برگزیده های پرشین تولز

پروین اعتصامی

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
دیوانه و زنجیر

عاقلان پيداست، كاز ديوانگان ترسيده اند

كاش مي پرسيدكس، كايشان به چند ارزيده اند

اي عجب! آن سنگها را هم ز من دزديده اند

مبحث فهميدنيها را چنين فهميده اند

در ترازوي چو من ديوانه اي سنجيده اند

عاقل اند آري، چو من ديوانه كمتر ديده اند

گر بد است، ايشان بدين نامم چرا ناميده اند

خويشتن در هر مكان و هر گذر رقصيده اند

خويشتن را ديده و بر خويشتن خنديده اند

گر چه خود، خون يتيم و پير زن نوشيده اند

اين گناه از سنگ بود، از من چرا رنجيده اند

غير ازين زنجير، گر چيزي به من بخشيده اند

ريسمان خويش را با دست من تابيده اند

زان كه از من خيره و بيهوده، بس پرسيده اند

از سحر تا شامگاهان، از پيش گرديده اند

عيبها دارند و از ما جمله را پوشيده اند

دفتر و طومار ما را، زان سبب پيچيده اند
گفت با زنجير، در زندان شبي ديوانه اي

من بدين زنجير ارزيدم كه بستندم به پاي

دوش سنگي چند پنهان كردم اندرآستين

سنگ مي دزدند از ديوانه با اين عقل و راي

عاقلان با اين كياست، عقل دورانديش

از براي ديدن من، بارها گشتند جمع

جمله را ديوانه ناميدم، چو بگشودند در

كرده اند از بيهشي بر خواندن من خنده ها

من يكي آيينه ام كاندر من اين ديوانگان

آب صاف از جوي نوشيدم، مرا خواندند پست

خالي از عقل اند، سرهايي كه سنگ ما شكست

به كه از من باز بستانند و زحمت كم كنند

سنگ در دامن نهندم تا در اندازم به خلق

هيچ پرسش را نخواهم گفت زين ساعت جواب

چوب دستي را نهفتم دوش زير بوريا

ما نمي پوشنم عيب خويش، اما ديگران

ننگها ديديم اندر دفتر و طومارشان
ماسكبساريم، از لغزيدن ما چاره نيست

عاقلان با اين گرانسنگي، چرا لغزيده اند
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
بهای جوانی

چو ديد جلوه گلهاي بوستاني را

نهفته گفت بدو اين غم نهاني را

شدم نشانه بلاهاي آسماني را

نديده چشم كس اين گونه ميهماني را

كه تا دوا كند اين درد ناگهاني را

چو كار نيست، چه تأثير كارداني را

نديد ديده من روي مهرباني را

زمانه در دلم افكند بدگماني را

خريده اند همه ملك شادماني را

نخوانده بود مگر درس باغباني را

كه زر و سيم كليد است كامراني را

بسي بلندي و پستي است زندگاني را

كه از پيش نفرستاد ناتواني را

نگفته بهر تو اسرار باستاني را

بخيره مي طلبي عمر جاوداني را

بجز زمانه نداند كس اين معاني را

برايگان برد اين گنج رايگاني را

خزان سيه كند آن روي ارغواني را

بدل كند ارزاني اين گراني را

بسي دريده قباهاي پرنياني را

ز دزد خواسته بوديم پاسباني را

صبا چه چاره كند باد مهرگاني را

خميد نرگس پژمرده اي ز انده و شرم

فكند بر گل خود روي ديده اميد

كه بر نكرده سر از خاك، در بسيط زمين

مرا به سفره خالي زمانه مهمان كرد

طبيب باد صبا را بگوي از ره مهر

ز كارداني ديروز من چه سود امروز

بچشم خيره ايام هر چه خيره شدم

من از صبا و چمن بدگمان نمي گشتم

چنان خوشند گل و ارغوان كه پنداري

شكستم نشد آگاه باغبان قضا

به من جواني خود را بسيم و زر بفروش

جواب داد كه آيين روزگار اين است

به كس نداد توانايي اين سپهر بلند

هنوز تازه رسيدي و اوستاد فلك

در آن مكان كه جواني دمي و عمر شبي است

نهان بهر گل و هر سبزه اي دو صد معني است

ز گنج وقت، نوايي ببر كه شبرو دهر

زرنگ سرخ گل ارغوان مشو دلتنگ

گرانبهاست گل اندر جمن ولي مشتاب

زمانه برتن ريحان و لاله و نسرين

من و تو را ببرد دزد چرخ پير، از آنك

چمن چگونه رهد ز آفت دي و بهمن

تو زر و سيم نگهدار كاندرين بازار

بسيم و زر نخريده است كس جواني را
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست


ز سری موی سپیدی روئید
سیهی گشت سپیدی ناگاه

قاصد پیریَم از دیدن من
این یکی گفت دریغ ، آن یک آه

از سپید و سیه و زشت و نکو
هر چه هستیم تباهیم تباه

قصه خویش دراز از چه کنیم
وقت ، بیگه شد و فرصت کوتاه
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
[B

قند جدید


تا به كي جان كندن اندر آفتاب اي رنجبر

ريختن از بهر نان از چهره آب اي رنجبر


زين همه خواري كه بيني زآفتاب و خاك و باد

چيست مزدت جز نكوهش يا عتاب اي رنجبر


از حقوق پايمال خويشتن كن پرسشي

چند مي‎ترسي ز هر خان و جناب اي رنجبر


جمله آنان را كه چون زالو مكندت خون بريز

وندران خون دست و پايي كن خضاب اي رنجبر


ديو آز و خودپرستي را بگير و حبس كن

تا شود چهر حقيقت بي‎حجاب اي رنجبر


حاكم شرعي كه بهر رشوه فتوي مي‎دهد

كه دهد عرض فقيران را جواب اي رنجبر


آن كه خود را پاك مي‎داند ز هر آلودگي

مي‎كند مردارخواري چون غراب اي رنجبر


گر كه اطفال تو بي‎شامند شب‎ها باك نيست

خواجه تيهو مي‎كند هر شب كباب اي رنجبر


گر چراغت را نبخشيده است گردون روشني

غم مخور, مي‎تابد امشب ماهتاب اي رنجبر


در خور دانش اميرانند و فرزندانشان

تو چه خواهي فهم كردن از كتاب اي رنجبر



مردم آنانند كز حكم و سياست آگهند

كارگر كارش غم است و اضطراب اي رنجبر



هر كه پوشد جامه نيكو, بزرگ و لايق اوست

رو تو صدها وصله داري بر لباب اي رنجبر



جامه‎ات شوخ است و رويت تيره‎رنگ از گرد و خاك

از تو مي‎بايست كردن اجتناب اي رنجبر



هر چه بنويسد حكام اندرين محضر رواست

كس نخواهد خواستن زيشان حساب اي رنجبر

[/B]
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
شعر زیر از زبان پروين براي سنگ مزارش سروده شده است:


اينكه خاك سيهش بالين است اختر چرخ ادب پروين است

گرچه جز تلخي از ايام نديد هرچه خواهي سخنش شيرين است

صاحب آنهمه گفتار امروز سائل فاتحه و ياسين است

دوستان به كه ز وي ياد كنيد دل بي دوست دلي غمگين است

خاك در ديده بسي جان فرساست سنگ برسينه، بسي سنگين است

بينيد اين بستر و عبرت گيرد هركه را چشم حقيقت بين است

هر كه باشي و ز هرجا برسي آخرين منزل هستي اين است

آدمي هرچه توانگر باشد چو بدين نقطه رسد مسكين است

اندر آنجا كه قضا حمله كند چاره تسليم و ادب تمكين است

زادن و كشتن و پنهان كردن دهر را رسم و ره ديرين است

خرم آن كس كه در اين محنت گاه خاطري را سبب تسكين است.
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
__پروین در جشن فارغ التحصيلي خود خطابه زن و تاريخ را ايراد كرد (خرداد سال 1303 خورشيدي) كه بسيار مورد توجه و تشويق واقع گرديد.
__ از هفت سالگي شروع به سرودن نموده بود،
اين شاعره پر احساس در سال 1313 ازدواج كرد ولي اين وصلت ديري نپائيد و منجر به جدايي گرديد.

