پيام نيما
نيما پدر شعر نوی فارسی لقب گرفته است. اين عنوان به حق برازنده ی اوست چرا که با تلاش و تکاپو به آن دست يافته است.
به قول نادر نادرپور: « دوران معاصر از لحاظ شعر فارسی دوران تلاش و تکاپو ست ... در تلاش و تکاپو اصل مطلب راه جويی است يعنی آزمودن راه های گوناگون. بين آزمودن همه ی راه ها و يافتن يک يا چند راه مطمئن فاصله چندان نزديک نيست. »
مهدی اخوان ثالث نيز از اين کوشش هنری چنين ياد می کند: « او قدم به قدم کاملتر شده است و در سرانجام سفر به جايی رسيده که از حيث فضا و محيط و خصال اقليمی به کلی متفاوت است با اقاليم کهن. او در يکی دو جهت لمحاتی از تغير و تغيير نشان نداده بلکه از جميع جهات چنين است. »
خود او اين کار طاقت فرسا را قوی تر وصف می کند: « مسئله ی کار خرد شدن استخوان است و همه ی زحمت ها در اين است. »
و درباره ی روند تحول هنری و ماهيت آن می گويد: « شعرهای مرا در مجله ی موسيقی دليل قرار ندهيد. به شعرهای اخير من، که نسخه های خطی آن در پيش شماست رجوع کنيد. »
يا: « ادبيات ما بايد از هر حيث عوض شود. موضوع تازه کافی نيست و نه اين کافی است که مضمونی را بسط داده به طرز تازه بيان کنيم. نه اين کافی است که با پس و پيش آوردن قافيه و افزايش و کاهش مصراع ها يا وسايل ديگر دم دست به فرم تازه زده باشيم. عمده اين است که طرز کار عوض شود و آن مدل وصفی و روايی را ... به شعر بدهيم. »
« وقتی يک چيز عوض می شود همه چيز بايد عوض شود. »
« شعر فارسی بايد دوباره قالب بندی شود. باز تکرار می کنم: نه فقط از حيث فرم، از حيث طرز کار. »
در نامه ای که به تاريخ ۴ شهريور ۱۳۲۵ از جنگل کلارزمی به شين پرتو می گويد : « ... رميده خيلی دير رام شد: هر سنگ با چه کند و کو برآورد دقيق از جا کنده شد و پل به روی آب با چه روزها و شب های پر زحمت طرح بست تا ديگران آسان بگذرند و ديوانه ها به آب زده بگويند: پل لازم نيست. اما در پيش و پای کسی که می گويد لازم ايت هر کار بعدی در عالم هنر از يک کار قبلی آب می خورد. »
به نظر نيما ساختن نو آسان نيست و بردباری و کار مستمر و تدريجی و ازمايش های سخت می طلبد: « هيچ چيز نيست که ناگهان تغيير کند. هيچ سنتی هم نيست که ناگهان عوض شود. همين طور هيچ شکلی از اشکال هنری وجود ندارد که برای نفوذ خود در مردم راه ناگهانی پيدا کنند. »
« هنر دو بر نمی دارد. هنر می گويد: فرصت بده، من دير خواهم آمد. »
نيما منکر ارزش سنت هنری نيست، اما: « ( اشعار کلاسيک ) هم در ژانر خود زيبا هستند، اما از زيبايی ديگر صحبت می کنيم ... اگر به حال طبيعی زمزمه داشته باشيد حتما شعر شما طبيعی می شود، چون در اين حال با احساسات و حالات انسان برداشت می شود. »
« من خودم يکی از طرفداران پا بر جای ادبيات قديم فارسی و عربی هستم و سرگرمی من با آنهاست. »
