• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

shabgard 10

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 جولای 2007
نوشته‌ها
258
لایک‌ها
0
محل سکونت
همين دور و برا
نه مِی مونده نه مستی ، نه مِی مونده نه مستی
شبامو غم گرفته

مثل اینه که ساقی ، برام ماتم گرفت
مثل اینه که ساقی ، برام ماتم گرفته

یه سرگردون صحرام ، یه مجنونم یه شبگرد
نمی دونی چه تنهام ، نمی دونی چه پردرد
نمی دونی چه پردرد

*****

نه می مونده نه مستی ، واسه ی دلهای خسته
مثل اینه که ساقی ، سبوهاشو شکسته
مثل اینه که صد سال ، گذشته از جوونی
چه دردی داری ای دل ! از این بی آشیونی
چه دردی داری ای دل ! از این بی آشیونی

*****

غم اومد مثل سیلاب ، دلِ دیوونه مو برد
نه تنها آب و دونه ، تموم لونه مو برد
یه سرگردون صحرا ، یه مجنونم یه شبگرد
نمی دونی چه تنهام ، نمی دونی چه پردرد
نمی دونی چه پردرد

*****

دل من شور عشقو ، نمی شناسه عزیزم
ولی تو هر نگاهت ، یه الماسه عزیزم
مثل اینه که صد سال ، گذشته از جوونی
چه دردی داری ای دل ، از این بی آشیونی ؟​
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
دستت درد نکنه شبگرد جان شعر اخریت رو خیلی دوست دارم !قشنگ بود!
 

parandiseshgh

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آگوست 2007
نوشته‌ها
4
لایک‌ها
0

ای شب جدایی
که چون روزم سیاهی ، ای شب
کن شتابی آخر
ز جان من چه خواهی ، ای شب ؟
نشان زلف دلبری
ز بخت من سیه تری
بلا و غم سراسری
تیره همچون آهی ، ای شب
کنی به هجر یار من
حدیث روزگار من
بری ز کف قرار من
جانم از غم ، کاهی ای شب
تا که از آن گل دور افتادم
خنده و شادی رفت از یادم ، سیه شد روزم
بی مه رویش ، دمی نیاسودم
به سیل اشکم ، گواهی ای شب
او شب چون گل نهد زمستی بربالین سر
من دور از او کنم ز اشک خود بالین را تر
خون دل از بس خوردم بی او
محنت و خواری از بس دیدم بی او
مردم بی او
بی رخ آن گل ، دلم به جان آمد
دگر از جانم چه خواهی ای شب
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
رقص اموات

