ترانه ای که به دفتر نسیم وارد شد با ترانه ((شهر زیبا)) فرق داشت آرام تر بود ، خودمانی تر بود و همین تفاوت تبدیل به تم اصلی گفت و گو شد . دنبال دلیل اصلی این تغییرات گشتیم در بین آدم هایی که با آنها کار کرده ، دغدغه تازه اش تئاتر ، در تمام اتفاقاتی که در این سالها افتاده است . او حالا یک ترانه 24 ساله است . در سینما بعنوان یک بازیگر حرفه ای قبولش دارند ، در تئاتر با یک تیم حرفه ای کار می کند و رو به جلو می رود و در نوشتن داستان هم دستی دارد . حالا دیگر اوضاع با روزهایی که همه انگشت اتهام به سمتش گرفته بودند و نقش فیروزه ((شهرزیبا)) را ادامه ((من ترانه 15 سال دارم)) می دانستند فرق می کند . نقش او در ((کنعان)) یک نقش متفاوت است مینای فیلم خوددار است و از احساس نیازی که به شوهرش دارد فرار می کند و درگیری هایش بیشتر از اینکه اقتصادی و اجتماعی باشد ، ذهنی و درونی است . درست مثل ترانه علیدوستی که می خندد و می گوید ((به هر چیزی که فکر می کنم ، اتفاق می افتد)) بعد از پایان گفتگو و پیش از اینکه معلوم شود وقوع چه بلایی نزدیک است ، با خنده داستان روزی را تعریف کرد که دوماه پیش از ورود به دنیای بازیگری ، روی میز مدرسه اش نوشت : ((کسی که اینجا ، به جای من می نشینی ، تو امروز مرا می شناسی ، چون من یک بازیگر بزرگ و مشهور هستم)) اثر این جمله هنوز باید روی آن نیمکت باشد .
_ خیلی فکر کردم که این گفتگو باید از کجا شروع شود و به کجا برسد . باید به بهانه کنعان شروع شود و به بقیه کارهایت برسیم یا برعکس . اما در همین مدت که وارد شده ای ، برای عکاسی نشسته ای و حرف زدیم احساس می کنم به شدت تغییر کرده ای .
# چه تغییری ؟
_ احساس می کنم آرامتری . تکلیفت با خودت روشن تر شده . آن جدیتی که بعضی وقت ها به عصبیت شبیه بود ، دیگر در تو نیست . اصلا خودت اصل تغییر را قبول داری ؟
# حتما . آدمیزاد مدام تغییر می کند ، آن هم با گذشت سال ها ، به خصوص در سن و سالی که ما هستیم . تغییر کرده ام و خودم هم می دانم . اما دقیقا به چه شکلی نمی دانم . برای همین بود که از تو پرسیدم
_ قبول داری که حرفه ای تر شده ای ، که تکلیفت با خودت روشن تر است ؟
# کاملا
_ از این تغییر راضی هستی ؟
# راضی ام .
_ چطور ؟
# بهتر از قبل می دانم دنبال چه هستم ، و دنبال جه نخواهم رفت . می دانم که می خواهم خط کاری ام چگونه باشد و چطور راحتم . حتی این را می دانم که این دانسته ها ، مربوط به الان است و ممکن است یک سال دیگر کاملا توقع دیگری از زندگی داشته باشم . قبلا حتی قدرت پذیرش تغییرات را هم نداشتم .
_ مثلا در مورد بازیگری . الان دنبال چه هستی ؟
# دنبال همین مسیری که می بینی .
_ اسمش چیست ؟ بازی در فیلم های اجتماعی ؟ هنری؟
# اسمش سلیقه من است . همه چیز با این سلیقه سنجیده می شود . قطعا این سلیقه خیلی شخصی است و تعریف شسته رفته ای هم نمی توان برایش ارائه داد . با گذر زمان هم دستخوش تغییراتی می شود . حتی اگر این حرف خیلی حرفه ای یا درست نباشد ، من انتخاب هایم را غریزی و بر اساس این سلیقه می کنم . اما از طرفی هم خود این سلیقه محصول شکل زندگی ، آموزش ، مطالعات و تجربیاتی است که هر کسی دارد . شخصی و نسبی هست اما بی اساس هم نیست .
_ به خاطر همین سلیقه است که 2 سال یکبار فیلم بازی می کنی ؟
# دست من نیست . تعداد فیلم هایی که من دوست داشته ام ، همین بوده . دوست دارم در فیلم هایی بازی کنم که اگر خودم بیننده اش باشم ، از دیدنش لذت ببرم . بارها شده از خواندن فیلنامه ای ، از همان چند برگه معلوم بوده فیلم آبرومند و استانداردی ازش در می آید ، اما دلم به کار کردن نرفته . اتفاقا خیلی هم دلم می خواهد پرکار باشم . وقتی از کار لذت می بری ، ترجیح می دهی لحظه های بیشتری را صرفش کنی .
_ یعنی ممکن است از این به بعد پرکار شوی ؟
# چرا که نه . شاید هم این طور بشود . فعلا که راحتم و پیش خودم هم خیالم راحت است . اما خوب می دانم که آدم نباید روش ها و راه های دیگر را نهی کند .
_ مگر قبلا نهی می کردی ؟
# قبلا فکر می کردم سینما تقدسی دارد که من باید یک تنه آن را حفظ کنم . فکرم این بود که یک سری فیلم ها را نباید بازی کرد . یک سری داستان ها را نباید نوشت و ... و الان هنوز هم فکر می کنم که سینما تقدس دارد ، اما این تقدس شامل آن فیلمی که من دوست ندارم هم می شود . بعضی وقت ها با خودم فکر می کنم بقیه بازیگرها که شبیه من فکر نکردند جلوترند . منظورم در تخصص بازیگر نیست ، در بلوغ فکری است به عنوان کسی که کار هنری می کند . آدم هر چه بیشتر تجربه می کند و بزرگ می شود ، مرز بین دوست داشته ها و دوست نداشته هایش نامشخص تر می شود . انگار ((درست)) و ((غلط)) زندگی اش بیشتر در هم دیزالو می شوند تا به هم کات شوند . این خودش رشد است . اما باید به این مسئله رسید . نه اینکه آدم خلاف جهت خواسته اش حرکت کند .