برای نيما، نوآوری تفنن نبود، ضرورت بود، تلقی او از اشعار و رسالت و مقام هنر مند اين نوآوری را ايجاب می کرد. نيما مفهوم تازه ای از شعر را را معتبر می داند. وی آن را در فرصت های متعدد از زوايای گوناگون تعريف می کند: « قدمای ما ( شعر ) را بی پيرايه تعريف کرده اند. بع اعتبار يکی از کتاب های معروف ميرداماد در منطق رسمی، شعر مبادی انفعالات نفسانی است. بنابر اين، به عقيده ی قدما « حامل » است و مثل عقل « عامل » نيست. چيزهايی را که شعر می رساند نه در بر دارد بلکه در آن دخالت می کند ... شعر برد خاص تاثرات و ديده های ماست که در تصوير دادن و ماده دادن به انديشه های ما کمک می کند. »
در جای ديگر: « اگر شاعری برای ضعف باصره و پا درد و ثقل سامعه يا زندانی شدن شخص خود اشعاری صادر کرده است، مانعی ندارد. اما اين غم و رنج، که فقط خود او در آن جای گرفته است، غم و رنج شاعرانه و مربوط به ديگران نيست. »
و باز: « از مرحله دور نشده ايم اگر بگوييم: شعر نشانه ی يک زندگانی عالی و خيلی بشری است. ادبيات عالی جز محصول يک وجدان عالی محصول چيزی ديگر نمی تواند باشد. »
« هنرمند رهنورد است که پيشاپيش ديگران می رود ... سرگرمی هنرمند واقعی هنر خود اوست. او مهارت به خرج نمی دهد بلکه زندگی می کند. »
کوشش نيما در اساس و بنيان تازه دادن به شعر فارسی دو هدف عمده دارد: جدا کردن آن از موسيقی؛ نزديک ساختن آن به نثر. در اين باره می گويد: « مقصود من جدا کردن شعر زبان فارسی از موسيقی آن است که با مفهوم شعر وصفی سازش نزديک کرده به آن اثر دلپذير نثر را بدهم ... شعر را از مصرع سازی های ابتدايی ... آزاد ( کنم ) . »
و در جای ديگر: « هميشه از آغاز جوانی سعی من نزديک ساختن نظم به نثر بوده است. »
و باز: « در تمام اشعار قديم يک حالت تصنعی است که به واسطه ی انقياد و پيوستگی خود بت موسيقی اين حالت را يافته است. »
شايد با توجه به همين معنی باشد که شاملو ادعا می کند: « شعر امروز ادامه ی منطقی شعر ديروز نيست. »
اما جدايی شعر از موسيقی به معنای حذف نظم و وزن نيست: « چيزی که نظم ندارد وجود ندارد ... هر شکل محصول بلاانفکاک وزنی است که در کار بوده نيما برای وزن شعر فارسی سه دوره ی ممتاز قايل است: دوره ی انتظام موزيکی، دوره ی انتظام عروضی که متکی به دوره ی اولی است، و دوره ی انتظام طبيعی. »
برای آن که شعر از انقياد موسيقی رهايی يابد بايد حالت طبيعی نثر در آن ايجاد شود: « تمام کوشش من اين است که حالت طبيعی نثر را در شعر ايجاد کنم. در اين صورت، شعر از انقياد موسيقی مقيد ما رها می شود. شعر جهانی است سوا و موسيقی سوا. در يک جا که به هم می رسند می توان برای شعر آهنگ ساخت، اما شعر آهنگ نيست. همچنين می توان برای آهنگی شعر به وجود آورد اما شعر موسيقی نيست. در نهاد شعر موسيقی هست که موسيقی طبيعی است.
