• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

LONA

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 اکتبر 2006
نوشته‌ها
343
لایک‌ها
0
کاش
دستهایت مجرد بمانند ،
من از تجمع دست تو
با دست کسی دیگر ،
می ترسم .........
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
کاش
دستهایت مجرد بمانند ،
من از تجمع دست تو
با دست کسی دیگر ،
می ترسم .........
و من از تردید ثانیه ها
در گذران عمرم
بی تو !
تو از تجمع دو باور در یکی می هراسی
و من از تخلخل زاویه های باور هایمان
بحر یکی ماندن...!

ترسهایمان را کنار بگذاریم
و به طلوع باورهامان
در قله یگانگی
لبخند زنیم.
صحبت از یگانگی جویی دلهای ماست.
یکی شدن و یکی ماندن ...
در آنجا که هیچ ترسی
زاویه دید باورمان را تاریک نمی سازد
در آنجا که خورشید مهر
همیشه و همه حال
دشت مهتابی سینه هامان را گرم می سازد.
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
جای تو خالی
زود زودی ! دیر دیرم
من یه آواز اسیرم
تو مثه ماه هلالی ! نازنین ! جای تو خالی !
زیر ضربه های رگبار
تشنه ام ! تشنه ی دیدار
من رو به خاطره نسپار
نگو رویای محالی ! نازنین ! جای تو خالی !
خسیم از حضور بارون
من رو از سرما نترسون
توی چله ی زمستون
لحظه ی تحویل سالی ! نازنین ! جای تو خالی !
بی تو گریون با تو شادم
ای علاقه ی دمادم
سیب جادویی آدم
مجرمی اما زلالی ! نازنین ! جای تو خالی !
وقتی بودی زنده بودم
دل از اینجا کنده بودم
مثل یه پرنده بودم
حالا تو شکسته بالی ‚ نازنین ! جای تو خالی !
مثه رقص برگ زردی
به شهاب شب نوردی
خواب دیدم که برمی گردی
توی کنج خوش خیالی ‚ نازنین ! جای تو خالی !
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
صدای آبی من
نه اهل روزگارم نه همنشین سایه
بزن به سیم آواز تا آخر گلایه
رو سرزمین بی سر یه سرو سربلندم
به شاخ و برگ سبز خودم دخیل می بندم
ستون تخت جمشید برج غرور من نیست
من با تو بهترینم ثانیه گور من نیست
تو کی هستی که خیال داشتنت
یه دم از خاطر من دور نمیشه ؟
رو به روی اینه چشمات رو نبند
خورشید از نور خودش کور نمیشه
ببین که داس وحشت حریف یاس من نیست
سکوت این کرانه خلع لباس من نیست
ببین کلید سرداب تو دست این اسیره
برگ امان نمی خوام برای گریه دیره
برهنه مثل دریاس صدای آبی من
هزار تا عمر نوه عمر حبابی من
تو کی هستی که خیال داشتنت
یه دم از خاطر من دور نمیشه ؟
رو به روی اینه چشمات رو نبند
خورشید از نور خودش کور نمیشه
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
غریق عاشق دریا
خداحافظ!خداحافظ! سلام خوب دیروزم
بدون من تا ته دنیا به آتیش تو می سوزم
خداحافظ!خداحافظ! همیشه همدم و همراه
دلیل بغض بی وقفه ، دلیل هق هق گهگاه
خداحافظ!خداحافظ! عزیز خسته از تکرار
نگو تقدیر ما این بود ،‌ محاله بعد از این دیدار

خداحافظ!خداحافظ! سیه پوش سراپا نور
شروع ناب هر شعری ، تو ای نزدیک دورادور
خداحافظ غزلساز طناب و شاخه و رؤیا
صدای ناب روییدن ، غریق عاشق دریا
خداحافظ!خداحافظ! گل اردی بهشت من
پر از نام زلال توست ،‌ کتاب سرنوشت من

ای گل باران نویس این کویر بی بهار
ای چراغ روشن شب گریه های انتظار
آخرین برگ تمام قصه های ناتمام
ای غزال پر غرور دشت سبز بی حصار

