• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
به نقل از Xing ying :
سلام خدمت تمام دوستان با صفاي اين جمع
اينجا شعرهاي زيبايي نوشته ميشه كه هر كدوم دنياييه!
ميخواستم پيشنهادي بدم:
اينكه فقط هر كس نياد شعر خودشو بنويسه و بره
شعر بقيه هم خونده بشه
اگر كسي نظري داره بده
يا راجع بهش صحبت بشه
خلاصه اينك صفحاتو فقط با نوشتن هر روزه شعر ها پر نكنيم
اونا رو بخونيم
راجع بهش نظر بديم و............
البته اين يه پيشنهاده!
كه من در زيباترين ابيات هم مطرح كردم!


نظر ديگر دوستان چيه؟
فكر خوبيه و متونيم بهتر با روحيه و حال هواي بقيه هم ْآشناتر بشيم
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
به نقل از Xing ying :
سلام خدمت تمام دوستان با صفاي اين جمع
اينجا شعرهاي زيبايي نوشته ميشه كه هر كدوم دنياييه!
ميخواستم پيشنهادي بدم:
اينكه فقط هر كس نياد شعر خودشو بنويسه و بره
شعر بقيه هم خونده بشه
اگر كسي نظري داره بده
يا راجع بهش صحبت بشه
خلاصه اينك صفحاتو فقط با نوشتن هر روزه شعر ها پر نكنيم
اونا رو بخونيم
راجع بهش نظر بديم و............
البته اين يه پيشنهاده!
كه من در زيباترين ابيات هم مطرح كردم!


نظر ديگر دوستان چيه؟
فكر خوبيه و متونيم بهتر با روحيه و حال هواي بقيه هم ْآشناتر بشيم
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
اگه تو رو دوست دارم خیلی زیاد منو ببخش
اگه تویی اون که فقط دلم میخواد منو ببخش
منو ببخش اگه شبا ستاره ها رو می شمارم
منو ببخش اگه بهت خیلی میگم دوست دارم
منو ببخش اگه برات سبد سبد گل می چینم
منو ببخش اگه شبا فقط تو رو خواب می بینم
منو ببخش اگه واسه چشاي تو خيلي كمم
تو يه فرشته اي و من اگه فقط يه آدمم
منو ببخش اگه برات ميميرم و زنده ميشم
اگه با ديوونگيام پيش تو شرمنده ميشم
منو ببخش اگه همش ميسپارمت دست خدا
اگه پيش غريبه ها به جاي تو ميگم شما
منو ببخش من نميخوام تورو به ماه نشون بدم
نشونيتو نه به شب و نه دست آسمون بدم
منو ببخش اگه ميخوام تورو فقط واسه خودم
ببخش اگه كمم ولي زيادي عاشقت شدم
اگه تو رو دوست دارم خیلی زیاد منو ببخش
اگه تویی اون که فقط دلم میخواد منو ببخش
اگه تو رو دوست دارم خیلی زیاد منو ببخش
اگه تویی اون که فقط دلم میخواد منو ببخش


"مريم حيدر زاده "​
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
قصيده آبي ، خاكستري ، سياه

حميدمصدق



(تو به من خنديدي

و نمي‌دانستي

من به چه دلهره از باغچه همسايه

سيب را دزديدم

باغبان از پي من تند دويد

سيب را دست تو ديد

غضب‌آلوده به من كرد نگاه

سيب دندان زده از دست تو افتاد به خاك

و تو رفتي و هنوز

سالها هست

كه در گوش من آرام آرام

خش خش گام تو تكرار كنان

ميدهد آزارم

و من انديشه كنان

غرق اين پندارم

كه چرا

خانه كوچك ما سيب نداشت ) ...

در شبان غم تنهائي خويش

عابد چشم سخنگوي توام

من در اين تاريكي

من در اين تيره شب جانفرسا

زائر ظلمت گيسوي توام

گيسوان تو پريشان‌تر از انديشه من

گيسوان تو شب بي پايان

جنگل عطر آلود

شكن گيسوي تو

موج درياي خيال

كاش با زورق انديشه شبي

از شط گيسوي مواج تو من

بوسه زن بر سر هر موج گذر مي‌كردم

كاش بر اين شط مواج سياه

همه عمر سفر مي‌كردم

من هنوز از اثر عطر نفسهاي تو سرشار سرور

گيسوان تو در انديشه من

گرم رقصي موزون

كاشكي پنجه من

در شب گيسوي پرپيچ تو

راهي مي‌جست

چشم من چشمه زاينده اشك

گونه ام بستر رود

كاشكي همچو حبابي بر آب

در نگاه تو رها ميشدم از بود و نبود

شب تهي از مهتاب

شب تهي از اختر

ابر خاكستري بي باران

پوشانده آسمان را يكسر

ابر خاكستري بي باران دلگير است .

