم را دوست داشته باشد و چه نداشته باشد، چه مسئله‌اش باشد چه نباشد آن را انجام مي‌دهد. به عنوان كار و حرفه آن را انجام مي‌دهد.
_نه، اصلاً اين طوري نگاه نمي‌كنم. الان بازيگري برايم يك كم اين طوري است.
* بازيگري بيشتر حرفه‌تان شده؟
_آره، از اين لحاظ كه شما مي‌گوييد.
* فوقش مثلاً ممكن است نظر اصلاحي بدهيد كه يك كم نقش به خودتان نزديك بشود وگرنه خيلي برايتان مهم نيست؟
_اگر فيلمنامه خوب باشد كه خيلي برايم مهم است. مثل سال پيش كه دوتا فيلم كار كردم؛ سه زن و زن دوم. هر دو فيلم‌هاي خوبي از آب درآمدند. به خاطر اين‌كه نقش خوب بود. فيلمنامه خوب بود. بعد شما تايمي كه داريد كاري انجام مي‌دهيد و وقتي كه مي‌گذاريد دلتان مي‌خواهد كار خوب از آب دربيايد. يعني در طول روز كاري كه مي‌كنيد برايتان مهم است. آن هم زماني است كه بالاخره من مي‌گذارم. يك موقع است فيلمنامه رسماً بد است، مي‌دانيم كه هيچ كاري نمي‌شود كرد، اما وقتي خوب است مي‌شود.
* شما آدم خوش‌اقبالي هستيد؟
_(خنده) اين چه سؤالي است؟
* خب بعضي‌ها بداقبالند. آدم‌هاي بااستعدادي هستند اما هيچ وقت به جايگاهي كه بايد برسند نمي‌رسند.
_به نظر من آنها فكر مي‌كنند كه بداقبالند.
* يعني در دنيا بداقبال اصلاً نداريم؟
_من فكر مي‌كنم كه هر كسي كه فكر مي‌كند بداقبال است مشكل ذهني دارد.
* چرا؟
_چون اين يك چيزي است كه ما خودمان مي‌سازيم.
* و مثلاً اگر شما اين اقبال را پيدا نمي‌كرديد كه در فيلم عروس و در فيلم آقاي مهرجويي بازي كنيد آن وقت چطور؟
_اين جوري داريد نگاه مي‌كنيد، آره من آدم خوش‌شانسي هستم.
* در بقيه چيزها هم همين‌طور؛ فيلمنامه خوب، كارگردان خوب، گاهي يك نفر خيلي هم خوب بازي مي‌كند اما آنچنان همه چيز گره مي‌خورد و فيلم زمين مي‌خورد كه نه او ديده مي‌شود و نه بقيه عوامل فيلم.
_يك كمي قضيه به نظرم پيچيده است. من خيلي بازيگرهايي را ديده‌ام كه از روز اولي كه وارد كار شده‌اند مي‌گويند ما بدشانسيم. خب مسلماً اين آدم بدشانسي هم مي‌آورد. من به اين موضوع اعتقاد دارم كه به همان چيزي كه فكر مي‌كنيم جهان جواب مي‌دهد.
* از اين انرژي‌هاي مثبت و اين چيزها.
_بله و اين واقعيت است. ما همان چيزي كه فكر مي‌كنيم هستيم ديگر. پس طبيعتاً به هر چيزي كه فكر كنيم اتفاق مي‌افتد. حالا اگر فكر كنيم هيچ وقت به من چيز خوبي پيشنهاد نمي‌شود، خب نمي‌شود.
* در اين نقش‌هايي كه بازي كرده‌ايد كدام نقش را از همه بيشتر دوست داشتيد؟
_پري.
* درباره پري يك كمي صحبت مي‌كنيد؟ چرا اين نقش را دوست داريد؟
_به خاطر اين‌كه من خودم آن زمان مثل همان شخصيت آدم درگيري بودم، بعد با مهرجويي درباره آن حرف مي‌زديم، كتاب مي‌خوانديم، بحث مي‌كرديم. بعد اين‌كه عاشق آن كتاب فراني و زويي اثر سالينجر هستم. خيلي دلايل زيادي دارد. انگار كه يك رويايي اتفاق بيفتد. كماكان فكر مي‌كنم يكي از فيلم‌هاي خوب مهرجويي است.
