• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
چنان دل کندم از دنیا
که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرا در خویش
که مرگ من تنها تماشاییست
مرا در اوج خود می خواهی
تماشا کن تماشا کن
دروغی بودم از دیروز
مرا ان روز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر
نمیگرید به حال ما
همه از من گریزانند
تو هم بگذر از این تنهایی
فقط اسمی به جا مانده
از انچه بودم هستم
دلم چو دفتر خالی است
قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم
به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتم
چه راهی پیش رو دارم
رفیقان ۱ به ۱ رفتند
مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند
گمان کردم که خود دردم
به دست خود سزای خویش دیدم
که پا از گلیم خود کشیدم
 

- Saman -

Registered User
تاریخ عضویت
3 دسامبر 2007
نوشته‌ها
317
لایک‌ها
761
دریا خندید
در دور دست،
دندان‌هایش کف و
لب‌هایش آسمان.

ــ تو چه می‌فروشی
دختر غمگین سینه عریان؟

ــ من آب دریاها را
می‌فروشم، آقا!

ــ پسر سیاه، قاتی خونت
چی داری؟

ــ آب دریاها را
دارم، آقا!
ــ این اشک‌های شور
از کجا می‌آید، مادر؟

ــ آب دریاها را من
گریه می‌کنم، آقا!

ــ دل من و این تلخی بی‌نهایت
سرچشمه‌اش کجاست؟

ــ آب دریاها
سخت تلخ است، آقا!

دریا خندید در دوردست

دندان هایش کف و

لب هایش آسمان...



ترانه‌ی آب دریا: فدریکو گارسیا لورکا
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
گنجشکای خونه - اردلان سرفراز
ای چراغ هر بهانه
از تو روشن از تو روشن
ای که حرفای قشنگت منو آشتی داده با من
من و گنجشکای خونه دیدنت عادتمونه
به هوای دیدن تو پر می گیریم از تو لونه
باز میایم که مثل هر روز
برامون دونه بپاشی
من و گنجشکا می میریم تو اگه خونه نباشی
همیشه اسم تو بوده اول و آخر حرفام
بس که اسم تو رو خوندم بوی تو داره نفس هام
عطر حرفای قشنگت عطر یک صحرا شقایق
تو همون شرمی که از اون
سرخ گونه های عاشق
شعر من رنگ چشاته
رنگ پاک بی ریایی
بهترین رنگی که دیدم
رنگ زرد کهربایی
من و گنجشکای خونه
دیدنت عادتمونه
به هوای دیدن تو پر می گیریم از تو لونه
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
اندوه تو شد وارد کاشانه‌ام امشب
مهمان عزیز آمده در خانه‌ام امشب
صد شکر خدا را که نشسته‌ست
به شادیگنج غمت اندر دل ویرانه‌ام امشب
من از نگه شمع رخت دیده نورزم
تا پاک نسوزد پر پروانه‌ام امشب
بگشا لب افسونگرت ای شوخ پری چهر
تا شیخ بداند ز چه افسانه‌ام امشب
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد
باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد
بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد
آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد
پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان! به نیکی خواهم دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد
سیف فرغانی
++++++++++++++
پ ن::سیف فرغانی کیست؟
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
توو صبحِ سرد و دلگیر زمستون
کنار برف زیبای توو ایوون
دو تا چشمِ نیازِ رو به رویا
اسیرِ قصّه های تلخ فردا
نمای آسمون ابری و ناباب
هوای عاشقی لبریز مهتاب
نوازش میکنه برگای سبزو
ستایش میکنه صحرای مارو
گذرگاه عبورش خطِّ نوره
برای جاده ممتد،بی عبوره
کنارِ کنجِ قلبِ خسته در خون
تکیده در میان زهر گلگون
یه مردی عاشقونه بی بهونه
نوشته از درونِ ذهنِ پونه
یه تسکینی بشه از حرف گفته
یه سوزی باشه از چشم نخفته
چراغ رو به بالا نقطه بی سو
کمک حالِ همین فانوسِ بی او
زبانِ متنِ او در وصفِ حاله
که بودن توو گذشته یک خیاله
که بودن توو گذشته میشه دیروز
میشینه روی کاغذ حرف امروز
شروعِ این نمایش روح ناهید
به ذهنش عاشقونه گریه بارید
جلا پیشه شد و همراز پرواز
به گیتار دلش آواز این ساز...
همیشه میشه با تو باشه ریشه
چی میشه که نباشه زخم تیشه
سه نقطه آخر حرفش یه تمدید
یه فرصت باشه از اون روز تردید
کلامِ آخرِ این شعر پُر حرف
درونِ رازِ مَردِ خفته در برف.....!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
شب سردی ست و هوا منتظر باران است
وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است
شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من
ماه پیشانی من دلبر بارانی من۰۰۰۰۰
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
در این جا چهار زندان است
دو سه راه
یکی دو در
و نیم درخت
در این جا چهار پنج آدم است
سه چهار آشنا
یکی دو دست
نیم بوسه
در این جا ده بیست کار است
سی چهل بیکار
چهل پنجاه دست
چند هزار میل
یک چهارم عشق
بی نهایت جنون
حسین سناپور
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست


عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود


سجده ای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او


گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای


جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای


نیشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی


خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن


مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم


گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم


سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی


عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم


کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عا قل می شوی اما نشد


سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت


روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی


مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی


حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
ل روزنامه‌ها، اول همه را سر كار مي‌گذارند
بعد آگهي استخدام مي‌زنند
بچه‌هاي وظيفه، يا شاعر شده‌اند يا خواننده!
خدا را شكر در خانه ما، كسي بيكار نيست
يكي فرم پر مي‌كند، يكي احكام مي‌خواند
يكي به سرعت پير مي‌شود
و آن يكي مدام نق مي‌زند:
مرده‌شور ريختت را ببرد
چرا از خرمشهر، سالم برگشتي؟
اکبر اکسیر
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
تا تو با منی زمانه با من است

بخت و کام جاودانه با من است

تو بهار دلکشی و من چو باغ

شور و شوق صد جوانه با من است

یاد دلنشینت ای امید جان

هر کجا روم روانه با من است

ناز نوشخند صبح اگر توراست

شور گریه ی شبانه با من است

برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست

رقص و مستی و ترانه با من است

گفتمش مراد من به خنده گفت

لابه از تو و بهانه با من است

گفتمش من آن سمند سرکشم

خنده زد که تازیانه با من است

هر کسش گرفته دامن نیاز

ناز چشمش این میانه با من است

خواب نازت ای پری ز سر پرید

شب خوشت که شب فسانه با من است
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
در این دقایق بسیار تلخ و تکراری
یکی نشسته میان جهار دیواری
یکی نشسته که تصویر او شبیه من است
یکی که چاره ی کارش شده ست ناچاری
کسی شبیه من و روزهای ابری من
کسی که گم شده در بین خواب وبیداری
دوچشم برده میان دو دست و می گرید
وقطره های غروری که می شود جاری
هنوز خاطره ها را عزیز می دارد
نمی گذارد عشقش کشد به بیزار
مرا در آینه می بیند و نمی شکند
چقدر کار شگفتی ست خویشتن داری
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
اندر صف دوستان ما باش و مترس
خاک در آستان ما باش و مترس
گر جمله جهان قصد به جان تو کنند
فارغ دل شو ، از آن ما باش و مترس

ابوسعید ابولخیر
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
امشب به کشفی بزرگ دست یافته ام
از این به بعد
هر گاه دلتنگت شدم
با وجود این همه دوری
بیدرنگ ...
آرام و ساده
در مقابل آیینه خواهم ایستاد
و به چشم های خود نگاه خواهم کرد.