و سكوت تو پس پرده خاكستري سرد كدورت

افسوس

سخت دلگير تر است

شوق باز آمدن سوي توام هست اما

تلخي سرد كدورت در تو

پاي پوينده راهم بسته

ابر خاكستري بي باران

راه بر مرغ نگاهم بسته

واي باران باران

شيشه پنجره را باران شست

از دل من اما

چه كسي نقش تو را خواهد شست

آسمان سربي رنگ

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ

مي پرد مرغ نگاهم تا دور

واي باران باران

پرمرغان نگاهم را شست

خواب روياي فراموشي هاست

خواب را دريابيم

كه در آن دولت خاموشيهاست

من شكوفائي گلهاي اميدم را در روياها ميبينم

من ندائي كه به من ميگويد

گرچه شب تاريك است

دل قوي دار سحر نزديك است

دل من در دل شب خواب پروانه شدن ميبيند

مه در صبحدمان داس به دست

خرمن خواب مرا ميچيند

آسمانها آبي است

پر مرغان صداقت آبي است

ديده در آينه صبح تو را ميبيند

از گريبان تو صبح صادق

ميگشايد پر وبال

تو گل سرخ من

تو گل ياس مني

تو چنان شبنم پاك سحري

نه از آن پاك تري

تو بهاري

نه بهاران از توست

از تو ميگيرد وام هر بهار اينهمه زيبايي را

هوس باغ بهارانم نيست

اي بهين باغ و بهارانم تو

سبزي چشم تو درياي خيال

پلك بگشا كه به چشمان تو دريابم باز

مزرع سبز تمنايم را

اي تو چشمانت سبز

در من اين سبزي هذيان از توست

سبزي چشم تو تحقيرم كرد

حاصل مزرعه سوخته برگم از توست

زندگي از تو

مرگم از تو

سيل سيال نگاه سبزت

همه بنيان وجودم را ويرانه كنان ميكاود

من به چشمان خيال انگيزت معتادم

و در اين راه تباه

عاقبت هستي خود را دادم

آه ! سرگشتگي ام در پي آن گوهر مقصود چرا

در پي گمشده خود به كجا بشتابم

مرغ آبي اينجاست

در خودم گمشده را دريابم

در سحر گاه سر از بالش خوابت بردار

كاروانهاي فرومانده خواب

از چشمت بيرون كن

باز كن پنجره را

تو اگر باز كني پنجره را

من نشان خواهم داد

به تو زيبائي را

بگذر از زيور و آراستگي

من تو را با خود

تا خانه خود خواهم برد

كه در آن شوكت پيراستگي

چه صفائي دارد

آري از سادگي اش

چون تراويدن مهتاب به شب

مهر از آن ميبارد

باز كن پنچره را

من تو را خواهم برد

به عروسي عروسكهاي كودك خواهر خويش

كه در آن مجلس جشن

صحبتي نيست ز دارائي داماد و عروس

صحبت از سادگي و گودكي است

چهره اي نيست عبوس

كودك خواهر من

در شب جشن عروسي عروسكهايش ميرقصد

كودك خواهر من

امپراتوري پر وسعت خود را هر روز

شوكتي ميبخشد

كود ك خواهر من نام تو را ميداند نام تو را ميخواند

گل قاصد آيا

با تو اين قصه خوش خواهد گفت

باز كن پنجره را

من تو را خواهم برد

به سر رود خروشان حيات

آب اين رود به سرچشمه نميگردد باز

بهتر آن است كه غفلت نكنيم از آغاز

باز كن پنجره را

صبح دميد

چه شبي بود و چه فرخنده شبي

آن شب دور كه چون خواب خوش از ديده پريد

كودك قلب من اين قصه شاد

از لبان تو شنيد

زندگي رويا نيست

زندگي زيبائيست

ميتوان بر درختي تهي از بار

زدن پيوندي

ميتوان در دل اين مزرعه خشك و تهي

بزري ريخت

ميتوان از ميان فاصله ها را برداشت

دل من با دل تو

هر دو بيزار از اين فاصله هاست

قصه شيريني است

كودك چشم من از قصه تو ميخوابد

قصه نغز تو از غصه تهي است

باز هم قصه بگو

تا به آرامش دل

سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم

گل به گل ، سنگ به سنگ اين دشت

ياد گاران تو اند

رفته اي اينك و هست سبزه وسنگ

در تمام در و دشت

سوگواران تو اند

در دلم آرزوي آمدنت ميميرد

رفته اي اينك ، اما … آيا!

باز برميگردي!

چه تمناي محالي دارم

خنده ام ميگيرد

چه شبي بود و چه روزي افسوس

با شبان رازي بود

روزها شوري داشت

ما پرستوها را

از سر شاخه به بانك هي هي

ميپرانديم در آغوش فضا

ما قناري ها را

از درون قفس سرد رها ميكرديم

آرزو ميكردند

دشت سرشار ، ز سرسبزي روياها را

من گمان مي‌كردم

دوستي همچو سروي سرسبز

چهار فصلش همه آراستگي است

من چه ميدانستم

هيبت باد زمستاني هست

من چه ميدانستم

سبزه مي‌پژمرد از بي آبي

سبزه يخ ميزند از سبزي دل

من چه مي‌دانستم

دل هر كس دل نيست

قلبها ز آهن و سنگ

قلبها بي خبر از عاطفه اند

از دلم رست گياهي سرسبز

سربرآورد درختي شد نيرو بگرفت

برگ بزگردون سود

اين گياه سرسبز

اين برآورده درخت اندوه

حاصل مهر تو بود

و چه روياهايئ

كه تبه گشت و گذشت

و چه پيوند صميميتها

كه به آساني يك رشته گسست

چه اميدي چه اميد!

