• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
خواهش می کنم ریکا جان قابل نداشت!
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
ميان خاطره هايم
کسي قدم مي زند که
توان پاهايش را
به دستانش سپرده است
و حالا که به جاده
نيم راه
به باريکه اي از زمان رسيده
ديگر به خودش هم فکر نمي کند
تو که از روز اول
کمر همت را بستي
تصور بستن نارنجک را کرده بودي
خيال پيچيدن ياس
به دور پايت
زماني که
برايت کيلومترها
سينه خيز تجويزکردند
يک به يک گامهايت را
شماره کردي
مبادا يک قدم از زندگي ات را
زير پاي اين همه آدم
جا بگذاري
اين....... لعنتي
آنقدر سيگار آلماني فرستاد
که ده سال بعد
تولدت را
رودخانه راين جشن گرفت
حالا اگر به خودت هم فکر نمي کني
با شمارش آن گام ها
ده سالي جلوتري
گفته بودم
اين دست ها را براي دويدن
آفريده اند.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
ببخشید اقا ابادانی شعرتون خیلی زیبا بود از کی بود؟منظورم شاعرش بود!
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
باز کن از سر گیسویم بند
پند بس کن که نمیگیرم پند
در امید عبثی دل بستن
تو بگو تا به کی آخر تا چند
از تنم جامه برآر و بنوش
شهد سوزنده لبهایم را
تا یکی در عطشی دردآلود
بسر آرم همه شبهایم را
خوب دانم که مرا برده زیاد
من هم از دل بکنم بنیادش
باده ای ‚ ای که ز من بی خبری
باده ای تا ببرم از یادش
شاید از روزنه چشمی شوخ
برق عشقی به دلش تافته است
من اگر تازه و زیبا بودم
او ز من تازه تری یافته است
شاید از کام زنی نوشیده است
گرمی و عطر نفسهای مرا
دل به او داده و برده است زیاد
عشق عصیانی و زیبای مرا
گر تو دانی و جز اینست بگو
پس چه شد نامه چه شد پیغامش
خوب دانم که مرا برده ز یاد
زآنکه شیرین شده از من کامش
منشین غافل و سنگین و خموش
زنی امشب ز تو می جوید کام
در تمنای تن و آغوشی است
تا نهد پای هوس بر سر نام
عشق طوفانی بگذشته او
در دلش ناله کنان می میرد
چون غریقی است که با دست نیاز
دامن عشق ترا می گیرد
دست پیش آر و در آغوش گیر
این لبش این لب گرمش ای مرد
این سر و سینه سوزنده او
این تنش این تن نرمش ای مرد

فروغ فرخزاد
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
ای آمده با عشر
ای رفته با گریه
ای خط دلتنگی
از بغض تا گریه
با من صبورانه
سر کردی و ساختی
اما چه بی حاصل
دردامو نشناختی
تا زندگی بوده
قصه همین بوده
پشت سر خورشید
شب در کمین بوده
ما هر دو بازیچه در بازی نیرنگ
قربانی یک بت
سر تا به پا از سنگ
تو بت پرست اما
من بت شکن بودم
باید که بت می مرد
جایی که من بودم
بتخانه شد ما
محراب عشق من
باید که بت می مرد
جایی که من بودم
بتخانه شد اما
محراب عشق من
فرمان بت این بود
جاییکه من بودم
قربانی بت شد
ایمان و پیوندم
من هم ز جای خویش
بتخانه شد خالی
با خود تو را هم برد
آن پوچ پوشالی
کنون نه بت مانده
نه تو نه فردایی
این بت شکن ، مانده
با زخم تنهایی
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
می شد از بودن تو
عالمی ترانه ساخت
کهنه ها رو تازه کرد
از تو یک بهانه ساخت
با تو می شد که صدام
همه جا رو پر کنه
تا قیامت اسم ما
همه جا رو پر کنه
اما خیلی دیر دونستم
تو فقط عروسکی
کور و کر بازیچه ی باد
مثل یک بادبادکی
دل سپردن به عروسک