* چرا جزو فيلم‌هاي موفق مهرجويي حساب نشد؟
_چرا نشد؟
* نسبت به بقيه فيلم‌‌ها، مثلاً موفقيتي را كه هامون داشت، خب پري نداشت.
_به هرحال آن زمان هم يادم است كه فيلم منتخب منتقدان بود و خيلي از آدم‌ها هم فيلم را دوست دارند. اما پري ميني‌مال‌تر از هامون است. هامون يك بخش احساساتي دارد و مردم با فيلم‌هايي كه يك كم احساساتي‌شان كند بيشتر ارتباط برقرار مي‌كنند. مثل اين‌كه او مي‌رود مادربزرگش را مي‌بيند يا همه در بچگي‌مان تاسوعا عاشورا را رفته‌ايم. من هم هامون را خيلي دوست دارم. من هم آن زمان با خواهرم برنامه داشتيم مثلاً مي‌نشستيم 100 بار هامون را نگاه مي‌كرديم. آره يك كمي شخصي‌تر است.
* يعني فكر مي‌كنيد آن موقع شخصيت كتاب‌ فراني ‌و زويي به شما نزديك بود؟
_بله خيلي، هنوز هم هست.
* يعني همان درگيري‌هاي عرفاني و اين چيزها را هم داريد؟
_بله.
* اين درگيري‌هاي فيلم پري فقط درگيري است. درگيري‌هايي كه به خودي خود شايد ارزشي نداشته باشد. در فيلم پري هم كه هيچ اتفاقي نمي‌افتد. حتي در قصه خود سالينجر هم راهي براي بيرون رفتن از اين درگيري‌ها ارائه نمي‌شود. بعد هم اگر اين درگيري‌ها تا سن بالا بماند اصلاً خوب نيست. بايد چه كار كرد؟ چطور بايد از اين وضعيت نجات پيدا كرد؟
_آره درست مي‌گوييد، در كتاب‌هاي خود سالينجر هم نتيجه‌گيري وجود ندارد. هيچ وقت هم سالينجر نخواسته كه بگويد اين خوب است يا بد است يا هيچ كدام از اين شخصيت‌ها را به سرانجام برساند.
* خب سالينجر قصه‌نويس است.
_نه، آخه سالينجر خودش هم اين‌جوري زندگي كرده.
* شايد اصلاً سالينجري نداشته باشيم.
_چي؟
* حالا اين خيلي ربطي ندارد اما شايد اصلاً سالينجري نداشته باشيم، يعني يك عقيده است كه سالينجري وجود ندارد.
_هست. من خودم توي نيويورك...
* او را ديده‌ايد؟
_نه، اما وكيلش آمد و با ما صحبت كرد.
* وكيل كه، خوب، هر كسي مي‌تواند وكيل باشد.
_نه، اصلاً وجود دارد بابا، نامزدش يك بيوگرافي درباره‌اش نوشته كه خيلي جزئيات زندگي‌اش را مو به مو گفته.
* حالا هماني كه شما مي‌گوييد قبول.
_حالا اصلاً يك آدم ديگر، بگيريم بالزاك، اصلاً فرقي نمي‌كند. من اتفاقاً فكر مي‌كنم جوان‌هاي اين دوره خيلي خوب توانسته‌اند قضايا را تفكيك كنند. به نظر من اين‌طوري مي‌آيد. به خاطر اين كه يك دوران سختي را گذرانده‌اند. به نظر من خيلي خوب مي‌توانند بين عوالم خيلي دنيايي و اطلاعات كامپيوتري و اينترنتي و غيره و يك‌سري خلوت‌هاي دروني اگر داشته باشند رابطه برقرار كنند. نسل ماست كه يك كمي درگير باقي‌ مانده. نسل جديد درگيري ندارد.