چه نهالي كه نشاندم من و بي بر گرديد

دل من ميسوزد

كه قناري ها را پر بستند

كه پر پاك پرستوها را بشكستند

و كبوترها را

آه ! كبوترها را

و چه اميد عظيمي

به عبث انجاميد

در ميان من و تو فاصله هاست

گاه مي انديشم

مي‌تواني تو به لبخندي

اين فاصله را برداري

تو توانائي بخشش داري

دستهاي تو توانائي آن را دارند

كه مرا زندگاني بخشند

چشمهاي تو به من ميبخشند

شور عشق و مستي

و تو چون مطلع شعري زيبا

سطر برجسته اي از زندگي من هستي

دفتر عمر مرا با وجود تو شكوهي ديگر

رونقي ديگر هست

مي‌تواني تو به من

زندگاني بخشي

يا بگيري از من آنجه را مي‌ بخشي

من به بي ساماني

باد را مي مانم

من به سرگرداني

ابر را مي‌مانم

من به آراستگي خنديدم

من ژوليده به آراستگي خنديدم

سنگ طفلي اما

خواب نوشين كبوتر ها را

در لانه مي آشفت

قصه بي سروساماني من

باد با برگ درختان ميگفت

باد با من ميگفت

چه تهي دستي مرد

ابر باور ميگرد

من در آينه رخ خود ديدم

و به تو حق دادم

آه مي بينم

مي بينم

تو به اندازه تنهائي من خوشبختي

من به اندازه زيبائي تو غمگينم

چه اميد عبثي

من چه دارم كه تو را در خور … هيچ

من چه دارم كه سزاوار تو …هيچ

تو همه هستي من هستي من

تو همه زندگي من هستي

تو چه داري همه چي

تو چه كم داري … هيچ

بي تو درمي يابم

تا چناران كهن

از درون تلخي واريزم را

كاهش جان من اين شعر من است

آرزو ميكردم

كه تو خواننده شعرم باشي

راستي شعر مرا ميخواني

نه ……دريغا ………هرگز

باورم نيست كه خواننده شعرم باشي

كاشكي شعر مرا ميخواندي

بي تو من چيستم

ابر اندوه بي تو سرگردان تر از پژواكم در كوه

گردبادم در دشت

برگ پائيزم در پنجه باد

بي تو سرگردان تر از نسيم سحرم

از نسيم سحر سرگردان

بي سر و بي سامان

بي تو اشكم

دردم

آهم

آشيان برده ز ياد

مرغ درمانده به شب گمراهم

بي تو خاكستر سردم خاموش

نتپد ديگر در سينه من

دل با شوق

نه مرا بر لب بانگ شادي نه خروش

بي تو ديو وحشت هر زمان ميدردم

بي تو احساس من از زندگي بي بنياد

وندر اين دوره بيدادگريها هر دم

كاستن ،كاهيدن ، كاهش جانم كم گم

چه كسي خواهد ديد

مردنم را بي تو

بي تو مردم مردم

گاه مي انديشم

خبر مرگ مرا با تو چه كس ميگويد

آن زمان كه خبر مرگ مرا

از كسي ميشنوي

روي تو را كاشكي ميديدم

شانه بالازدنت را بي قيد

و تكان دادن دستت كه

مهم نيست زياد

و تكان دادن سر را كه

عجيب …عاقبت مرد …………افسوس

كاشكي ميديدم

من به خود ميگويم

چه كسي باور كرد

جنگل جان مرا آتش عشق تو خاكستر كرد

باد گولي اي باد

تو چه بيرحمانه

شاخه پربرگ درختان را عريان كردي

و جهان را به سموم نفست ويران كردي

باد كولي تو چرا زوزه كشان

همچنان اسبي

بگسسته عنان

سم فروكوبان بر خاك

گذشتي همه جا

آن غباري كه برانگيزاندي

سخت افسون ميكرد

تيرگي را در دشت

و شفق

اين شفق شنگرفي

بوي خون داشت

افق خونين بود

كولي باد پريشان دل آشفته صفت

تو مرا بدرقه ميكردي هنگام غروب

تو به من ميگفتي

صبح پائيز تو ناميمون بود

من سفر ميكردم

و در آن تنگ غروب

ياد ميكردم از تلخي گفتارش در صادق صبح

دل من پرخون بود

در من اينك كوهي

سربرافراشته از ايمان است

من به هنگام شكوفائي گلها در دشت

باز برميگردم

و صدا ميزنم آي

باز كن پنجره را

باز كن پنجره را

در بگشا

كه بهاران آمد

كه شكفته گل سرخ

به گلستان آمد

باز كن پنجره را

كه پرستو پر ميشويد در چشمه نور

كه قناري ميخواند

ميخواند آواز سرور

كه بهاران آمد

كه شكفته گل سرخ

كه گلستان آمد ………

سبز برگان درختان همه دنيا را

نشمرديم هنوز

من صدا ميزنم

آي!