_ حالا چرا کنعان؟ می خواهی حرف زدن درباره ادامه مسیر تو را با داستان مونرو شروع کنیم ؟
# داستان آلیس مونرو . داستانی که آن موقع نخوانده بودمش . به امید خدا قرار است در کنار چند داستان انتخابی خودم از مونرو چاپ شود . اسمش هست ((تیر و ستون))
_ اول داستان را خوندی ؟
# اول فیلنامه را ، ولی به فاصله کمی آن را هم خواندم .
_ اصل داستان چیست ؟
# چیزی که هنوز از آن داستان در قصه کنعان باقی مانده چند گره اصلی است . مهمترین آنها ، که می شود گفت مسئله اصلی داستان مونرو است ، همین نذری است که شخصیت اصلی می کند . آن زن ، بسیار جوانتر از مینای داستان کنعان است ، و مشکلات مینا را با زندگی اش ندارد . اما او هم در راه سفری که دارد در موقعیت احساسی مشابهی ، بابت نگرانی اش می خواهد نذری بکند . در آن قصه نکته این است که زن می فهمد ، در زندگی اش هیچ چیزی ندارد که ارزش فدا شدن داشته باشد . این بخش فصل مفصلی از داستان اصلی است .
_ و خودت پیشنهاد بازی در نقش مینا را دادی .
# مانی حقیقی مدام درباره فیلم جدیدش صحبت می کرد . درباره فیلنامه اش ، پروانه ساختش ، داستانش و ... من هم می کفتم من که نخوانده ام این کنعان را . گفت : مگر ممکن است ؟ همه آدم هایی که دور بر من هستند فیلمنامه را خوانده اند و فیلنامه را داد به من تا بخوانم . شروع به خواندن کردم و بعد که با او حرف زدم در نهایت اعتماد به نفس (!) گفتم : من حاضرم برای این فیلم تست گریم و لباس شوم . حتی نگفتم تست بازی ، اینقدر که پررو بودم . (خنده) اول گرفت به شوخی و خنده و بعد گفت که من بازیگرهایم را انتخاب کرده ام و ... من نمی دانستم عواملش را انتخاب کرده . پس این پیشنهاد منتفی شد . اما یک سری ماجرا پیش آمد ، بازیگری که قرار بود نقش را بازی کند ، نتوانست بیاید و مینا به من رسید . قسمت بود .
_ فیلنامه را برای تو بازنویسی کردند؟
# نه این که بازنویسی کنند ، جزئیاتی را تغییر دادند تا همه چیز بهتر کنار هم چیده شود . سن مینا فقط چند سال پایین تر آورده شد . اما اتفاقا تغییر عمده را سن مرتضی کرد . اختلاف سنی این زن و شوهر خیلی بیشتر از این بود . با انتخاب شدن من و آقای فروتن-با اینکه او هم خیلی مسن تر از سن خودش بازی می کرد – به اختلاف سنی متعارف تری فکر کردیم که در آمد . اتفاقا روزهای اول کار مانی حقیقی سعی می کرد به من ثابت کند که دیگر انتخاب شده ام و این باور اوست نه اینکه چون گزینه دیگری نداشته ، مرا انتخاب کرده .
_ می خواست به تو اعتماد به نفس بدهد ؟
# نه ، می خواست بگوید که من واقعا انتخاب شده ام . من هم حرفش را باور کردم .
_ اصلا تو چرا دوست داشتی در کنعان بازی کنی ؟ فیلنامه؟ عوامل؟
# صد در صد به خاطر فیلمنامه بود . اگر مانی حقیقی یک فیلمنامه ای بنویسد که دوستش نداشته باشم ، ابدا کار نخواهم کرد . اما خوب ، او از آن آدم هایی است که هر چه می نویسد من خوشم می آید ! اصغر فرهادی هم همینطور . نه اینکه ارزش گذاری در کار باشد و هر چه من خوشم می آید خوب است ، اما آن نوع نگاه را می شناسم ، می فهمم شان . دوباره بحث همان سلیقه است .
_ منتقدان خیلی از فیلم خوش شان نیامده . این ماجرا در نظر تو نسبت به کنعان تغییری نداد ؟
# اصلا . دلم قرص است با این فیلم . خیلی دوستش دارم . اگر بازی اش نمی کردم حسرت می خوردم .
_ شاید سوال تازه ای نباشد ، اما چطور با نقش ارتباط می گیری ؟
# بارها گفته ام که دیر به نقش می رسم . دلیلش این است که تا مدت ها تنها کاری که می کنم فکر کردن به نقش است . یادم نمی آید تا الان صحنه ای را به تنهایی در خانه تمرین کرده باشم . تنها تمرین کردن برایم بی معنی است اما یادم هم نمی آید که در طول یک کار حتی برای یک لحظه حواسم از آن پرت شود . مدت ها فکر می کنم ، نه به نقشم ، به آن دنیایی که هنوز فقط روی کاغذ است . در طول این فکر ها کم کم واقعیت های بیرونی به وجود می آیند ، مثل پیدا شدن نقش مقابل ، یا خانه ای که برای شخصیت ها انتخاب می شود ، یا لباسی که می بینیم بازیگر نقش –مثلا- مادرم به تن دارد . بارها با گروه رفته ام لوکیشن دیده ام و مانده ام تا تست گریم و لباس بقیه بازیگرها راببینیم . روز به روز تصورم از اتفاقی که باید بیفتد روشن تر می شود . صد در صد معتقدم که با وجود تمام احساسات و غرایز و برانگیختگی ها ، در نهایت بازیگری یک علم است . نمی توان این را منکر شد اما خیلی وقت ها رفتار عمومی اطرافیان نقش با نقش است که او را به من بهتر معرفی می کند .
_ تو اصولا بیشتر از خواندن متن تاثیر می گیری یا از شنیدن حرف های درباره آن ؟ مثلا اگر محمد رحمانیان یک حرفی بزند بیشتر درکش می کنی یا اگر همان مفهوم روی کاغذ باشد ؟
# حرف تاثیر بیشتری رویم دارد . اصولا کلامی که آدمها برای انتقال منظورشان به کار می برند خیلی روی من تاثیر می گذارد . برایم کدهایی هستند که هم در روانشناسی نقش خودم کمکم می کنند ، هم در فهمیدن پالت رنگی که این کار به خصوص قرار است داشته باشد . اتفاقا همین محمد رحمانیان که مثال زدی ، بارها میان حرف های عادی اش که حتی مخاطب شان هم من نبوده ام ، در مورد کارش جملاتی گفته که کلی برای همکاری با او به من خط فکری داده است و خودش شاید نمی داند .
_ حالا اگر مانی حقیقی به عنوان یک دوست ، کسی که به او اعتماد داری یا همان چیزی که خودت می گویی : هم سلیقه ، به تو حرفی بزند ...
# صبر کن ، روند این اتفاق بر عکس چیزی است که می گویی . ما چند نفر چون دوست همیم نیست که حرف هم را قبول داریم . چون حرف هم ، کار هم ، و سلیقه هم را قبول داشته ایم بین مان رفاقت شکل گرفته . و گرنه هیچکدام قبل از اینکه با هم کار کنیم یکدیگر را نمی شناختیم
_ قبول ، حالا یک نفر که تو تنها به او اعتماد داری ... مثلا ... نمی دانم باید کی را مثال بزنم ؟
# مثلا آقای صدر عاملی . کسی که من به او احترام می گذارم .
_ خوب ، رسول صدر عاملی تو را ببیند و بگویید سر فلان فیلم نرو ، مانی حقیقی هم درست همین را بگوید . تو کدام حرف را قبول می کنی ؟ بر این فرض که هیچ کدام دلیل را نگوید .
# قطعا می پرسم چرا ؟ چون برای من ((حرف)) از ((گوینده)) مهم تر است پس دلیل می خواهم . اما تنها فرقی که این دو وضعیت با هم دارند این است که رسول صدرعاملی موظف نیست به این سوال جواب دهد ولی مانی باید جواب دهد !
_ حمید فرخ نزاد ، هدیه تهرانی ، مهتاب نصیرپور ، فرامرز قریبیان ، پرویز پرستویی ، حسین محجوب ، حالا هم محمد رضا فروتن . تو با این آدم ها مسیر را جلو رفتی و احیانا چه نقشی داشته اند در مسیر فکری تو ؟
# بعضی اوقات آدم از یادآوری یک چیزهایی چقدر هیجان زده می شود . الان که تو همه این نام ها را پشت سر هم گفتی ، تازه به خودم آمدم و دیدم چقدر خوشحالم از همکاری با تک تکشان .هر کدام از این عزیزان با این که فضای حرفه ای مشترکی را با هم تجربه می کنند ، کاملا دنیاهای متفاوتی هستند . و وقتی کنارشان بودن را تجربه کرده باشی ، با طیف وسیعی از دیدگاها و ویزگی ها روبرویی . احتمالا این همان چیزی است که اسمش را تجربه می گذارند .
_ مثلا حمید فرخ نزاد . از نظر تو ویزگی کار فرخ نزاد چیست ؟
# مهم ترین ویزگی فرخ نزاد این است که حتی یک صدم ثانیه از حضورش را از دست نمی دهد . از تمام لحظاتی که در اختیار دارد تا جایی که ممکن است استفاده می کند .
_ در مورد هدیه تهرانی چطور ؟
# سخت است که یک ویزگی از او نام ببری . شاید ویزگی او این است که سرشار از ویزگی است . دلیل این که این همه سال به معنای واقعی کلمه ، ستاره این سینما بوده و هنوز هم هست ، همین است . اما ویزگی حسادت برانگیزش این است که با خودش راحت است . رودربایستی ندارد . تکلیفش با خودش معلوم است . بارها در لحظاتی که پیش بینی شان را نکرده ای ، می فهمی که چقدر با محبت است .
_ این آدم ها آمده اند تاثیر خودشان را گذاشته اند . تئاتر کجای این معادله است .
# من از خیلی وقت پیش می خواستم تئاتر کار کنم ولی نمی شد قرار بود در ((فنز)) باشم و اجرای فنز عقب می افتاد . یعنی دو سال عقب افتاد . اما از لحظه ای که قرار شد دوباره آن را کار کنند به من هم گفتند . و همانطور که فکرش را می کردم تجربه ای عالی بود . جالب است که آنجا هم دقیقا مثل سینما در تجربه اول با یک تیم حرفه ای کار کردم . اسم هر کدامشان کافی بود برای اینکه بدانیم با تئاتر طرفیم .
_ خوب این گروه ، گروه ترسناکی است برای کار اول .
# نه . من از تئاتر می ترسیدم نه از آدم ها .
_ مثلا از اینکه پرویز پرستویی روبه رویت قرار گرفته ترسی نداشتی ؟
# نه ، اتفاقا چون مقابل او قرار گرفته بودم ترسی نداشتم .
_ ویزگی او چی ؟ از او چه گرفته ای ؟
# چیزهای که من از پرویز پرستویی گرفته ام محدود به تئاتر فنز نیست . از مدت ها قبل اینکه کسی در مصاحبه ای نظر من را در مورد او بپرسد ، به عنوان نوجوانی در ابتدای مسیر حرفه ای اش از حمایت معنوی او برخوردار بودم . حمایت دلسوزانه و دورادروی که هر تازه کاری آ رزویش را دارد .
_ هنوز از تئاتر می ترسی ؟
# نه بخش های ترسناک تئاتر هم مثل سینما ، اصلا آن هایی نیست که آدم اول فکر می کند .
_ تپق هم زدی ؟
# تپق هم زدم . چیزی که محمد رحمانیان به هیچ وجه آن را نمی بخشد
_ در همان یکی – دو اجرای اول ؟
# نه اتفاقا . بعدها . همیشه می گویند بهتر است آدم یک کمی احساس ضعف کند تا شش دانگ حواسش جمع باشد ! اما به هر حال ، بازیگر است دیگر ، تپق هم می زند .
_ ولی در تئاتر که نمی شود نشست و بیشتر از هر کاری فکر کرد !
# بله . ولی در تئاتر هیچ کس کار فردی نمی کند . همه آدم ها با هم یک پروسه را طی می کنند و با هم به یک هدف می رسند . آدم ها با هم ورزش می کنند ، با هم می روند سراغ دورخوانی ، با هم میزانسن هایشان را دریافت می کنند و ... همه با هم به نقش ها می رسند . و بیشتر از دنیای شخصی ای که هر فرد با خود می آورد ، شکل حضور است که اهمیت دارد . ولی سینما جای بیشتر برای فردیت هر کسی دارد . پس راه های رسیدن تو به نقشت می توانند خیلی شخصی باشند .
_ داستان نویسی را از کی شروع کردی ؟
# از سال 81 . قبلترش هم مدام مشغول نوشتن بوده ام ، اما آنها به حساب نمی آیند . شبیه همه آن چیزهایی بودند که هر کسی در آن دوران می نویسد . اما از 80 یا 81 شروع کردم به یاد گرفتن این قضیه . از همان دوران یک مجموعه داستان کوتاه در آمد ، که به جایی نرسیدند خوشبختانه (!) چون امروز اصلا دوست شان ندارم . بعد مدتی وقفه ای در نوشتن افتاد ، که خدا را شکر به نظر می رسد دوباره به جریان افتاده .
