• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

گنجينه معاصرین

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
دوست عزیز live for what کار بسیار زیبایی است این تا پیک که می تونه نگرش افراد را نسبت به معاصرین ادب و هنر این سرزمین نشون بده . امیدوارم دیگر دوستان نیز به این امر اهتمام ورزند.و این تا پیک رونق خوبی بگیره.
با تشکر! امیدوارم این تاپیک با کمک دوستانی چون شما با گنجینه ارزنده شعر و سواده ادبی که دارید رونقی روز افزون بگیره
ما بارها نام هایی رو شنیدیم یا قطعات شعری رو! به بزرگی نام و زیبایی شعر هم آگاهیم
و هیچ شناختی نسبت به صاحب نام و سازنده اثر نداریم! تلاش من بر اینه که کمی با مشاهیر معاصر ادبی خودمان آشنا تر بشیم و به کمک عزیزان چون شما بسیار محتاجم!
اما حالا چند دوبیتی از اقبال:

سحر میگفت بلبل باغبان را
در اين گِل جز نهال غم نگيرد
به پيری میرسد خار بيابان
ولی گُل چون جوان گردد بميرد

کنشت و مسجد و بتخانه و دير
جز اين مشت گلی پيدا نکردی!
ز بند غير نتوان جز به دل رَست
تو ای غافل! دلی پيدا نکردی

سحر در شاخسار بوستانی
چه خوش میگفت مرغ نغمهخوانی
برآور هرچه اندر سينه داری
سرودی، نغمهای، آهی، فغانی

چه میپرسی ميان سينه دل چيست؟
خرد چون سوز پيدا کرد دل شد
دل از ذوق تپش دل بود ليکن
چو يک دم از تپش افتاد گِل شد


بسیار زیباس!
 

سیامک

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 سپتامبر 2006
نوشته‌ها
303
لایک‌ها
0
عزیز جان اجازه می فرمایید ما هم یه چیز هایی درباره علامه علی اکبر دهخدا بنویسیم؟!
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
عزیز جان اجازه می فرمایید ما هم یه چیز هایی درباره علامه علی اکبر دهخدا بنویسیم؟!
بفرمایید عزیز جان!!!!!
اینجا انحصاری نیست و من خوشحال میشم که افراد مختلف مخصوصآ کسانیکه اطلاعات زیادی دارن فعالیت کنن در پست قبلی هدفم رو از ایجاد این تاپیک گفتم!
در مورد خواهشی هم که کردم زیاد از این شاعر به اون شاعر نپریم به خاطر اینکه باعث گیج شدن مراجعین نشیم و اگر کسی خواست از اینجا برای سورس اطلاعاتش استفاده کنه مطالبی رو که میخوام متمرکز پیدا کنه!
چند شعر دیگر از اقبال که ریشه های مذهبی داره

ما از آن خاتون طى عریانتریم
پیش اقوام جهان بى‌چادریم
روز محشر اعتبار ماست او
در جهان هم پرده‌دار ماست او
ما که از غیر وطن بیگانه‌ایم
چون نگه نور دو چشمیم و یکیم
از حجاز و مصر و ایرانیم ما
شبنم یک صبح خندانیم ما
مست چشم ساقىِ بدهاستیم
در جهان مثل مى و میناستیم
چون گل صد برگ ما را گو یکى است
اوست جان این **** و او یکى است


شاه است حسین پادشاه است حسین

دین است حسین دین پناه است حسین

سر داد و نداد دست در دست یزید

حقا که بنای لا اله است حسین)

هر حق در خاک و خون گردیده است

پس بنای لا اله گردیده است

نقش الا الله بر صحرا نوشت

سطر عنوان نجات ما نوشت

رمز قرآن از حسین آموختیم

ز آتش او شعله ها اندوختیم...
 

