• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

پروین اعتصامی

linkhoo

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
9 آگوست 2005
نوشته‌ها
237
لایک‌ها
6
محل سکونت
موطن آدمی را در هیچ نقشه ای نشانی نیست.....موطن آد
بزرگ شاعره ایران زمین که زبان گویای اجتماع بود . یکی از ده شاع برتر تاریخ ادب ایران . اسطوره ای که نامش در میان هاله ای از بی مهری اهل ادب و غیر ادب همچنان می درخشد و خواهد درخشید . بی شک وی بزرگ ترین شاعره ایران زمین از اغاز تا کنون است . شعر او روح آزادی و استبداد ستیزی دارد . اوست که با شمشیری آخته به جنگ پلیدی و زشتی و استثمار میرود . روحش شاد و راهش پر رهرو باد .
این که خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
صاحب آنهمه گفتار کنون
سائل فاتحه و یاسین است
......
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
ای دل عبث مخور غم دنیا را
فکرت مکن نیامده فردا را
کنج قفس چو نیک بیندیشی
چون گلشن است مرغ شکیبا را
بشکاف خاک را و ببین آنگه
بی مهری زمانه‌ی رسوا را
این دشت، خوابگاه شهیدانست
فرصت شمار وقت تماشا را
از عمر رفته نیز شماری کن
مشمار جدی و عقرب و جوزا را
دور است کاروان سحر زینجا
شمعی بباید این شب یلدا را
در پرده صد هزار سیه کاریست
این تند سیر گنبد خضرا را
پیوند او مجوی که گم کرد است
نوشیروان و هرمز و دارا را
این جویبار خرد که می‌بینی
از جای کنده صخره‌ی صما را
آرامشی ببخش توانی گر
این دردمند خاطر شیدا را
افسون فسای افعی شهوت را
افسار بند مرکب سودا را
پیوند بایدت زدن ای عارف
در باغ دهر حنظل و خرما را
زاتش بغیر آب فرو ننشاند
سوز و گداز و تندی و گرما را
پنهان هرگز می‌نتوان کردن
از چشم عقل قصه‌ی پیدا را
دیدار تیره‌روزی نابینا
عبرت بس است مردم بینا را
ای دوست، تا که دسترسی داری
حاجت بر آر اهل تمنا را
زیراک جستن دل مسکینان
شایان سعادتی است توانا را
از بس بخفتی، این تن آلوده
آلود این روان مصفا را
از رفعت از چه با تو سخن گویند
نشناختی تو پستی و بالا را
مریم بسی بنام بود لکن
رتبت یکی است مریم عذرا را
 

linkhoo

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
9 آگوست 2005
نوشته‌ها
237
لایک‌ها
6
محل سکونت
موطن آدمی را در هیچ نقشه ای نشانی نیست.....موطن آد
سلام
دوستان عزیز مطمئنآ شما هم با من در اینکه نسبت به پروین در مقابل دیگر انی که از شعر فقط فسادش را داشتند خیلی ظلم شده است . همان شاعرانی که پیامبر اکرم ص دربارهشان فرمود سینه مرد پر از چرک باشد به تر از اینکه پر از شعر باشد .
پروین روح مبارز اجتماع و زبان گویای انسانیت است . همان که باز پیامبر درباره شان فرمود : همانا روح القدس بر زبانت جاری می شود ....
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
مناظرهای پروین از شهرت بسیاری برخودارن