* گفتيد پري را خيلي دوست داشتيد. از كدام نقش بدتان مي‌آمد، يعني از آن شخصيت خيلي فاصله داريد و در عين حال بازي خوبي هم كرده‌ايد؟
_(سكوت طولاني)
* اگر من كمكتان كنم... مثلاً فكر مي‌كنيد سارا به شخصيتتان نزديك است؟
_آره.
*يعني شما آن روحيه فداكاري و ايثارگري را هم داريد؟
_خيلي (خنده) هيچ كس كه يك وجه ندارد. هر كس شخصيتش چند وجه دارد.
* چطور يك نفر مي‌تواند هم پري باشد و هم سارا؟
_سارا و پري خيلي نزديك به هم هستند.
* چطور؟ يكي يك زن خانه‌دار، بساز و بسوز است، يكي يك زن روشنفكر كه اصلاً نمي‌داند...
_بساز و بسوز كه در عين حال ده سال مديريت زندگي را داشته.
*آره، ولي بيچاره به چشمش هم آسيب زد.
_به خاطر اين‌كه حسام خوب بشود.
* بگوييم براي زندگي‌اش ديگر؟
_من مي‌توانم يك آدم اين‌طوري هم باشم. يعني مي‌توانم در عين اين‌كه دارم به كارهايم مي‌رسم در زندگي خصوصي‌ام همچين آدمي باشم. (خنده) البته با اجازه‌تان.
* در فيلم خانم ميلاني چطور؟ نيمه پنهان آن شخصيت به شما نزديك است؟
_نه، خب در آن دوران نبودم. آره يك كمي از شخصيتم دور است.
* يا آن نقشي كه در فيلم ستاره آقاي جيراني بازي كرديد؟
_آره، اصلاً الان كه داريد مي‌گوييد واكنش پنجم حتي...
* دو زن چي؟
_در مورد دو زن آخر يك چيز‌هايش را مي‌فهمم، در ارتباط با يك آدمي كه بدبين است متهم شدن را. يك سري تجارب اين شكلي دارم.
* يعني با يك بدبين معاشر بوديد؟
_شما نبوديد؟ همه بوديم.
* فيلم ساعت‌ها را ديده‌ايد. اگر شما بخواهيد يكي از آن نقش‌ها را انتخاب كنيد، كدام را انتخاب مي‌كنيد؟ نه به معناي حرفه‌ بازيگر. به همان معنايي كه مي‌خواهم بدانم شخصيت شما به كدام زن نزديك است. كاراكتر ويرجينيا ولف و يا آن زن خانه‌دار با بازي جولين مور؟
_به هر سه مي‌شود نزديك نشد ولي به ويرجينيا ولف بيشتر. اگر آدم در زندگي‌اي قرار بگيرد كه طرف دركش نكند و مجبور هم باشد در يك زندگي زناشويي باشد و بخواهد كار كند و همه اينها، يعني اگر يك اقتباس ايراني از آن بشود. آره آدم مي‌تواند كار كند.
* فكر مي‌كنيد كسي بتواند با آدمي مثل ويرجينيا ولف زندگي كند و دركش كند؟
_حالا ديگر قضيه را پيچيده نكنيد.
* نه نه، اصلاً ويرجينيا ولف را ظاهراً درك نمي‌كردند، اما مي‌گويم آيا اصلاً مي‌شود آن زن را درك كرد؟ به نظر شما مي‌شود؟
_يك كمي شوهرش دركش كرد.
* فايده‌اي كه نداشت. داشت؟
_به نظر من درك يك سري از روح‌ها يك كم سخت است، چه زن و چه مرد. معاشرت با آدم‌هاي خاص قطعاً سخت است.
* شما هم همين‌طور هستيد؟ يعني معاشرت با شما سخت است؟
_نه، من سعي مي‌كنم خيلي روي آسمان‌ها نباشم. يك حد تعادل را حفظ مي‌كنم.
* شما يك روحيه پري داريد اما در مقابل سارا هم مي‌شويد. يعني حاضريد براي مهمان‌هايتان كدو هم سرخ كنيد؟
_آره.