خداحافظ!خداحافظ! دلیل تازه بودن ها
خداحافظ!خداحافظ! تمنای سرودن ها
خداحافظ!خداحافظ! سفر خوش ! راه رؤیا باز
پس از تو قحطی لبخند ، پس از تو حسرت پرواز
خداحافظ...
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
گریه نکن !
گریه نکن ! عزیز من ! حالا که گریه زوریه
حالا که تنها چاره مون دل دل و صبوریه
تکیه بده به این صدا ، غصه نخور که فاصله
بین نگاه من و تو هزار تا سال نوریه

گریه نکن ! اینه ساز ! خسته نشو از این حضور
از این حضور بی صدا ، از این حضور سوت و کور
خسته نشو ! خسته نشو ! نبض ستاره رو بگیر
عطر ترانه می گذره ، از تو حصار بی عبور

بیا دروازه ی نور رو روی سایه ها ببندیم
وقتی ممنوعه تبسم ، با لب بسته بخندیم

گریه نکن ! عزیز من ! گریه فقط یه مرهمه
کنار این بغض بزرگ ، اشکای ما خیلی کمه
گریه نکن ! چراغ عشق توی ترانه روشنه
جرقه های سایه کش تو این صدا دم به دمه

همتپش همیشگی ! لرزش دستام رو بگیر
برق نگات خط می کشه رو این سیاهی حقیر
توی ضیافت صدا تا ته شعر من برقص
اطلس آواز رو بکش رو سر واژه های پیر

بیا دروازه ی نور رو روی سیاه ها ببندیم
وقتی ممنوعه تبسم ، با لب بسته بخندیم
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
ستاره
دوباره دلم واسه غربت چشمات تنگه
دوباره این دل دیوونه واسه ت دلتنگه
وقت از تو خوندن ستاره ی ترانه ها!
اسم تو برای من قشنگترین آهنگه

بی تو یک پرنده ی اسیر بی پروازم
با تو اما می رسم به قله ی آوازم
اگه تا آخر این ترانه با من باشی ،
واسه تو سقفی از آهنگ و صدا می سازم

با یه چشمک دوباره من رو زنده کن ستاره
نذار از نفس بیفتم ، تویی تنها راه چاره
ای ستاره ! ای ستاره ! بی تو شب نوری نداره
این ترانه تا همیشه تو رو یاد من میاره

توی که عشقم رو از نگاه من می خونی
تویی که تو تپش ترانه هام پنهونی
تویی که همنفس همیشه ی آوازی
تویی که آخر قصه ی من رو می دونی

اگه کوچه ی صدام یه کوچه ی باریکه
اگه خونم بی چراغ چشم تو تاریکه
می دونم آخر قصه می رسی به داد من
لحظه ی یکی شدن تو اینه ها نزدیکه

با یه چشمک دوباره من رو زنده کن ستاره
نذار از نفس بیفتم ، تویی تنها راه چاره
ای ستاره ! ای ستاره ! بی تو شب نوری نداره
این ترانه تا همیشه تو رو یاد من میاره
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
یه دفه بیا به خوابم
دوری اما همکناری ، آخر این انتظاری
توی زمهریر دستام ، نفس گرم بهاری
یه پرنده ،‌ یه امیدی ، مث دفتر سفیدی
خط خورشید چشات رو ، روی مشق شب کشیدی
یه نشونه ، یه چراغی ، در نقره کوب باغی
برای ساحل خلوت ، مث تابستون داغی
مثل دریا پر رازی ، از ترانه بی نیازی
تیله ی آخر عشقی ، برای نجات بازی

تو مث ماه قشنگی تو شب شعرای نابم
من یه لبخند قدیمی رو لب عکس تو قابم
تو مث سیب گلابی ،‌مثه بیداری تو خوابی
عمری چشمام رو بستم ،‌ یه دفه بیا به خوابم

با ستاره همنگاهی ، چهره ی زلال ماه ی
مثل یه حدس درستی سر تردید دو راهی
جرأت دستای آدم ، برای چیدن سیبی
یه دریچه روی دیوار ،‌ یه دلیلی واسه تکرار
هم مث سلام اول ،‌هم مث خدانگهدار
یه پلی واسه رفاقت ، زنگ بیداری ساعت
هر جا باشی مث سایه ، باتوام تا بی نهایت

