عذاب وجدان دارم !
هواب کوچه خیلی خیلی سرد بود، یک گربه هنوز نه چندان بزرگ شده از شدت سرما کاملا سست شده بود و زیر یکی از ماشین ها نشسته بود. جس فرار کردن هم نداشت . از کنارش که رد شدم واقعا دلم به حالش سوخت، خواستم برش دارم ببرمش مغازه بگذارمش کنار بخاری ! اما هم خیلی کثیف بود طفلک هم اینکه دیدم خودم اونجا به زور جا شدم، این بنده خدارو کجا بگذارم ! سر حال بیاد توو گرما همه چیر رو بهم میریزه هو و توو دلم کلی بهانه اینجوری آوردم و رد شدم رفتم.
ظهری برای ناهار اومدم بیرون، دیدم یکی داره سر راننده یک پاترول داد زد و فحشی داد و گفت مثل آدم که رانندگی نمی کنی لااقل جلوت رو نگاه کن، زبون بسته رو کشتی !
جلوی ماشین که رسیدم دیدم از روی سر همون گربه رد شده .
یاد آدم ها افتام که معمولا وقتی میمیرند یادشون می کنیم . یادش بخیر ...