منو گم کرد تو خودم
تو رو خیلی دیر شناختم
وقتی که تمو شدم
نه یک دست رفیق دستام
نه شریک غم بودی
واسه حس کردن دردام
خیلی خیلی کم بودی
توی شهر بی کسی هام
تو رو از دور می دیدم
با رسیدن به تو افسوس
به تباهی رسیدم
شهر بی عابر و خالی
شهر تنهایی من بود
لحظه ی شناختن تو
لحظه ی تموم شدن بود
مگه می شه از عروسک
شعر عاشقونه ساخت
عاشق چیزی که نیست شد
روی دریا خونه ساخت
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
همه ی ما وارثیم
وارث عذاب عشق
سهم اونکس بیشتره
که میشه خراب عشق
سوختن و فریاد زدن
اینه رمز و راز عشق
وقت از خود مردنه
لحظه ی آغاز عشق
واسه این صدای نی
موندنی ترین شده
که به لطف زخم عشق
حنجره ش خونین شده
سهم من گلوی زخمی منه
یه صدا واسه همیشه موندنه
کوله بار سهم من رو شونمه
کوله باری که پر از شکستنه
گرمی می عشقو تکرار می کنه
ناله ی می عشقو فریاد می زنه
گرمی مستی و ضجه های نی
جوهر تمام شعرای منه
قیمتی ترین عذابه درد عشق
غم ناب و شعر نابه درد عشق
نطفه ی تمام عاشقانه ها
جوشش روح شرابه درد عشق
ذات هر قطره ی قیمتی اشک
سهم این دل خرابه درد عشق
زندگی کتاب شعر لحظه هاست
بهترین فصل کتابه درد عشق
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
تو شنیدنی مث شعر
خواستنی مث یه رویا
مثل یه قصه ی تازه
گفتنی برای دنیا
تو تقدس طلوعی
لحظه ی مقدس اوج
لحظه ی طلوع نوری
از میون افق و موج
ولی من غروب دشتم
شعر تلخ سرنوشتم
تو به پکی عقیقی
مثل دریاها عمیقی
مثل گریه مرهم درد
مثل تنهایی رفیقی
تو مقدس و عزیزی
تو به پکی عقیقی
تو شریک همه ی عمر
من رفیق نارفیقی
تو عقیق پک و روشن
تن من حلقه ی آهن
من یه انگشتر پوسیده از آهن
تو قشنگ ترین عقیق رو زمینی
تو می خوای نگین این شکسته باشی
واسه من شکسته این همنشینی
تو عقیقی تو قشنگ ترین نگینی
از یه دنیا واسه من ، تو آخرینی
تو غنیمتی مث نفس کشیدن
نفس عزیز و خوب واپسینی
تو عقیق پک و روشن
تن من حلقه ی آهن
نفسای آخرینی
تو برام عزیزترینی
برو تا رنگ غروبو
توی چشم من نیبینی
به تن پوسیده ی من
هیچ نگینی جا نداره
تن آلوده به زنگار
قیمت طلا نداره
آخر قصه همین جاس
قصه کسی که تنهاس
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
از اون روزا که قلبا نزدیک تر از امروز بود
آواز همشهری هام صمیمی و دلسوز بود
از اون روزا که رستم هنوز برام رستم بود
دستای اون گم شده اندازه ی دستم بود
از اون روزا که شب هاش می شد ستاره شمرد
اسم گلای باغو تا امروز یه عمره که می گردم
دنبال اون کسی که تو اون روزا گم کردم
از اون روزا که عکس ها زیر غبار نبودن
گنجشک های تو ایوون فکر قرار نبودن
از اون روزای معصوم روزای خوب بازی
روزای آبی عشق روزای بی نیازی
از اون روزا تا امروز یه عمره که می گردم
دنبال اون کسی که تو اون روزا گم کردم
تموم لحظآها رو به انتظار شمردم
فقط واسه یه لحظه س که تا امروز نمردم
برای اون لحظه که تموم بشه جستجوم
گم کردمو ببینم تو اینه روبروم
از اون روزا تا امروز یه عمره که می گردم
از اون روزا تا امروز یه عمره که می گردم
دنبال اون کسی که تو او روزا گم کردم
دنبال اون کسی که تو اون روزا گم کردم
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
برای گفتن من ، شعر هم به گل مانده