* يعني رفتار عاميانه داريد و سعي مي‌كنيد دغدغه‌ها را براي خودتان نگه داريد؟
_هميشه هم نه. سعي مي‌كنم گاهي اوقات سورپرايز كنم كدو را هم سرخ نكنم (خنده)
* معاشرت با شما سخت است؟ اطرافيان خيلي نزديك را مي‌گويم.
_نه، فكر نمي‌كنم، نه.
* پس بيشتر وجه سارا غالب است؟
_آخه آدم يك سري چيزهايي را درون خودش نگه مي‌دارد. گفتم بهتان پاهايم روي زمين است. بعد هم اين‌كه آنها فهميدند من چه جور آدمي هستم.
* يك مصاحبه از يك بازيگر مرد خواندم كه بازي خودش را نزديك به آل‌پاچينو يا رابرت دنيرو مي‌دانست. اين مد شده چون نمونه متعالي بازيگر و... در سينماي آمريكا وجود دارد آدم‌ها خودشان را با آنها مقايسه مي‌كنند. بازيگري هست كه شما دوست داشته باشيد خودتان را با آن مقايسه كنيد؟
_نه.
* اصولاً بازيگري هست كه دوستش داشته باشيد؟
_آره. بازيگرهاي زيادي هستند.
* شما حاضريد نقد بازيگري كنيد؟
_نه.
* چرا؟
_چون خيلي سخت است. يعني نقد فيلم‌هاي ايراني...
* آره، مثلاً اين‌كه بنشينيم و بگوييم بازي فلاني بد است و...
_نه كه ما توي كار هستيم و مي‌دانيم آن لحظه چه اتفاقي افتاده و همه اينها و بعد اين‌كه آن كارگردان الان چه كسي است. انقدر كه بازيگرها طفلي هستند در ايران خيلي نمي‌شود به آنها ايراد گرفت.
* كجا طفلي هستند؟
_چرا ديگر.
* كسي كه قرارداد بالاي 20 ميليون مي‌بندد كه طفلي نمي‌شود.
_به نسبت چي. به نسبت تمام مشكلاتي كه هست. به نسبت اين‌كه آن آدم هم چقدر برنامه‌ريزي مي‌كند. مثلاً رادان يكي از بچه‌هاي باهوش است. چقدر دست و پا مي‌زند و برنامه‌ريزي مي‌كند. اين براي من خيلي مهم است. حالا در كنار پولي كه در طول سال مي‌گيرد چند تا فيلم كار مي‌كند، خرج و مخارج زندگي‌اش چقدر است. آن تهيه‌كننده از كنار اين چقدر سود مي‌برد. كلاً به نظر من سينماي ايران طفلكي است و تمام كساني كه در آن كار مي‌كنند و اصلاً همه مردم ايران طفلكي هستند.
* من فكر مي‌كنم در عين پراكندگي موضوعاتي مطرح شد كه قبلاً درباره آن صحبت نكرده بوديد.
_البته به شما بگويم كه من فكر مي‌كنم جزو كساني نيستم كه خيلي خوب مصاحبه كنم. نه كه بازيگري را هم دوست ندارم، واقعاً اين وسط چه بگويم.
* بازيگري را دوست نداريد؟
_خودتان كه مي‌دانيد اين را 100 بار گفته‌ام.
* خب پس چرا بازي مي‌كنيد؟
_پول دربياورم.
* خيلي راه‌هاي ديگري براي پول درآوردن هست.
_خب شايد يك زمان ديگري ولي الان نه.
* مولوي مي‌گويد من از شعر بيزارم ولي به خاطر خوشامد مردم شعر مي‌گويم. مثال مي‌زند و مي‌گويد وقتي مهمان مي‌آيد ممكن است آدم كارهايي را بكند كه دوست نداشته باشد اما به خاطر مهمانش آنها را انجام مي‌دهد، من هم شعر مي‌گويم به خاطر مردم. يعني اصلاً بازيگري را دوست نداريد يا به خاطر پول بازي مي‌كنيد يا به خاطر مردم؟
_آره واقعاً وقتي دارم مي‌روم سر كار من هم مثل پري آن جمله‌اش را كه دارد و مي‌گويد: به خاطر خدا، يا مردم. به آن موضوع فكر مي‌كنم، اما موضوع اين است كه تايمي را كه دارم در فيلمي بازي مي‌كنم با خودم مي‌گويم اه چقدر كتاب مي‌توانستم بخوانم، چقدر فيلم مي‌توانستم ببينم.