تو مث ماه قشنگی تو شب شعرای نابم
من یهلبخند قدیمی رو لب عکس تو قابم
تو مث سیب گلابی ، مث بیداری تو خوابی
عمری چشمام رو بستم ، یه دفه بیا به خوابم
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
لحظه آبی عشق!
هنوز گوشم از گفتگوی بی گریه مان گرم بود!
از جایم بلند شدم،
پنجره را باز کردم
و دیدم زندگی هم هر از گاهی زیباست!
شنیدم که کلاغ دیوار نشین حیاط
چه صدای قشنگی دارد!
فهمیدم که بیهوده به جنون ِ مجنون میخندیدم!
فهیدم که عشق،
آسمان روشنی دارد!
رو به روی عکس ِ سیاه و سفید تو ایستادم،
دستهایم را به وسعت ِ « دوستت می دارم!» باز کردم،
و جهان را در آغوش گرفتم!?
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
بانوی من
بانوی من نگاه تو رنگ خود صبحه طلاس
طعنه زده به خورشید و پاک و بزرگ و بیریاس
با چارقد ابرا می خوای صورتتو سیاه کنی
صبح به این قشنگی رو بما می خوای تباه کنی
پس می زنه باد سحر چارقد ابرو از سرت
دور می کنه تو آسمون ابرا رو از دور و برت
خیال نکن نگاه ما نامحرمه با صورتت
چیکار کنیم حرفای ما چه جوری میشه باورت
نگاه به دریا می کنی بارونی میشه آسمون
صحرا میشه پر از بهار رنگ تنش لاله نشون