_ قبل از سئوال اصلی ، نوشتن دعاهای ترانه در ((من ، ترانه ،...))هم کار خودت بود، از همان دوره است دیگر ؟
# آقای صدر عاملی سر صحنه به من گفت من دعا کردن بلدم ، اما واقعا نمی دانم یک دختر 15 ساله آن هم در این وضعیت باید به خدا چه بگوید . من رفتم و سه صفحه نوشتم . آن ها هم سه تا جمله آن را استفاده کردند و مونولوگ به اسم من تمام شد ! اتفاقا در آن دوره ای که من هنوز برای بازی در آن فیلم قطعی نشده بودم ، یک سری داستان یک صفحه ای به آقای صدر عاملی دادم ، تا بیشتر خودم را بهش بشناسم . البته باید هر چه سریع تر بروم و آنها را از ایشان بگیرم ، مبادا که آقای صدرعاملی این شاهکارها را به نام خودش تمام کند !(خنده)
_ حالا چرا هنوز اصراری به چاپ داستان هایت نداری ؟
# ترجیح می دهم بر خلاف اتفاقی که در سینما برایم افتاد ، در این مسیر آرام جلو بروم . در سینما خیلی زود رسمیت پیدا کردم و انرزی زیادی صرف این شد که این فرصت از دست نرود . در نوشتن می خواهم تجربه دیگری بکنم . نمی خواهم حق خطا کردن ، حق آماتور بودن را از خودم بگیرم .
_ معمولا برای خیلی ها پیش می آید که در مسیر نوشتن گاهی به لحظاتی می رسند که پیش بینی اش نکرده بوده اند ، وکشف هایی می کنند که نثرشان را به سمت دیگری می برد . تو هم این را تجربه کرده ای ؟
# دقیقا . وجه هیجان انگیز نوشتن همین است . به همین خاطر در کلاس های فیلمنامه نویسی و داستان نویسی می گویند برای شروع کردن ، داشتن ایده مناسب مهم نیست و باید از جریان سیال ذهن استفاده کرد . ذهن به طرز شگفت انگیزی مسیر نوشتن را کشف می کند . می گویند مهم نیست چه می نویسی ، همین اتاق را تعریف کن ، قلم را که می گذاری روی کاغذ ، ایده خودش پیدا می شود
_ الزاما هم ممکن است این کشف ها خیلی کلیدی و بزرگ نباشد .
# نه ، معمولا خیلی ریز هستند اما آدم باور نمی کند که پیدایشان کرده . اصلا علاقه من به نوشتن و به بازیگری از این جهت کاملا از یک جنس ند . در هر دو مورد یک داستان ، یک شخص ، یک فضا ذره ذره از صفر ساخته می شوند و تو برای شناختن شان سوال های زیادی داری که وقتی جواب می گیرند دنیای خلق شده است . سعی می کنم حواسم به روند این پروسه باشد . حتی در همین حد که مثلا این میز را نوشته ام وبه نظرم می آید که درست نوشته شده ، حالا از خودم می پرسم دلیل خوب بودن این چیست ؟ چه کردم که نتیجه داد ؟ سعی می کنم اتفاق آگاهانه ای باشد
_ مگر کلاس داستان نویسی و فیلنامه نویسی هم رفته ای ؟
# یک دوره مبتدی کلاس فیلنامه نویسی رفتم در حوزه هنری . برای داستان نه ، اما همان وقت ها تجربه ای استثنایی داشتم با محمد رحمانیان که خیلی به نوشتن تشویقم می کرد . به پیشنهاد خودش این لطف بزرگ را به من کرد که هفته ای یکی دو جلسه داستان هایم را می خواندیم و او جلو چشم خودم توی جمله ها دست می برد . حذف می کرد و اضافه می کرد ، خیلی ریز و جزئی ، در حد یک جمله با یک ترکیب . و برای هر تغییری که می داد دلیلی می آورد و من از این جلسات که کاملا شکل کارگاهی داشتند خیلی چیزها یاد گرفتم .
_ در همه این سال ها نوشتن را ترک نکردی ؟
# در یک دوره کسالت بار و ناخوشایند در نوشتنم وقفه افتاد . نه توی دلم چیزی برای نوشتن بود و نه می دانستم چرا باید نوشت . خوشبختانه حالا دوباره شوق نوشتن دارم . در حال حاضر که داستان نویسی و سینما برایم دو دنیای نزدیک و خوشایند هستند .
_ ما درباره تغییرهای زندگی تو صحبت کردیم ، درباره آدم ها ، سلیقه ات ، اما نمی دانم جای یک اتفاق ، در بین بقیه ماجرا ها کجاست . مرگ برادرت چه تغییری در زندگی تو داد ؟
# نمی دانم اصلا می شود به این سوال جوابی داد که حق مطلب را ادا کند یا نه . آنهایی که چنین تجربه ای داشته اند می فهمند من چه می گویم . مگر می شود چنین چیزی زندگی آدم را زیر و رو نکند ؟ وقتی یکی از ((نقش اصلی )) های زندگی انسان ناگهان از قصه حذف می شود ، اتفاقی که برای آدم می افتد هولناک تر و بزرگ تر از دلتنگی زیاد برای یک عزیز است . همه چیز یک رنگ دیگر می شود . روزگار شکلی پیدا می کند که نه می شناسی اش . نه توقعش را داشته ای ، نه پیشنهادی برایش داری . تعادلت به هم می خورد و موج این دگرگونی آنقدر قوی است که می تواند بدجوری زمینت بزند .
_اما به نظر می رسید که تو خودت را زود جمع کردی رفتی سرکار و ... به نظر می رسید که زمین خورده باشی ...
# متاسفانه یا خوشبختانه آدمی هستم که در شرایط بحرانی قدرت کاذبی به دست می آورد . حس مسئولیت و قدرت برای به دست گرفتن اوضاع . برای زمین نخوردن بقیه ، که البته همیشه هم ممکن نیست . و از آنجا که این قدرت حقیقی نیست مدت ها بعد از بقیه نوبت من هم رسید که زمین بخورم .