سیامک

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 سپتامبر 2006
نوشته‌ها
303
لایک‌ها
0
یه نوشته چند سطری است درباره بیو گرافی دهخدا که یکی از دوستان با ایمیل فرستاده همراه با چند تا عکس!
در ضمن اسمتو بگو تا ما اینقدر عذاب نکشیم
پیروز باشید
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
فعالیت‌های سیاسی

اقبال در دوران جنگ جهانی اول در جنبش خلیفه که جنبشی اسلامی بر ضد استعمار بریتانیا بود، عضویت داشت. وی با مولانا محمد علی و محمد علی جناح همکاری نزدیک داشت. وی در سال ۱۹۲۰ در مجلس ملی هندوستان حضور داشت اما از آنجا که گمان می‌کرد در این مجلس اکثریت با هندوها است پس از انتخابات ۱۹۲۶ وارد شورای قانونگذاری پنجاب شد که شورایی اسلامی بود و در لاهور قرار داشت. در این شورا وی از پیش‌نویس قانون اساسی که محمد علی جناح برای احقاق حقوق مسلمانان نوشته بود حمایت کرد. اقبال در ۱۹۳۰ به عنوان رئیس اتحادیه مسلمانان در الله آباد و سپس در ۱۹۳۲ در لاهور انتخاب شد.

چهره‌ی فرامرزی اقبال

اقبال همواره کوشیده است که مردم را آگاه کرده و از بند استعمار برهاند؛ ازاین رو نگاهی ژرف به کشورهای استعمارشده‌ی اسلامی پيرامون خود داشت و با نظر به ویژگی‌های سیاسی آن زمان واندیشه‌های اسلامی، او پذیرش ویژه‌ای پیدا کرد. دلیل دیگر چهره‌ی فرامرزی وی را می‌توان در پیوستگی فرهنگی و تاریخی و مذهبی کشورش با برخی کشورهای همسایه مانند ایران و افغانستان دانست.

اقبال و ایران

اقبال يكي از نامورترین و سرشناس‌ترین شاعرپارسی‌گوی غیرایرانی در ایران است که نظير شاعر بزرگي همانند بیدل دهلوی پذیرش ویژه‌ای در ایران یافته‌است.(این در حالی است که تفاوت شهرت بیدل در دیگر کشورها و ایران به اندازه‌ای است که نمی‌توان با هم سنجید.)از کل 12 هزار بیت شعری که توسط اقبال سروده شده است 7000 بیت آن فارسی است. شریعتی در جائی وی را ایرانی ترین خارجی و شیعه ترین سنی خطاب کرده است. تز دکترای وی مربوط به سیر حکمت در ایران بوده است و وی آرزو داشت تهران روزی جایگاه ژنو در اروپا را پیدا کند. شاید بنیادی‌ترین دلیل شهرت اقبال در ایران چهره‌ی مذهبی او باشد چون بار نخست از سوی مذهبی‌ها(مانند مطهری و شریعتی) شناسانده شد. هرچند که اقبال بی‌گمان دلبستگی فراوانی به ایران داشته‌است و برخی از ملی‌گرایان نیز آن را ستوده‌اند ولی بیشتر گمان می‌رود که اینان برای همسو کردن خود با دیگران این کار را کرده‌اند ودلیل‌هایی که برای ستودن اقبال آورده‌اند چندان استوار نیست. مهمترین اقبال شناس ایرانی آقای دکتر ملکی است که بقول خودش ده هزار صفحه مطلب در مورد اقبال نوشته و منتشر کرده است.


اقبال وافغانستان

اقبال افغانستان را سرمشقی برای مردم کشورش می‌دانست وکتاب پیام مشرق خود را نیز به امان‌الله خان پیشکش کرد. او پشتیبان جنبش‌های فرهنگی افغانستان بوده است به گونه‌ای که در شعرهای خود سید جمال‌الدین اسدآبادی (بنیانگذار جنبش‌های فرهنگی در افغانستان) را چنین ستوده است:
سید السادات مولانا جمال زنده از گفتار او سنگ و سفال

او نخستین دانشمندی است که هنگام راه‌اندازی دانشگاه کابل در سال ۱۹۳۳ به آن‌جا فراخوانده شد و از سویی دیگر وی گرایش فراوانی به افغانستان داشته تا جایی که اگر ناشناسی برخی از شعرهایش را بخواند شاید گمان کند که او یک افغان است.


اقبال و مولوی

دل‌بستگی و وابستگی اقبال به مولانا را می‌شود از جنس همان عشق پرسوز و گدازی دانست که خود مولانا را به شمس او مجذوب کرده است:
به کام خود دگر آن کهنه می ریز ------ که با جامش نیرزد ملک پرویز
ز اشعار جلال‌الدّین رومی ------ به دیوار حریم دل بیاویز
سراپا درد و سوز آشنائی ------ وصال او زبان‌دان جدائی
جمال عشق گیرد از نی او ------ نصیبی از جلال کبریائی
به‌روی من در دل باز‌کردند ------ ز خاک من جهانی ساز‌کردند
ز فیض او گرفتم اعتباری ------ که با من ماه و انجم ساز‌کردند
خودی تا گشت مهجور خدائی ------ به فقر آموخت آداب گدائی
ز چشم مست رومی وام‌کردم ------ سروری از مقام کبریائی