اما ماهيت اين وزن جدا از موسيقی چيست؟
« وزن شعر يکی از ابزارهای کار شاعر است. وسيله برای هماهنگ ساختن مصالحی است که به کار رفته است و با درونی های او می بايد سازش داشته باشد ... ماهيت اين وزن با طبيعت کلام مربوط است، با حال گوينده عوض می شود. »
در جای ديگر: « وزن بايد پوشش متناسب برای مفهومات و احساسات باشد. »
نيما وزن را طنين و آهنگ يک مطلب معين می داند. و می گويد: « من سعی می کنم به شعر فارسی وزن و قافيه بدهم. شعر بی وزن و قافيه شعر قديمی است ... يک مصرع يا يک بيت نمی تواند وزن طبيعی کلام را توليد کند. وزن ... در بين مطالب يک موضوع فقط به توسط « آرمونی » به دست می آيد ... بايد مصراع ها و ابيات دسته جمعی و به طور مشترک وزن را توليد کنند. من واضع اين « آرمونی » هستم ... »
شاملو می نويسد: « در وزن نيمايی ... شاعر هيچ قالب از پيش آماده ای برای کار خود ندارد و محتوای اثر ناگزير است فرم شايسته ی خود را هم با خودش بيافزايند. »
در اين وزن - به خلاف شعر کلاسيک - « وزن و قافيه پيشاپيش مسير شاعر را معين نمی کند »، اما - به خلاف شعر سپيد - حداقل وزنی که شاعر انتخاب می کند « بستری می سازد که وی ناچار استدر آن حرکت کند ». با اين همه، در شعر سپيد « همه چيز می بايد در تعادلی بسيار دقيق با ضوابطی که در عين حال کاملا خلق الساعه است قابل انطباق باشد. »
در نظم نيمايی « هر مصراع مديون مصراع پيش و داين مصراع بعد است. »
اخوان و نادرپور هر دو به ملازمه ی وزن با شعر معتقدند. اخوان می گويد: « شعر در معنی ويژه اش با نوعی وزن ملازمه دارد. » نادرپور خود را از او هم مقيدتر نشان می دهد: من وزن را ... يکی از ذوات و خصايص اصلی شعر فارسی می دانم و معتقدم که در ذهن و گوش مردم ايران کلام خالی از وزن شعر تلقی نمی شود ... عروض فارسی دارای امکانات فراوانی است که هنوز کاملا شناخته نشده و شاعر امروز و شاعر آينده هر دو می توانند از اين امکانات ناشناخته بهره ها جويند و دامنه ی اوزان شعر کلاسيک فارسی را تا « بی نهايت » گسترش دهند. »
و باز: « در ذهن خاصترين و عامترين مردم ايران شعر به معنای اخص ملازمه ای جاودانه با وزن دارد. »
با اين همه، به نوعی بيو زنی در بافت های خاص پروانه ی قبول می دهد: « مجموع اين وزن و بيو زنی گونه ای شعر پديد می آورد که نه کاملا « منظوم » است و نه کاملا « منثور ». و من نه تنها با اين نوع وزن مخالف نيستم بلکه به علت گسترش و گشايشی که در قلمرو عروض فارسی پديد می آورد هوادار آنم. »
اما شاملو، که از پيروان آگاه و بی نظير نيماست. بعدا راه تازه ای در پيش گرفت. وی معتقد است: « اگر شعر سر سختی می کند و در قالب خويش قرار نمی گيرد با آن به ستيزه نمی يابد برخاست. »
« شعر سفيد در همان حال که به وجود می آيد معيارهای سنجش خود را هم به دست می دهد. »
اما درباره ی قافيه، نيما معتقد است که « شعر بی قافيه آدم بی استخوان است ... قافيه بندی، آن طور که من می دانم و « زنگ مطلب » آن را اسم می گذارم، بسيار بسيار مشکل است و بسيار بسيار لطيف، و ذوق می خواهد. قافيه غلام شاعر است نه شاعر غلام قافيه، و من قافيه را برده ی خويش ساخته ام. »
و در جای ديگر : « قافيه بايد زنگ آخر مطلب باشد. مطلب که جداشد قافيه جداست ... لازم نيست قافيه در حرف « روی » متفق باشد، دو کلمه از حيث وزن و حروف متفاوت گاهی اثر قافيه را به هم می دهند. فراموش نکنيد وقتی مطلب تکه تکه و در جملات کوتاه است، اشعار شما حتما بايد قافيه نداشته باشد. همين نداشتن عين داشتن است و در گوش من لذت بيشتری می دهد. »
و باز: « قافيه يک موزيک جداگانه از وزن برای مطلب است. شعر بی قافيه خانه ی بی سقف و در است.
اگر قافيه نباشد چه خواهد بود؟ - حباب تو خالی. شعر بی قافيه مثل آدم بی استخوان و وزن بی ضرب است.