سوت ترن به گوش رسد نیمه های شب
آهسته از کرانه ی دریای بیکران
باد خنک ز مزرعه ها آورد به گوش
در های و هوی بیشه ، سرود دروگران
خواند نسیم نیمه شبان در خرابه ها
در نقش کاهنان شب اوراد ساحران
بر جاده ها فکنده چو غولان رهنشین
مهتاب ، سایه های چناران و عرعران
باد آورد ز ساحل دریا ، خفیف و محو
آواز موج ها و شبانان و عابران
جنگل در آشیانه ی شب ، خفته بی صدا
با وهم شب ، ترانه ی غوکان دوردست
گیرد درین سکوت غم آلوده ، توأمی
چون رشته ی طناب سپیدی است راه ده
در نور مه ، کنار چمن های شبنمی
چشمک زنان ز پشت درختان ، ستاره ها
چون چشم دیوهای هراسان ز آدمی
اید صدای دور نیی ، گرم و سوزنک
همراه باد نیمه شبی ، با ملایمی
خیزد فروغ قرمزی از آتش شبان
در سایه های کوه ، به محوی و مبهمی
در هم دود چو دود شب تیره ، سایه ها
از دورها ، صدای سگان خرابه گرد
بر هم زند سکوت بیابان سهمنک
پیچد در‌ آن خموشی شب ، اضطراب و وهم
بر هم خورد ز باد خنک ، شاخه های تک
سو سو کند چراغی از آن دور ، روی کوه
اید صدای دمبدم جغدی از مغک
در آب برکه ، تند شود قطعه قطعه ماه
وان قطعه های شسته به هم یابد اصطکک
بر روی برکه ، سایه ی نرم درخت ها
گسترده پرده های سیه رنگ و چک چک
گاهی در آب گل شده ، برگی کند شنا
آهسته ایستادم و کردم نظر ز دور
بر جاده ی کبود که در بیشه می خیزد
وانگه به دور خویش نگه کردم از هراس
شب بود و ماه و باد خفیفی که می وزید
گویی فروغ ماه چو از بیشه می گذشت
می کرد بر شمار پریزادگان مزید
در پیش دیده ، منظره ی دخمه های مرگ
دل را ز قصه های پر از غصه ام گزید
غم بود و نور آبی مهتاب نیمه شب
وان بقعه ها که در دل ظلمت مکان گزید
وان مرغ شب که سر زد ازو ناله ی فنا
اینجا سکوت و خاطره ها خفته بود و باد
در دود شب توهم و رؤیا دمیده بود
کم کم ذهن ز خنده تهی کرده بود ماه
غمگین ، در آسمان کبود آرمیده بود
اندام بیشه در شمد نرم ماهتاب
چون زخمیان پیر ، به بستر لمیده بود
در پای چشمه ای که مه اید در آن به رقص
از خستگی ، چنار نحیفی خمیده بود
من بودم و سکوت شب و سیل خاطرات
گویی ز دل نشاط حیاتم رمیده بود
چون مردگان بیخبر از عالم بقا
ناگه صدای همهمه ی باد نیمه شب
پیچید در خموشی خلوتگه خدای
گفتی به یک نهیب سواران خشمگین
کندند مرکبان خود از ضربه ها ز جای
یا در فروغ ماه پریزادگان مست
در خلوت و سکوت ، همه دف زدند و نای
یا رهزنان بیشه نشین ، های و هو کنان
مهمیز ها زدند بر اسبان بادپای
یا راهبان پیر چو گرم دعا شدند
آوازشان به گریه در آمیخت هایهای
ناگه درین خیال ، شدم خیره بر قفا
از آخرین مزار ، صدایی خفیف و خشک
آمد به گوش و معجزه ای قبر را گشاد
اندام خالی شبحی ، لاغر و مخوف
تا نیمه شد عیان و در آن دخمه ایستاد
پیراهنش سپید چو مهتاب نیمه شب
در تیرگی به موج زدن در مسیر باد
در نور ماه ، سایه ی او ، پیش پای او
طرح ز هم گسیخته ای بر زمین نهاد
در استخوان دست چپش ، دسته ی تبر
در استخوان دست دگر ، از نی اش مداد
گفتی سرود مرگ در آن نی گرفته جای
یک لحظه ایستاد و سپس بازوان گشود
زد با تبر به روی لحد چند ضربتی
وانگه تبر نهاد و دگر باره ایستاد
نی را به لب گذاشت همان دم به سرعتی
لختی در آن دمید و سپس از دهان گرفت
در دشت بیکرانه برانگیخت وحشتی
از هر لحد که چون در نقبی گشوده شد
برخاست مرده ای و به پا شد قیامتی
آن نی نواز ، نغمه ی شوق آوری نواخت
وندر پی اش به رقص درآمد جماعتی
رقصی که خیره کرد مرا چشم اعتنا
گفتی درآمدند سپیدارهای پیر
وز جنب و جوش باد خفیفی به ناله اند
یا جست و خیز پر هیجان فرشته هاست
کز یک نژاد واحد و از یک سلاله اند
یا رقص بومیان برهمن بود که شب
در رهگذار باد ، پریشان کلاله اند
یا بزم مخفیانه ی پیران کاهن است
کانجا به پیچ و تاب ز دور پیاله اند
یا رقص صوفیانه ی اشباح و سایه هاست
آن دم که در طلسم تماشای هاله اند
یا شور محشری است درین تیرگی به پا
من بی خبر ز خویشتن و بی خبر ز صبح
بر رقص مرده بود همانگونه ام نگاه
غافل که کوکب سحری چون نگین اشک
زد حلقه در سپیدی چشم شب سیاه
کمکم ترانه رفت به پایان و آن شبح