باز كن پنجره

باز آمده ام

من پس از رفتنها رفتنها

با چه شور و چه شتاب

در دلم شوق تو

اكنون به نياز آمده ام

داستانها دارم

از دياران كه سفر كردم و رفتم بي تو

از دياران كه گذر كردم و رفتم بي تو

بي تو ميرفتم ميرفتم

تنها تنها

و صبوري مرا

كوه تحسين ميكرد

من اگر سوي تو برميگردم

دست من خالي نيست

كاروانهاي محبت با خويش

ارمغان آوردم

من به هنگام شكوفائي گلها در دشت

باز برخواهم گشت

تو به من خنديدي

من صدا ميزنم

آي

باز كن پنجره را

پنجره را ميبندي

با من اكنون چه نشستنها ، خاموشيهاست

با تو اكنون چه فراموشيهاست

چه كسي ميخواهد

من و تو ما نشويم

خانه اش ويران باد

من اگر ما نشوم

تنهايم

تو اگر ما نشوي

خويشتني

از كجا كه من و تو

شور يكپارچگي را در شرق

باز برپا نكنيم

از كجا كه من و تو

مشت رسوايان را وا نكنيم

من اگر برخيزم

تو اگر برخيزي

همه برميخيزند

من اگر بنشينم

تو اگر بنشيني

چه كسي برخيزد

چه كسي با دشمن بستيزد

چه كسي پنجه در پنچه هر دشمن دون

آويزد

دشتها نام تو را ميگويند

كوهها شعر مرا ميخوانند

كوه بايد شدو ماند

رود بايد شد و رفت

دشت بايد شد و خواند

در من اين جلوه اندوه ز چيست؟

در تو اين قصه پرهيز – كه چه ؟

در من اين شعله عصيان ،نياز

در تو دمسردي پائيز – كه چه؟

حرف را بايد زد!

درد را بايد گفت!

سخن از مهر من و جور تو نيست

سخن از

متلاشي شدن دوستي است ،

و عبث بودن پندار سرور آور مهر

آشنائي با شور؟

و جدائي با درد؟

و نشستن در بهت فراموشي – يا غرق غرور!؟

سينه ام آينه اي است

با غباري از غم

تو به لبخندي از اين آينه بزداي غبار .

آشيان تهي دست مرا ،

مرغ دستان تو پر ميسازد

آه مگذار

دستان من آن

اعتمادي كه به دستان تو دارد

به فراموشيها بسپارد.

آه مگذار كه مرغان سپيد دستت،

دست پر مهر مرا سرد و تهي بگذارد

من چه ميگويم ، آه ..

با تو اكنون چه فراموشيها ،

با من اكنون چه نشستنها ، خاموشيهاست

تو مپندار

كه خاموشي من

هست برهان فراموشي من

من اگر برخيزم

تو اگر برخيزي

همه برميخيزند

...

...