__بعد از آن واقعه تأثيرانگيز پروين مدتي در كتابخانه دانشسراي عالي تهران سمت كتابداري داشت و به كار سرودن اشعاره ناب خود نيز ادامه مي داد.

__ در شب 16 فروردين سال 1320 خورشيدي به بيماري حصبه در تهران زندگي را بدرود گفت و پيكر او را به قم بردند و در جوار قبر پدر دانشمندش در مقبره خانوادگي بخاك سپردند.

__قريحه سرشار و استعداد خارق العاده پروين در شعر همواره موجب حيرت فضلا و دانشمنداني بود كه با پدرش محشور بودند. به همين جهت برخي بر اين گمان بودند كه آن اشعار از او نيست. پروين اعتصامي بي ترديد بزرگترين شاعر زن ايراني است كه در طول تاريخ ادبيات پارسي ظهور نموده است. اشعار وي پيش از آنكه بصورت ديوان منتشر شود در مجله دوم مجله بهار كه به قلم پدر والا گهرش مرحوم يوسف اعتصام الملك انتشار مي يافت چاپ مي شد (1302 ـ 1300 خورشيدي)

__مقدمه ديوان به قلم شادروان استاد محمد تقي ملك الشعراي بهار است كه پيرامون سبك اشعار پروين و ويژگيهاي اشعار او نوشته است.

__عمر پروين بسيار كوتاه بود، كمتر زني از ميان سخنگويان اقبالي همچون پروين داشت كه در دوراني اين چنين كوتاه شهرتي فراگير داشته باشد.

__شعر پروين شيوا، ساده و دلنشين است. مضمونهاي متنوع پروين به باغ پرگياهي مانند است كه به راستي روح را نوازش مي دهد. اخلاق و همه تعابير و مفاهيم زيبا و عادلانه آن چون اختري تابناك بر ديوان پروين مي درخشد چنانكه استاد بهار در مورد اشعار وي مي فرمايند در پروين در قصايد خود پس از بيانات حكيمانه و عارفانه روح انسان را به سوي سعي و عمل اميد، حيات، اغتنام وقت، كسب كمال، همت، اقدام نيكبختي و فضيلت سوق مي دهد. سرانجام آنكه او ديوان خوبي و پاكي است.
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
آتش دل
به لاله نرگس مخمور گفت وقت سحر
که هر که در صف باغ است صاحب هنریست
بنفشه مژده‌ی نوروز میدهد ما را
شکوفه را ز خزان وز مهرگان خبریست
بجز رخ تو که زیب و فرش ز خون دل است
بهر رخی که درین منظر است زیب و فریست
جواب داد که من نیز صاحب هنرم
درین صحیفه ز من نیز نقشی و اثریست
میان آتشم و هیچگاه نمیسوزم
همان بر سرم از جور آسمان شرریست
علامت خطر است این قبای خون آلود
هر آنکه در ره هستی است در ره خطریست
بریخت خون من و نوبت تو نیز رسد
بدست رهزن گیتی هماره نیشتریست
خوش است اگر گل امروز خوش بود فردا
ولی میان ز شب تا سحر گهان اگریست
از آن، زمانه بما ایستادگی آموخت
که تا ز پای نیفتیم، تا که پا و سریست
یکی نظر به گل افکند و دیگری بگیاه
ز خوب و ز شب چه منظور، هر که را نظریست
نه هر نسیم که اینجاست بر تو میگذرد
صبا صباست، بهر سبزه و گلشن گذریست
میان لاله و نرگس چه فرق، هر دو خوشند
که گل بطرف چمن هر چه هست عشوه‌گریست
تو غرق سیم و زر و من ز خون دل رنگین
بفقر خلق چه خندی، تو را که سیم و زریست
ز آب چشمه و باران نمی‌شود خاموش
که آتشی که در اینجاست آتش جگریست
هنر نمای نبودم بدین هنرمندی
سخن حدیث دگر، کار قصه دگریست
گل از بساط چمن تنگدل نخواهد رفت
بدان دلیل که مهمان شامی و سحریست
تو روی سخت قضا و قدر ندیدستی
هنوز آنچه تو را مینماید آستریست
از آن، دراز نکردم سخن درین معنی
که کار زندگی لاله کار مختصریست
خوش آنکه نام نکوئی بیادگار گذاشت
که عمر بی ثمر نیک، عمر بی ثمریست
کسیکه در طلب نام نیک رنج کشید
اگر چه نام و نشانیش نیست، ناموریست
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
تعزیت پدر