نمانده عمری و صد ها سخن به دل مانده
صدا که مرهم فریاد بود زخم مرا
به پیش زخم عظیم دلم خجل مانده
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سر گرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه ، هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
گر هم گله ای هست ، دگر حوصله ای نیست
حوصله ای نیست
حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست
دیریست که از خانه خرابان جهانم
بر سقف فرو ریخته ام چلچله ای نیست چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو آواره تینم
هر چند که تا منزل تو ، فاصله ای نیست
فاصله ای نیست
روبروی تو کی ام من به اسیر سر سپرده
چهره ی تکیده ای که تو غبار اینه مرده
من برای تو چی هستم ؟ کوه تنهای تحمل
بین ما پل عذابه ، من خسته پایه ی تو
ای که نزدیکی مثل من ،‌ به من اما خیلی دوری
خوب نگاه کن تا ببینی ، چهره ی درد و صبوری
کاشکی می شد تو بدونی من برای تو چی هستم
از تو بیش از همه دنیا از خودم بیش از توخسته ام
ببین که خسته ام ،‌ غرور سنگم اما شکسته ام
کاشکی از عصای دستم یا که از پشت شکسته ام
تو بخونی تو بدونی از خودم بیش از تو خسته ام
ببین که خسته ام تنها غروره عصای دستم
از عذاب با تو بودن در سکوت خود خرابم
نه صبورم و نه عاشق ، من تجسم عذابم
تو سراپا بی خیالی ، من همه تجسم عذابم
تو سراپا بی خیالی ، من همه تحمل درد
تو نفهمیدی چه دردی ، زانوی خستمو تا کرد
زیر بار با تو بودن یه ستون نیمه جونم
این که اسمش زندگی نیست
جون به لب هام می رسونم
هیچی جز شعر شکستن ، قصه ی فردای من نیست
این ترانه ی زواله ، این صدا صدای من نیست
ببین که خسته ام ، تنها غروره عصای دستم
کاشکی می شد تو بدونی من برای تو چی هستم
از تو بیش از همه دنیا از خودم بیش از توخسته ام
ببین که خسته ام ،‌ غرور سنگم اما شکسته ام
از عذاب با تو بودن یه ستون نیمه جونم
این که اسمش زندگی نیست
جون به لب هام می رسونم
تو سراپا بی خیالی ، من همه تحمل درد
تو نفهمیدی چه دردی ،‌ زانوی خستمو تا کرد
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
من کویرم ای خدا
با حسرت یه قطره آب
یه عمره که دریا رو
از دو می بینم تو سراب
بهار برام یه اسمه
یه اسم کهنه تو کتاب
حرف من با آسمون
چرا می مونه بی جواب
خدایا... خدایا
کویرم ... کویرم
بگو ابر بباره می خوام جون بگیرم
اگه بارون بباره
اگه بارون بباره
آروم آروم و نم نم
رو لب خشک و تشنم
گیسوی سبز جنگل
تنمو می پوشونه
پرنده رو درختام
می سازه آشیونه
خدایا ... خدایا
خدایا ... خدایا
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
نیمه ی گمشده ی من
چه کسی می تونه باشه
مث روح تشنه ی من
عاشق و دیوونه باشه
کسی که هر کلامش
طلوعی تازه باشه
غم و تنهایی ما
به یک اندازه باشه
اون کسی که خواستن او
با همه فرق داشته باشه
هر چی که از او بوخنم
شعر تکراری نباشه
کسی که برای خوندن
نشسته تو سینه ی من
نفس هاش هوای عشقه
سکوتش صدای عشقه
اون که از نهایت عشق
منو با اسمم بخونه
من جزیی از وجودش
یا خود خودش بدونه
اون که گم شده از آغاز
تا که من تنها بمونم
جاده ی جستجوهامو
تا قیامت بکشونم
کسی که همیشه عاشق
مث من دیونه باشه
تو دنیا اگه نباشه
تو اینه می تونه باشه
کسی که هر کلامش