انتقادات

گروهی از روشنفکران به این مسئله که اقبال مفهوم ابرمرد نیچه را مقبول دانسته خرده گرفته‌اند. باور به مفهوم اَبَرمرد در توصیفات اقبال در مورد خودمحوری، خود بودن و احیاء تمدن اسلامی بازتاب یافته است. تشویق اقبال به بازگشت اسلام به صحنه سیاست و ضدیت با تمدن غرب و رد دستاوردهای فرهنگی و علمی غرب از دیگر مسائل مورد انتقاد گروه‌هایی از اندیشمندان است. چندین تن از دانشوران توصیفات شاعرانه او از زندگی کاملاً مطابق با قوانین اسلام را غیرعملی دانسته و آن را بی‌اعتنایی و بی‌احترامی به جوامع گوناگون با میراث متنوع فرهنگی بشر می‌دانند. در نظر بسیاری پافشاری اقبال بر یگانگی اسلامی و جدایی فرهنگی از دیگران به همزیستی جوامع بشری لطمه می‌رساند

در حالیکه در حوزه زبانی اردو از او به عنوان شاعری بزرگ یاد می‌شود ولی باور عمومی بر اینست که اشعار اردوی اقبال نسبت به آثار اولیه فارسی او ضعیفترند و الهام‌بخشی، نیرو و سبک لازم را دارا نیستند.
 

سیامک

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 سپتامبر 2006
نوشته‌ها
303
لایک‌ها
0
لیو فور وات اسمت رو نگفتی عزیز جان؟!
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
لیو فور وات اسمت رو نگفتی عزیز جان؟!

این قدر در گرو اسم نباش، اسم آدمها انتخابی خودشون نیست! بلکه نامیست که دیگران برای او میگذارند
تو هم هر چی دوست داری منو صدا کن همون کاریکه همه میکنن
دقت کنی میبینی هر آدمی چندین اسم داره و ممکنه پدر و مادر ، سایر فامیل ، دوستان ، همکارها ، همسایه ها هر کدوم با یک اسم صداش کنن!
به هر حال یه خواهشی ازت دارم لطفآ اگر عکسی می خوای بزاری تویه سایزش دقت کن که نه صفحه سنگین شه و نه دفرمه مرسی!
اما بحث در مورد اقبال رو کم کم میبندیم

متن زیر از پرفسور آنِماری شیمل محقق مشهور دوران ماست در مورد اقبال
دلبستگى من به‏آثار و افكار اقبال، به‏آغاز دوران دانشجويى و نخستين سالهاى تحصيل در دانشگاه برمى‏گردد. من هنوز روزى را به‏ياد دارم كه براى نخستين‏بار با نام اقبال آشنا شدم. در برلين بود و در سالهاى نخستِ جنگ دوم جهانى كه مقاله شرق‏شناس انگليسى، رينولد نيكلسون را در مجله «اسلاميكا» خواندم. نيكلسون در اين مقاله، كتاب «پيام مشرق» اقبال را به‏خوانندگان اروپايى معرفى كرده بود. او كه پيشتر منظومه بحث‏انگيز «اسرار خودى» اقبال را به‏زبان انگليسى ترجمه و تفسير كرده بود، در مقاله خود كتابى را معرفى مى‏كرد كه تا آن زمان تنها پاسخ منظوم يك مسلمان به «ديوان غربى- شرقى» گوته بود. من در آن مقاله، با تحسين و اعجاب بسيار، نسبتى ميان گوته و مولانا جلال‏الدين رومى يافتم؛ شخصيتى كه آن زمان نيز به‏او دلبستگى خاص و محبت بسيار داشتم.

مقاله نيكلسون، و بيش از همه، آن قطعه شعر در كتاب «پيام مشرق» كه اقبال در آن، ديدار صميمانه راهبران معنوى خود، يعنى ديدار گوته غربى و رومى شرقى را به‏تصوير كشيده است، مرا به‏وجد و حال آورد و در رؤياىِ روزى بودم كه با آثار اين شاعر هندىِ مسلمان آشنا شوم و درباره او مطالعه و تحقيق كنم.

