• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
کسری من نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است

دریا و من چه قدر شبیهیم گرچه باز
من سخت بیقرارم و او بیقرار نیست
با او چه خوب می شود از حال خویش گفت
دریا که از اهالی این روزگارنیست
امشب ولی هوای جنون موج میزند
دریا سرش به هیچ سری سازگار نیست
ای کاش از تو هیچ نمی گفتمش ببین
دریا هم اینچنین که منم بردبار نیست

محمد علی بهمنی
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
گفتي بايد بنويسم که شب قصه قشنگه
رو سر ثانيه هامون يه حرير رنگ به رنگه
گفتي بايد بنويسم جاده ي ترانه بازه
شب رو سياه قصه از ستاره بي نيازه
گفتي بايد بنويسم اما سخته اين نوشتن
چه شباي رنگ به رنگي
چه جماعت يه رنگي
نه مسلسلي نه جنگي
چه دروغاي قشنگي
من مي خوام يه آينه باشم روبه روي اين دقايق
مثل يه بغض قديمي واسه دلتنگي عاشق
اما اينجا سنگ سايه مي شکنه آينه ها رو
تو يه لحظه برف وحشت مي پوشونه جاي پا رو
اينجا بايد بنويسي که چشاي شب قشنگه
اينجا جاي آينه ها نيست اينجا وعده گاه سنگه
چه شباي رنگ به رنگي
چه جماعت يه رنگي
نه مسلسلي نه جنگي
چه دروغاي قشنگي

یغما گلرویی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
خداونـــدا تو مـــــــــــی دانی که من دلواپس فردای خود هســــــتم

مــــــــــــبادا گــم کنــــم راه قشـــــــنگ ارزوها را

مـــــــــــــــبادا گم کنــــم اهــــــــداف زیـــــــــبا را

مـــــــــــــــــبادا جا بمانم از قطار موهبت هات

دلم... بیـــــن امـــــــــید و ناامیـــدی میزنــــــــد پرســـــــــه،

میکــــــــــند فریاد،میشـــــــــــود خســــــــــتــــــــه

مـــــــــــــرا تـــــــــــــنها تو نــــــــــــگذاری،خداونـ ـــــــــدا..!!
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
در نهفته ترين باغ ها ، دستم ميوه چيد.
و اينك ، شاخه نزديك ! از سر انگشتم پروا مكن.
بي تابي انگشتانم شور ربايش نيست ، عطش آشنايي است.
درخشش ميوه ! درخشان تر.
وسوسه چيدن در فراموشي دستم پوسيد.
دورترين آب
ريزش خود را به راهم فشاند.
پنهان ترين سنگ

سايه اش را به پايم ريخت.
و من ، شاخه نزديك !
از آب گذشتم ، از سايه بدر رفتم.
رفتم ، غرورم را بر ستيغ عقاب- آشيان شكستم
و اينك ، در خميدگي فروتني، به پاي تو مانده ام.
خم شو ، شاخه نزديك!

سهراب سپهری - ای نزدیک
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
سکوت
شب
من
بی تو
درد
زجر
تداعی این سوال وحشتناک
چرا؟؟...
و باز هم بی جواب
بی جواب
سوزش
و اشک جاری شد
من
خسته
خدایم!!...
زمینت بوی نا می دهد!!
بهشت که نه...
جهنمت را هم بدهی راضیم!!...
اینجا کسی
چیزی
جایی
زیبا نیست!
حتی خودم!!
خود زمینی ام را هیچ دوست ندارم!!
هیچ کس را دوست ندارم!!
من
سبزه
پیچک
بنفشه های کنار خیابان های وحشی
آسمان
ابرها
کوه
دریا
باران
خدا من باران
من اینها را دوست دارم!!
زمین نمی خواهم!!
تن قفس است
جای من اینجا نیست!!
خسته ام!!
خدا!!...
من فقط
فقط تو را می خواهم!!....
.
.
.
شب
سکوت
من
خدایا...


shiny
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
خدایا !
تمام خنده های تلخ امروزم را میدهم...
یکی از آن گریه های شیرین کودکی ام را پس بده...
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
این که با خود می کشم هر سو، نپنداری تن است
گورِ گردان است و درآن آرزوهای من است!
آتش سردم که دارم جلوه ها در تیرگی
چون غزالان در سیاهی دیدگانم روشن است
من نه باغم، غنچه های ناز من تک دانه نیست
پهنْ دشتم، لاله های داغ من صد خرمن است
این که چون گل می درم از درد و افشان می کنم
پیش اهل دل تن و پیش شما پیراهن است
آسمان را من جگرخون کردم از اندوه خویش
در جگر گاه ِ افق، خورشید، سوزن سوزن است
این که می جوشد میان ِ هر رگم دردی است داغ
دورگاه دردِ جوشان است و پنداری تن است !
سینه ام آتش گرفت و شد نگاهم شعله بار
خانه میسوزد، نمایان شعله ها از روزن است
آه، سیمین! گوهری گمگشته در خکسترم
من بمانم، او فرو ریزد، زمان پرویزن است

سیمین بهبهانی
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
فقط تاریکی می داند
ماه چقدر روشن است
فقط خاک می داند
دست های آب
چقدر مهربان است!
معنی دقیق نان را
فقط آدم گرسنه می داند
فقط من می دانم
تو چقدر زیبایی!