* اما به شما نمي‌آيد كه به خاطر پول بازي كنيد.
_به خاطر اين‌كه زندگي خرج دارد.
* هر چقدر هم كه زندگي خرج داشته باشد شما به خاطر پول نمي‌توانيد بازي كنيد.
_خب كم اين كار را كرده‌ام ولي پيش مي‌آيد.
* نمي‌دانم چرا اين حرف را زده‌ايد، من فكر مي‌كنم شما بازيگري را دوست داريد.
_شايد بايد بروم پيش روان‌شناس.
* نه، شما اين كار را دوست داريد چون داريد، با همين سينماي به قول خودتان طفلكي كار مي‌كنيد و زندگي مي‌كنيد.
_پس نمي‌دانم چرا من اين تضاد را دارم. هر موقع سر صحنه هستم پيش خودم مي‌گويم الان مي‌توانستم خيلي كتاب بخوانم.
* كتاب خواندن را دوست داريد؟
_خيلي.
* چه كتاب‌هايي مي‌خوانيد؟
_همه چيز؛ مثلاً الان كه دارم كتاب گفت‌وگوي با فون‌ كارايان كار اين را مي‌خوانم.
* ترجمه هم انجام مي‌دهيد؟
_الان دارم يك مقداري شعر چيني ترجمه مي‌كنم.
* از انگليسي؟
_بله.
* شعرهاي چيني خوب و خواندني هستند؟
_بد نيست.
* ارزش ترجمه كردن دارند؟
يك مقداري براي خودم جالب بود، چون زمان‌هاي مختلف چين است از دوران سلطنتي كه زن‌ها همين‌‌طوري عاشقانه _شعر مي‌گفتند تا يك كم اين‌طرف‌تر.
* يعني در چين زن‌ها مي‌توانستند شعر بگويند؟
_بله، بيشتر شاعرها زن هستند.
* خب اين اتفاق مهمي است...
نويسنده : علي ميرفتاح
بر گرفته از مجله چلچراغ
سایت مجله :http://www.40cheragh.org/
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
باران کوثري از خون بازي و سيمرغ مي گويد
تعارف ندارم ، حقم بود
خون بازي از مهم ترين فيلم هاي جشنواره امسال بود. سبک خشن بني اعتماد در روايت داستان دختري از طبقه مرفه که به همراه مادرش براي گريز از چنگال اعتياد تلاش مي کند، تماشاگر را به صندلي مي چسباند. فيلمي قدرتمند که شايد تماشاگر در لحظات کمي دلش هواي نرمش فيلم هاي سابق بني اعتماد را بکند. خون بازي اما جدا از سبک کارگرداني بني اعتماد، نيرو محرکه خود را از بازي دو بازيگر از دو نسل متفاوت مي گيرد; باران کوثري و بيتا فرهي. باران در نقش دختري که به شکل زجرآوري در دام اعتياد گرفتار شده و بيتا فرهي در نقش مادر صبور او. هنرنمايي اين دو نفر احتمالا قدرتمندترين بازي در کل سينماي فجر امسال بود. با بارن کوثري که سيمرغ بلورين بهترين بازيگر زن را به دست آورده به گفت وگو نشسته ايم. باران از سال 1370، در 6 سالگي با بازي در نرگس، حضور جلوي دوربين را تجربه کرد، اما تنها طي يکي دو سال گذشته بود که به عنوان يک بازيگر حرفه اي، توانايي هاي خود را به همه ثابت کرده است. او امسال براي بازي در خون بازي و روز سوم، کانديداي سيمرغ شد و براي خون بازي اين جايزه را به دست آورد. گفت وگو با او، دو روز بعد از پيروزي بزرگش در شب اختتاميه فجر بود. وقتي کهSMS هاي دوستانش مدام گفت وگوي ما را قطع مي کرد. او اين روزها دختر اول سينماي ايران است.