مست و هوشیار
محتسب ، مستي به ره ديد و گريبانش گرفت

گفت : مستي ، زان سبب افتان خيزان ميروي

گفت : مي بايد تو را تا خانه قاضي برم

گفت : نزديك است والي را سراي ، آن جا شويم

گفت : تا داروغه را گوييم ، در مسجد بخواب

گفت : ديناري بده پنهان و خود را وارهان

گفت : از بهر غرامت ، جامه ات بيرون كنم

گفت : آگه نيستي كاز سر در افتادت كلاه

گفت : مي بسيار خوردي ، زان چنين بي خود شدي

مست گفت اي دوست اين پيراهن است ، افسار نيست

گفت : جرم راه رفتن نيست ، ره هموار نيست

گفت : رو صبح آي ، قاضي نيمه شب بيدار نيست

گفت : والي از كجا در خانه خمار نيست

گفت : مسجد خوابگاه مردم بد كار نيست

گفت : كار شرع ، كار درهم و دينار نيست

گفت : پوسيده است ، جز نقشي ز پود و تار نيست

گفت : در سر عقل بايد ، بي كلاهي عار نيست

گفت : اي بيهوده گو ، حرف كم و بسيار نيست

گفت : بايد حد زند هشيار مردم ، مست را

گفت : هشيار بيار ، اين جا كسي هشيار نيست
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
اعتصامی در ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ خورشیدی در تبریز وخانواده ای دانش پرور و اهل قلم به دنیا آمد پدرش یوسف اعتصام الملک و مادرش اختر فتوحی بود. او در زمانی زاده شد که جنبش مشروطه تمام شالوده جامعه و از جمله ادبیات را تحت تأثیر خود قرار داده بود.
ذوق سرشار و وجدان بیدار پروین با آشناییش به فنون ادب درهم آمیخت و وی را در زمان حیات کوتاه خود به جایگاه بلندی رساند.
اعتصام الملک پدر پروین از نویسندگان مبارزان دوران مشروطه بود. پروین از کودکی با مشروطه‌خواهان و چهره‌های فرهنگی آشنا شد و ادبیات را در کنار پدر و استادانی چون دهخدا و ملک الشعرای بهار آموخت. در دوران کودکی، زبان‌های فارسی و عربی را زیر نظر معلمان خصوصی در منزل و زبان انگلیسی را در مدرسه امریکایی‌ها فراگرفت. به تشویق ملک‌الشعرای بهار در سال ۱۳۱۵ دیوان خود را منتشر کرد.

او در دوران شکل گیری جنبش زنان در ایران در کانون این جنبش قرار داشت و برای تغییر وضعیت زنان تلاش می‌‌کرد. او نخستین شعر خود را درباره زنان در جشن دانش‌آموختگی مدرسه ال بیت خواند.

پروین از نخستین زنانی بود که در دوره‌ای که زنان اجازه حضور در عرصه اجتماعی یافتند به کار دولتی اشتغال پیدا کرد و در کتابخانه وزارت فرهنگ (معارف آن‌زمان) به کار مشغول شد.



آثار
دیوان پروین، شامل ۲۴۸ قطعه شعر است که ۶۵ قطعه از آن به صورت مناظره است. که به شیوه ای هنرمندانه به پند و اندرز و شرح پریشانی مستمندان و انتقاد از عالمان بی عمل می باشدکه مضامین اجتماعی را با دیده انتقادی به تصویر می‌‌کشید.
.

مناظره میان گل و گیاه ، نخ و سوزن ، سیر و پیاز ، مور و مار، دیگ و تاوه ، مست و هشیار .....که با طنزی لطیف همراه است ، گویای اشاراتی است واضح و روشن که وی در آن ها به ترسیم فساد و تزویر اجتماع زمان خود می پردازد. بنابراین شعر پروین از برجسته ترین نمونه های شعر تعلیمی به حساب می آید.

پروین رمز عظمت و بزرگی انسان را در گرو تربیت یافتن در دامان مادر می داند و می گوید:

اگر افلاطن و سقراط بوده اند بزرگ
بزرگ بوده پرستار خردی ایشان.
به گاهواره مادر بسی خفت ،
سپس به مکتب حکمت حکیم شد لقمان.

پروین زنی صریح اللهجه و صادق بود که اعتقاد داشت باید از سر جان به جانبداری از حقیقت برخاست و سخن حق را به هر قیمتی به زبان جاری کرد :

وقت سخن مترس و بگو آنچه گفتنی است
شمشیر روز معرکه زشت است در نیام!

پروین پادشاهان را به گرگهایی تشبیه نموده که لباس شبان بر تن کرده اند و در جایی از زبان پیرزنی
می گوید:
ما را به چوب و رخت شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست!