نی را ز لب گرفت و دمی خیره شد به راه
وانگه تبر به دست ، همان ضربه ها نواخت
شد رقص شب تمام و هیاهوی آن تباه
انبوه مردگان همه خفتند در مزار
بر رویشان فتاد لحد ها و نور ماه
شب ماند و آن سیاهی کمرنگ و آن فضا
یک لحظه ماند آن شبح نی نواز و باز
او نیز در مزار خود آهسته جا گرفت
سنگ لحد به سینه اش افتاد بی درنگ
زان پس سکوت محض ، فضا را فراگرفت
گویی نه مرده بود ، نه غوغای مرده ها
شب بود و وهم باطل شب در تو پا گرفت
مهتاب محو و بی رمق صبح ، ناگزیر
رخت از زمین کشید و گریز از فضا گرفت
وان اختری که چشم به راه سپیده بود
کم کم نظر ز منظره ی خک وا گرفت
دیگر مرا نماند گواهی به مدعا
در این میان ، سیاهی تاریک رهروی
با سوسوی چراغی از آن دور دیده شد
چون گردباد کوچکی از راه دررسید
کم کم صدای پای خفیفش شنیده شد
پیری خمیده بود و چراغی به دست داشت
نور چراغ ، چیره به نور سپیده شد
آمد کنار قبری زانو زد و نشست
آهی کشید و پرده ی صبرش دریده شد
آغاز گریه کرد و چنان شد که از نخست
گویی برای آه و فغان آفریده شد
من خیره ماندم از اثر این دو ماجرا
ده ، همچو خفته ای که ز خواب سحر پرد
چشمی گشود و خورد به ‌آهستگی تکان
شب مرده بود و نور سپید ستاره ها
هی رفته رفته کم شد و روشن شد آسمان
از قلب ده ، صدای بلند اذان صبح
پیچید در سکوت افق با طنین آن
گنجشک ها ترانه سرودند با نسیم
در شاخ و برگ کهنه چناران سخت جان
آمیخت بانگ زنجره ها و کلاغ ها
از دور ، با صدای خروسان صبح خوان
آورد باد مست سحر ، بوی آشنا
نور لطیف صبحگهان سایه زد به کوه
دنبال آن غبار کمی در فضا دمید
پیر از کنار گور به پا خاست با چراغ
باد سحر چراغ ورا کشت و ‌آرمید
داد آسمان ز پنجره ی قرمز افق
شادی کنان ز جنبش خورشید خود امید
گلرنگ شد فروغ مه آلود بامداد
نور پریده رنگ سحر از فضا رمید
پیر شکسته پشت روان شد به سوی ده
بر روی چوبدستی باریک خود خمید
در گرد جاده ، سایه اش افتاد با عصا
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
توده های سیاه درختان
سکن اندر خموشی چو کوهند
شب به خوابست و در آسمان ها
اختران ، روشن و با شکوهند
باد گرمی چو لرزان نفس ها
می خورد بر لب و گونه هایم
می کشد نور رؤیایی ماه
سایه ای نیمرنگ از قفایم
ای شبی کافریدی خدایان
بر لبان کبودم چه نرمی
ای شبی کز تو مهتاب ها زاد
در خم گیسوانم چه گرمی
در من امشب نفوذ تو چون بود
کز بهار تو آبستنم من
زاید از من گلان شکفته
زانکه گر گل نیم ، گلشنم من
باد گرمی که می اید از دور
از من خسته ، سوزان نفس هاست
بوی عطری که پر کرده صحرا
آرزوها و زیبا هوس هاست
اختران در دو چشم منستند
چون درخشد فروغ نگاهم
بانگ تو ناله ی گنگ دریاست
یا که خاموشی شامگاهم
در نمی یابم این نغمه ی تو
گرچه تأثیر آن کرده مستم
سر چو در پایم اندازد آرام
آب چشمان بشوید دو دستم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
چو باز اید شبانگاهان آبی
من و این بام سبز آسمان ها
من و این کوهساران مه آلود
من و این ابرها ، این سایبان ها
دوم در بیشه زاران چون مه سبز
وزم در کوهساران چون دم باد
بلغزم در نشیب دره ی ژرف
به بوی صبح چون خورشید مرداد
به رقص آرم چو موجی خرمن زرد
چو بادی خوشه ها گیرم در آغوش
روم پای تهی در کشتزاران
بنوشم عطر جنگل های خاموش
سرایم با غریو آبشاران
شبانگاهان ، سرودی آسمانی
نهم دل بر طنین نغمه ی خویش
چو لغزد در سکوت جاودانی
شوم مهتاب و پر گیرم شبانگاه
بر آن دریای ژرف آسمان رنگ
بر آن امواج خشم آلود ساحل
که سر کوبند چون دیوانه بر سنگ
شوم عطری گریزان و سبکروح
در آمیزم به باد شامگاهی
بپیچم در مشام اختر و ماه
بگنجم در جهان مرغ و ماهی
شوم در جام ظلمت ، باده ی صبح
بتابم گونه ی شب زنده داران
چو برگ مرده ای ، افتان و خیزان
به رقص ایم کنار جویباران
جهان ماندست و این زیبا هوسها
که هر دم می کشانندم به دنبال
چنانم در دل انگیزند غوغا
که با مهتاب ها گیرم پر و بال
ازین پس ، این من و این شادی عمر
من و این دشت ها ، این بوستان ها
چو بازاید شبانگاهان‌ آبی
من و این بام سبز آسمان ها