طلوعی تازه باشه
غم و تنهایی ما
به یک اندازه باشه
اون که از نهایت عشق
منو با اسمم بخونه
من جزیی از وجودش
با خود خودش بدونه
اون که گم شده از آغاز
تا که من تنها بمونمم
جاده ی جستجوهامو
تا قیامت بکشونم
کسی که همیشه عاشق
مث من دیونه باشه
تو دنیا اگه نباشه
تو اینه می تونه باشه
کسی که هر کلامش
طلوعی تازه باشه
غم و تنهایی ما
به یک اندازه باشه
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
من تشنه ترین ، تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
تن پوش تن زخمی من مرهم صبره
خوشبختی برام دیدن یک لکه ی ابره
من تشنه ترین تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
من اهل کویرم
از نسل کویرم
یک عمره گول ابرای بی بارونو خوردم
دندان به لب تشنه و پوسیده فشردم
من نخل تبر خورده ی بیداد کویرم
تنهام ولی با این همه فریاد کویرم
نخلستون سرسبزی می شه روزی اینجا
پیغام منو پرنده ها میدن به ابرا
من اهل کیورم
از نسل کویرم
با لب های خشک زخم تبر اینجا می مونم
هر لحظه تو خک تشنه ریشه می نشونم
با سوز عطش تشنگی و داغی می سازم
از جنگل خورشید و عطش باغی می سازم
تنهام نذارید من دیگه از تنهایی سیرم
من منتظر دیدن باغی تو کویرم
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
این روزا که شهر عشق خالی ترین شهر خداس
خنجر نامردمی حتی تو دست سایه هاس
وقتی که عاطفه رو می شه به آسونی خرید
معنی کلام عشق خالی تر از باد هواس
اما من که آخرین عاشق دنیام
ماهی مونده به خک و اهل دریام
از همه دنیا برام یه چشمه مونده
چشمه ای به قیمت همه نفس هام
از همینه که همه عمرمو مدیون تو ام
تویی که عزیزتر از عمر دوباره ای برام
بی نیازی به تن قلندرم تنها لباسه
اما دستام به ضریح تو دخیل التماسه
خسته و زخمی دست آدمک های بدم
پشت پا به رسم بی بنیاد این دنیا زدم
من برای گم شدن از خود و غرق تو شدن
راه دور عشقمو پیمودم این جا اومدم
بی نیازی به تن قلندرم تنها لباسه
اما دستام به ضریح تو دخیل التماسه
خسته و زخمی دست آدمک های بدم
پشت پا به رسم بی بنیاد این دنیا زدم
من برای گم شدن از خود و غرق تو شدن
راه دور عشقمو پیمودم این جا اومدم
بی نیازی به تن قلندرم تنها لباسه
اما دستام به ضریح تو دخیل التماسه
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
بیا ببین که مرگ هم حریف ما نمی شود
ببین که قامت من از حادثه تا نمی شود
تو نیستی خدای من ، من و تو هر دو بنده ایم
فریب سروری مخور ، بنده ، خدا نمی شود
هزار تیر حادثه کمین گرفته در کمان
ولی اگر نخواهد او یکی رها نمی شود
وعده ی خوشبختی و من ، به خواب مانده تا ابد
گناه زنده بودنم که بی جزا نمی شود
همیشه مرگ قصه ها مرثیه ساز نیست ، نیست
زوال آن همه صدا که بی صدا نمی شود
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
بشنو همسفر من ، از این قصه ی تلخ ، راه دشوار
ای تو یک چراغ این شب تار
اینکه گذشتن از کنار قصه ها نیست
اینکه یه تصویر از سکوت آدما نیست
ما بی تفاوت به تماشا ننشستیم
ما خود دردیم ، این نگاهی گذرا نیست
سفر چه تلخه در امتداد اندوه
حس کردن مرگ لحظه ی ویرانی کوه
همپای هر بغض شکستن و چکیدن
از درد غربت بی صدا فریاد کشیدن
بشنو همسفر من ، با هم رهسپار راه دردیم
با هم لحظه ها را گریه کردیم
ما در صدای بی صدای گریه سوختیم
ما از عبور تلخ لحظه قصه ساختیم
از مخمل درد به تن عشق جامه دوختیم
تا عجز خود را با هم و بی هم شناختیم
تنهایی رفتیم به عجز خود رسیدیم
با هم دوباره زهر تنهایی چشیدیم
شاید در این راه اگر با هم بمانیم
وقت رسیدن شعر خوشبختی بخوانیم
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
من از صدای گریه ی تو
به غربت بارون رسیدم
تو چشات باغ بارون زده دیدم
چشم تو همرنگ یه باغه
تو غربت غروب پاییز
مثل من ، از یه درد کهنه لبریز
با تو بوی کاهگل و خک
عطر کوچه باغ نمنک زنده می شه
با تو بوی خک و بارون
عطر لاله و گلابدون زنده می شه
تو مثل شهر کوچک من
هنوز برام خاطره سازی
هنوزم قبله ی معصوم نمازی
تو مثل یاد بازی من
تو کوچه های پیر و خکی
هنوزم برای من عزیز و پکی
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
و بزرگترین سوالی
که تا امروز بی جوابه
نه تو بیداری نه تو خوابی
نه تو قصه و کتابه
برای دونستن تو
همه ی دنیا رو گشتم
از میون آتش و باد
خشکی و دریا گذشتم
آسمون شولای خواب
فرش من خک زمین بود
مرهم زخم های پاهام
هفتا کفش آهنین بود
تو رو پرسیدم و خواستم
از همه عالم و آدم
بی جواب اومدم اما
حالا از خودت می پرسم
تو رو باید از کدوم شهر
از کدوم ستاره پرسید
از کدوم فال و کدوم شعر
پرسید و دوباره پرسید
تو رو باید از کدوم گل
از کدوم گل خونه بویید
تو رو باید با کدوم اسب
از کدوم قبیله دزدید
غایب همیشه حاضر
تو رو باید از چی پرسید
از ته دره ی ظلمت
یا نوک قله ی خورشید
اون ور این جا و اون جا
اون ور امروز و فردا
عمق روح آبی آب
ته ذهن سبز صحرا
مث زندگی مث عشق
تو همیشه جاری هستی
تو صراحت طلوعو
نفس هر بیداری هستی
مث خورشید مث دریا
روشنی و با صراحت
تو صمیمیت آبی
واسه شستن جراحت
غایب همیشه حاضر
تو رو باید از چی پرسید
از ته دره ی ظلمت
یا نوک قله ی خورشید
تو رو از صدای قلبم
لحظه به لحظه شنیدم
تو رو حس کردم تو نبضم
من تو رو نفس کشیدم
مث حس کردن گرما
یا حضور یه صدایی
به تو اما نرسیدم
ندونستم تو کجایی
تو رو باید از کی پرسید
تو رو باید با چی سنجید
تو رو حس می کنم اما
کاشکی چشمام تو رو می دید
غایب همیشه حاضر
تو رو باید از چی پرسید
از ته دره ی ظلمت
یا نوک قله ی خورشید
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
زخمی تر از همیشه
از درد دل سپردن
سر خورده بودم از عشق
در انتظار مردن
با قامتی شکسته
از کوله بار غربت
در جستجوی مرهم
راهی شدم زیارت
رفتم برای گریه
رفتم برای فریاد
مرهم مراد من بود
کعبه تو رو به من داد
ای از خدا رسیده
ای که تمام عشقی
در جسم خالی من
روح کلام عشقی
ای که همه شفایی
در عین بی ریایی
پیش تو مثل کاهم
تو مثل کهربایی
هر ذره از دلم را
با حوصله زدی بند
این چینی شکسته
از تو گرفته پیوند
ای تکیه گاه گریه
ای هم صدای فریاد
ای اسم تازه ی من
کعبه تو رو به من داد
من زورقی شکسته م
اما هنوز طلایی
توفان حریف من نیست
وقتی تو ناخدایی
والاتر از شفایی
از هر چه بد رهایی
ای شکل تازه ی عشق
تو هدیه ی خدایی
با تو نفس کشیدن
یعنی غزل شنیدن
رفتن به اوج قصه
بی بال و پر پریدن
ای اسم تازه ی من
کعبه تو رو به من داد
ای تکیه گاه گریه
ای هم صدای فریاد
ای اسم تازه ی من
کعبه تو رو به من داد
 
بالا