... به حسب ذوق و پس از کار زياد خودتان می توانيد پيدا کنيد کجا خواننده منتظر قافيه است. هر که اين انتظار را شناخت قافيه را شناخته است. »
شاملو نيز می گويد: « قافيه از نظر من دارای اهميت خاصی است. »
اما وی برای کلمات، علی الاعم، اهميت فراوان قايل است: « ابزار کار شاعر کلمه است، اما کُميت بسياری از شاعران ما در اينجا می لنگد. »
« انديشيدن با کلمات صورت می گيرد نه با اشکال و تصاوير. »
شعر در نظر نيما سلاح شاعر در اجتماع است و در عين حال دينی است که او به جامعه ادا می کند: « چون زندگی ما را ديگران ساخته اند هنر چيزی را به ديگران مديون است. »
در جای ديگر صريحتر اين مقصود را بيان می کند: « اگر شاعر نتواند معنی را جسم بدهد و خيالی را پيش چشم بگذارد ... کاری نکرده است، شاعر نيست ... شاعر بايد موضوع را لباس واقعه و صحنه بدهد. آن وزن را که در خود دارد در مردم توليد کند. »
و باز از اين بی پرده تر: « ادبياتی که با سياست مربوط نبوده در هيچ زمان وجود نداشته و دروغ است ... مفهوم بی طرفی هم بسيار خيالی و بی معنی است. »
نيما معتقد است که شعر امروز بايد در خور « دکلامه » شدن باشد. به قول شاملو ( در سخنرانی دانشکده ی ادبيات تبريز): « امروز نقاش و شاعر با ديگر مردم - که نه نقاش اند و نه شاعر - دانه های يک تسبيح اند. امروز ديگر هنرمند تماشاچی ميدان سيرک نيست. او ديگر بر سکوهای گرد ميدان به تماشای نبرد بردگان ننشسته است، بلکه خود در پهنه ی ميدان قرار دارد.
امروز شعر حربه ی خلق است ...
بيگانه نيست شاعر امروز
با دردهای مشترک خلق
او با لبان مردم لبخند می زند
درد و اميد مردم را
با استخوان خويش
پيوند ميزند. »
شاعر امروز به قول شاملو « مورخ است، مورخ زمانه ی خود ... تاريخ، شعر مستند می خواهد، شعر لحظه های مستند تاريخ ... شعر شاعر در لحظه ی زندگيش حرف زمانه ی اوست. »
باری، اگر کهنه پرستان همچنان در انکار نيما اصرار ورزيدند، نسل جوان هنری او را به نام راهبر و راه گشا پذيرا شد. خيل شاعران روزگار نو معنای عميق رسالت او را درک کردند و راه او را با آگاهی و خلاقيت ادامه دادند.
ندای نيما در فضای شعر ايران امروز انعکاس گسترده ای يافت. شاعر از ميدان نبردی گاه خاموش و گاه پر غوغا پيروز به در آمده بود:
« پادشاه فتح در آن دم که بر تختش لميده است
بر بد و خوب تو دارد دست
از درون پرده می بيند
آنچه با انديشه های ما نيايد راست
يا ندارد جای در انديشه های ناتوان ما
وز برون پرده می يابد
نيروی بيداريی را پای بگرفته،
که از خواب فلاکت زای روزان پريشانی هلاک است. »
جمع مريدانش روز به روز فزونی گرفت. وی فاتح عرصه ی شعر پارسی روزگار خود شده بود. يکی پس از ديگری به زبانی سرشار از صداقت و صميميت او را ستوده يا بهتر بگوييم توصيف کردند.
فروغ فرخزاد گفت: « نيما شاعری بود که من در شعرش ... يک فضای فکری ديدم و يک جور کمال انسانی مثل حافظ؛ حس کردم که با يک انسان طرف هستم ... سادگی او مرا شگفت زده می کرد؛ به خصوص که در پشت اين سادگی، ناگهان با تمام پيچيدگی ها و پرسش های تاريک زندگی بر خورد می کردم، مثل ستاره که آدم را متوجه آسمان می کند.