_ آن وقفه طولانی و کسالت در کار و نوشتن هم به همین خاطر بود ؟
# کم و بیش . به نظر می رسید برای هیچ کاری دلیل کافی وجود ندارد .
_ حالا بهتر می شود دلیل تفاوت لحنت را ، از چند سال پیش که با هم مصاحبه ای داشتیم فهمید . تاثیری که این کارها ، این آدم ها ، این اتفاقات روی تو گذاشته دیگر مشخص است .
# این تجربه است که همه آدم ها به شکلی از سر می گذرانند . ومن نه فقط از روی کارهایی که کرده ام بلکه از تک تک کارهایی که نکرده ام ، حرف هایی که نمی زدم ، همکاری هایی که نداشتم ، فرصت هایی که از دست دادم از همه اینها یاد گرفتم . هشت سال زندگی بوده دیگر . غیر از این نمی تواند باشد . همین که با تو راحت حرف زدم ، خودش کم پیشرفتی نیست !
مصاحبه کننده : نگار مفید
بر گرفته از ویزه نورزو مجله : نسیم هراز
شماره بیست و هفتم فروردین 87
_ خیلی فکر کردم که این گفتگو باید از کجا شروع شود و به کجا برسد . باید به بهانه کنعان شروع شود و به بقیه کارهایت برسیم یا برعکس . اما در همین مدت که وارد شده ای ، برای عکاسی نشسته ای و حرف زدیم احساس می کنم به شدت تغییر کرده ای .
# چه تغییری ؟
_ احساس می کنم آرامتری . تکلیفت با خودت روشن تر شده . آن جدیتی که بعضی وقت ها به عصبیت شبیه بود ، دیگر در تو نیست . اصلا خودت اصل تغییر را قبول داری ؟
# حتما . آدمیزاد مدام تغییر می کند ، آن هم با گذشت سال ها ، به خصوص در سن و سالی که ما هستیم . تغییر کرده ام و خودم هم می دانم . اما دقیقا به چه شکلی نمی دانم . برای همین بود که از تو پرسیدم
_ قبول داری که حرفه ای تر شده ای ، که تکلیفت با خودت روشن تر است ؟
# کاملا
_ از این تغییر راضی هستی ؟
# راضی ام .
_ چطور ؟
# بهتر از قبل می دانم دنبال چه هستم ، و دنبال جه نخواهم رفت . می دانم که می خواهم خط کاری ام چگونه باشد و چطور راحتم . حتی این را می دانم که این دانسته ها ، مربوط به الان است و ممکن است یک سال دیگر کاملا توقع دیگری از زندگی داشته باشم . قبلا حتی قدرت پذیرش تغییرات را هم نداشتم .
_ مثلا در مورد بازیگری . الان دنبال چه هستی ؟
# دنبال همین مسیری که می بینی .
_ اسمش چیست ؟ بازی در فیلم های اجتماعی ؟ هنری؟
# اسمش سلیقه من است . همه چیز با این سلیقه سنجیده می شود . قطعا این سلیقه خیلی شخصی است و تعریف شسته رفته ای هم نمی توان برایش ارائه داد . با گذر زمان هم دستخوش تغییراتی می شود . حتی اگر این حرف خیلی حرفه ای یا درست نباشد ، من انتخاب هایم را غریزی و بر اساس این سلیقه می کنم . اما از طرفی هم خود این سلیقه محصول شکل زندگی ، آموزش ، مطالعات و تجربیاتی است که هر کسی دارد . شخصی و نسبی هست اما بی اساس هم نیست .
_ به خاطر همین سلیقه است که 2 سال یکبار فیلم بازی می کنی ؟
# دست من نیست . تعداد فیلم هایی که من دوست داشته ام ، همین بوده . دوست دارم در فیلم هایی بازی کنم که اگر خودم بیننده اش باشم ، از دیدنش لذت ببرم . بارها شده از خواندن فیلنامه ای ، از همان چند برگه معلوم بوده فیلم آبرومند و استانداردی ازش در می آید ، اما دلم به کار کردن نرفته . اتفاقا خیلی هم دلم می خواهد پرکار باشم . وقتی از کار لذت می بری ، ترجیح می دهی لحظه های بیشتری را صرفش کنی .
_ یعنی ممکن است از این به بعد پرکار شوی ؟
# چرا که نه . شاید هم این طور بشود . فعلا که راحتم و پیش خودم هم خیالم راحت است . اما خوب می دانم که آدم نباید روش ها و راه های دیگر را نهی کند .
_ مگر قبلا نهی می کردی ؟
# قبلا فکر می کردم سینما تقدسی دارد که من باید یک تنه آن را حفظ کنم . فکرم این بود که یک سری فیلم ها را نباید بازی کرد . یک سری داستان ها را نباید نوشت و ... و الان هنوز هم فکر می کنم که سینما تقدس دارد ، اما این تقدس شامل آن فیلمی که من دوست ندارم هم می شود . بعضی وقت ها با خودم فکر می کنم بقیه بازیگرها که شبیه من فکر نکردند جلوترند . منظورم در تخصص بازیگر نیست ، در بلوغ فکری است به عنوان کسی که کار هنری می کند . آدم هر چه بیشتر تجربه می کند و بزرگ می شود ، مرز بین دوست داشته ها و دوست نداشته هایش نامشخص تر می شود . انگار ((درست)) و ((غلط)) زندگی اش بیشتر در هم دیزالو می شوند تا به هم کات شوند . این خودش رشد است . اما باید به این مسئله رسید . نه اینکه آدم خلاف جهت خواسته اش حرکت کند .
_ حالا چرا کنعان؟ می خواهی حرف زدن درباره ادامه مسیر تو را با داستان مونرو شروع کنیم ؟
# داستان آلیس مونرو . داستانی که آن موقع نخوانده بودمش . به امید خدا قرار است در کنار چند داستان انتخابی خودم از مونرو چاپ شود . اسمش هست ((تیر و ستون))
_ اول داستان را خوندی ؟
# اول فیلنامه را ، ولی به فاصله کمی آن را هم خواندم .
_ اصل داستان چیست ؟
# چیزی که هنوز از آن داستان در قصه کنعان باقی مانده چند گره اصلی است . مهمترین آنها ، که می شود گفت مسئله اصلی داستان مونرو است ، همین نذری است که شخصیت اصلی می کند . آن زن ، بسیار جوانتر از مینای داستان کنعان است ، و مشکلات مینا را با زندگی اش ندارد . اما او هم در راه سفری که دارد در موقعیت احساسی مشابهی ، بابت نگرانی اش می خواهد نذری بکند . در آن قصه نکته این است که زن می فهمد ، در زندگی اش هیچ چیزی ندارد که ارزش فدا شدن داشته باشد . این بخش فصل مفصلی از داستان اصلی است .