وی در تاریخ ۱۵نیمه شب فروردین ۱۳۲۰ در اثر بیماری حصبه پس از دوازده روز بیماری و در 34 سالگی در تهران درگذشت و در حرم حضرت معصومه در قم به خاک سپرده شد


مرحوم ملک الشعرای بهار در مقدمه چاپ سوم دیوان پروین می نویسد: "خواننده در این قصائد خود را یک باره در عوالم رنگارنگی که به صورت یک عالم مستقل در آمده است حس می کند". از شاهکار های او میتوان قطعات "مست و هوشیار"، "دیده و دل"، "طفل یتیم"و "یاد یاران" را نام پرد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
دزد و قاضی
برد دزدی را سوی قاضی عسس
خلق بسیاری روان از پیش و پس
گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود
دزد گفت از مردم آزاری چه سود
گفت، بدکردار را بد کیفر است
گفت، بد کار از منافق بهتر است
گفت، هان بر گوی شغل خویشتن
گفت، هستم همچو قاضی راهزن
گفت، آن زرها که بردستی کجاست
گفت، در همیان تلبیس شماست
گفت، آن لعل بدخشانی چه شد
گفت، میدانیم و میدانی چه شد
گفت، پیش کیست آن روشن نگین
گفت، بیرون آر دست از آستین
دزدی پنهان و پیدا، کار تست
مال دزدی، جمله در انبار تست
تو قلم بر حکم داور میبری
من ز دیوار و تو از در میبری
حد بگردن داری و حد میزنی
گر یکی باید زدن، صد میزنی
میزنم گر من ره خلق، ای رفیق
در ره شرعی تو قطاع الطریق
می‌برم من جامه‌ی درویش عور
تو ربا و رشوه میگیری بزور
دست من بستی برای یک گلیم
خود گرفتی خانه از دست یتیم
من ربودم موزه و طشت و نمد
تو سیهدل مدرک و حکم و سند
دزد جاهل، گر یکی ابریق برد
دزد عارف، دفتر تحقیق برد
دیده‌های عقل، گر بینا شوند
خود فروشان زودتر رسوا شوند
دزد زر بستند و دزد دین رهید
شحنه ما را دید و قاضی را ندید
من براه خود ندیدم چاه را
تو بدیدی، کج نکردی راه را
میزدی خود، پشت پا بر راستی
راستی از دیگران میخواستی
دیگر ای گندم نمای جو فروش
با ردای عجب، عیب خود مپوش
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
تیر و کمان
گفت تیری با کمان، روز نبرد
کاین ستمکاری تو کردی، کس نکرد
تیرها بودت قرین، ای بوالهوس
در فکندی جمله را در یک نفس
ما ز بیداد تو سرگردان شدیم
همچو کاه اندر هوا رقصان شدیم
خوش بکار دوستان پرداختی
بر گرفتی یک یک و انداختی
من دمی چند است کاینجا مانده‌ام
دیگران رفتند و تنها مانده‌ام
بیم آن دارم کازین جور و عناد
بر من افتد آنچه بر آنان فتاد
ترسم آخر بگذرد بر جان من
آنچه بگذشتست بر یاران من
زان همی لرزد دل من در نهان
که در اندازی مرا هم ناگهان
از تو میخواهم که با من خو کنی
بعد ازین کردار خود نیکو کنی
زان گروه رفته نشماری مرا
مهربان باشی، نگهداری مرا
به که ما با یکدگر باشیم دوست
پارگی خرد است و امید رفوست
یکدل ار گردیم در سود و زیان
این شکایت‌ها نیاید در میان
گر تو از کردار بد باشی بری
کس نخواهد با تو کردن بدسری
گر بیک پیمان، وفا بینم ز تو
یک نفس، آزرده ننشینم ز تو
گفت با تیر از سر مهر، آن کمان
در کمان، کی تیر ماند جاودان
شد کمان را پیشه، تیر انداختن
تیر را شد چاره با وی ساختن
تیر، یکدم در کمان دارد درنگ
این نصیحت بشنو، ای تیر خدنگ
ما جز این یک ره، رهی نشناختیم
هر که ما را تیر داد، انداختیم
کیست کاز جور قضا آواره نیست
تیر گشتی، از کمانت چاره نیست
عادت ما این بود، بر ما مگیر
نه کمان آسایشی دارد، نه تیر
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
دیده و دل
شکایت کرد روزی دیده با دل
که کار من شد از جور تو مشکل
ترا دادست دست شوق بر باد
مرا کندست سیل اشک، بنیاد
ترا گردید جای آتش، مرا آب
تو زاسایش بری گشتی، من از خواب
ز بس کاندیشه‌های خام کردی
مرا و خویش را بدنام کردی
از آنروزی که گردیدی تو مفتون
مرا آرامگه شد چشمه‌ی خون
تو اندر کشور تن، پادشاهی
زوال دولت خود، چندخواهی
چرا باید چنین خودکام بودن
اسیر دانه‌ی هر دام بودن
شدن همصحبت دیوانه‌ای چند
حقیقت جستن از افسانه‌ای چند
ز بحر عشق، موج فتنه پیداست
هر آنکودم ز جانان زد، ز جان کاست
بگفت ایدوست، تیر طعنه تا چند
من از دست تو افتادم درین بند
تو رفتی و مرا همراه بردی
به زندانخانه‌ی عشقم سپردی
مرا کار تو کرد آلوده دامن
تو اول دیدی، آنگه خواستم من
بدست جور کندی پایه‌ای را
در آتش سوختی همسایه‌ای را
مرا در کودکی شوق دگر بود
خیالم زین حوادث بی خبر بود
نه میخوردم غم ننگی و نامی
نه بودم بسته‌ی بندی و دامی
نه میپرسیدم از هجر و وصالی
نه آگه بودم از نقص و کمالی
ترا تا آسمان، صاحب نظر کرد
مرا مفتون و مست و بی خبر کرد
شما را قصه دیگرگون نوشتند
حساب کار ما، با خون نوشتند
ز عشق و وصل و هجر و عهد و پیوند
تو حرفی خواندی و من دفتری چند
هر آن گوهر که مژگان تو میسفت
نهان با من، هزاران قصه میگفت
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
یاد یاران
ای جسم سیاه مومیائی-----------------کو آنهمه عجب و خودنمائی
با حال سکوت و بهت، چونی--------------در عالم انزوا چرائی
آژنگ ز رخ نمیکنی دور---------------------ز ابروی، گره نمیگشائی
معلوم نشد به فکر و پرسش--------------این راز که شاه یا گدائی
گر گمره و آزمند بودی----------------------امروز چه شد که پارسائی
-----------------------با ما و نه در میان مائی