 

parandiseshgh

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آگوست 2007
نوشته‌ها
4
لایک‌ها
0
: نه به فردايي پر از خاطره مي انديشم
نه به دنيايي پر از حادثه مي انديشم
نه به خويش و نه به عالم و نه به پاييز و بهار
نه به امواج پر از آينه مي انديشم
نه به فردايي پر از حادثه مي انديشم
نه به دنيايي پر از خاطره مي انديشم
نه به خويش و نه به عالم و نه به پاييز و بهار
نه به امواج پر از آينه مي انديشم
نه به اين بار گران نه به اين آب روان
نه به اين و نه به آن به تو مي انديشم
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
به آتش می‌کشاند شعله شعله جنگل خود را
درخت خشک تنهایی که در خود شعله ور گردد



 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
: نه به فردايي پر از خاطره مي انديشم
نه به دنيايي پر از حادثه مي انديشم
نه به خويش و نه به عالم و نه به پاييز و بهار
نه به امواج پر از آينه مي انديشم
نه به فردايي پر از حادثه مي انديشم
نه به دنيايي پر از خاطره مي انديشم
نه به خويش و نه به عالم و نه به پاييز و بهار
نه به امواج پر از آينه مي انديشم
نه به اين بار گران نه به اين آب روان
نه به اين و نه به آن به تو مي انديشم

سلام دوست عزیز ورودتون رو به پی تی خوش امد می گم !
البته اگه قبلا این جا کاربر نبوده باشید!:happy::happy:
به آتش می‌کشاند شعله شعله جنگل خود را
درخت خشک تنهایی که در خود شعله ور گردد




سلام دوست عزیز
شما هم کم به ما سر می زنید !دلمون براتون تنگ می شه ها!!!!11:blush::blush:
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
دریغا باز اگر رستم پس از عمری پدر گردد
دریغا داغ سنگینی که روزی تازه تر گردد

چه خواهد کرد بعد از امتحان اینبار ابراهیم
خودش تنها اگر از سمت قربانگاه برگردد ؟

چه تضمینی که مصلوبش نگردانیم عیسی را
اگر یک بار دیگر نیز مریم بارور گردد

مرا در چاه درد خویش بگذارید و مگذارید
پدر از مکر ننگین برادر با خبر گردد
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0