_ و خودت پیشنهاد بازی در نقش مینا را دادی .
# مانی حقیقی مدام درباره فیلم جدیدش صحبت می کرد . درباره فیلنامه اش ، پروانه ساختش ، داستانش و ... من هم می کفتم من که نخوانده ام این کنعان را . گفت : مگر ممکن است ؟ همه آدم هایی که دور بر من هستند فیلمنامه را خوانده اند و فیلنامه را داد به من تا بخوانم . شروع به خواندن کردم و بعد که با او حرف زدم در نهایت اعتماد به نفس (!) گفتم : من حاضرم برای این فیلم تست گریم و لباس شوم . حتی نگفتم تست بازی ، اینقدر که پررو بودم . (خنده) اول گرفت به شوخی و خنده و بعد گفت که من بازیگرهایم را انتخاب کرده ام و ... من نمی دانستم عواملش را انتخاب کرده . پس این پیشنهاد منتفی شد . اما یک سری ماجرا پیش آمد ، بازیگری که قرار بود نقش را بازی کند ، نتوانست بیاید و مینا به من رسید . قسمت بود .
_ فیلنامه را برای تو بازنویسی کردند؟
# نه این که بازنویسی کنند ، جزئیاتی را تغییر دادند تا همه چیز بهتر کنار هم چیده شود . سن مینا فقط چند سال پایین تر آورده شد . اما اتفاقا تغییر عمده را سن مرتضی کرد . اختلاف سنی این زن و شوهر خیلی بیشتر از این بود . با انتخاب شدن من و آقای فروتن-با اینکه او هم خیلی مسن تر از سن خودش بازی می کرد – به اختلاف سنی متعارف تری فکر کردیم که در آمد . اتفاقا روزهای اول کار مانی حقیقی سعی می کرد به من ثابت کند که دیگر انتخاب شده ام و این باور اوست نه اینکه چون گزینه دیگری نداشته ، مرا انتخاب کرده .
_ می خواست به تو اعتماد به نفس بدهد ؟
# نه ، می خواست بگوید که من واقعا انتخاب شده ام . من هم حرفش را باور کردم .
_ اصلا تو چرا دوست داشتی در کنعان بازی کنی ؟ فیلنامه؟ عوامل؟
# صد در صد به خاطر فیلمنامه بود . اگر مانی حقیقی یک فیلمنامه ای بنویسد که دوستش نداشته باشم ، ابدا کار نخواهم کرد . اما خوب ، او از آن آدم هایی است که هر چه می نویسد من خوشم می آید ! اصغر فرهادی هم همینطور . نه اینکه ارزش گذاری در کار باشد و هر چه من خوشم می آید خوب است ، اما آن نوع نگاه را می شناسم ، می فهمم شان . دوباره بحث همان سلیقه است .
_ منتقدان خیلی از فیلم خوش شان نیامده . این ماجرا در نظر تو نسبت به کنعان تغییری نداد ؟
# اصلا . دلم قرص است با این فیلم . خیلی دوستش دارم . اگر بازی اش نمی کردم حسرت می خوردم .
_ شاید سوال تازه ای نباشد ، اما چطور با نقش ارتباط می گیری ؟
# بارها گفته ام که دیر به نقش می رسم . دلیلش این است که تا مدت ها تنها کاری که می کنم فکر کردن به نقش است . یادم نمی آید تا الان صحنه ای را به تنهایی در خانه تمرین کرده باشم . تنها تمرین کردن برایم بی معنی است اما یادم هم نمی آید که در طول یک کار حتی برای یک لحظه حواسم از آن پرت شود . مدت ها فکر می کنم ، نه به نقشم ، به آن دنیایی که هنوز فقط روی کاغذ است . در طول این فکر ها کم کم واقعیت های بیرونی به وجود می آیند ، مثل پیدا شدن نقش مقابل ، یا خانه ای که برای شخصیت ها انتخاب می شود ، یا لباسی که می بینیم بازیگر نقش –مثلا- مادرم به تن دارد . بارها با گروه رفته ام لوکیشن دیده ام و مانده ام تا تست گریم و لباس بقیه بازیگرها راببینیم . روز به روز تصورم از اتفاقی که باید بیفتد روشن تر می شود . صد در صد معتقدم که با وجود تمام احساسات و غرایز و برانگیختگی ها ، در نهایت بازیگری یک علم است . نمی توان این را منکر شد اما خیلی وقت ها رفتار عمومی اطرافیان نقش با نقش است که او را به من بهتر معرفی می کند .
_ تو اصولا بیشتر از خواندن متن تاثیر می گیری یا از شنیدن حرف های درباره آن ؟ مثلا اگر محمد رحمانیان یک حرفی بزند بیشتر درکش می کنی یا اگر همان مفهوم روی کاغذ باشد ؟
# حرف تاثیر بیشتری رویم دارد . اصولا کلامی که آدمها برای انتقال منظورشان به کار می برند خیلی روی من تاثیر می گذارد . برایم کدهایی هستند که هم در روانشناسی نقش خودم کمکم می کنند ، هم در فهمیدن پالت رنگی که این کار به خصوص قرار است داشته باشد . اتفاقا همین محمد رحمانیان که مثال زدی ، بارها میان حرف های عادی اش که حتی مخاطب شان هم من نبوده ام ، در مورد کارش جملاتی گفته که کلی برای همکاری با او به من خط فکری داده است و خودش شاید نمی داند .
_ حالا اگر مانی حقیقی به عنوان یک دوست ، کسی که به او اعتماد داری یا همان چیزی که خودت می گویی : هم سلیقه ، به تو حرفی بزند ...
# صبر کن ، روند این اتفاق بر عکس چیزی است که می گویی . ما چند نفر چون دوست همیم نیست که حرف هم را قبول داریم . چون حرف هم ، کار هم ، و سلیقه هم را قبول داشته ایم بین مان رفاقت شکل گرفته . و گرنه هیچکدام قبل از اینکه با هم کار کنیم یکدیگر را نمی شناختیم
_ قبول ، حالا یک نفر که تو تنها به او اعتماد داری ... مثلا ... نمی دانم باید کی را مثال بزنم ؟
# مثلا آقای صدر عاملی . کسی که من به او احترام می گذارم .
_ خوب ، رسول صدر عاملی تو را ببیند و بگویید سر فلان فیلم نرو ، مانی حقیقی هم درست همین را بگوید . تو کدام حرف را قبول می کنی ؟ بر این فرض که هیچ کدام دلیل را نگوید .