وقتی ز غرور و شوق و شادی-------------پا بر سر چرخ می‌نهادی
بودی چو پرندگان، سبکروح-----------------در گلشن و کوهسار و وادی
آن روز، چه رسم و راه بودت----------------امروز، نه سفله‌ای، نه رادی
پیکان قضا بسر خلیدت---------------------چون شد که ز پا نیوفتادی
صد قرن گذشته و تو تنها-------------------در گوشه‌ی دخمه ایستادی
------------------------گوئی که ز سنگ خاره زادی

کردی ز کدام جام می نوش----------------کاین گونه شدی نژند و مدهوش
بر رهگذر که، دوختی چشم---------------ایام، ترا چه گفت در گوش
بند تو، که بر گشود از پای------------------بار تو، که برگرفت از دوش
در عالم نیستی، چه دیدی----------------کاینسان متحیری و خاموش
دست چه کسی، بدست بودت-----------از بهر که، باز کردی آغوش
------------------------دیری است که گشته‌ای فراموش

شاید که سمند مهر راندی-----------------نانی بگرسنه‌ای رساندی
آفت زده‌ی حوادثی را-----------------------از ورطه‌ی عجز وارهاندی
از دامن غرقه‌ای گرفتی--------------------تا دامن ساحلش کشاندی
------------------------هر قصه که گفتنی است، گفتی
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
پروین اعتصامی این قطعه را برای سنگ مزار خود سروده‌بود. که به نظر من یکی از قشنگترین نوشته ها در باره دنیای فانیست.و من اونا خیلی دوست دارم
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و زهر جا برسی
آخرین منزل هستی این است

آدمی هر چه توانگر باشد
چو بدین نقطه رسد مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آن کس که در این محنت‌گاه
خاطری را سبب تسکین است
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
تاپيك خوبي است . براستي در اين انجمن جاي خالي پروين اعتصامي احساس مي گشت .