در سال 1947 ميلادى كلاس‏هاى اولين دوره تدريس خود درباره «مشرق‏زمين در ادبيات آلمان» را در دانشگاه ماربورگ آلمان با اشاره‏اى به‏پاسخ شرقى اقبال به‏ديوان غربى گوته به‏پايان بردم. شش ماه بعد، زمانى كه پاكستان به‏عنوان كشورى مستقل بر نقشه جغرافياى جهان نقش بست و از من خواستند تا براى «فصلنامه پاكستان» نشريه زيبنده كشور نوبنياد پاكستان، مقاله‏اى بنويسد، خواهش مى‏كردم تا در ازاى حق‏التأليف، كتاب‏هايى در باره اقبال به‏من دهند.

قدم بعدى در راه شناختِ عميق‏تر با آثار و افكار اقبال، دوستى من با «هانس ماينكه» بود. در واقع موجبات آشنايى من با ماينكه را فيلسوف آلمانى، «رودُلف پانويتس» فراهم آورده بود. (پانويتس پس از مطالعه اولين تحقيق من درباره اقبال، بزرگترين ستايشگر اين متفكر و شاعر مسلمان شد). ماينكه، آموزگارى از اديبانِ محفل ادبى «اُتو تسور لينده» 9 قطعه از سروده‏هاى اقبال را- البته از روى متن ترجمه انگليسى آنها- در سال 1930 ميلادى به‏نظم كشيده بود. وى سپس ترجمه‏هاى منظوم خود از اشعار اقبال را، بنا به‏رسم و عادت هميشگى‏اش و همانند ديگر ترجمه‏هاى پُر تحرك خود، بر روى كاغذ ظريف و با زيبايى تمام خوشنويسى كرده و براى اقبال فرستاده بود. نسخه اصلى اين ترجمه‏ها را امروز نيز در «موزه اقبال» در لاهور ميتوان مشاهده كرد. اقبال هم متقابلاً به‏پاس اين محبت، دو كتاب از آثار خود را به‏او هديه مى‏كند؛ كتابهاى «پيام مشرق» و «جاويدنامه». ماينكه كه فارسى نمى‏دانست، اين دو كتب را به‏من، دوست جوانش كه فارسى مى‏داند، هديه كرد.

بارى، من نتوانستم خود را از افسون كتاب «جاويدنامه» برهانم؛ و چنين بود كه ترجمه‏اى منظوم از اين كتاب را به‏زبان آلمانى به‏انجام رساندم و با پيشگفتارى از «هرمان هسه»، شاعر و نويسنده نامدار آلمانى، در سال 1957 ميلادى در شهر مونيخ، منتشر شد. در آن سال‏ها در انكارا تدريس مى‏كردم و درباره اين اثر مهيّج و زيبا و ژرف، سخن‏هاى بسيار گفتم؛ چنانكه از من خواستند تا «جاويدنامه» را به‏زبان تركى نيز ترجمه كنم. البته بديهى است كه ترجمه تركى «جاويدنامه» به‏نثر انجام گرفت.؛ ولى با تفسيرى جامع كه در سال 1958 ميلادى در آنكارا به‏چاپ رسيد.7

سال 1958 ميلادى سالى بود كه من براى اولين بار به‏پاكستان دعوت شدم تا درباره اقبال سخنرانى كنم. ديدار با پسر اقبال، جاويد، با دختر اقبال، منيره، با همسفرش عطيه بيگم و با عده بيشمارى از دوستان و ياران اقبال به‏آنجا كشيد كه از آن روزهاى بهارى تا به‏امروز، پاكستان وطن دوم من شده است. اكنون كه چند دهه از آن ايام مى‏گذرد. براى من بيش از پيش آشكار شده است كه انديشه‏هاى اقبال تا چه حد زنده و پوياست؛ و اينكه چگونه هر كس به‏لحاظ نگرش مذهبى يا سياسى خود، مى‏تواند افكار و آثار او را تفسير كند. در «يادواره اقبال» در كراچى، در لاهور، در پيشاور، و در فيضل‏آباد (و ناگهان كسى اعلام مى‏كند كه: «اكنون خانم دكتر شيمل درباره اقبال و كشاورزى سخنرانى خواهند كرد!!»)، در مجلس بزرگداشت اقبال در سيالكوت و در دهلى و حيدرآباد دكن، در لكنهو و در دكا، و فراموش نكنيم جلسات گراميداشت او را در شهرهاى اروپا و در آمريكا و كانادا؛ و در همه جا- چنانكه دوستى از پنجاب با گشاده‏رويى مى‏گفت- اين منم كه «سالك راه اقبال» گشته‏ام‏

.