پدر آن‌تیشه که‌زد برخاک تو دست اجل
تیشه‌ای بود که شـد باعث ویـرانی مـن
یوسفت نام نـهادند و به گـرگت دادنـد
مرگ گرگ تو شد ای یوسف کنعانی من
مه گردون ادب بودی و در خاک شدی
خاک، زندان تو گشت ای مه زندانی من
از نـدانسـتن مـن دزد قـضا آگـه بـود
چو تو را بـرد و بـخندید بـه نادانـی من
آن کـه در زیر زمین داد سر و سامانت
کـاش می‌خورد غم بی سر و سامانی من
به سر خاک تو رفتم خط پاکش خواندم
آه از این خط کـه نوشتند به پیشانی من
رفـتی و روز مـرا تـیره‌تر از شب کردی
بی تو در ظلمتم ای دیـده‌ی نـورانی من
بی‌تو اشک‌وغم‌وحسرت همه مهمان منند
قدمی رنـجه کـن از مهر به مهمانی من
صــفحه‌ی روی ز انـظار نـهان مـی‌دارم
تا نخوانند در این صـفحه پـریشانی من
دهر بسیار چومن‌سربه گریبان دیده‌است
چه تفاوت کـندش سـر به گریبانی من؟
عضو جمعیّت حق گشتی و دیگر نـخوری
غـم تـنهایی و مـهجوری و حـیرانی من
گـل و ریـحان کـدامـین چمنت بنمودند
که شکستی قفس ای مـرغ گلستانی من
من کـه قـدر گـهر پاک تـو مـی‌دانستم
ز چـه مـفقود شـدی ای گهر کـانی من
من که آب تو ز سرچشمه دل مـی‌دادم
آب و رنگت چه شد ای لاله نعمانی من
من یکی مرغ غزلخوان تو بـودم چه فتاد
که دگر گـوش نـداری به نواخوانی من
گنج خود خوانـدیم و رفتی و بگـذاشتیَم
ای عجب بعد تو با کیست نگهبانی من
 