...
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
با همه مي بينمت ، با همه كس
ندارم بشنومت از اين و اون
ببينم عكستو تو آلبوم عكس ديگرون
نمي تونم ببينم با همه مربونيتو
با مني كه عمريه ديوونتم ، نامهربون
با همه مي بينمت ، با همه كس به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم ؟
ديگه طاقت ندارم تو رؤياي كسي باشي
دنياي مني ، محاله دنياي كسي باشي
عمريه داد مي زنم زيبا فقط مال منه
نمي تونم ببينم تو زيباي كسي باشي
با همه مي بنمت ، با همه كس به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم ؟
ديگه طاقت ندارم ، زيبا چه قدر سفر مي ري ؟
به خدا رو كره زمين باشي هدر مي ري
مي دونم ، توي قايم باشك تلخ روزگار
يه روز از دست چشاي اين ديوونه در مي ري
با همه مي بينمت ، با همه كس به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم
ديگه طاقت ندارم ، همه تو رو نشون مي دن
وقتي كه مي بينمت ، دستاشونو تكون مي دن
قيمت ناز نگات ، هر چي باشه من مي خرم
بقيه رد مي شن و همه مي گن گرون مي دن
با همه مي بينمت ، با همه به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم
ديگه طاقت ندارم ندارم ، توام من و دوس نداري
خودتم از همه بيشتر من و تنها مي ذري
مي دوني نه روزگار ، نه مردمش ، نه تو ، نه عشق
قديما به اين مي گفتن ، غريبي ، بدبياري
با همه مي بينمت ، با همه به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم
ديگه طاقت ندارم ، همه تو رو نشون مي دن
وقتي كه مي بينمت ، دستاشونو تكون مي دن
قيمت ناز نگات ، هر چي باشه من مي خرم
بقيه رد مي شن و همه مي گن گرون مي دن
با همه مي بينمت ، با همه كس به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم
ديگه طاقت ندارم ، توام من و دوس نداري
خودتم از همه بيشتر من و تنها مي ذاري
مي دوني نه روزگار ، نه مردمش ، نه تو ، نه عشق
يما به اين مي گفتن ، غريبي ، بدبياري
با همه مي بينمت ، با همه كس به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم
ديگه طاقت ندارم بخونمت تو هر غزل
گل اركيده بيارن واسه تو بغل بغل
تو كه بهتر مي دوني ، هيچ كس ديگه نمي گفت
به چشاي مثل ماه نازنين تو ، عسل
با همه مي بينمت ، با همه كس به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم
ديگه طاقت ندارم ، پروانه هات فراوونن
اونا از ديوونگيم بي خبرن ، نمي دونن
اما من يه روز ميام انقده فرياد مي زنم
تا برن تمام عاشقايي كه تو مي دونن
با همه مي بينمت ، با همه كس به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم
ديگه طاقت ندارم ، بپيچه موجاي صدات
كسي عكسي داشته باشه از طلوع خنده هات
نمي خوام حتي كسي يه شاخه گل بهت بده
همه ي گلا رئ من يه روز مي ريزم زير پات
با همه مي بينمت ، با همه كس به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم
ديگه طاقت ندارم همه تو رو طلب كنن
از آتيش عشق تو يا بسوزن يا تب كنن
مگه من مرده باشم كه بذارم چند تا ديگه
روزشونو به هواي ديدن تو شب كنن
با همه مي بينمت ، با همه كس به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم
ديگه طاقت ندارم ببينمت با ديگري
دساي كسي باشه تو اون دساي مرمري
نمي تونم ببينم من ديوونت باشم و تو
بي تفاوت از كنار يه ديوونه بگذري
با همه مي بينمت ، با همه كس به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم
ديگه طاقت ندارم دنيا برام جهنمه
عكساتو هميشه مي بينم توي دستاي همه
تو بيا و محض خاطر كسي كه دوس داري
بگو كه عاشق تر از هر كسي كه ديدي ، مريمه
با همه مي بينمت ، با همه كس به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم
ديگه طاقت ندارم ، به خيليا نس مي دي
خيلي راحت با غريبه آشناها دس مي دي
مي دونم اگه يه ذره ديگه ايراد بگيرم
همه ي شعرا و نامه هاي من رو پس مي دي
با همه مي بينمت ، با همه كس به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم
ديگه طاقت ندارم ، دلم برات تنگ شده
غم تو رو شونه هام يه كوهي از سنگ شده
تو صدات يه چيزيه خيلي من و مي ترسونه
حتي من بهم مي گه مهر تو كمرنگ شده
با همه مي بينمت با همه كس به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم
ديگه طاقت ندارم ، تو نمي خواي ببينمت
گل من فك مي كني مي خوام بيام بچينمت
دوس دارم يه وقت كوتاه بذاري براي من
توي لحظه هاي فيروزه اي و ناب و كمت
با همه مي بينمت ، با همه كس به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم
ديگه طاقت ندارم ، دلم يه گوله آتيشه
گل من تو هم كه دائم مي گي اينجور نمي شه
حق داري ، من ديوونم تو كه گناهي نداري
نمي توني بسوزي پاي يه عاشق ، هميشه
با همه مي بينمت ، با همه كس به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم
ديگه هم تو كار داري ، هم ماجرا طولانيه
هواي چشم منم ابريه و طوفانيه
زيبا جون اگر يه وقت حرفي زدم به دل نگير
اوج ديوونگيا تو بيتاي پايانيه
با همه مي بينمت ، با همه كس به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم
شنيدم امسال ديگه مي خواي بياي تولدم
كلي شرمنده ي اين حرفايي كه زدم ،، شدم
با همه مي بينمت ، با همه كس به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق تو شدم
چه بياي و چه نياي من هميشه شرمندتم
هميشه مزاحم احم و نگاه و خندتم
مي دوني عاشقتم ، به اين دليله كه همش
نگران حالا و گذشته و آيندتم
با همه مي بينمت ، با همه كس به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم
زيبا جون اينو بذار تو برگه هاي چكنويس
نمي گم نخون ، بخونو بعدشم روش بنويس
اگه خوب نگاه كني ، مي بيني كه مونده رو اون
رد اشك دو تا چشم عاشق و ابري و خيس
با همه مي بينمت ، با همه كس به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم
زيبا جون من و ببخش ، عاشقتم اما بدم
توي اين دنيا ، فقط ديوونگي رو بلدم
من مي ميرم واسه هر چي كه بگي ، هر چي بخواي
به دلت نگير كه اين حرف و يه عالمه زدم
با همه مي بينمت ، با همه كس به جز خودم
تقصير من چيه كه عاشق چشم تو شدم