CrThumb.aspx

# از بازي ات راضي بودي؟
_توي؟
#بستگي به خودت داره...
_ نسبت به قبل از خودم خيلي راضي ترم. نه چون جايزه گرفتم. خون بازي بچه عزيز کرده ام است، چون به خاطر خود نقش زحمت بيشتري برايش کشيدم. خون بازي ته انرژي ام است.
# اگر «خون بازي» نبود براي «روز سوم» جايزه مي گرفتي؟
_نمي دونم. سال عجيبي بود، من خجالت کشيدم رويا تيموريان و پريوش نظريه کانديدا بودند و من جايزه گرفتم. خيلي خجالت کشيدم. من بازي بقيه را نديدم، ولي تفاوت دو تا نقش من باعث شد بازي ام ديده شود.
گفتي آخر انرژي ات براي نقش گذاشتي، توي بازي ات خيلي احساس مي کردم که داري سعي مي کني بگي اين نقش را مي توانم در بياورم. خيلي زياد بود.

#چيزي که باعث مي شود اين فکر را بکني، اين است تو دو تا رنج را روي پرده سينما مي بيني. يکي معتاد را يکي بازيگري که دارد اين رنج را مي کشد تا اين نقش را بازي کند. يکي از دوستانم که نظرش را خيلي قبول دارم، مي گفت اين خيلي بد است که زحمت بازيگر را براي به دست آوردن آن نقش ببيني. مي گفت نبايد تماشاگر ببيند بازيگر چقدر زحمت کشيده.
_ خيلي معلوم بود.
#من خيلي اين حرف را قبول ندارم، فکر مي کنم قرار است تو رنج و عذاب آن آدم را ببيني، تو قرار است هر چه را که کمک مي کند به باور آن نقش ببيني. هدف رخشان بني اعتماد و محسن عبدالوهاب پيشگيري از اعتياد بود. پس من موظفم اعتياد را طوري نشان بدهم که آدم ها را بترساند. خود واقعيت معتاد را اگر بدون ذره اي تغيير بازي کنم، تاثير گذارتره. سارا بايد عين واقعيت يک معتاد را بازي مي کرد.
#اين زحمت به نظرم دستور کارگردان بود.
_ نه آنها از من نخواستند. تفاوت کارهاي قبلي که من با مامان انجام داده بودم و «خون بازي» در اين بود که در «خون بازي» مامان گفت ما تمرين نداريم، يا نقش را پيدا مي کني يا نه. اصلا تو قرار است سرصحنه به ما بگويي به چي رسيدي. و همان موقع فهميدم اين بار با هميشه فرق دارد و تحقيقاتم شروع شد.
#چطور به اين نقش رسيدي؟
_ من در «خون بازي» به معناي واقعي کلمه صادقانه بازي کردم. من هيچ چيزي را کنترل نمي کردم، فکر کردم اصلا به اين چيزها نبايد فکر کنم. اصلا وقت فکر کردن به اين چيزها نيست.
از محمود کلاري تشکر مي کنم، چون اصلا حضورش را حس نمي کردم و همش او بود که دنبال من مي آمد. من هيچ چيزي را از تماشاگرم پنهانم نمي کردم، يک معتاد رنج مي کشيد و من قرار بود اين رنج را نشان بدهم.
# باران چند سال پيش هر وقت ازش تعريف مي کردند يا شکسته نفسي مي کرد يا اعتماد به نفس نداشت. بازي اش را قبول نداشت، اما الان مي گويد از بازي اش راضي است.
_دليلش جايزه نيست. جايزه ارزشمند است، ولي فقط راي چند نفر از کارشناس هاي سينما است. ولي راضي ام. تا حالا نقش گنده و بزرگي به لحاظ بازيگري هيچ وقت بازي نکردم و فقط پذيرفتم بخشي از يک گروه خوب و حرفه اي هستم. من خيلي نقش ها را قبول کردم، چون فقط بخشي از يک پروژه حرفه اي خوب بود. هيچ وقت دنبال نقش هايي که ديده بشود نبودم و در «خون بازي» اولين بار است که اين فرصت به من داده مي شود.