mammad81

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
23 نوامبر 2004
نوشته‌ها
1,516
لایک‌ها
23
سن
43
پروین شاعره ای هست که کسی نمیتونه بهش ابراز احترام نکنه از اشعار فوق العاده ش که من خیلی دوست دارم میتونم به گره گشای، مهر مادری، دزد و قاضی، امید و نومیدی و ... اشاره کنم اگر فرصت کنم حتما اینها رو میذارم اینجا الا که دوستان زحمتشو بکشن
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
گره گشای
پیرمردی، مفلس و برگشته بخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
هم پسر، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود
این، دوا میخواستی، آن یک پزشک
این، غذایش آه بودی، آن سرشک
این، عسل میخواست، آن یک شوربا
این، لحافش پاره بود، آن یک قبا
روزها میرفت بر بازار و کوی
نان طلب میکرد و میبرد آبروی
دست بر هر خودپرستی میگشود
تا پشیزی بر پشیزی میفزود
هر امیری را، روان میشد ز پی
تا مگر پیراهنی، بخشد به وی
شب، بسوی خانه میمد زبون
قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون
روز، سائل بود و شب بیمار دار
روز از مردم، شب از خود شرمسار
صبحگاهی رفت و از اهل کرم
کس ندادش نه پشیز و نه درم
از دری میرفت حیران بر دری
رهنورد، اما نه پائی، نه سری
ناشمرده، برزن و کوئی نماند
دیگرش پای تکاپوئی نماند
درهمی در دست و در دامن نداشت
ساز و برگ خانه برگشتن نداشت
رفت سوی آسیا هنگام شام
گندمش بخشید دهقان یک دو جام
زد گره در دامن آن گندم، فقیر
شد روان و گفت کای حی قدیر
گر تو پیش آری بفضل خویش دست
برگشائی هر گره کایام بست
چون کنم، یارب، در این فصل شتا
من علیل و کودکانم ناشتا
میخرید این گندم ار یک جای کس
هم عسل زان میخریدم، هم عدس
آن عدس، در شوربا میریختم
وان عسل، با آب میمیختم
درد اگر باشد یکی، دارو یکی است
جان فدای آنکه درد او یکی است
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
امید و نومیدی
به نومیدی، سحرگه گفت امید
که کس ناسازگاری چون تو نشنید
بهر سو دست شوقی بود بستی
بهر جا خاطری دیدی شکستی
کشیدی بر در هر دل سپاهی
ز سوزی، ناله‌ای، اشکی و آهی
زبونی هر چه هست و بود از تست
بساط دیده اشک آلود از تست
بس است این کار بی تدبیر کردن
جوانان را بحسرت پیر کردن
بدین تلخی ندیدم زندگانی
بدین بی مایگی بازارگانی
نهی بر پای هر آزاده بندی
رسانی هر وجودی را گزندی
باندوهی بسوزی خرمنی را
کشی از دست مهری دامنی را
غبارت چشم را تاریکی آموخت
شرارت ریشه‌ی اندیشه را سوخت
دو صد راه هوس را چاه کردی
هزاران آرزو را آه کردی
ز امواج تو ایمن، ساحلی نیست
ز تاراج تو فارغ، حاصلی نیست
مرا در هر دلی، خوش جایگاهیست
بسوی هر ره تاریک راهیست
دهم آزردگانرا مومیائی
شوم در تیرگیها روشنائی
دلی را شاد دارم با پیامی
نشانم پرتوی را با ظلامی
عروس وقت را آرایش از ماست
بنای عشق را پیدایش از ماست
غمی را ره ببندم با سروری
******* پدید آرم ز موری
بهر آتش، گلستانی فرستم
بهر سر گشته، سامانی فرستم
خوش آن رمزی که عشقی را نوید است
خوش آن دل کاندران نور امید است
بگفت ایدوست، گردشهای دوران
شما را هم کند چون ما پریشان
مرا با روشنائی نیست کاری
که ماندم در سیاهی روزگاری
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
آسایش بزرگان
شنیده‌اید که آسایش بزرگان چیست:
برای خاطر بیچارگان نیاسودن
بکاخ دهر که آلایش است بنیادش
مقیم گشتن و دامان خود نیالودن
همی ز عادت و کردار زشت کم کردن
هماره بر صفت و خوی نیک افزودن
ز بهر بیهده، از راستی بری نشدن
برای خدمت تن، روح را نفرسودن
برون شدن ز خرابات زندگی هشیار
ز خود نرفتن و پیمانه‌ای نپیمودن
رهی که گمرهیش در پی است نسپردن
دریکه فتنه‌اش اندر پس است نگشودن
 

amirhvr

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
24 نوامبر 2005
نوشته‌ها
756
لایک‌ها
15
محل سکونت
Tehran
با سلام خدمت شما اساتيد

parven%2001.jpg

دانلود فايل صوتي شعر بالا با صداي امير نوري
 

mammad81

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
23 نوامبر 2004
نوشته‌ها
1,516
لایک‌ها
23
سن
43
به نقل از roje_aria79 :
گره گشای
پیرمردی، مفلس و برگشته بخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
هم پسر، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود
ای بابا اصلش رو که ننوشتی عزیز من
 

mammad81

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
23 نوامبر 2004
نوشته‌ها
1,516
لایک‌ها
23
سن
43
به نقل از roje_aria79 :
ببخشید اونی که من دارم همینه اگر میشه لطف کنید و کاملش را بگذارید ممنون میشم
من از ادامه اش میذارم
 

greenapple

Registered User
تاریخ عضویت
13 فوریه 2006
نوشته‌ها
377
لایک‌ها
21
سن
39
محل سکونت
پشت ویزور
من زیاد اهل شعر و .... نیستم ولی همیشه شعرای پروینو شهریار و مولانا و حافظ یه هوای دیگه دارن
 