# قطعا می پرسم چرا ؟ چون برای من ((حرف)) از ((گوینده)) مهم تر است پس دلیل می خواهم . اما تنها فرقی که این دو وضعیت با هم دارند این است که رسول صدرعاملی موظف نیست به این سوال جواب دهد ولی مانی باید جواب دهد !
_ حمید فرخ نزاد ، هدیه تهرانی ، مهتاب نصیرپور ، فرامرز قریبیان ، پرویز پرستویی ، حسین محجوب ، حالا هم محمد رضا فروتن . تو با این آدم ها مسیر را جلو رفتی و احیانا چه نقشی داشته اند در مسیر فکری تو ؟
# بعضی اوقات آدم از یادآوری یک چیزهایی چقدر هیجان زده می شود . الان که تو همه این نام ها را پشت سر هم گفتی ، تازه به خودم آمدم و دیدم چقدر خوشحالم از همکاری با تک تکشان .هر کدام از این عزیزان با این که فضای حرفه ای مشترکی را با هم تجربه می کنند ، کاملا دنیاهای متفاوتی هستند . و وقتی کنارشان بودن را تجربه کرده باشی ، با طیف وسیعی از دیدگاها و ویزگی ها روبرویی . احتمالا این همان چیزی است که اسمش را تجربه می گذارند .
_ مثلا حمید فرخ نزاد . از نظر تو ویزگی کار فرخ نزاد چیست ؟
# مهم ترین ویزگی فرخ نزاد این است که حتی یک صدم ثانیه از حضورش را از دست نمی دهد . از تمام لحظاتی که در اختیار دارد تا جایی که ممکن است استفاده می کند .
_ در مورد هدیه تهرانی چطور ؟
# سخت است که یک ویزگی از او نام ببری . شاید ویزگی او این است که سرشار از ویزگی است . دلیل این که این همه سال به معنای واقعی کلمه ، ستاره این سینما بوده و هنوز هم هست ، همین است . اما ویزگی حسادت برانگیزش این است که با خودش راحت است . رودربایستی ندارد . تکلیفش با خودش معلوم است . بارها در لحظاتی که پیش بینی شان را نکرده ای ، می فهمی که چقدر با محبت است .
_ این آدم ها آمده اند تاثیر خودشان را گذاشته اند . تئاتر کجای این معادله است .
# من از خیلی وقت پیش می خواستم تئاتر کار کنم ولی نمی شد قرار بود در ((فنز)) باشم و اجرای فنز عقب می افتاد . یعنی دو سال عقب افتاد . اما از لحظه ای که قرار شد دوباره آن را کار کنند به من هم گفتند . و همانطور که فکرش را می کردم تجربه ای عالی بود . جالب است که آنجا هم دقیقا مثل سینما در تجربه اول با یک تیم حرفه ای کار کردم . اسم هر کدامشان کافی بود برای اینکه بدانیم با تئاتر طرفیم .
_ خوب این گروه ، گروه ترسناکی است برای کار اول .
# نه . من از تئاتر می ترسیدم نه از آدم ها .
_ مثلا از اینکه پرویز پرستویی روبه رویت قرار گرفته ترسی نداشتی ؟
# نه ، اتفاقا چون مقابل او قرار گرفته بودم ترسی نداشتم .
_ ویزگی او چی ؟ از او چه گرفته ای ؟
# چیزهای که من از پرویز پرستویی گرفته ام محدود به تئاتر فنز نیست . از مدت ها قبل اینکه کسی در مصاحبه ای نظر من را در مورد او بپرسد ، به عنوان نوجوانی در ابتدای مسیر حرفه ای اش از حمایت معنوی او برخوردار بودم . حمایت دلسوزانه و دورادروی که هر تازه کاری آ رزویش را دارد .
_ هنوز از تئاتر می ترسی ؟
# نه بخش های ترسناک تئاتر هم مثل سینما ، اصلا آن هایی نیست که آدم اول فکر می کند .
_ تپق هم زدی ؟
# تپق هم زدم . چیزی که محمد رحمانیان به هیچ وجه آن را نمی بخشد
_ در همان یکی – دو اجرای اول ؟
# نه اتفاقا . بعدها . همیشه می گویند بهتر است آدم یک کمی احساس ضعف کند تا شش دانگ حواسش جمع باشد ! اما به هر حال ، بازیگر است دیگر ، تپق هم می زند .
_ ولی در تئاتر که نمی شود نشست و بیشتر از هر کاری فکر کرد !
# بله . ولی در تئاتر هیچ کس کار فردی نمی کند . همه آدم ها با هم یک پروسه را طی می کنند و با هم به یک هدف می رسند . آدم ها با هم ورزش می کنند ، با هم می روند سراغ دورخوانی ، با هم میزانسن هایشان را دریافت می کنند و ... همه با هم به نقش ها می رسند . و بیشتر از دنیای شخصی ای که هر فرد با خود می آورد ، شکل حضور است که اهمیت دارد . ولی سینما جای بیشتر برای فردیت هر کسی دارد . پس راه های رسیدن تو به نقشت می توانند خیلی شخصی باشند .
_ داستان نویسی را از کی شروع کردی ؟
# از سال 81 . قبلترش هم مدام مشغول نوشتن بوده ام ، اما آنها به حساب نمی آیند . شبیه همه آن چیزهایی بودند که هر کسی در آن دوران می نویسد . اما از 80 یا 81 شروع کردم به یاد گرفتن این قضیه . از همان دوران یک مجموعه داستان کوتاه در آمد ، که به جایی نرسیدند خوشبختانه (!) چون امروز اصلا دوست شان ندارم . بعد مدتی وقفه ای در نوشتن افتاد ، که خدا را شکر به نظر می رسد دوباره به جریان افتاده .