مریم حیدر زاده
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
مي خوام برات بميرم شايد كه باور كني
نمي خوام از آسمون چيزي برات بيارم
عكستو رو قله ي هيماليا بذارم
نمي خوام از پشت ابر ماهو واست بچينم
فقط تو خواب و رؤيا تو باشي در كنارم
مي خوام برات بميرم شايد كه باور كني
شايد با برق چشمات مرگو آسونتر كني
من نمي خوام تو رويام سوار ابرا بشم
تو آرزوي كالم باز با تو تنها بشم
من نمي خوام كه با شعر حرفمو گفته باشم
توي خيالم واسه تو شب يلدا باشم
مي خوام برات بميرم شايد كه باور كني
شايد با برق چشمات مرگو آسونتر كني
من نمي خوام فكر كني كه عاشقيم يه حرفه
يه كم اگه نباشي آب مي شه ، مثل برفه
دلم مي خواد بدوني دلم مث يه درياس
به وسعت نگاهت ، عميق و خيس و ژرفه
مي خوام برات بميرم شايد كه باور كني
شايد با برق چشمات مرگو آسونتر كني
من نمي خوام بگم كه چشات خود ستارس
چشات اگه نباشه ستاره بي اشارس
من نمي خوام رو كاغذ فقط نوشته باشم
ديدن روي ماهت تولد دوبارس
مي خوام برات بميرم شايد كه باور كني
شايد با برق چشمات مرگو آسونتر كني
من نمي خوام بگم كه صد بار واسه تو مردم
قد تموم دنيا عاشق و دلسپردم
مي خوام خودت حس كني بدون طعم حرفت
چه قدر تو قحطي نور ، لحظه ها رو شمردم
مي خوام برات بميرم شايد كه باور كني
شايد با برق چشمات مرگو آسونتر كني
من نمي خوام بهار شه ،‌من عاشق پاييزم
پاييز مي شه عاشق تر واسه تو اشك مي ريزم
من نمي خوام عاشقيم مثل بقيه باشه
فقط بگم فدات شم ،‌فقط بگم عزيزم
مي خوام برات بميرم شايد كه باور كني
شايد با برق چشمات مرگو آسونتر كني
من نمي خوام با چشمام بهت بگم ديوونم
من دوس دارم بگي كه ، نگو ، خودم مي دونم
من نمي خوام آخر قصه مونو بدوني
من نمي خوام زبوني بگم پيشت مي مونم
مي خوام برات بميرم شايد كه باور كني
شايد با برق چشمات مرگو آسونتر كني
نمي خوام از اون بالا ماهو برات بدزدم
يا كه نشونت بدم عاشقيمو با غصم
من نمي خوام كه دنيا فقط تو رؤيا باشه
از گلاي اركيده قصري برات بسازم
مي خوام برات بميرم شايد كه باور كني
شايد با برق چشمات مرگو آسونتر كني
من نمي خوام داشتنت ،‌واسه من آسون بشه
نعمت با تو بودن ، اينجا فراوون بشه
من نمي خوام با خودت ، بگي كه نه محاله
مريم عاشق من ، شبيه مجنون بشه
مي خوام برات بميرم شايد كه باور كني
شايد با برق چشمات ، مرگو آسونتر كني
من نمي خوام بگم كه بباري بارون مياد
به خاطر تو چشم گلاي رز خون مياد
من نمي خوام فكر كني حرفاي عاشقونم
همين جور آسون مي ره ، همين جور آسون مياد
مي خوام برات بميرم شايد كه باور كني
شايد با برق چشمات مرگو آسونتر كني
من نمي خوام كه كوه و بشكافمش با تيشه
پر سياوشونو ببرمش با ريشه
من نمي خوام تو نامه يه قولي داده باشم
كه مي مونم كنارت حتي پس از هميشه
مي خوام برات بميرم شايد كه باور كني
شايد با برق چشمات مرگو آسونتر كني
نمي خوام اين نوشته ، كارا رو بدتر كنه
پلكاتو سنگين كنه ، اون چشاتو تر كنه
من نمي خوام با حرفام يه وقت دلت بلرزه
آتيش تصميممو رنگ خاكستر كنه
مي خوام برات بميرم شايد كه باور كني
شايد با برق چشمات مرگو آسونتر كني
من نمي خوام بگي نه ، مي خوام برات بميرم
براي اولين بار اجازه نگيرم
من نمي خوام فكر كني ، رها مي شم با مردن
مرگ منم مي گه كه صيد توام اسيرم
مي خوام برات بميرم شايد كه باور كني
شايد با برق چشمات مرگو آسونتر كني
ديگه دارم مي ميرم ببين چشامو بستم
به عشق مردن برات ، تو انتظار نشستم
من نمي خوام كه قلبي براي من بشكنه
من نمي خوام بشكني ، من واسه تو شكستم
مي خوام برات بميرم شايد كه باور كني
شايد با برق چشمات مرگو آسونتر كني
من واسه ي تو مردم ، اين حرف آخرينه
دوس ندارم به جز تو ، كسي اينو ببينه
تو توي آسمون باش ، اين جاها جاي تو نيست
تو قلب آسموني ، اينجا زير زمينه
مي خوام برات بميرم شايد كه باور كني
شايد با برق چشمات مرگو آسونتر كني
من نمي خوام گل برام بياريي پرپر كني
اين شعر آخريمو يه وقت از بر كني
بقيه روزاي طلايي عمر تو
يه وقت خدا نكرده با سرزنش سر كني
مي خوام برات بميرم شايد كه باور كني
شايد با برق چشمات مرگو آسونتر كني