مهدی اخوان ثالث نوشت : « من نيما را برای خود به درستی « کشف » کرده بودم ... قلم برداشتم و دانسته ها و دريافت ها و شناخت های خود را نسبت به نيما به کاغذ آوردم که شد سلسله مقالات « بدعت ها و بدايع ». »
پيشنهادهای نيما به اين نسل جديد شاعران ما چه بود؟ از زبان اخوان بشنويم: « در وهله ی اول صميميت و صداقت را به شاعران و شعر زمان خود پيشنهاد کرد که ... می رسد به شناخت شاعر از وجود خودش و از دنيايی که در آن به سر می برد. پيشنهاد اصلی ديگر او با چشم خود دنيا را ديدن و با دل و انديشه ی خود احساس و انديشه کردن است ... سومين اصل پيشنهادی نيما ... نجابت ذاتی و روحی انسان شاعر است. »
در حقيقت، نيما اين پيشنهادها را در عبارتی کوتاه خلاصه کرده بود: « هر کس خودش را بيان می کند. بايد ديد خود او چطور ساخته و پرداخته شده است ... « سخن سايه ی مرد است ». »
و اکنون اين سايه برای نوجويان و اين کابوس برای نشخوارگران در سرتاسر پهنه ی شعر امروز پارسی گسترده شده است.
اما ماهيت اين وزن جدا از موسيقی چيست؟
« وزن شعر يکی از ابزارهای کار شاعر است. وسيله برای هماهنگ ساختن مصالحی است که به کار رفته است و با درونی های او می بايد سازش داشته باشد ... ماهيت اين وزن با طبيعت کلام مربوط است، با حال گوينده عوض می شود. »
در جای ديگر: « وزن بايد پوشش متناسب برای مفهومات و احساسات باشد. »
نيما وزن را طنين و آهنگ يک مطلب معين می داند. و می گويد: « من سعی می کنم به شعر فارسی وزن و قافيه بدهم. شعر بی وزن و قافيه شعر قديمی است ... يک مصرع يا يک بيت نمی تواند وزن طبيعی کلام را توليد کند. وزن ... در بين مطالب يک موضوع فقط به توسط « آرمونی » به دست می آيد ... بايد مصراع ها و ابيات دسته جمعی و به طور مشترک وزن را توليد کنند. من واضع اين « آرمونی » هستم ... »
شاملو می نويسد: « در وزن نيمايی ... شاعر هيچ قالب از پيش آماده ای برای کار خود ندارد و محتوای اثر ناگزير است فرم شايسته ی خود را هم با خودش بيافزايند. »
در اين وزن - به خلاف شعر کلاسيک - « وزن و قافيه پيشاپيش مسير شاعر را معين نمی کند »، اما - به خلاف شعر سپيد - حداقل وزنی که شاعر انتخاب می کند « بستری می سازد که وی ناچار استدر آن حرکت کند ». با اين همه، در شعر سپيد « همه چيز می بايد در تعادلی بسيار دقيق با ضوابطی که در عين حال کاملا خلق الساعه است قابل انطباق باشد. »
در نظم نيمايی « هر مصراع مديون مصراع پيش و داين مصراع بعد است. »
اخوان و نادرپور هر دو به ملازمه ی وزن با شعر معتقدند. اخوان می گويد: « شعر در معنی ويژه اش با نوعی وزن ملازمه دارد. » نادرپور خود را از او هم مقيدتر نشان می دهد: من وزن را ... يکی از ذوات و خصايص اصلی شعر فارسی می دانم و معتقدم که در ذهن و گوش مردم ايران کلام خالی از وزن شعر تلقی نمی شود ... عروض فارسی دارای امکانات فراوانی است که هنوز کاملا شناخته نشده و شاعر امروز و شاعر آينده هر دو می توانند از اين امکانات ناشناخته بهره ها جويند و دامنه ی اوزان شعر کلاسيک فارسی را تا « بی نهايت » گسترش دهند. »
و باز: « در ذهن خاصترين و عامترين مردم ايران شعر به معنای اخص ملازمه ای جاودانه با وزن دارد. »
