• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

نيما يوشيج - ابر مرد شعر نو ايران

amir.tabatabai

Registered User
تاریخ عضویت
18 نوامبر 2014
نوشته‌ها
2,945
لایک‌ها
1,251
اين شعر يكي از زيباترين و خيال انگيزترين اشعار نيما است .

اين شعر را اساتيد بزرگي هم از جرگه موسيقي دانان ما اجرا نموده اند .

1 - استاد حسين قوامي ( فاخته اي )

2 - استاد شهرام ناظري

***********************************



ترا من چشم در راهم

ترا من چشم در راهم شباهنگام

که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی

وزان دل خستگانت راست اندوهی فراهم

تو را من چشم در راهم

شباهنگام در آن دم که دره ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

گرم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم

تو را من چشم در راهم
من به واقع عاشق این شعر هستم.خیلی زیباست
 

makh1226

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژانویه 2015
نوشته‌ها
86
لایک‌ها
41
آنچه شنیدید زخود یا زغیر
وآنچه بکردند زشر و زخیر
بود کم ار مدت آن یا مدید
عارضه ای بود که شد ناپدید
و آنچه بجا مانده بهای دل است
کان همه افسانه بی حاصل است نیما یوشیج
 

makh1226

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژانویه 2015
نوشته‌ها
86
لایک‌ها
41
از این راه شوم ،گرچه تاریک است
همه خارزار است و باریک است
ز تاریکیم بس خوش آید همی
که تا وقت کین از نظرها کمی... نیما یوشیج
 

makh1226

Registered User
تاریخ عضویت
21 ژانویه 2015
نوشته‌ها
86
لایک‌ها
41
در پیله تا به کی بر خویشتن تنی
پرسید کرم را مرغ از فروتنی
تا چند منزوی در کنج خلوتی
دربسته تا به کی در محبس تنی
در فکر رستنم ـپاسخ بداد کرم ـ
خلوت نشسنه ام زیر روی منحنی
هم سال های من پروانگان شدند
جستند از این قفس،گشتند دیدنی
در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ
یا پر بر آورم بهر پریدنی
اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی!
کوشش نمی کنی،پری نمی زنی؟ نیما یوشیج
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
خانه‌ام ابري است
يکسره روي زمين ابري ست با آن.

از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد مي‌پيچد.
يکسره دنيا خراب از اوست
و حواس من!
آي ني‌زن که ترا آواي ني برده‌ست دور از ره کجايي!
...

نیما یوشیج
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
شعر زمستان نیمایوشیج
در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمیسوزد

و به مانند چراغ من

نه می افروزد چراغی هیچ،

نه فرو بسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد …

من چراغم را در آمدرفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریک

و شب سرد زمستان بود،

باد می پیچید با کاج،

در میان کومهها خاموش

گم شد او از من جدا زین جادهی باریک

و هنوز قصه بر یاد است

وین سخن آویزهی لب:

که می افروزد؟ که می سوزد؟

چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟

در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.
 

negin.76

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آگوست 2015
نوشته‌ها
10
لایک‌ها
4
سن
27
فریاد می زنم ،
من چهره ام گرفته !
من قایقم نشسته به خشکی !
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست ،
یک دست بی صداست ،
من ، دست من کمک ز دست شما می کند طلب،
فریاد من شکسته اگر در گلو ، وگر
فریاد من رسا ،
من از برای راه خلاص خود و شما،
فریاد می زنم
، فریاد می زنم!!
 

negin.76

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آگوست 2015
نوشته‌ها
10
لایک‌ها
4
سن
27
در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمیسوزد

و به مانند چراغ من

نه می افروزد چراغی هیچ،

نه فرو بسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد …

من چراغم را در آمدرفتن همسایهام افروختم در یک شب تاریک

و شب سرد زمستان بود،

باد می پیچید با کاج،

در میان کومهها خاموش

گم شد او از من جدا زین جادهی باریک

و هنوز قصه بر یاد است

وین سخن آویزهی لب:

که می افروزد؟ که می سوزد؟

چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟

در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.
 

javaher.76

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
12 آگوست 2015
نوشته‌ها
10
لایک‌ها
2
سن
27
سلام ممنون از شعر ها
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
شب همه شب شکسته خواب به چشمم
گوش بر زنگ کاروانستم
با صداهای نیم زنده ز دور
هم عنان گشته هم زبان هستم.
*
جاده اما ز همه کس خالی است
ریخته بر سر آوار آوار
این منم مانده به زندان شب تیره که باز
شب همه شب
گوش بر زنگ کاروانستم.

تجریش، آبان1337
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم.

شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم.

زمستان1336
 

javaher.76

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
12 آگوست 2015
نوشته‌ها
10
لایک‌ها
2
سن
27
سلام ممنون از شعر هاتون
 

benyamin1000

Registered User
تاریخ عضویت
5 فوریه 2014
نوشته‌ها
78
لایک‌ها
17
سن
34
خانه ام ابری ست
یکسره روی زمین ابری ست با آن.
از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد میپیچد.
یکسره دنیا خراب از اوست
و حواس من!
آی نی زن که تو را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟
خانه ام ابری ست اما
ابر بارانش گرفته ست...
 
بالا