مریم حیدر زاده
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
تو را قسم
تو در شكفتن گل هاي لاله پنهاني
تو در تولد يك شاخه نور مهماني
تو در كوير دل من چه خوب مي مان ي
تو را قسم به تبسم به شهر ما برگرد
در آن زمان كه تو رفتي جوانه ها خشكيد
غزل ها بهانه خشكيد
شميم عاطفه در روح خانه ها خشكيد
قسم به مردن روح جوانه ها برگرد
تو در حكايت احساس روح پيوندي
تو آيتي ز گل مهر ياس لبخندي
تو ماجراي رسيدن به قلب الوندي
تو را قسم به تكاپوي قله ها برگرد
تو يك غزل تو رباعي تو شعر آزادي
تو يك ترنم آبي ز باغ ميلادي
تو قصه يي ز هياهوي عشق فرهادي
تو را قسم به غريبان آشنا برگرد
تو اي پرنده آبي به شهر ما برگرد
مثال رفتنت آرام و بي صدا برگرد
تو را قسم به تكاپوي قله ها برگرد
قسم به مردن روح جوانه ها برگرد

مریم حیدر زاده
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
بیماری دل
به عیادت صمیمیّت
در بیمارستان دل رفتم
بر روی در نوشته بود

خطر مرگ!
مبتلا به میکروب غربت

از پشت شیشه نگاهش کردم
چه لاغر شده بود و چه نحیف می نمود
دانستم که روز وداع نزدیک است

مُشتهایش را باز نمود
کف دستش
قطره های اشکم بود
که روزی به او بخشیدم

به چشمهایم دست کشیدم
خشک بودند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
صعود
آنقدر رشد خواهم کرد
که پرندگان
در آرزوی نشستن بر شاخه هایم
به کلاس پرواز روند

پس از فتح جوّ زمین
به شکار خلاء خواهم رفت
می روم به دنبال سرزمین موهومی فرشتگان
آنجا که هزاران آرزو
در صف طویل نوبت
یکی یکی مردود می شوند
می روم به سرزمین عصیانی شیطان
به اوج هرج و مرج

این دو را چه سخت در رقابت دیدم
جام ایمان را
گاه در دست این
و گاه در دست آن دیدم

من فراتر از ایمان خواهم رفت
من بالاتر از وحدت
به آنجا که هیچکس نداند کجاست، خواهم رفت!

آوا کوه بر
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
هراس
گاهی اوقات
قطره های شک
می بارند بر زمین باورم
و گیاهان امیدم آفت می زنند
فکر می کنم
چه فایده داشت
اینهمه وجین کردن دل؟
چه فایده داشت
آبیاری احساس
و ریشه دواندن به اعماق وجود؟

تا به کِی آوندهایم
تهی ز حقیقت؟
تا به کِی سبزی برگهایم
وابسته به نور؟

نمی دانم کِی کلروفیل
به واژه نامه پیوست؟

که من فهمیدم
باور من به رشد
تنها یک اعتیاد است
به نور!

و من ناگهان
از زرد شدن ترسیدم!

آوا کوه بر
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
با یک سخن عزیز !نمک گیرمان نکن
از چشمهای خویش سرازیرمان نکن
ما ساده تر از اینهمه حرفیم ,نازنین
با این غزل چو ایینه تفسیرمان نکن
بعد دو سال یاد غزل کرده ایم باز
در انتخاب قافیه درگیرمان نکن
بگذار نگاه بماند به یادگار
اری دچار خرقه وتزویرمان نکن
یک عمرماه یخ زده در حصار شیشه
این گونه سعی به تقصیرمان نکن
این حرفها همه نم یک استعاره است
در گوش هر غریبه تکثیرمان نکن
باشد به تو نمیرسم اما چنین
با حرفهای ساده نمک گیرمان نکن
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
ببار ای نم نم باران از ابر خیس چشمانم