با اين همه، به نوعی بيو زنی در بافت های خاص پروانه ی قبول می دهد: « مجموع اين وزن و بيو زنی گونه ای شعر پديد می آورد که نه کاملا « منظوم » است و نه کاملا « منثور ». و من نه تنها با اين نوع وزن مخالف نيستم بلکه به علت گسترش و گشايشی که در قلمرو عروض فارسی پديد می آورد هوادار آنم. »
اما شاملو، که از پيروان آگاه و بی نظير نيماست. بعدا راه تازه ای در پيش گرفت. وی معتقد است: « اگر شعر سر سختی می کند و در قالب خويش قرار نمی گيرد با آن به ستيزه نمی يابد برخاست. »
« شعر سفيد در همان حال که به وجود می آيد معيارهای سنجش خود را هم به دست می دهد. »
اما درباره ی قافيه، نيما معتقد است که « شعر بی قافيه آدم بی استخوان است ... قافيه بندی، آن طور که من می دانم و « زنگ مطلب » آن را اسم می گذارم، بسيار بسيار مشکل است و بسيار بسيار لطيف، و ذوق می خواهد. قافيه غلام شاعر است نه شاعر غلام قافيه، و من قافيه را برده ی خويش ساخته ام. »
و در جای ديگر : « قافيه بايد زنگ آخر مطلب باشد. مطلب که جداشد قافيه جداست ... لازم نيست قافيه در حرف « روی » متفق باشد، دو کلمه از حيث وزن و حروف متفاوت گاهی اثر قافيه را به هم می دهند. فراموش نکنيد وقتی مطلب تکه تکه و در جملات کوتاه است، اشعار شما حتما بايد قافيه نداشته باشد. همين نداشتن عين داشتن است و در گوش من لذت بيشتری می دهد. »
و باز: « قافيه يک موزيک جداگانه از وزن برای مطلب است. شعر بی قافيه خانه ی بی سقف و در است.
اگر قافيه نباشد چه خواهد بود؟ - حباب تو خالی. شعر بی قافيه مثل آدم بی استخوان و وزن بی ضرب است.
... به حسب ذوق و پس از کار زياد خودتان می توانيد پيدا کنيد کجا خواننده منتظر قافيه است. هر که اين انتظار را شناخت قافيه را شناخته است. »
شاملو نيز می گويد: « قافيه از نظر من دارای اهميت خاصی است. »
اما وی برای کلمات، علی الاعم، اهميت فراوان قايل است: « ابزار کار شاعر کلمه است، اما کُميت بسياری از شاعران ما در اينجا می لنگد. »
« انديشيدن با کلمات صورت می گيرد نه با اشکال و تصاوير. »
شعر در نظر نيما سلاح شاعر در اجتماع است و در عين حال دينی است که او به جامعه ادا می کند: « چون زندگی ما را ديگران ساخته اند هنر چيزی را به ديگران مديون است. »
در جای ديگر صريحتر اين مقصود را بيان می کند: « اگر شاعر نتواند معنی را جسم بدهد و خيالی را پيش چشم بگذارد ... کاری نکرده است، شاعر نيست ... شاعر بايد موضوع را لباس واقعه و صحنه بدهد. آن وزن را که در خود دارد در مردم توليد کند. »
و باز از اين بی پرده تر: « ادبياتی که با سياست مربوط نبوده در هيچ زمان وجود نداشته و دروغ است ... مفهوم بی طرفی هم بسيار خيالی و بی معنی است. »
نيما معتقد است که شعر امروز بايد در خور « دکلامه » شدن باشد. به قول شاملو ( در سخنرانی دانشکده ی ادبيات تبريز): « امروز نقاش و شاعر با ديگر مردم - که نه نقاش اند و نه شاعر - دانه های يک تسبيح اند. امروز ديگر هنرمند تماشاچی ميدان سيرک نيست. او ديگر بر سکوهای گرد ميدان به تماشای نبرد بردگان ننشسته است، بلکه خود در پهنه ی ميدان قرار دارد.
امروز شعر حربه ی خلق است ...