اميد كه دوستان بيشتر همت نمايند و آثار بيشتري از ايشان را براي استفاده دوستان ديگر قرار دهند .
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
دانی که را سزد صفت پاکی:


دانی که را سزد صفت پاکی:
آنکو وجود پاک نیالاید
در تنگنای پست تن مسکین
جان بلند خویش نفرساید
دزدند خود پرستی و خودکامی
با این دو فرقه راه نپیماید
تا خلق ازو رسند بسایش
هرگز بعمر خویش نیاساید
آنروز کسمانش برافرازد
از توسن غرور بزیر آید
تا دیگران گرسنه و مسکینند
بر مال و جاه خویش نیفزاید
در محضری که مفتی و حاکم شد
زر بیند و خلاف نفرماید
تا بر برهنه جامه نپوشاند
از بهر خویش بام نیفراید
تا کودکی یتیم همی بیند
اندام طفل خویش نیاراید
مردم بدین صفات اگر یابی
گر نام او فرشته نهی، شاید
 

amirhvr

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
24 نوامبر 2005
نوشته‌ها
756
لایک‌ها
15
محل سکونت
Tehran
به نقل از linkhoo :
بزرگ شاعره ایران زمین که زبان گویای اجتماع بود . یکی از ده شاع برتر تاریخ ادب ایران . ......

با سلام خدمت شما استاد محترم
فوروم بسيار خوبي را باز كرديد
من چند فايل صوتي از شعر هاي اين استاد بزرگ دارم كه به زيبايي تمام خوانده شده است كه سعي مي كنم آنها را آپلود كنم و در اينجا قرار دهم
نمونه هاي آن را در فوروم ديوان حضرت حافظ شامل غزليات ، قصايد و . . . - حافظ شناسي قرار داده ام