بانوی من نگاه تو رنگ خود صبح طلاس
طعنه زده به خورشید و پاک و بزرگ و بیریاس

ستاره ها حسرتشون بوسه به زلف و روی تو
نگین الماس میارن تا بزنن به موی تو
یواش یواش وا می کنی صورتتو سحر میشه
خورشید با نور و روشنیش پیش تو بی اثر میشه
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
مرا به خانه صدا کن
چگونه از تمام زمین گذشتی ؟
سراسر جاده ها
سراسر پل ها
تنها چراغی می رفت
که زمزمه های تلخش در یادمی ماند
چگونه از تمام حرفهای کودکی
که درکوچه ها دویدند
و از تمام روزنامه های دنیا
چیزی به یادت نمانده است
تا درجایی آرام بنویسی : خانه ؟
سراسر چاده ها و پل ها
تنها چراغی می رفت
و قطارهای س یاه
که از تونل ها پیش می آمدند و در سوتی تلخ می رفتند
دور می شدند
سراسر شب
تنها چراغی می رفت
که از حرفهای کودکی
و از تمام روزنامه های نمور
چیزی به یادش نمانده بود
سراسر روز
آدمها را از نزدیک
آدمها را از دور تماشا کردن
چهره هایی در غبار که می گریند
چهره هایی در باد کهمی خندند
گریه کردن
خندیدن
سراسر این همه پل
این همه راه
این همه شب زمین
تها چراغی بودن
با زمزمه ای تلخ که در یاد می ماند
بی که بر دیوار جایی نوشتن : خانه
مرا به خانه صدا کن
در ماه برف می بارد
و از روی تمام پل ها
از روی تمام جاده ها و ریل ها
هراسی تازه می گذرد
مرا به خانه صدا کن
سراسر این همه شب زمین
خود را از دور تماشا کردن
که در شیب پل ها و پیچ کوچه ها
دور می شود
وقتی از پنجره ها
حتی چراغها می ترسد
میان باد می گرید
کنار راه می میرد
مرا به خانه صدا کن
سراسر زمین
سیب های سرخ در مهتابی های تاریک از یاد رفته است
و جوراب های گلی دختران
از بند رخت رها شده است
بند رخت بر آسمان خطی می کشد
و تو از تمام روزهای رفته که تاب آوردی
ماه را آرزو می کنی
خانه را
ماه را آرزو می کنم
ماه سبز را که سبز می درخشد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
نگاه تو
تو به من خیره شدی
تو به من مات دوختی
تو که با نگاهت در شعر من سوختی
از طپش تنهایی سکوتم بر تو خیره شدم
آن زمان که تو را از بر خواندم
در ذهنت تیره شدم
به شکل خکستری شعرهایم در نگاهت پک شدم
در نفسهایت حذف شدم
من که در هر ثانیه با تو ثبت شدم
کنون در بادم
مثل شعله ای در باد بی یادم
من تو را از بر خواندم
من که در شعرم تو را همدرد خواندم
در نگاهت ردپایی از نفرت درک کردم
در گرمای تنت لذت هوس را لمس کردم
در حضور دردم حضورت را حس نکردم
همین لحظه بود که تو را از شعرم حذف کردم
لحظه ای رسیده است
از نوع حسرت ها
فرصتی ازفاصله ها
زمانی به شکل خاطره ها
به دیروز خیره می شوی
تکرارش می کنی
این تکرار ترس از فرداهاست
ترس از خاطره هاست
دیروز را از بر کن
فردا را پر پر کن
که فردایی نخواهیم دید
که فرداها همه بی بنیادند.
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
نه تویی ، نه منی
گاهی از میان باران و برگ ها
صدایی می شنوم
گاهی درست غروب یکشنبه ی خاموش
که پله های پشت در ناتمام می مانند
تو از مکث ناگهان من جدا می شوی
چتر می گشایی و
رو به باران و برگ ها می روی
کنار پله های ناتمام
پشت دری خسته که با نیم رخی خیس باز می شود
صدایی می شنوم که تویی
دو چشم از باران آورده ام
که همیشه از خواب های خیس می گذرد
می ایی و انگار پس از یک قرن آمده ای
باچتری خسته و
صدایی که منم
کنار آخرین پله و مکث ناگهان
سر بر شانه ام می گذاری و
گوش بر دهان زمزمه ام
تا صدایی بشنوی که منم
و می شنوی
آرام می شنوی
صبحگاهی از همین شهر بزرگ
از کنار همین پنجره های رو به هر کجا
از کنار همین کتاب بزرگ
که رو به خاموشی تو بسته است
که رو به بیداری من آغاز می شود
آمدم
صبحگاهی از کنار خاموشی خسته که تویی
ذکری از دفتر سوم
به خانه و پله ها
و میان باران و برگها پر کشید
روی بر دیوار کن تنها نشین
وز وجود خویش هم خلوت گزین
گاهی از میان باران و غروب یکشنبه
صدایی می شنوم
گاهی
نه تویی
نه منی
نه صدایی که از دفتر سوم
من و این صدای یکشنبه
من و این صدایی که تویی
کنار گوش و چتر خسته سکوت می شویم
رو به همین دهان بسته که منم
رو به همین مکث ناگهان که تویی
سکوت می شوی
نه منی
نه تویی
نه صدایی
همیشه از دفتر سوم
ذو به باران و چتر پر از حرف های با خودم
صدایی می شنوم که تویی
صدایی می شنوم که منم
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
از دل برود هر آنکه از...