بازيگرهاي سينما کمتر فکر مي کنند که قرار است بخشي از يک کار باشند. هميشه مي خواهند آنها ديده بشوند.
من هميشه اين طوري بودم، فيلم سينمايي مال کارگردان است، شکي در آن نيست و به نظرم بازيگرهايي که طوري بازي مي کنند که فيلم را متعلق به خودشان کنند، در اشتباهند. مهم اين است که «بيتا فرهي» با اين پشتوانه قوي و تجربه کنار من طوري بازي مي کند که بازي من ديده بشود.
چون مي داند فيلم اين را مي طلبد و واقعا هم نتيجه درست مي دهد.
# چند سال پيش يکي از فيلم هاي تو را ديديم و بعدش آقاي ]...[ به تو گفت که نمي خواي خوب بازي کني؟ آن شب در مراسم افتتاحيه ديدم که آقاي ]...[ هم بود، بهت چي گفت؟
_ تبريک گفت، شب اختتاميه هم باز به من تبريک گفت. اين سال ها هيچ وقت حرف آدم ها برايم مهم نبوده، دوستم مي گفت چقدر تو بي استعدادي. من اگر پدر و مادرم رخشان بني اعتماد و جهانگير کوثري بودند، تا حالا اسپيلبرگ شده بودم.
ولي من واقعا هيچ وقت دنبال اين نبودم که ديده بشوم. مي خواستم حرفه اي باشم و حرفه اي بودن به نظر من يعني عضو يک مجموعه باشي.
#مي گفتي که گريم مهرداد ميرکياني خيلي به درآمدن نقش کمک کرده.
_آره. بعد از بيتا فرهي و کارگردان ها من به شدت مديون مهرداد ميرکياني ام. اصلا اگر يک پيشنهادي به من بشود و شک داشته باشم و مهرداد ميرکياني در آن فيلم باشد قطعا قبول مي کنم.
# خيلي ها پشت سرت بد گفتند.
_بله يک گاردي هميشه راجع به من وجود دارد. همه فکر مي کنند با اين پدر و مادر من بايد خيلي زود مي درخشيدم و توي هم نسل هايم تنها کسي بودم که پله پله بالا رفتم و يکهو اتفاق خاصي برايم نيفتاد. مهم نيست. به اين حرف ها توجه نمي کنم و با پررويي مي گويم جايزه را نمي دانم، ولي کانديدا شدن بازي ام در خون بازي به شدت حقم بود. اصلا تعارف ندارد!
# تو پشت سر همکارانت حرف نمي زني؟
_ نه من که با همه شان دوستم.
# نه، همان عده اي که نسبت به تو گارد دارند.
_نه. من اگر هم حرف بزنم که به تو نمي گويم حرف مي زنم. ولي يک عده اي هستند که همه امکانات را بهشان مي دهند، ولي مي بيني که اصلا زحمتي نمي کشند و هنوز يک تيکه بازي خوب از اين آدم ها نديدي. آره يک وقت هايي راجع به آنها مي گويم، ولي بقيه نه.
#خيلي شرايط و امکانات «سارا» شبيه خودت است. گذشته از مسئله اعتيادش ولي نوع روابطش با دوست هايش، معرفت هايش...
_قطعا چون يکي از نويسنده ها مادر من بوده و تصويري که از هم نسل هاي من دارد يکي اش من هستم که جلوي چشمش هستم و ديگري اين که به هر حال نقش سارا با همين مختصات باران کوثري خلق شده اگر يکي ديگر بود. جور ديگري اين نقش را درمي آورد. به هر حال سارا دارد از طريق باران کوثري اجرا مي شود.
#مطالعه اي که گفتي در مورد نقش داشتي چي بود؟
_کتاب خيلي خواندم. يک دوستي به من ياد داد رمان خواندن براي بازيگري خيلي خوب است و راست مي گفت. فيلم زياد ديدم و تمرين خيلي کردم، حتي تمرين فيزيکي.