رسول یونان
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
به جهنم که پیر می‌‌شوی دیوانه
چروکِ زیر چشمانت
همانقدر زیباست
که چینِ رویِ دامنت !

نیکی فیروزکوهی
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
با همه‌ی بی سر و سامانی‌ام
باز به دنبال پریشانی‌ام

طاقت فرسودگی‌ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی‌ام

آمده‌ام بلکه نگاهم کنی
عاشق آن لحظه‌ی طوفانی‌ام

دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام

آمده‌ام با عطش سال‌ها
تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام

ماهی برگشته ز دریا شدم
تا تو بگیری و بمیرانی‌ام

خوب‌ترین حادثه می‌دانمت
خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟

حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی‌ام

حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست
تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام

ها به کجا میکشی‌ام خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانی‌ام!
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
من همان شبان عاشقم
سینه چاک و ساکت و غریب
بی‌تکلف و رها
در خراب دشتهای دور

در پی تو می‌دوم
ساده و صبور
یک سبد ستاره چیده‌ام برای تو
یک سبد ستاره
کوزه ای پرآب
دسته‌ای گل از نگاه آفتاب

یک عبا برای شانه‌های مهربان تو
در شبان سرد
چاروقی برای گامهای پرتوان تو
در هجوم درد

من همان بلال الکنم
در تلفط تو ناتوان
آه از عتاب!

سلمان هراتی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
ما فریاد می‌زدیم: «چراغ! چراغ!»
و ایشان درنمی‌یافتند.

سیاهی‌ چشمِشان
سپیدی‌ کدری بود اسفنج‌وار
شکافته
لایه‌بر لایه‌بر
شباهت برده از جسمیّتِ مغزشان.

گناهی‌شان نبود:
از جَنَمی دیگر بودند.

۲۱ خردادِ ۱۳۶۷

احمد شاملو
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri
یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو می برد
بی گمان من می شوم بازنده و او می برد
اشک می ریزم و می دانم که چشمان مرا
عاقبت این گریه های بی حد از سو می برد
آنقدر تلخم که هر کس یک نظر میبیندم
ماجرا را راحت از رفتار من بو می برد
من در این فکرم جهان را می شود تغییر داد
عاقبت اما مرا تقدیر از رو می برد...
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
تا حیات من به دست نان دهقان است و بس
جان من سر تا به پا قربان دهقان است و بس
رازق روزی ده شاه و گدا بعد ازخدای
دست خون آلود بذر افشان دهقان است و بس
برسر خوان خواجه پندارد كه باشد میزبان
غافل است از این كه خود مهمان دهقان است و بس
منهدم گردد قصور مالك سرمایه دار
كاخ محكم كلبه ویران دهقان است و بس

فرخی یزدی
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
طعنه‌ی خلق و
جفای فلک و
جور رقیب
همه هیچ‌اند
اگر یار موافق باشد!
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
در نوبتی دوباره دلت را مرور کن

از غم به هر بهانه ی ممکن عبور کن

گیرم تمام راه تو مسدود شد ، بگرد

یک آسمان تازه و یک جاده جور کن !
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سؤال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
محتاج قصه نیست گرت قصد خون ماست
چون رخت از آن ِ توست به یغما چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آن جا چه حاجت است
آن شد که بار منت ملاح بردمی
گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است
ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست
احباب حاضرند به اعدا چه حاجت است
ای عاشق گدا چو لب روح بخش یار
می‌داندت وظیفه تقاضا چه حاجت است
حافظ تو ختم کن که هنر خود عیان شود
با مدعی نزاع و محاکا چه حاجت است

حافظ
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
بیا ﻭﺩﺍﻉ ﮐﻨﯿﻢ ...
ﺍﮔﺮ ﺑﻨﺎ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﻤﺎﻧﺪ ...
ﻫﻤﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺑﻤﺎﻧﯽ ...
"ﮐﯿﻨﻪ ﯼ" ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﺗﺎ "ﻋﺸﻖ" ﻣﻦ

محمود دولت آبادی
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
دست عشق از دامن دل دور باد

می توان آیا به دل دستور داد؟

می توان آیا به دریا حکم کرد

که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!

باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را

بی گزاره در نهاد ما نهاد

خوب می دانست تیغ تیز را

در کف مستی نمی بایست داد
 
  • Like
Reactions: Cya

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
کاش می شد عشق را آغاز کرد

با هزاران گل یاس آن را ناز کرد

کاش می شد شیشه غم را شکست

دل به دست آورد نه اینکه دل شکست
 
بالا