mammad81

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
23 نوامبر 2004
نوشته‌ها
1,516
لایک‌ها
23
سن
43
گره گشای
پیرمردی، مفلس و برگشته بخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
هم پسر، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود
این، دوا میخواستی، آن یک پزشک
این، غذایش آه بودی، آن سرشک
این، عسل میخواست، آن یک شوربا
این، لحافش پاره بود، آن یک قبا
روزها میرفت بر بازار و کوی
نان طلب میکرد و میبرد آبروی
دست بر هر خودپرستی میگشود
تا پشیزی بر پشیزی میفزود
هر امیری را، روان میشد ز پی
تا مگر پیراهنی، بخشد به وی
شب، بسوی خانه میمد زبون
قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون
روز، سائل بود و شب بیمار دار
روز از مردم، شب از خود شرمسار
صبحگاهی رفت و از اهل کرم
کس ندادش نه پشیز و نه درم
از دری میرفت حیران بر دری
رهنورد، اما نه پائی، نه سری
ناشمرده، برزن و کوئی نماند
دیگرش پای تکاپوئی نماند
درهمی در دست و در دامن نداشت
ساز و برگ خانه برگشتن نداشت
رفت سوی آسیا هنگام شام
گندمش بخشید دهقان یک دو جام
زد گره در دامن آن گندم، فقیر
شد روان و گفت کای حی قدیر
گر تو پیش آری بفضل خویش دست
برگشائی هر گره کایام بست
چون کنم، یارب، در این فصل شتا
من علیل و کودکانم ناشتا
میخرید این گندم ار یک جای کس
هم عسل زان میخریدم، هم عدس
آن عدس، در شوربا میریختم
وان عسل، با آب میمیختم
درد اگر باشد یکی، دارو یکی است
جان فدای آنکه درد او یکی است

س گره بگشوده ای از هر قبیل
این گره را نیز بگشا ای جلیل
این سخن میگفت و میپیمود راه
ناگه افتادش به پیش پا نگاه
دید گفتارش فساد انگیخته
وان گره بگشوده گندم ریخته
بانگ بر زد کای خدای دادگر
چون تو دانایی نمیداند مگر
سالها نرد خدای باختی
این گره را زان گره نشناختی
این چه کار است ای خدای شهر و ده
فرقها بود این گره تا آن گره
چون نمیبیند چو تو بیننده ای
کاین گره را برگشاید بنده ای
تا که بر دست تو دادم کار را
ناشتا بگذاشتی بیمار را
هر چه در غربال دیدی بیختی
هم عسل هم شوربا را ریختی
من تورا کای گفتم ای یار عزیز
این گره بگشای و گندم را بریز
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود
ابلهی کردم که گفتم ای خدای
گر توانی این گره را برگشای
من خداوندی ندیدم زین نمط
یک گره بگشودی و آن هم غلط
الغرض برگشت مسکین دردناک
تا مگر برچیند آن گندم زخاک
چون برای جستجو خم کرد سر
دید افتاده یکی همیان زر
سجده کرد و گفت کای رب ودود
من چه دانستم تو را حکمت چه بود
هر بلایی کز تو آید رحمتی است
هر که را فقری دهی آن دولتی است
زان به تاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
در تو پروین نیست فکر و عقل و هوش
ورنه دیگ حق نمی افتد زجوش

پ.ن: چون کتاب دم دستم نبود از حفظ نوشتم و به خاطر طو لانی نشدن مطلب چند بیت از انتهای شعر رو هم ننوشتم اگر مشکلی داره ببخشید حافظه یاری نکرد دیگه :D
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
mammad81عزیز ممنونم از تکمیل شعر لطف کردید.استفاده بردیم.
 

mammad81

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
23 نوامبر 2004
نوشته‌ها
1,516
لایک‌ها
23
سن
43
به نقل از roje_aria79 :
mammad81عزیز ممنونم از تکمیل شعر لطف کردید.استفاده بردیم.
خواهش میکنم اگر فرصت کنم و عمری باقی باشه باز هم از اشعار پروین میذارم اینجا
 
بالا