وحید عمرانی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
نهان کرد دیوانه در جیب، سنگییکیرا بسر کوفت، روزی بمعبرشد از رنج رنجور و از درد نالانبپیچید و گردیدچون مار چنبردویدند جمعی پی دادخواهیدریدند دیوانه را جامه در برکشیدند و بردندشان سوی قاضیکه این یک ستمدیده بود، آن ستمگرز دیوانهو قصه ی سر شکستنبسی یاوه گفتند هر یک بمحضربگفتا همان سنگ، بر سر زنیدشجز این نیست بدکار را مزد و کیفربخندید دیوانه زان دیو رائیکه نفرینبرین قاضی و حکم و دفترکسی میزند لاف بسیار دانیکه دارد سری از سر منتهیترگر اینند با عقل و رایان گیتیز دیوانگانش چه امید، دیگرنشستندو تدبیر کردند با همکه کوبند با سنگ، دیوانه را سر
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
آنکس که چو سیمرغ بی نشانستاز رهزن ایام در امانست
ایمن نشد از دزد جز سبکباربر دوش تو این بار بس گرانست
اسبی که تو را میبرد بیک عمربنگر که بدست که‌اش عنانست
مردم‌کشی دهر، بی سلاح استغارتگری چرخ، ناگهانست
خودکامی افلاک آشکار استاز دیده‌ی ما خفتگان نهانست
افسانه‌ی گیتی نگفته پیداستافسونگریش روشن و عیانست
هر غار و شکافی بدامن کوهبا عبرت اگر بنگری دهانست
بازیچه‌ی این پرده، سحربازیستبی باکی این دست، داستانست
دی جغد به ویرانه‌ای بخندیدکاین قصر ز شاهان باستانست
تو از پی گوری دوان چو بهرامآگه نه که گور از پیت دوانست
شمشیر جهان کند مینماندتا مستی و خواب تواش فسان است
بس قافله‌ی گم گشته است از آنروزکاین گمشده، سالار کاروانست
بس آدمیان پای بند دیوندبسیار سر اینجا بر آستانست
از پای در افتد به نیمه‌ی راهآن رفته که بی توشه و توانست
زین تیره تن، امید روشنی نیستجانست چراغ وجود، جانست
شادابی شاخ و شکوفه در باغهنگام گل از سعی باغبانست
دل را ز چه رو شوره‌زار کردیخارش بکن ایدوست، بوستانست
خون خورده و رخسار کرده رنگیناین لعل که اندر حصار کانست
آری، سمن و لاله روید از خاکتا ابر بهاری گهر فشانست
در کیسه‌ی خود بین که تا چه داریگیرم که فلان گنج از فلانست
ز اسرار حقیقت مپرس کاین رازبالاتر از اندیشه و گمانست
ای چشمه‌ی کوچک بچشم فکرتبحریست که بی کنه و بی کرانست
اینجا نرسد کشتی بساحلگر زانکه هزارانش بادبانست
بر پر که نگردد بلند پروازمرغیکه درین پست خاکدانست
گرگ فلک آهوی وقت را خورددر مطبخ ما مشتی استخوانست
اندیشه کن از باز، ای کبوترهر چند تو را عرصه آسمانست
جز گرد نکوئی مگرد هرگزنیکی است که پاینده در جهانست
گر عمر گذاری به نیکنامیآنگاه تو را عمر جاودانست
در ملک سلیمان چرا شب و روزدیوت بسر سفره میهمانست
پیوند کسی جوی کاشنائی استاندوه کسی خور که مهربانست
مگذار که میرد ز ناشتائیجان را هنر و علم همچو نانست
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
کافیست دستت را دراز کنی
خنده هایم را قاب بگیری
روی دیوار رها کنی
و بعد ...
می دانم
سکوت لای انگشتهایت را گرفته
لبهایم بی ملاحظه نیستند.
بگذریم...
من که دریا از سرم گذشت
نگران تو هستم
آخر کار
آویزان شعرها می شوی که :
"چقدر زود دیر می شود"
قیصر امین پور
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر زاستادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم خیام
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
آن به كه در اين زمانه كم گيري دوست
با اهل زمانه صحبت از دور نكوست
آنكس كه به جمگي ترا تكيه بر اوست
چون چشم خرد باز كني دشمنت اوست خیام
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
شب آشیان شبزده
چکاوک شکسته پر
رسیده ام به ناکجا
مرا به خانه ام ببر
کسی به یاد عشق نیست
کسی به فکر ما شدن
از آن تبار خود شکن
تو مانده ای و بغض من
از این چراغ مردگی
از این بر آب سوختن
از این پرنده کشتن و
از این قفس فروختن
چگونه گریه سر کنم
که یار غمگسار نیست
مرا به خانه ام ببر
که شهر ، شهر یار نیست
ايرج جنتی عطائی
 
بالا