اگر سکوت ِ این گستره ی بی ستاره مجالی دهد،
می خواهم بگویم : سلام!
اگر دلواپسی ِ آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد،
می خواهم از بی پناهی ِ پروانه ها برایت بگویم!
از کوچه های بی چراغ!
از این حصار ِ هر ور ِ دیوار!
از این ترانه ی تار...
مدتی بود که دست و دلم به تدارک ِ ترانه نمی رفت!
کم کم این حکایت ِ دیده و دل،
که ورد ِ زبان ِ کوچه نشینان است،
باورم شده بود!
باورم شده بود،
که دیگر صدای تو را در سکوت ِ تنهایی نخواهم شنید!
راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من و این دفتر ِ سفید،
به گوشت نمی رسید؟
تمام دامنه ی دریا را گشتم تا پیدایت کردم!
آخر این رسم و روال ِ رفاقت است،
که دی نیمه راه ِ رؤیا رهایم کنی؟
می دانم!
تمام اهالی این حوالی گهگاه عاشق می شوند!
اما شمار ِ آنهایی که عاشق می مانند،
از انگشتان ِ دستم بیشتر نیست!
یکیشان همان شاعری که گمان می کرد،
در دوردست ِ دریا امیدی نیست!
می ترسیدم - خدای نکرده ! -
آنقدر در غربت ِ گریه هایم بمانی،
تا از سکوی سرودن ِ تصویرت سقوط کنم!
اما آمدی!
بانوی همیشه ی نجات و نجابت!
حالا دستهایت را به عنوان امانت به من بده!
این دل ِ بی درمان را که در شمار ِ عاشقان ِ‌همیشه می گنجانم،
انگشتانم،
برای شمردنشان
کم می اید!
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
فقط فرض کن!
فرض کن پاک کنی برداشتم
و نام تو را
از سر نویس ِ تمام نامه ها
و از تارک ِ تمام ترانه ها پک کردم!
فرض کن با قلمم جناق شکستم!
به پرسش و پروانه پشت کردم
و چشمهایم را به روی رویش ِ رؤیا و روشنی بستم!
فرض کن دیگر آوازی از آسمان ِ بی ستاره نخواندم،
حجره ی حنجره ام از تکلم ترانه تهی شد
و دیگر شبگرد ِ کوچه ی شما،
صدای آواز های مرا نشنید!
بگو آنوقت،
با عطر ِ آشنای این همه آرزو چه کنم؟
با التماس این دل ِ در به در!
با بی قراری ٍ ابرهای بارانی...
باور کن به دیدار ِ اینه هم که می روم،
خیال ِ تو از انتهای سیاهی ِ چشمهایم سوسو می زند!
موضوع دوری ِ دستها و دیدارها مطرح نیست!
همنشین ِ نفسهای من شده ای! خاتون!
با دلتنگی ِ دیدگانم یکی شده ای!
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
دلگیر
می دونم دلت گرفته ؛ من برات سنگه صبورم
چی شده تنها نشستی ؛ مثل تو از همه دورم
واسه من زندگی سرده ؛ نکنه تو هم غریبی
کاش می شد اشکهات و پک کرد؛بمیرم تو هم بریدی؟
چه تبسم قشنگی ؛ وقتی به غمها بخندی
اخه ارزشی نداره ؛ دل به این دنیا ببندی
نازنین دنیا همینه ؛ اون که خوب بود بدترینه
نکنه تنهات گذاشته ؛ اخره عشقها همینه
این روزا عشقها خیاله ؛ حتی فکرشم محاله
عشق پک پیدا نمی شه ؛ باشه هم رو به زواله
می دونی چقدر عزیزه ؛ قطره سپید شبنم
مثل اون اشکهای نازن ؛ رو تن گلهای مریم
نازنین خدا بزرگ ؛ غم و از خودت جدا کن
ما که تنها نمی مونیم ؛ افرین اخمات و وا کن
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
پیدایم کن!
چه روزهای زلالی بود!
همیشه یکی از ما چشم می گذاشت،
تا بی نهایت ِ بوسه می شمرد
و دیگری
در حول و حوش ِ شهامت ِ سایه ها پنهام می شد!
ساده ساده پیدایم می کیدی! پونه پنهان نشین من!
پس چرا در سکوت این مغازه پیدایم نمی کنی؟
بیا و سرزده برگزد!
بگو: «-سک سک! مسافر ساده سرودنها!»
من هم قوطی ِ قرصهایم را در جوی روبروی مغازه می اندازم!
قلمم را،
چرکنویس های تمام ترانه های تنهایی را!
بعد شانه شعر را می بوسم!
می گویم: «-خداحافظ! واژگان نمنک کوچه و باران!
آخر فرشته فراموشکار ِ من برگشت!»
پیاده راه می افتیم!
از دره گرگها،
تا کوچه دومین پرنده تنها
راه دوری نیست!
کنج دنج کوچه می نشینیم!
من برایت از ترکم تنهایی این سالها می گویم
و تو برایم از حضور ِ دوباره بوسه!
دیگر «کبوتر باز برده» صدایت نمی زنم!
بر دیوار ِ بلند کوچه می نویسم,
«کبوتر با کبوتر، باز با باز»
باور میکنم که عاقبت ِ علاقه به خیر است!
کف ِ دست ِ راستم را نشان فالگیر ِ پیر پُل گیشا می دهم،
تا ببیند که خط ِ عمرم قد کشیده است
و دیگر مرا از نزدیکی نزول نفسهایم نترساند!
آنوقت، ما می مانیم و تعبیر ِ این همه رؤیا!
ما می مانیم و برآوردِ این همه آرزو!
ما می مانیم و آغوش ِ امن علاقه...
بیا و سرزده برگرد!
بی بی ِ بازیگوش ِ من!?
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
نامت را نبویسم؟
دستم نه،
اما دلم به هنگام نوشتن ِ نام ِ تو می لرزد!