که می خواهم بداند اوکه من هم مثل بارانم

سحر وقتی که می گریم نمی دانی.. تو در خوابی

کسی در من نمی گیرد سراغ از درد پنهانم

و گاهی خسته می خوانم به اوضاع خودم حتی

نمی دانم که می گریم و یا مثل تو خندانم

بخند ای نازنین اما تو با لبخند زیبایت

به شوق خنده های تو من اینجا زنده می مانم

فدای اخم زیبایت نکن با من نکن با من

تو ویرانم نکن دیگر که من ویران ویرانم


میان دردو دلتنگی فقط لبخند تو هرگاهی

نگه می دارد از رفتن به سوی خط پایانم

دوباره یاد لبخندش دلم را زیرو رو کرده

ببار ای نم نم باران از ابر خیس چشمانم
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
مقصر نبودي
مقصر نبودي
عاشقي ياد گرفتني نيست
هيچ مادري گريه را به كودكش ياد نمي دهد
عاشق كه بودي
دستِ كم
تَشَري كه با نگاهت مي زدي
دل آدم را پاره نمي كرد
مهم نيست
من كه براي معامله نيامده ام
اصل مهم اين است
كه هنوز تمام راه ها به تو ختم مي شوند
وتو در جيب هايت تكه هايي از بهشت را پنهان كرده اي
نوشتن
فقط بهانه اي است كه با تو باشم
اگر چه
اين واژه هاي نخ نما قابل تو را ندارند...
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
نازَكِ من
نازكِ من يادت نره حيثيت ترانه اي
براي زنده موندنم قشنگ ترين بهانه اي
تو قهوه زارِ چشم تو تموم هستيِ منه
با بودنت هيچ غمي نيست خلع لباس دشمنه
تو قصة يقين عشق تو خطِ دفتر مني
تو بُهت و ناباوري يام تو شكل باور مني
نازك من باهام بمون جام نذاري تو اين قفس
خنجرا لُختن به خدا تنم مي يفته از نفس
تو مشق انتظارمو واژه به واژه بنويس
تقسيمِ درده اسم اون جونِ چشات جريمه نيس
چيزي نمونده اُسوة شكنجه و عذاب بشم
سهم من از تو اينه كه قطره به قطره آب بشم
نگو كه سرفه هاي من مال جراحت صداس
حقيقت تلخ و بگو دروغگو دشمن خداس
نازك من تُو شونة نجيب شهراي مني
هنوز واسم تقدس زلالِ عاشق شدني
تويي سكوت هق هقم تو اوج بي ترانگي
تو واژة شكفتني تنديسِ شاعرانگي
تو مشق انتظارمو واژه به واژه بنويس
تقسيم درده اسم اون جون چشات جريمه نيس
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
هنوز
مـن هنوز كُشــتة اون شـيطنتِ نازِ چشــاتـم
تــو رگام به جاي خون عشقِ تواِ، عـزيز باهاتم
هنـوز آغوشِ ترانهَ‌م پُـره از عطــرِ نفــس هات
حاضـرم بميرم اما هيــچ موقع نـريزه اشــكات
آبــروي قــصه هامـي تـويي حـيثيتِ شــعرام
همـة دنيا مـي دونن مـن هنوزم تورو مي خوام
هنوزم به زيــرِ پاهات گــلِ رازقــي مي ريــزم
لايقِ پرسه زدن نيست بي تو هيچ خاكي عزيـزم
به خدا هيچ جـاي دنــيا رنـگِ چشـماتُ نديدم
برقِ خوبِ زندگــي رو تـوي چــشماي تو ديدم
هنوزم خلوتِ دستام بــوسه هاتـو كــم مي ياره
هيچ گلي بـرام عــزيـزم عــطر مـوهـاتو نـداره
پيشِ حرمــتِ قـدم هات همه واژه هام حقيرن
تو كه نــيستي واژه هامم دستامو نَه نمي گيرن
من هنوزم كــه هنوزه به چشات مي گم ستاره
دلِ پاپَتيم عزيــزم جــز تو هـيچ كس رو نداره
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
من ادامه كدام قسمت سريال زندگي باشم

كه راضي شوند تنها باشم

يا صدايم را نخوانند

هفتمين اعجاز يعني كسي خفه كند اين لعنتي را

باور كنيد چيزي نگفتم

اين جعبه مدام سر و صدا مي كند

ويروس ناداني دارد

من تنها سؤالي دارم كه جواب …

در چهره كسي نيست

در چشمهاي كسي نيست

در دستهاي كسي نيست

در غياب كسي است كه هميشه حاضر است

مرا ديوانه خطاب نكن
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
دستگير گرداب كه باشي
ويا دچار امواج نااميدي
غرق در شنزارهاي گذشته خويش
هنگام كه مرگ را نظاره مي كني
وزندگي يي كه دسته دسته از كنارت مي گذرد
انجا هميشه كسي است
كه از سمتي ديگرطناب به سويت مي افكند وقايقي فرسوده.

اما او در لحظه واپسين
دستهايش را برايت دراز مي كند
از چنگ گرداب نجاتت مي دهد
تو را دراغوش مي گيرد
وچشمهايت را مي بوسد
سپس بار ديگر
تو را به ته گرداب مي افكند
وبا چشمهايي اشك الود پنهان مي شود
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
دستهايم را که ميگيري...

حجم نوازش لبريز ميشود!

گويي تمام رزهاي زرد باغها

با دستهاي بي دريغ تو

براي من

چيده ميشوند

و قلب من

پرنده اي ميشود

به پاکي بيکران نگاهت

پر ميکشد...

و در آن وسعت بي انتها

در خاکستري اندوه ابرها

گم ميشود

دستهايم را که ميگيري...

نگاهم

اين قاصدک هاي بي تاب هزاران شور

در آبي فضا رها ميشوند

و بغض گريه ها

از شنيدن نفس زدنهاي روح

زير هجوم آوار سرنوشت

بي صدا شکسته ميشود...

دستهايم را که ميگيري...

عبور تلخ زمان را

ديگر

نميخواهم که باور کنم.....!
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
غربتي است ...غريب

سرد است و سوزان

دم ها يخ زده

بي بازدم

بهانه اش پرواز بود كه

بال ها را شكست

اينك درهم است كه

جدا كردنش

چو انگل پيچه هاي

كشتزار گرفتار

فقط

آتش است وبس
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
بر دارش کردند

سرخ شدوبعد هم کبود

دخترك گريست ـبعد از سرفه اي خشكـ ـ

پرنده در آسمان خيس صبح فرو رفت

سرخ بود وكبود

قاليچه ي دخترك
 
بالا