بيگانه نيست شاعر امروز
با دردهای مشترک خلق
او با لبان مردم لبخند می زند
درد و اميد مردم را
با استخوان خويش
پيوند ميزند. »
شاعر امروز به قول شاملو « مورخ است، مورخ زمانه ی خود ... تاريخ، شعر مستند می خواهد، شعر لحظه های مستند تاريخ ... شعر شاعر در لحظه ی زندگيش حرف زمانه ی اوست. »
باری، اگر کهنه پرستان همچنان در انکار نيما اصرار ورزيدند، نسل جوان هنری او را به نام راهبر و راه گشا پذيرا شد. خيل شاعران روزگار نو معنای عميق رسالت او را درک کردند و راه او را با آگاهی و خلاقيت ادامه دادند.
ندای نيما در فضای شعر ايران امروز انعکاس گسترده ای يافت. شاعر از ميدان نبردی گاه خاموش و گاه پر غوغا پيروز به در آمده بود:
« پادشاه فتح در آن دم که بر تختش لميده است
بر بد و خوب تو دارد دست
از درون پرده می بيند
آنچه با انديشه های ما نيايد راست
يا ندارد جای در انديشه های ناتوان ما
وز برون پرده می يابد
نيروی بيداريی را پای بگرفته،
که از خواب فلاکت زای روزان پريشانی هلاک است. »
جمع مريدانش روز به روز فزونی گرفت. وی فاتح عرصه ی شعر پارسی روزگار خود شده بود. يکی پس از ديگری به زبانی سرشار از صداقت و صميميت او را ستوده يا بهتر بگوييم توصيف کردند.
فروغ فرخزاد گفت: « نيما شاعری بود که من در شعرش ... يک فضای فکری ديدم و يک جور کمال انسانی مثل حافظ؛ حس کردم که با يک انسان طرف هستم ... سادگی او مرا شگفت زده می کرد؛ به خصوص که در پشت اين سادگی، ناگهان با تمام پيچيدگی ها و پرسش های تاريک زندگی بر خورد می کردم، مثل ستاره که آدم را متوجه آسمان می کند.
مهدی اخوان ثالث نوشت : « من نيما را برای خود به درستی « کشف » کرده بودم ... قلم برداشتم و دانسته ها و دريافت ها و شناخت های خود را نسبت به نيما به کاغذ آوردم که شد سلسله مقالات « بدعت ها و بدايع ». »
پيشنهادهای نيما به اين نسل جديد شاعران ما چه بود؟ از زبان اخوان بشنويم: « در وهله ی اول صميميت و صداقت را به شاعران و شعر زمان خود پيشنهاد کرد که ... می رسد به شناخت شاعر از وجود خودش و از دنيايی که در آن به سر می برد. پيشنهاد اصلی ديگر او با چشم خود دنيا را ديدن و با دل و انديشه ی خود احساس و انديشه کردن است ... سومين اصل پيشنهادی نيما ... نجابت ذاتی و روحی انسان شاعر است. »
در حقيقت، نيما اين پيشنهادها را در عبارتی کوتاه خلاصه کرده بود: « هر کس خودش را بيان می کند. بايد ديد خود او چطور ساخته و پرداخته شده است ... « سخن سايه ی مرد است ». »
و اکنون اين سايه برای نوجويان و اين کابوس برای نشخوارگران در سرتاسر پهنه ی شعر امروز پارسی گسترده شده است.
منابع:
- تاريخ تحليلی شعر نو جلد اول، شمس لنگرودی، ص ۹۵.
- از نيما تا روزگار ما، يحيی آرين پور، ص ۶۱۸.
- يادمان نيما يوشيج، زير نظر محمد رضا لاهوتی، ص. ۲۸.
- گفت و شنود درباره ی شعر امروز، مجله ی بازار ( ويژه ی هنر و ادبيات )، شماره ی ۹۹۸.
- اطلاعات ( هفته نامه ی هنر )، ۱۲ اسفند ۱۳۵۵.
- حرف های همسايه، شهريور ۱۳۵۱.
- يادداشت ها و مجموعه ی انديشه، ص ۴۳.
- سخنرانی احمد شاملو در دانشکده ی ادبيات تبريز.
- مجله ی اميد فردا، ۱۵ مرداد ۱۳۵۸.
- اطلاعات، ۱۶ دی ۱۳۵۵.
- شعر چيست؟، کيهان، ۷ شهريور ۱۳۵۷.