نمی دانم چرا
وقتی به عکس ِ سیاه و سفید این قاب ِ طاقچه نشین
نگاه می کنم،
پرده ی لرزانی از باران و نمک
چهره ی تو را هاشور می زند!
همخانه ها می پرسند:
این عکس کوچک ِ کدام کبوتر است،
که در بام تمام ترانه های تو
رد ِ پای پریدنش پیداست؟
من نگاهشان می کنم،
لبخند می زنم
و می بارم!

حالا از خودت می پرسم! عسلبانو!
ایا به یادت مانده آنچه خک ِ پُشت ِ پای تو را
در درگاه ِ بازنگشتن گِل کرد،
آب ِ سرد ِ کاسه ی سفال بود،
یا شوآبه ی گرم ِ نگاهی نگران؟
پاسخ ِ این سؤال ِ ساده،
بعد از عبور ِ این همه حادثه در یاد مانده است؟
کبوتر ِ باز برده ی من!
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
خوابهایم را تو خواهی دید
از امشب
خوابهایم برای تو
از این پس
باچشم های باز می خوابم
از اینجا به بعد
چشم هایم از تا غروب نگاههای آشنا می اید
و می رود که بیاید از طلوع چشم هایی که ندیدم
از اینجا به بعد
که تو چترت را نو می کنی
من از راههای پراز چتر رفته برمی گردم
ولی تو آمدنم را خواب نخواهی دید
از اینجا به هر کجا
من بدون ساعت راه می روم
بدون هر روز که صبح را
از پنجره به عصر می برد
و پای سکوت ماه
به خاطره خیره می شود
از اینجا به بعد
دنیا زیر قدم هایم تمام می شود
و تو از دو چشم باز
که رو به آخر دنیامی خوابد
رو به چترهای رفته
تمام خوابهایم را خواهی دید
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
اي همه گل هاي از سرما کبود
خنده هاتان را که از لب ها ربود ؟
مهر، هرگز اين چنين غمگين نيافت
باغ، هرگز اين چنين تنها نبود

تاج هاي نازتان بر سر شکست
باد وحشي چنگ زد در سينه تان
صبح مي خندد خودآرايي کنيد!
اشک هاي يخ زده، آيينه تان

رنگ عطر آويزتان بر باد رفت
عطر رنگ آميزتان نابود شد
زندگي در لاي رگ هاتان فسرد
آتش رخساره هاتان دود شد!

روزگاري، شام غمگين خزان
خوش تر از صبح بهارم مي نمود
اين زمان – حال شما، حال من است
اي همه گل هاي از سرما کبود !

روزگاري، چشم پوشيدم ز خواب
تا بخوانم قصه ي مهتاب را
اين زمان – دور از ملامت هاي ماه –
چشم مي بندم که جويم خواب را

روزگاري، يک تبسّم، يک نگاه
خوش تر از گرماي صد آغوش بود
اين زمان بر هر که دل بستم دريغ
آتش آغوش او خاموش بود

روزگاري، هستي ام را مي نواخت
آفتابِ عشقِ شورانگيزِ من
اين زمان خاموش و خالي مانده است
سينه ي از آرزو لبريز من

تاج عشقم عاقبت بر سر شکست
خنده ام را اشکِ غم از لب ربود
زندگي در لاي رگ هايم فسرد
اي همه گل هاي از سرما کبود... !

فريدون مشيري
 
بالا