_ قبل از سئوال اصلی ، نوشتن دعاهای ترانه در ((من ، ترانه ،...))هم کار خودت بود، از همان دوره است دیگر ؟
# آقای صدر عاملی سر صحنه به من گفت من دعا کردن بلدم ، اما واقعا نمی دانم یک دختر 15 ساله آن هم در این وضعیت باید به خدا چه بگوید . من رفتم و سه صفحه نوشتم . آن ها هم سه تا جمله آن را استفاده کردند و مونولوگ به اسم من تمام شد ! اتفاقا در آن دوره ای که من هنوز برای بازی در آن فیلم قطعی نشده بودم ، یک سری داستان یک صفحه ای به آقای صدر عاملی دادم ، تا بیشتر خودم را بهش بشناسم . البته باید هر چه سریع تر بروم و آنها را از ایشان بگیرم ، مبادا که آقای صدرعاملی این شاهکارها را به نام خودش تمام کند !(خنده)
_ حالا چرا هنوز اصراری به چاپ داستان هایت نداری ؟
# ترجیح می دهم بر خلاف اتفاقی که در سینما برایم افتاد ، در این مسیر آرام جلو بروم . در سینما خیلی زود رسمیت پیدا کردم و انرزی زیادی صرف این شد که این فرصت از دست نرود . در نوشتن می خواهم تجربه دیگری بکنم . نمی خواهم حق خطا کردن ، حق آماتور بودن را از خودم بگیرم .
_ معمولا برای خیلی ها پیش می آید که در مسیر نوشتن گاهی به لحظاتی می رسند که پیش بینی اش نکرده بوده اند ، وکشف هایی می کنند که نثرشان را به سمت دیگری می برد . تو هم این را تجربه کرده ای ؟
# دقیقا . وجه هیجان انگیز نوشتن همین است . به همین خاطر در کلاس های فیلمنامه نویسی و داستان نویسی می گویند برای شروع کردن ، داشتن ایده مناسب مهم نیست و باید از جریان سیال ذهن استفاده کرد . ذهن به طرز شگفت انگیزی مسیر نوشتن را کشف می کند . می گویند مهم نیست چه می نویسی ، همین اتاق را تعریف کن ، قلم را که می گذاری روی کاغذ ، ایده خودش پیدا می شود
_ الزاما هم ممکن است این کشف ها خیلی کلیدی و بزرگ نباشد .
# نه ، معمولا خیلی ریز هستند اما آدم باور نمی کند که پیدایشان کرده . اصلا علاقه من به نوشتن و به بازیگری از این جهت کاملا از یک جنس ند . در هر دو مورد یک داستان ، یک شخص ، یک فضا ذره ذره از صفر ساخته می شوند و تو برای شناختن شان سوال های زیادی داری که وقتی جواب می گیرند دنیای خلق شده است . سعی می کنم حواسم به روند این پروسه باشد . حتی در همین حد که مثلا این میز را نوشته ام وبه نظرم می آید که درست نوشته شده ، حالا از خودم می پرسم دلیل خوب بودن این چیست ؟ چه کردم که نتیجه داد ؟ سعی می کنم اتفاق آگاهانه ای باشد
_ مگر کلاس داستان نویسی و فیلنامه نویسی هم رفته ای ؟
# یک دوره مبتدی کلاس فیلنامه نویسی رفتم در حوزه هنری . برای داستان نه ، اما همان وقت ها تجربه ای استثنایی داشتم با محمد رحمانیان که خیلی به نوشتن تشویقم می کرد . به پیشنهاد خودش این لطف بزرگ را به من کرد که هفته ای یکی دو جلسه داستان هایم را می خواندیم و او جلو چشم خودم توی جمله ها دست می برد . حذف می کرد و اضافه می کرد ، خیلی ریز و جزئی ، در حد یک جمله با یک ترکیب . و برای هر تغییری که می داد دلیلی می آورد و من از این جلسات که کاملا شکل کارگاهی داشتند خیلی چیزها یاد گرفتم .
_ در همه این سال ها نوشتن را ترک نکردی ؟
# در یک دوره کسالت بار و ناخوشایند در نوشتنم وقفه افتاد . نه توی دلم چیزی برای نوشتن بود و نه می دانستم چرا باید نوشت . خوشبختانه حالا دوباره شوق نوشتن دارم . در حال حاضر که داستان نویسی و سینما برایم دو دنیای نزدیک و خوشایند هستند .
_ ما درباره تغییرهای زندگی تو صحبت کردیم ، درباره آدم ها ، سلیقه ات ، اما نمی دانم جای یک اتفاق ، در بین بقیه ماجرا ها کجاست . مرگ برادرت چه تغییری در زندگی تو داد ؟
# نمی دانم اصلا می شود به این سوال جوابی داد که حق مطلب را ادا کند یا نه . آنهایی که چنین تجربه ای داشته اند می فهمند من چه می گویم . مگر می شود چنین چیزی زندگی آدم را زیر و رو نکند ؟ وقتی یکی از ((نقش اصلی )) های زندگی انسان ناگهان از قصه حذف می شود ، اتفاقی که برای آدم می افتد هولناک تر و بزرگ تر از دلتنگی زیاد برای یک عزیز است . همه چیز یک رنگ دیگر می شود . روزگار شکلی پیدا می کند که نه می شناسی اش . نه توقعش را داشته ای ، نه پیشنهادی برایش داری . تعادلت به هم می خورد و موج این دگرگونی آنقدر قوی است که می تواند بدجوری زمینت بزند .
_اما به نظر می رسید که تو خودت را زود جمع کردی رفتی سرکار و ... به نظر می رسید که زمین خورده باشی ...
# متاسفانه یا خوشبختانه آدمی هستم که در شرایط بحرانی قدرت کاذبی به دست می آورد . حس مسئولیت و قدرت برای به دست گرفتن اوضاع . برای زمین نخوردن بقیه ، که البته همیشه هم ممکن نیست . و از آنجا که این قدرت حقیقی نیست مدت ها بعد از بقیه نوبت من هم رسید که زمین بخورم .
_ آن وقفه طولانی و کسالت در کار و نوشتن هم به همین خاطر بود ؟
# کم و بیش . به نظر می رسید برای هیچ کاری دلیل کافی وجود ندارد .
_ حالا بهتر می شود دلیل تفاوت لحنت را ، از چند سال پیش که با هم مصاحبه ای داشتیم فهمید . تاثیری که این کارها ، این آدم ها ، این اتفاقات روی تو گذاشته دیگر مشخص است .
# این تجربه است که همه آدم ها به شکلی از سر می گذرانند . ومن نه فقط از روی کارهایی که کرده ام بلکه از تک تک کارهایی که نکرده ام ، حرف هایی که نمی زدم ، همکاری هایی که نداشتم ، فرصت هایی که از دست دادم از همه اینها یاد گرفتم . هشت سال زندگی بوده دیگر . غیر از این نمی تواند باشد . همین که با تو راحت حرف زدم ، خودش کم پیشرفتی نیست !
مصاحبه کننده : نگار مفید
بر گرفته از ویزه نورزو مجله : نسیم هراز
شماره بیست و هفتم فروردین 87