لبت صريح ترين آيه ي شکوفائي ست
و چشمهايت شعر سياه گويائي ست
چه چيز داري باخويشتن که ديدارت
چو قله هاي مه آلود محو و رويائي ست
چگونه وصف کنم هيئت نجيب ترا
که در کمال ظرافت کمال ِ والا ئي ست
تو از معابد مشرق زمين عظيم تري
کنون شکوه تو و بهت من تماشائي ست
در آسمانه ي در ياي ديدگان تو شرم
شکوهمند تر از مر غکان در يائي ست
شميم وحشي گيسوي کوليت نازم
که خوابناک تر از عطر هاي صحرائي ست
مجال بوسه به لب هاي خويشتن بدهيم
که اين بليغ ترين مبحث شناسائي ست

پناه غربت غمناک دستهائي باش
که دردناک ترين ساقه هاي تنهائي ست .
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
مي کنم الفبا را، روي لوحه ي سنگي
واو مثل ويراني، دال مثل دلتنگي
بعد از اين اگر باشم در نبود خواهم بود
مثل تاب بيتابي مثل رنگ بيرنگي
از شبت نخواهد کاست، تندري که مي غرّد
سر بدزد هان! هشدار! تيغ مي کشد زنگي
امن و عيش لرزانم نذر سنگ و پرتابي ست
مثل شمع قرباني در حفاظ مردنگي
هر چه تيز تک باشي، از عريضه ي نطعت
دورتر نخواهي رفت مثل اسب شطرنگي
قافله است و توفان ها خسته در بيابان ها
در شبي که خاموش است کوکب شباهنگي
در مداري از باطل، بي وصول و بي حاصل
گرد خويش مي چرخند راه هاي فرسنگي
مثل غول زنداني تا رها شويم از خُم
کي شکسته خواهد شد اين طلسم نيرنگي؟
صبح را کجا کشتند کاين پرنده باز امروز
چون غُراب مي خواند با گلوي تورنگي
لاشه هاي خون آلود روي دار مي پوسند
وعده ي صعودي نيست با مسيح آونگي
 

beatris90

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2007
نوشته‌ها
127
لایک‌ها
0
اي غم ، تو که هستي ز کجا مي آيي؟
هر دم به هواي دل ما مي آيي


باز آي و قدم به روي چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا مي آيي!
 