پري
اعتصامی در ۲۵ اسفند ۱۲۸۵ خورشیدی در تبریز وخانواده ای دانش پرور و ...
از شما استاد محترم هم از بابت توضيحاتتان تشكر مي كنم
موفق و پيروز باشيد..
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
حقیقت و مجاز
بلبلی شیفته میگفت به گل
که جمال تو چراغ چمن است
گفت، امروز که زیبا و خوشم
رخ من شاهد هر انجمن است
چونکه فردا شد و پژمرده شدم
کیست آنکس که هواخواه من است
بتن، این پیرهن دلکش من
چو گه شام بیائی، کفن است
حرف امروز چه گوئی، فرداست
که تو را بر گل دیگر وطن است
همه جا بوی خوش و روی نکوست
همه جا سرو و گل و یاسمن است
عشق آنست که در دل گنجد
سخن است آنکه همی بر دهن است
بهر معشوقه بمیرد عاشق
کار باید، سخن است این، سخن است
میشناسیم حقیقت ز مجاز
چون تو، بسیار درین نارون است
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
ذره و خفاش
در آنساعت که چشم روز میخفت
شنیدم ذره با خفاش میگفت
که ای تاریک رای، این گمرهی چیست
چرا با آفتابت الفتی نیست
اگر ماهیم و گر روشن سهیلیم
تمام، این شمع هستی را طفیلیم
اگر گل رست و گر یاقوت شد سنگ
یکی رونق گرفت از خور، یکی رنگ
چرا باید چنین افسرده بودن
بصبح زندگانی مرده بودن
ببینی، گر برون آئی یکی روز
تجلیهای مهر عالم افروز
فروغ آفتاب صبحگاهی
فرو شوید ز رخسارت سیاهی
نباید ترک عقل و رای گفتن
بشب گشتن، بگاه روز خفتن
بباید دلبری زیبا گزیدن
درو دیدن، جهان یکسر ندیدن
براه عشق، کردن جست و خیزی
بشوق وصل، صلحی یا ستیزی
ز یک نم اوفتادن، غرق گشتن
ز بادی جستن، از دریا گذشتن
مرا همواره با خور گفتگوهاست
بدین خردی دلم را آرزوهاست
چو روشن شد رهم زان چهر رخشان
چه غم گر موج بینم یا که طوفان
ترا گر نیز میل تابناکی است
نظر چون من بپوش از هر چه خاکیست
چه سود از انزوا و ظلمت، ایدوست
بلندی خواه را، پستی نه نیکوست
بگفت آخر حدیث چشمه‌ی نور
چه میگوئی به پیش مردم کور
مرا چشمیست بس تاریک و نمناک
چه خواهم دیدن از خورشید و افلاک
از آن روزم که موش کور شد نام
سیه روزیم، روزی کرد ایام
ترا آنانکه نزد خویش خواندند
مرا بستند چشم، آنگاه راندند
تو از افلاک میگوئی، من از خاک
مرا آلوده کردند و ترا پاک
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
دیوانه و زنجیر
گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانه‌ای
عاقلان پیداست، کز دیوانگان ترسیده‌اند
من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم بپای
کاش میپرسید کس، کایشان بچند ارزیده‌اند
دوش سنگی چند پنهان کردم اندر آستین
ای عجب! آن سنگها را هم ز من دزدیده‌اند
سنگ میدزدند از دیوانه با این عقل و رای
مبحث فهمیدنیها را چنین فهمیده‌اند
عاقلان با این کیاست، عقل دوراندیش را
در ترازوی چو من دیوانه‌ای سنجیده‌اند
از برای دیدن من، بارها گشتند جمع
عاقلند آری، چو من دیوانه کمتر دیده‌اند
جمله را دیوانه نامیدم، چو بگشودند در
گر بدست، ایشان بدین نامم چرا نامیده‌اند
کرده‌اند از بیهشی بر خواندن من خنده‌ها
خویشتن در هر مکان و هر گذر رقصیده‌اند
من یکی آئینه‌ام کاندر من این دیوانگان
خویشتن را دیده و بر خویشتن خندیده‌اند
آب صاف از جوی نوشیدم، مرا خواندند پست
گر چه خود، خون یتیم و پیرزن نوشیده‌اند
خالی از عقلند، سرهائی که سنگ ما شکست
این گناه از سنگ بود، از من چرا رنجیده‌اند
به که از من باز بستانند و زحمت کم کنند
غیر ازین زنجیر، گر چیزی بمن بخشیده‌اند
سنگ در دامن نهندم تا در اندازم بخلق
ریسمان خویش را با دست من تابیده‌اند
هیچ پرسش را نخواهم گفت زینساعت جواب
زانکه از من خیره و بیهوده، بس پرسیده‌اند
چوب دستی را نهفتم دوش زیر بوریا
از سحر تا شامگاهان، از پیش گردیده‌اند
ما نمیپوشیم عیب خویش، اما دیگران
عیبها دارند و از ما جمله را پوشیده‌اند
ننگها دیدیم اندر دفتر و طومارشان
دفتر و طومار ما را، زان سبب پیچیده‌اند
ما سبکساریم، از لغزیدن ما چاره نیست
عاقلان با این گرانسنگی، چرا لغزیده‌اند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
دلبرا عشق تو نه کار من است
دلبرا عشق تو نه کار من است
وین که دارم نه اختیار من است
آب چشم من آرزوی تو بود
آرزوی تو در کنار من است
آنچه از لطف و نیکوی در تست
همه آشوب روزگار من است
تا غمت در درون سینه‌ی ماست
مرگ بیرون در انتظار من است
عشق تا چنگ در دل من زد
مطربش ناله‌های زار من است
شب ز افغان من نمی‌خسبد
هر که را خانه در جوار من است
خار تو در ره من است چو گل
پای من در ره تو خار من است
دوش سلطان حسنت از سر کبر
با خیالت که یار غار من است،
سخنی در هلاک من می‌گفت
غم عشق تو گفت کار من است
سیف فرغانی از سر تسلیم
با غم تو که غمگسار من است،
گفت گرد من از میان برگیر
که هوا تیره از غبار من است
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
به مناسبت پنجاه و پنجمین سالگرد وفات پروین اعتصامی

