دیشب مثل همیشه می خواستم با ماه حرف بزنم . بهش بگم :
کاهش عمر تو من دارم و من می دانم ، که تو از دوری آفتاب چه ها می بینی
بعد از مدتی دیدم حتی ماه هم داره مثل من خون گریه می کنه .
آخه میدونی ، الان یه ساله که شبها چشمام خیس گریه هست . یه ساله که این چشما به خاطرت خون گریه می کنن .
دیشب تا صبح با ماه برای سرنوشتت گریه کردیم ، ای رهگذر .
پ ن : انگار همین دیروز بود که تو فروم حمید کپتیو همچین حرفایی میزدم و حمید و حسین و امین تا می تونستن بهم آرامش می دادن . دم همشون گرم .
کاهش عمر تو من دارم و من می دانم ، که تو از دوری آفتاب چه ها می بینی

بعد از مدتی دیدم حتی ماه هم داره مثل من خون گریه می کنه .

آخه میدونی ، الان یه ساله که شبها چشمام خیس گریه هست . یه ساله که این چشما به خاطرت خون گریه می کنن .
دیشب تا صبح با ماه برای سرنوشتت گریه کردیم ، ای رهگذر .

پ ن : انگار همین دیروز بود که تو فروم حمید کپتیو همچین حرفایی میزدم و حمید و حسین و امین تا می تونستن بهم آرامش می دادن . دم همشون گرم .
Last edited: