• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
در کوچه ای که جز تو
آواز عابری نیست
در دفتری که جز تو
شعری و شاعری نیست
در کوچه باد هرزه است
شعری اگر نوشه
شبگرد مثل خفاش
من ، کور و لال بودم
میلاد را ندیده
رو به زوال بودم
از تو دوباره خورشید
در ذهن من درخشید
در تنی به جای خونم
شعر و ترانه جوشید
شاعر تو بودی ای دوست
گقتی و من نوشتم
دست تو رهبرم بود
نه خط سرنوشتم
میلادم از تو بوده
پیش از تو من نبودم
در من نگفته گم شد
شعری اگر سرودم
یک لحظه سال ها شد
تا عشق را شناختم
گفتی که دردکش باش
گفتی بساز ، ساختم
گفتی که در جوانی
باید که پیر باشی
در عین بنده بودن
بر خود امیر باشی
کنون که خود فراموش
سر تا به پا تو هستم
آزارم از تعلق
بی باده مست مستم
ایا گشوده ای در
بر این همیشه محتاج ؟
ایا رسیده وقت پرواز من به معراج ؟
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
اگه هم صدا بودی اگه هم صدام بودی
هیچ کی حریفم نمی شد
کوه اگه رو شونه هام بود کمرم خم نمی شد
تو اگه خواسته بودی ،‌ آخ تو اگه خواسته بودی
تو اگه مونده بودی
موندنی ترین بودم ، عمر صدام کم نمی شد
اگه هم صدا بودی ، اگه هم صدام بودی
هیچ کی حریفم نمی شد
کوه اگه رو شونه هام بود ، کمرم خم نمی شد
اگه زخمی می شدم به دست تو مرهم بود
زخم قیمتی من محتاج مرهم نمی شد
اگه بارون عزیز با تو بودن می گرفت
گل سرخ قصه مون تشنه ، شبنم نمی شد
تو اگه خواسته بودی
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
باز شب بر آسمان آوار شد
بین ما هر پنجره دیوار شد
آنکه اول نوشدارو می نمود
بر لب ما ،‌ زهر نیش مار شد
عیب از ما بود از یاران نبود
تا که یاری یار شد بیزار شد
یاوری ها بار منت شد بدوش
دست ها آغوش نه افسار شد
عاقبت با حیله ی سوداگران
عشق هم کالای هر بازار شد
آب یکجا مانده ام ، دریا کجاست
مردم از بس زندگی تکرار شد
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
خانه ی روشن ،‌ خداحافظ
سرزمین من ،‌ خداحافظ
روزای خوبت بگو کجا رفت
تو قصه ها رفت ، یا از این جا رفت
انگار که اینجا هیچی زندیه نیست
گریه فراوون ،‌ وقت خنده نیست
گونه ها خیسه ،‌ دل ها پاییزه
بارون قحطی از ابر می ریزه
همه عزادارا سر به گریبون
مردا سر دار زنا تو زندون
انگار که شبه ،‌ هر روز هفته
از هر خونه ای عزیزی رفته
همه با هم قهر ، همه از هم دور
روزا مثل شب ،‌ شب ها سوت و کور
نه تو آسمون ، نه رو زمینیم
انگار که خوابیم ، کابوس می بینیم
از زمین دوریم ، از زمان جدا
حتی نمی اییم به یاد خدا
روزای روشن ، خداحافظ
سرزمین من ، خداحافظ
نوبت میگیریم ، گیج و بی هدف
واسه مردنم ، باید رفت تو صف
روزها و شب ها این جور می گذرن
هر جا که می خوان ما رو می برن
آخه تا به کی آروم بشینیم
حسرت بکشیم ، گریه ببینیم
ای زن تنها ، مرد آواره
وطن دل تو است ، شد صد پاره
پاشو ، کاری کن ، فکر چاره باش
فکر این دل پاره پاره باش
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
ای زمین خشک و تشنه
ای که در تو ریشه دارم
ای همه دار و ندارم
از غم تو سوگوارم
نخل تنها و صبورم
با تو اما ماندگارم
انتظار و تشنگی را
با نفس هام می شمارم
یه روز اینجا باغی بود
شب اگه بود چراغی بود
اما همین که شب شکست
جاش یه شب تازه نشست
عطش که بود صبری که بود
هیچ که نبود ، ابری که بود
باد غریبی که وزید
سینه ی ابرا رو درید
باد که اومد بری نموند
یاس که اومد ، صبری نموند
هر چه درخت بود توی باغ
با دل خون ، لب های داغ
از خونه شون دل بریدن
از آب و از گل بریدن
حالا اینجا منم و من
با تو ای خک ، خک خسته
با تو هستم که وجودم
ذره ذره به تو بسته
مثل ماهی که وجودش
بسته به هوای دریا
واسه من دریا تو هستی
خشکیه تمام دنیا
من با تو هستم تا ابد
سر می کنم با خوب و بد
ثروت من این زمینه
هر چی که دارم همینه
پاییز باغمو دیدم
از غم ،‌ نه سرما تکیدم
من عاشق این زیمنم
موندم بهار و ببینم
من زندگی رو اینجا شناختم
هر چی که داشتم همینجا ساختم
همینجا باختم
حتی تو این روزای سخت
آغاز باغ یعنی درخت
اگه موندن خیلی سخته
هر چی که باشه یه شروعه
یک قدم رو به شکفتن
یه پنجره رو به طلوعه
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
آدم خیلی حقیره
بازیچه ی تقدیره
پل بین دو مرگه
مرگی که ناگزیره
حتی خود تولد
آغاز راه مرگه
حدیث عمر و آدم
حدیث باد و برگه
آغاز یک سفر بود
وقتی نفس کشیدیم
با هر نفس هزار بار
به سوی مرگ دویدیم
تو این قمار کوتاه
نبرده هستی باختیم
تا خنده رو ببینیم
از گریه اینه ساختیم
آدم خیلی حقیره
بازیچه ی تقدیره
پل بین دو مرگه
مرگی که ناگزیره
فرصت همین امروزه
برای عاشق بودن
فردا می پرسیم از هم
غریبه ای یا دشمن
ای آشنای امروز
عشق منو باور کن
فردا غریبه هستی
امروز و با من سر کن
تولد هر قصه
یک جاده ی کوتاهه
اول و آخر مرگه
بودن میون راهه
اگر چه عاجزانه
تسلیم سرنوشتیم
با هم بیا بمیریم
شاید یک روز برگشتیم
آدم خیلی حقیره
بازیچه ی تقدیره
گل بین دو مرگه
مرگی که ناگزیره
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
تو حیرانی در این هنگامه
من هم از تو حیران تر
تو در آغاز آبادی
منم هر لحظه ویران تر
در این بن بست ظلمانی
رهایی را چه می دانی
فراز از خود به سوی هم
و یا از هم گریزان تر
اگر از راه برگردیم
سراپا حسرت و دردیم
اگر از راه برگردیم
سراپا حسرت و دردیم
گذشتن مرگ
ماندن درد
کدامین است آسان تر
کدامین پیک را گویم
که من هم از تو می جویم
کدامین پیک را گویم
که من هم ازتو می جویم
نشانت را و ماندم بی خبر
هر آن پریشانتذ
در این تنهایی ممتد
فقط دست تو بر در زد
ندیدم از تو ای دیر آمده
ناخوانده مهمانتر
در این تنهایی مطلق
فقط دست تو بر در زد
ندیدم از تو ای دیر آمده
ناخوانده مهمان تر
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
کلافه سرنوشت من
سردر گم همیشه
طلسم کور این گره
یه لحظه وا نمیشه
طناب سرنوشت من
تنها پل عبوره
اما به بیراهه میره
با گره ای که کوره
دیروز مسیر قصآهام
یه جاده بود به خورشید
امروز به بیراهه شده
به شوره زار تردید
از بود و نبودم
دل کندم و بریدم
تا نیمه جون و خسته
به این گره رسیدم
به من کمک کن ای عشق
این گره رو وا کنم
به قیمت صقوطم
راهمو پیدا کنم
کلافه سرنوشت من
سر در گم همیشه
طلسم کور این گره
یه لحظه وا نمیشه
طناب سرنوشت من
تنها پل عبوره
اما به بیراهه میره
با گره ای که کوره
نه پشت سر راهی دارم
نه راهی پیش رومه
این جا نه آغازه بران
نه راه من تمومه
ببین که جون ندادم
همیشه در تلاشم
نذار تو این بیراهه
هستی مو من ببازم
به من کمک کن ای عشق
این گره رو وا کنم
به قیمت سقوطم
راهمو پیدا کنم
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
لای لای ای پسر کوچک من
دیده بربند که شب آمده است
دیده بر بند که این دیو سیاه
خون به کف ‚ خنده به لب آمده است
سر به دامان من خسته گذار
گوش کن بانگ قدمهایش را
کمر نارون پیر شکست
تا که بگذاشت بر آن پایش را
آه بگذار که بر پنجره ها
پرده ها را بکشم سرتاسر
با دو صد چشم پر از آتش و خون
میکشد دم به دم از پنجره سر
از شرار نفسش بود که سوخت
مرد چوپان به دل دشت خموش
وای آرام که این زنگی مست
پشت در داده به آوای تو گوش
یادم اید که چو طفلی شیطان
مادر خسته خود را آزرد
دیو شب از دل تاریکی ها
بی خبر آمد و طفلک را برد
شیشه پنجره ها می لرزد
تا که او نعره زنان می اید
بانگ سر داده که کو آن کودک
گوش کن پنجه به در می ساید
نه برو دور شو ای بد سیرت
دور شو از رخ تو بیزارم
کی توانی بر باییش از من
تا که من در بر او بیدارم
ناگهان خامشی خانه شکست
دیو شب بانگ بر آورد که آه
بس کن ای زن که نترسم از تو
دامنت رنگ گناهست گناه
دیوم اما تو زمن دیوتری
مادر و دامن ننگ آلوده!
آه بردار سرش از دامن
طفلک پک کجا آسوده ؟
بانگ میمرد و در آتش درد
می گدازد دل چون آهن من
میکنم ناله که کامی کامی
وای بردار سر از دامن من

فروغ فرخزاد
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
به لبهایم مزن قفل خموشی
که در دل قصه ای ناگفته دارم
ز پایم باز کن بند گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم
بیا ای مرد ای موجود خودخواه
بیا بگشای درهای قفس را
اگر عمری به زندانم کشیدی
رها کن دیگرم این یک نفس را
منم آن مرغ آن مرغی که دیریست
به سر اندیشه پرواز دارم
سرود ناله شد در سینه تنگ
به حسرتها سر آمد روزگارم
به لبهایم مزن قفل خموشی
که من باید بگویم راز خودرا
به گوش مردم عالم رسانم
طنین آتشین آواز خود را
بیا بگشای در تا پر گشایم
بسوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر
لبم بوسه شیرینش از تو
تنم با بوی عطرآگینش از تو
نگاهم با شررهای نهانش
دلم با ناله خونینش از تو
ولی ای مرد ای موجود خودخواه
مگو ننگ است این شعر تو ننگ است
بر آن شوریده حالان هیچ دانی
فضای این قفس تنگ است تنگ است
مگو شعر تو سر تا پا گنه بود
از این ننگ و گنه پیمانه ای ده
بهشت و حور و آب کوثر از تو
مرا در قعر دوزخ خانه ای ده
کتابی خلوتی شعری سکوتی
مرا مستی و سکر زندگانی است
چه غم گر در بهشتی ره ندارم
که در قلبم بهشتی جاودانی است
شبانگاهان که مه می رقصد آرام
میان آسمان گنگ و خاموش
تو در خوابی و من مست هوسها
تن مهتاب را گیرم در آغوش
نسیم از من هزاران بوسه بگرفت
هزاران بوسه بخشیدم به خورشید
در آن زندان که زندانیان تو بودی
شبی بنیادم از یک بوسه لرزید
بدور افکن حدیث نام ای مرد
که ننگم لذتی مستانه داده
مرا میبخشد آن پروردگاری
که شاعر را دلی دیوانه داده
بیا بگشای در تا پر گشایم
بسوی آسمان روشن شعر
اگر بگذاریم پرواز کردن
گلی خواهم شدن در گلشن شعر


فروغ فرخزاد
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
نیست یاری تا بگویم راز خویش
ناله پنهان کرده ام در ساز خویش
چنگ اندوهم خدا را زخمه ای
زخمه ای تا برکشم آواز خویش
برلبانم قفل خاموشی زدم
با کلیدی آشنا بازش کنید
کودک دل رنجه ی دست جفاست
با سر انگشت وفا نازش کنید
پر کن این پیمانه را ای هم نفس
پر کن این پیمانه را از خون او
مست مستم کن چنان کز شور می
باز گویم قصه افسون او
رنگ چشمش را چه میپرسی ز من
رنگ چشمش کی مرا پا بند کرد
آتشی کز دیدگانش سر کشید
این دل دیوانه را دربند کرد
از لبانش کی نشان دارم به جان
جز شرار بوسه های دلنشین
بر تنم کی مانده است یادگار
جز فشار بازوان آهنین
من چه میدانم سر انگشتش چه کرد
در میان خرمن گیسوی من
آنقدر دانم که این آشفتگی
زان سبب افتاده اندر موی من
آتشی شد بر دل و جانم گرفت
راهزن شد راه ایمانم گرفت
رفته بود از دست من دامان صبر
چون ز پا افتادم آسمانم گرفت
گم شدم در پهنه صحرای عشق
در شبی چون چهره بختم سیاه
ناگهان بی آنکه بتوانم گریخت
بر سرم بارید باران گناه
مست بودم ‚ مست عشق و مست ناز
مردی آمد قلب سنگم را ربود
بس که رنجم داد و لذت دادمش
ترک او کرد چه می دانم که بود
مستیم از سر پرید ای همنفس
بار دیگر پرکن این پیمانه را
خون بده خون دل آن خودپرست
تا به پایان آرم این افسانه را



فروغ فرخزاد
 

dariushiraz

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2006
نوشته‌ها
1,078
لایک‌ها
2
محل سکونت
شیراز
به زمین میزنی و میشکنی
عاقبت شیشه امیدی را
سخت مغروری و میسازی سرد
در دلی آتش جاویدی را
دیدمت وای چه دیداری وای
این چه دیدار دلازاری بود
بی گمان برده ای از یاد آن عهد
که مرا با تو سر و کاری بود
دیدمت وای چه دیداری وای
نه نگاهی نه لب پر نوشی
نه شرار نفس پر هوسی
نه فشار بدن و آغوشی
این چه عشقی است که دردل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گریزی ز من و در طلبت
بازهم کوشش باطل دارم
باز لبهای عطش کرده من
لب سوزان ترا می جوید
میتپد قلبم و با هر تپشی
قصه عشق ترا میگوید
بخت اگر از تو جدایم کرده
می گشایم گره از بخت چه بک
ترسم این عشق سرانجام مرا
بکشد تا به سراپرده خک
خلوت خالی و خاموش مرا
تو پر از خاطره کردی ای مرد
شعر من شعله احساس من است
تو مرا شاعره کردی ای مرد
آتش عشق به چشمت یکدم
جلوه ای کرد و سرابی گردید
تا مرا واله بی سامان دید
نقش افتاده بر آبی گردید
در دلم آرزویی بود که مرد
لب جانبخش تو را بوسیدن
بوسه جان داد به روی لب من
دیدمت لیک دریغ از دیدن
سینه ای تا که بر آن سر بنهم
دامنی تا که بر آن ریزم اشک
آه ای آنکه غم عشقت نیست
می برم بر تو و بر قلبت رشک
به زمین می زنی و میشکنی
عاقبت شیشه امیدی را
سخت مغروری و میسازی سرد
در دلی آتش جاویدی را



فروغ فرخزاد
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
ای همه شعر و حکایت
ای بزرگ ای بی نهایت
ای همه دار و ندارم
اعتبارم ای ولایت
گریه هام تو ،‌ خنده هام تو
گفتنم تو ، خواستنم تو
وقت زادن ، پیرهنم تو
وقت مردن ، کفنم تو
پیش تو دریا حقیره
حتی این دنیا حقیره
کی می تونه از تو باشه
اما دور از تو بمیره
من عاشق کی می تونم
لایق خک تو باشم
من که می میرم اگه که
یه روزی از تو جدا شم
لایق عشق تو یک روز
تو کمون گذاشت جونش
اما باز پیش تو کم بود
عشق آرش با کمونش
ای همشه شعر و حکایت
ای بزرگ ای بی نهایت
ای همه دار و ندارم
اعتبارم ای ولایت
گریه هام تو ، خنده هام تو
گفتنم تو،‌ خواستنم تو
وقت زادن ، پیرهنم تو
وقت مردن ، کفنم تو
اگه تو بخواهی از من
جرات و نفس می گیرم
از صدام یه تیر می سازم
یه کمون به دست می گیرم
حتی با دست بریده
از صدام یه تیر می سازم
اگه تو بخواهی از من
حتی جونمو می بازم
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
حس همیشه داشتنت
نه عشق و دلبستگیه
نه قصه ی گسستنه
نه حرف پیوستگیه
عادت و عشق وعاطفه
هر چه لغت تو عالمه
برای حس من و تو
یک اسم گنگ و مبهمه
تو این روزای بی کسی
اگر به دادم نرسی
یه روز میای که دیر شده
نمونده از من نفسی
خواستن تو برای من
فراتر از روح و تنه
راز همیشگی شدن
همیشه از تو گفتنه
اگر تو مهلتم بدی
مهلت مرگو نمی خوام
با تو به قصه می رسم
همراه لحظه ها می آم
عادت و عشق و عاطفه
هر چه لغت تو عالمه
برای حس من و تو
یک اسم گنگ و مبهمه
تو این روزای بی کسی
اگر به دادم نرسی
یه روز می ای که دیر شده
نمونده از من نفسی
همیشه عاجزه کلام
از گفتن معنی ناب
هیچ عاشقی عاشقی رئ
یاد نگرفته از کتاب
عادت و عشق و عاطفه
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
دل بریدم از تمام زندگی
در تو گم گشتم به نام زندگی
با تو بودن شد برایم هر نفس
معنی ناب کلام زندگی
موج خواهش های تو اما کشید
عاقبت ما را به کام زندگی
به نام زندگانی حرامم شد جوانی
به نام زندگانی حرامم شد جوانی
نوشدارویم بمال ، تلخی نکن
تا ننوشم زهر جام زندگی
معنی هر دل بریدن مرگ بود
تو نبودی التیام زندگی
با تلود رنج ما آغاز شد
رنج افتادن به دام زندگی
با تو بودن شد برایم هر نفس
معنی ناب کلام زندگی
موج خواهش های تو اما کشید
عاقبت ما را به کام زندگی
کند شد شمشیر جانم کهنه شد
بس که ماندم در نیام زندگی
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
به من اونکه بدی آموخت تو بودی
تو بودی ،‌ تو بودی
منو آتیش زد و خود سوخت تو بودی
تو بودی ،‌ تو بودی
اون که با تیر به زهر آلوده ی عشق
دل و دیده به هم دوخت تو بودی
اون که با شعبده بازی به نیرنگ
لب فریاد منو دوخت تو بودی
به من اونکه بدی آموخت تو بودی
تو بودی تو بودی
منو آتیش زده و خود سوخت تو بودی
آخر این قصه ی ما از خود ما از ابتدا پیدا بود
نیرنگ بود ریا بود
دشمن ما از خود ما هر لحظه بین ما بود
از ما بود ،‌ با ما بود
تو منو به بازی تلخی کشوندی
که ندونسته به انتها رسوندی
من به خواب تو ، تو جادو شده ی خواب
دشمن ما رو سر سفره نشوندی
اون که دل به قصه ها باخت تو بودی
تو بودی ، تو بودی
خنمونو روی آب ساخت تو بودی
تو بودی ،‌ تو بودی
آخر این قصه ی ما ، از خود ما از ابتدا پیدا بود
نیرنگ بود ، رویا بود
دشمن ما از خود ما هر لحظه بین ما بود
تو بودی ،‌ تو بودی





بالای صفحه
 

LONA

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2006
نوشته‌ها
343
لایک‌ها
0
ای هفت سالگی
ای لحظه ی شگفت عزیمت
بعد از تو هر چه رفت در انبوهی از جنون و جهالت رفت
بعد از تو پنجره که رابطه ای بود سخت زنده و روشن
میان ما و پرنده
میان ما و نسیم
شکست
شکست
شکست
بعد از تو آن عروسک خکی
که هیچ چیز نمیگفت هیچ چیز به جز آب آب آب
در آب غرق شد
بعد از تو ما صدای زنجره ها را کشتیم
و به صدای زنگ که از روی حرف های الفبا بر میخاست
و به صدای سوت کارخانه های اسلحه سازی دل بستیم
بعد از تو که جای بازیمان میز بود
از زیر میزها به پشت میزها
و از پشت میزها
به روی میزها رسیدیم
و روی میزها بازی کردیم
و باختیم رنگ ترا باختیم ای هفت سالگی
بعد از تو ما به هم خیانت کردیم
بعد از تو تمام یادگاری ها را
با تکه های سرب و با قطره های منفجر شده ی خون
از گیجگاه های گچ گرفته ی دیوارهای کوچه زدودیم
بعد از تو ما به میدان ها رفتیم
و داد کشیدیم
زنده باد
مرده باد
و در هیاهوی میدان برای سکه های کوچک آوازه خوان
که زیرکانه به دیدار شهر آمده بودند دست زدیم
بعد از تو ما که قاتل یکدیگر بودیم
برای عشق قضاوت کردیم
و همچنان که قلبهامان
در جیب هایمان نگران بودند
برای سهم عشق قضاوت کردیم
بعد از تو ما به قبرستانها رو آوردیم
و مرگ زیر چادر مادربزرگ نفس می کشید
و مرگ آن درخت تناور بود
که زنده های این سوی آغاز
به شاخه های ملولش دخیل می بستند
و مرده های آن سوی پایان
به ریشه های فسفریش چنگ میزدند
و مرگ روی آن ضریح مقدس نشسته بود
که در چهار زاویه اش ناگهان چهار لاله ی آبی روشن شدند
صدای باد می اید
صدای باد می اید ای هفت سالگی
بر خاستم و آب نوشیدم
و ناگهان به خاطر آوردم
که کشتزارهای جوان تو از هجوم ملخها چگونه ترسیدند
چه قدر باید پرداخت
چه قدر باید
برای رشد این مکعب سیمانی پرداخت ؟
ما هر چه را که باید
از دست داده باشیم از دست داده ایم
مابی چراغ به راه افتادیم
و ماه ماه ماده ی مهربان همیشه در آنجا بود
در خاطرات کودکانه ی یک پشت بام کاهگلی
و بر فراز کشتزارهای جوانی که از هجوم ملخ ها می ترسیدند
چه قدر باید پرداخت ؟
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
من گناه زیاد کرده ام
به اندازه ی تمام دختر هایی که دیده ام
تو هم
به خیل گناهان من اضافه شو
-روسری آبی....
گره روسری ات را
محکم نبند
-بگذار رقص موهات- به پایکوبی درآوردم
شاید فراموشم شود
اینجا جهنم است
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
یادش به خیر
یادش به خیر اون قدیمها زمون بچگی ما
بازی می کردیم تو گلها غصه میشد جدا زما
مادربزرگ مهربون مونسمون.همدم مون
میون باغچه وگلها قصه می گفت برایمون

حالا دیگه تو این روزها دلها شده همه سیاه
گل وفا تو قلب ما با کینه ها شده فنا
تموم شد اب برکه ها گلهل به شکل سخره ها
پرنده ها تو اسمون دونه دونه از هم جدا
حتی همون یه پنجره با صدهزارتا منظره
مثل دلها شکسته شد تو ذهن ما شد خاطره
خونه ما خرابه شد مادربزرگ اواره شد
زمون شادیها گذشت دلها پر از گلایه شد

از اون زمون بچگی روزها گذشت به سادگی
دیگه روز و حتی شبها برام نداره تازگی
حالا ببین چه پیر شدم از این زمونه چه سیر شدم
این روزگار مهربون با ما شده نامهربون
جون ما رو به لب رسوند با اون همه خط و نشون
یادش بخیر.یادش بخیر چه زود گذشت یادش بخیر
طلوع نور.غروب کور گذشته ها یادش بخیر
گذشته ها یادش بخیر
گذشته ها یادش بخیر
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
عشق ِ خطّای موازی
من ُ تو مثلِ دو تا خط می مونیم،
که تو یه دفتر ِ مشق اسیر شُدیم!
نرسیدیم به هم ُ آخرشم،
تو همون دفتر ِ کهنه پیر شدیم!
بی هم ُ کنار هم روزا گذشت،
دستای من نرسید به دست ِ تو!
می دونیم که ما به هم نمی رسیم،
مگه با شکست ِ من، شکستِ‌ تو!
من نمی رسم به تو آخرِ بازی همینه!
آخرِ عشق ِ دو تا خط ِ موازی همینه!
اگر من بشکنم ُ تو بی خیال،
بگذری از منًُ تنهام بذاری،
اگه با تموم ِ این خاطره ها،
تو همین دفتر ِ مشق جام بذاری،
بعد از اون دیکه نه من مال ِ منه،
نه تو تکیه گاه ِ این شکسته یی!
بیا عاشق بمونیم کنار ِ هم،
نگو از این نرسیدن خسته یی!
تو نمی رسی به من آخرِ بازی همینه!
آخرِ عشق ِ دو تا خط ِ‌موازی همینه!
 
بالا