mehdi_shamlu

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
3 آگوست 2007
نوشته‌ها
8
لایک‌ها
0
سلام.می خواستم بدونم واسه آهنگ هم شعر می گیید.متشکر
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
ضیافت های عاشق را
خوشا بخشش ، خوشا ایثار
خوشا پیدا شدن در عشق
برای گم شدن در یار
چه دریایی میان ماست
خوشا دیدار ما در خواب
چه امیدی به این ساحل
خوشا فریاد زیر آب
خوشا عشق و
خوشا خون جگر خوردن
خوشا مردن
خوشا از عاشقی مردن
اگر خوابم اگر بیدار
اگر مستم اگر هوشیار
مرا یارای بودن نیست
تو یاری کن مرا ای یار
تو ای خاتون خواب من
من تن خسته را دریاب
مرا هم خانه کن ، تا صبح
نوازش کن مرا ، تا خواب
همیشه خوابتو ددین
دلیل بودن من بود
چراغ راه بیداری اگر بود
از تو روشن بود
نه از دور و نه از نزدیک
تو از خواب آمدی ای عشق
خوشا خودسوزی عاشق
مرا آتش زدی ای عشق
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
شب آغاز هجرت تو
شب از خود گذشتنم بود
شب بی رحم رفتن تو
شب از پا نشستنم بود
شب بی تو ، شب بی من
شب دل مرده های تنها بود
شب رفتن ، شب مردن
شب دل کندن من از ما بود
واسه جشن دلتنگی ما
گل گریه ، سبد سبد بود
با طلوع عشق من و تو
هم زمین ، هم ستاره بد بود
از هجرت تو شکنجه دیدم
کوچ تو اوج ریاضتم بود
چه مؤمنانه از خود گذشتم
کوچ من از من ، نهایتم بود
به دادم برس ، به دادم برس
تو ای ناجی تبار من
به دادم برس ، به دادم برس
تو ای قلب سوگوار من
سهم من جز شکستن من
تو هجوم شب زمین نیست
با پر و بال خکی من
شوق پرواز آخرین نیست
بی تو باید دوباره برگشت
به شب بی پناهی
سنگر وحشت من از من
مرهم زخم پیر من کو ؟
واسه پیدا شدن تو اینه
جاده ی سبز گم شدن کو ؟
بی تو باید دوباره گم شد
تو غبار تباهی
با من نیاز خک زمین بود
تو پل به فتح ستاره بستی
اگر شکستم ، از تو شکستم
اگر شکستی ، از خود شکستی
به دادم برس ، به دادم برس
تو ای ناجی تبار من
به دادم برس ، به دادم برس
تو ای قلب سوگوار من
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
با توام ، با تو که دستت
دست دنیا ساز رنجه
با توام با تو که بغضت
معنی آواز رنجه
اگه یخ باد ستمگر
پی قتل عام برگه
اگه این باغ برهنه
باغ تاراج تگرگه
اگه بی پناهی گل
رنگ بی پناهی ماست
دستتو بذار تو دستم وقت پیوند درختاست
رو تن سخت درختا
بنویس و دوباره بنویس
که شکست یک شقایق
مرگ باغ ، مرگ باهار نیست
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را
و عاشقانه گذر کردم
از حیاط های ازدحام و
انزوا
از حیاط های کودکان هدر
و زنان پا به زا
استواران لغوه
کبوتربازان زمینگیر
و پیرزنان لاجورد و گرد آجر
از حیاط های رخت و رخت و رخت
از حیاط های خوض های غسل و وضو
از حیاط های زن پدر و نشانده
هوو ، پدر خوانده
از حیاط های قرض و قسط و مساعده
روضه ، نذر ، دخیل
از حیاط های رادوی ، تپاز
راشد
و مهوش
از حیاط های گلپا و یاحقی
از حیاط های اسمیرنوف
شلاق
نعره های پدر
و هق هق مادر
از حیاط های امید های مبهم و رؤیا
بر دوش خسته کشیدم
ترانه هایم را و
عاشقانه گذر کردم
از کوچه های پرسه پس لیس
از کوچه های چولی
کولی و سک سک
از کوچه های نسق
حیدر حیدری
و قرق
از کوچه های هیئت ، کتل ، زنجیر
از کوچه های تاج ، پرسپولیس
بهمنش و قلیچ
از کوچه های نگاه های خواستار
و سلام خای سرخ آبی
از کوچه های دیدار های پنهان
سایه های مشکوک
نفس بریدگی
از کوچه های مشیری ، فروغ
از کوچه های خاطرات مکتوب
و بلوغ
بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را
و عاشقانه گذر کردم
از شهر های انتقال
مهاجرت
تبعید
از شهرهای گنبد
باغ ملی
بازار
از شهرهای هل ، گلاب ، فرش چای
از شهرهای دوچرخه ، ترن ، هواپیما
قاطر
از شهرهای پاسبان ، دژبان، ژاندارم
از شهرهای پایگاه ، پادگان ، پاسگاه