چکیده

درباره پروين كم و بيش گفته اند و نوشته اند، اما آنچه كه كمتر گفته شده و پيرامونش در جرايد مطلبى كم آمده است، بى اعتنايى پروين به دربار پهلوى اول و واكنش دربار نسبت به او است.
امرى كه اگر در مورد ديگر شاعران به خصوص نوپردازان، مصداق مى يافت، سياست بازان و انجمن هاى ادبى و شبه ادبى راه بيندازها و احزاب و گروه هاى علاقه مند به اين گونه مسائل در صورت گرايش نويسنده و يا شاعر به آنان تا سال هاى سال آن را در بوق و كرنا مى كردند و در باد آن مى خوابيدند كه همفكر و هم راى ما چنين و چنان بود و اما در مورد پروين چون هم عصر برخى نوپردازان بود و به جز گرايش هاى عميق انسانى، به چيز ديگرى توجه نداشت، سكوت و بى توجهى كمترين كارى است كه تا به حال انجام داده اند و با اين شاعره مظلوم در حيات و ممات آن گونه كه شايسته او و شعر فاخرش است، نگاه نشده و جا دارد از پروين و شعرش بيشتر بگويند و بنويسند
 

linkhoo

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
9 آگوست 2005
نوشته‌ها
237
لایک‌ها
6
محل سکونت
موطن آدمی را در هیچ نقشه ای نشانی نیست.....موطن آد
به نقل از پری :
به مناسبت پنجاه و پنجمین سالگرد وفات پروین اعتصامی

چکیده

درباره پروين كم و بيش گفته اند و نوشته اند، اما آنچه كه كمتر گفته شده و پيرامونش در جرايد مطلبى كم آمده است، بى اعتنايى پروين به دربار پهلوى اول و واكنش دربار نسبت به او است.
امرى كه اگر در مورد ديگر شاعران به خصوص نوپردازان، مصداق مى يافت، سياست بازان و انجمن هاى ادبى و شبه ادبى راه بيندازها و احزاب و گروه هاى علاقه مند به اين گونه مسائل در صورت گرايش نويسنده و يا شاعر به آنان تا سال هاى سال آن را در بوق و كرنا مى كردند و در باد آن مى خوابيدند كه همفكر و هم راى ما چنين و چنان بود و اما در مورد پروين چون هم عصر برخى نوپردازان بود و به جز گرايش هاى عميق انسانى، به چيز ديگرى توجه نداشت، سكوت و بى توجهى كمترين كارى است كه تا به حال انجام داده اند و با اين شاعره مظلوم در حيات و ممات آن گونه كه شايسته او و شعر فاخرش است، نگاه نشده و جا دارد از پروين و شعرش بيشتر بگويند و بنويسند

سلام دوست گرامی ممنونم از شما .
دقیقآ سخن همان است که فرمودید پروین بزرگ به علت اینکه سخنش سخن گزنده و تلخ مردم و اجتماع بود مورد بیمهری قرار گرفته . اگر شعر او درباره با عرض معذرت عشق و بوسه و آغوش و بستر بود ...اشعارش شهره آفاق بود و خودش در سریر سلطانی و سالی ده ها و بل صد ها کنفرانس و مقله و بزرگداشت برایش میگرفتند . در حالی که برای سخن راستش او را تکفیر مینمایند و....
براستی چه انسانهای بی ارزشی پیدا میشود مصداق همان آیه شریفه " بل اکثر هم لا یعلمون "....
در حیرتم از مرام این مردم پست
این طائفه زنده کش مرده پرست
چون هست به ذلت بکشندش به جفا
چون مرد به عزت ببرندش سر دست ....
 
بالا