#مکان هاي فروش مواد فيلم خيلي واقعي و مستند به نظر مي رسيد. خيلي باورپذير مي کرد.
_اين به کارگرداني برمي گردد. تحقيق فيلمنامه و کارگرداني خيلي دقيق بود.
# با معتادها هم در ارتباط بودي؟
_ خيلي زياد. و کساني که ترک کردند يا پزشکان متخصص با همه شان در ارتباط بودم.
# توي فيلم ما نفهميديم تو به چي معتاد بودي.
_ چرا، سرنگ توي فيلم نشان داده مي شود!
# از تجربه ات با معتادها بگو. چي از آنها گرفتي؟
_ترس! بيشتر آنهايي که ترک کرده بودند و پزشکان به من کمک کردند چون خود معتادها نمي توانند زياد آن حالات را که تويش هستند را به من بگويند.
#جلسات ترک را هم رفتي، نه؟
_بله. شرط شرکت در اين جلسات معتاد بودن بود و من گريم مي شدم و توي اين جلسات شرکت مي کردم. اول خيلي مي ترسيدم، اما آن قدر به من کمک کرد که رفتن به اين جلسات را ادامه دادم.
#مشاوران روان شناسي چقدر کمکت کردند؟
_بعد از تحقيقات ديدم قرار نيست اداي معتادها را دربياورم. براي همين مشاوران پزشکي خيلي کمکم کردند. گفتند در انسان هاي مختلف خماري و نشئگي تفاوت دارد و من با توجه به فيزيک خودم آن را پيدا کردم.
# گفتي ترس! واقعا اين ترس مي تواند باعث بشود جوان ها معتاد نشوند؟
_ من در اين مدت ديدم آن قدر آدم ها راحت اين اتفاق برايشان مي افتد که فقط يک لحظه است. بعد هم تعريف ما از اعتياد فرق دارد. من بعد از تحقيقات «خون بازي» ديدم دور و برم پر از آدم هاي معتاد است که نه من مي دانستم و نه حتي خود آنها.
# آره مشکل اين است که هيچ معتادي نمي پذيرد معتاد است.
_ من در سارا سعي کردم نشان بدهم که اعتياد واقعا نمي ارزد! واقعا اعتياد آدم را تبديل به يک حيوان مي کند. چيزي بود که واقعا ديدم ساراي خون بازي آدم شاد و عاقلي است که مثل همه ماست، ولي در آن لحظات خاص تبديل به يک حيوان غيرقابل کنترل مي شود. و بعد اين که اعتياد خيلي راحت اتفاق مي افتاد. خيلي راحت. يک لحظه است.
# دل سارا براي مامانش مي سوخت؟
_ببين ما داشتيم بازي مي کرديم و فيلم بود و شرايطمان اين طوري بود. يک آدم هايي هستند که واقعام همين طوري دارند زندگي مي کنند. آدم دلش براي خانواده ها بيشتر مي سوزد.
# رخشان بني اعتماد احساساتي نمي شد؟
_خيلي وقت ها گريه مي کرد، ولي خودش مي گويد آن قدر در پروسه تحقيق آدم هاي هم سن و سال باران را ديدم که اين طور بودند که به اندازه باران واقعا مي توانستم برايشان گريه کنم.
# وسوسه نمي شدي خود ت مصرف کني؟
اصلا. اين قدر ترسيده بودم که خدا مي داند. بعد هم مي دانستم پايان ماجرا چه شکلي است. تازه بعد از يک مدت آن لذت هم براي معتادها از بين مي رود و تمام مي شود.
# باران سيمرغ دار با باران بي سيمرغ چه فرقي مي کند؟
_باران سيمرغ دار سمند دارد، باران بي سيمرغ سمند ندارد.
# دستمزدت هم بالاتر مي رود؟
_ آره، معلوم است خب.

نويسنده : بهاران بني احمدي - پريچهر باقري
بر گرفته از مجله چلچراغ
سایت مجله : http://www.40cheragh.org
 
بالا