از شهرهای زرد زخم ، صرع
خوره
از شهرهای فقر ، مرگ
و نفرین مادران
از شهرهای ژنرال ها
حکومت نظامی
و انتخابات
از شهرهای رود ، کوه ، دشت
از شهرهای هدایت ، جلال ، ساعدی ، صمد
از شهرهای وداع های معطر
و اشک
بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را
و عاشقانه گذر کردم
از خیابان های پلکارد
و گاردن پارتی
ساندویچ ، آبجو ، زر
از خیابان های بخت آزمایی
فال ، تصنیف
از خیابان های کیهان ، اطلاعات
از خیابان های قصیر ، گاو ، و مغول ها
از خیابان های منفردزاده ، داریوش
وثوقی ، گوگوش
از خیابان های مشاعره ، جدول ، صف
از خیابان های تعزیه ، غزل ، سرود
از خیابان های راهپیمانیی
اعلامیه
قطعنامه
قیام
از خیابان های مجاهد ، چریک ، پیش مرگ
از خیابان های طویل بی برگشت
و بغض
بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را
و عاشقانه گذر کردم
از اتاق های آخرین تردید ، اولین بوسه
از اتاق های رنگی پوستر
پله ، تختی، کلی
و تیم ملی فوتبال
از اتاق های نقشه ، مینیاتور
و خط نستعلیق
از اتاق های جنگ شکر ، پاشنه آهنین ، مادر
از اتاق های بحث ، انشعاب ، انگ
از اتاق های مصدق ، مائو
استالین ، و علی
از اتاق های ختفا ، گریم
لو رفتن
از اتا های تفتیش ، دستبند ، بی سیم
از اتاق های کابل ، قپان ، بازجو
و تردید
از اتاق های سرد تو در تو
و هق هق
بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را
و عاشقانه گذر کردن
از سلول های ترس های بسیار و امید های اندک
از سلول های خود آموز و دیکشنری
از سلول های یقلاوی
سه سیگار روزانه
و شبان مقطع کابوس
از سلول های دغدغه ، دوار ، درد
از سلول های زخم ، عفونت ، ورم
از سلول های شمارش آجر ، قدم ، میله
از سلول های حیاط ، هواخوری ، رمز
و حسرت یک آغوش
از سلول های چه گوارا
شریعتی و خوجه
از سلول های فریب دادن زندانبان
فریب دادن خویش
از سلول های فراموش کردن
به خاطر آوردن
از سلول های اشک های یاغی
و غضب های رام
و امید
بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را
و عاشقانه گذر کردم
از سال های ناست ، خضاب ، ادکلن و فرخزاد
از سال های کنکوذ ، کار و اجباری
از سال های بن بست ، جمعه ، کمکم کن ، شب
از سالهای شاملو ، اخوان ، نیما
از سالهای سارتر ، فلینی ، برشت ، جشن هنر
از سالهای اعتصاب ، گاز اشک آور ، دود ، لاستیک
از سالهای نعش ، اوین ، چیتگر
از سالهای پویان ، رضایی ، خسرو و کرامت
از سالهای جهل ، توطئه ، فریب
از سال های قتل عام انقلاب
از سالهای سایه روشن سیال
و شک
بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را و عاشقانه
گذر کردن
تا با دهان کوچک تو بخوانم
آواز سرزمین صبورم را
در جشن زاد روز کودک اینده
بر دوش خسته کشیدم ترانه هایم را و عاشقانه گذر کردم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
گل بارون زده ی من
گل یاس نازنینم
می شکنم ، پژمرده می شم
نذار اشکاتو ببینم
تا همیشه تو رو داشتن
داشتن تمام دنیاست
از تو و اسم تو گفتن
بهترین همه حرفاست
با تو ، با تو اگه باشم
وحشت از مردن ندارم
لحظه هام پر می شن از تو
وقت غم خوردن ندارم
س ای غزلواره ی دلتنگ
که همه تنت کلامه
هنوزم با گل گونه ت
شرم اولین سلامه
ای تو جاری توی شعرم
مثل عشق و خون و حسرت
دفتر شعر من از تو
سبد خاطره هامه
ای گل شکسته ساقه ، گل پرپر
که به یاد هجرت پرنده هایی
توی یأس مبهم چشمات می بینم
که به فکر یه سفر به انتهایی
سر به زیر دل شکسته ، نازنینم
اگه ساده ست واسه تو گذشتن از من
مرثیه سر کن برای رفتن من
آخه مرگ واسه من از تو گذشتن
گل بارون زده ی من
اگه دلتنگم و خسته
اگه کوچیدن توفان
ساقه ی منم شکسته
می تونم خستگیاتو
از تن پکت بگیرم
می تونم برای خوبیت
واسه سادگیت بمیرم
با تو ، با تو اگه باشم
وحشت از مردن ندارم
لحظه هام پر می شن از تو
وقت غم خوردن ندام
 
بالا