اما به‏رغم تمام تحقيقات مستمر و دنباله‏دار كه درباره اقبال انجام داده‏ام و با وجود كتاب‏ها و مقاله‏هايى كه در طول اين سالها به‏زبانهاى گوناگون درباره او نگاشته‏ام، برايم از جذابيت آثار و گيرايى افكار اقبال ذره‏اى كاسته نشده است. برعكس، با هر بار مطالعه آثار و اشعار او، جنبه‏اى ديگر و منظرى تازه‏تر از افكارش براى من مشكوف و معلوم مى‏شود. كافى است كه به‏انديشه‏هاى اقبال در پرتو اكتشافات علمى جديد نگاه كنيم، به‏پيام او در مورد تكامل فرد كه حتى پس از مرگ جسمانى نيز پايان نمى‏گيرد، به‏دعوت اقبال به‏كوشش و تلاش خستگى‏ناپذير و به‏تأكيد او بر اصل توحيد فراگير در اسلام. اين همه به‏نظر من داراى اهميت بسيار است؛ آنهم نه‏تنها براى مسلمانان. بى‏گمان تفسير پويا و قرائت پرتحرك او از اسلام و دادن ويژگى‏هاى شخص‏وار به‏خدا، كه اقبال در تقابل با عرفان سنتى- كه تا اندازه‏اى متأثر از نفوذ عناصر يونانى است- بر آن تأكيد داشت، دشمنانى براى او پديد آورده است؛ زيرا چنين مى‏نمايد كه اين نگرش اقبال در تضاد با برداشتى ايستا از جهان قرار دارد كه بعد از قرون وسطى‏ در سرزمين‏هاى وسيعى از جهان اسلام رواج داشت. اقبال ادعاهاى خود را آگاهانه اغراق‏آميز بيان مى‏كرد تا از اين طريق مخاطبان خود را به‏بازنگرى و تأملِ همه جانبه در مسايل برانگيزاند. البته تضادهايى نيز در انديشه‏هاى او يافته‏اند؛ ولى اقبال را نبايد صرفاً همانند فيلسوفى در نظر گرفت كه مى‏خواهد به‏پديده‏ها نظم و **** دهد. او بيشتر پيام‏آورى انديشمند و شاعرى متفكر بود كه افكارش بر مدار يك مضمون اصلى مى‏گشت؛ و آن همانا نيرو بخشى و تقويت فرد بود در گستره جامعه اسلامى و به‏طور كلى در جامعه بشرى. اما اين تقويت در نزد اقبال تنها با تقربِ مدام به‏خداوند مى‏تواند متحقق شود. به‏منظور نزديك شدن به‏اين هدف بود كه اقبال به‏مطالعه و تحقيق در ****‏هاى فكرى گوناگون در شرق و غرب پرداخت و از آنها كليّتى پوينده و جاندار و متحرك پديد آورد و به‏صورت نثر و نظم و به‏زبانهاى انگليسى و فارسى و اردو به‏تصور كشيد. در حقيقت، باور دينى او انگيزه كنش و خط اصلى رفتار سياسى‏اش را مشخص مى‏كرد. برخى از مفسرانِ آثارش حتى‏ انگيزه‏هاى سياسى او را مقدم مى‏شمارند؛ اما به‏گمان من جايگاه ممتاز اقبال در تاريخ تفكر جديد اسلامى زمانى بيش از پيش قابل درك خواهد شد كه رابطه خدا- انسان را در كانون انديشه‏هاى او قرار دهيم. زيرا از اين طريق است كه تنش محسوس ميان پيام شاعرانه او و درونمايه «پيامبرانه» يا حتى‏ سياسى پيامش، به‏يكباره از ميان برداشته مى‏شود. و اگر برخى از خوانندگان آثارش، همواره از مضامين تكرارى شعرهاى او - به‏رغم گوناگونى تصويرها- شكوه و شكايت دارند، شايد بى‏فايده نباشد كه به‏اين اشاره او توجه كنند كه در سال 1910 ميلادى در «يادداشت‏هاى پراكنده»8 خود نوشته است: «اگر مى‏خواهى كه در غوغا و هياهوى اين جهان صدايت شنيده شود، بگذار كه تنها يك انديشه بر جان و روح تو مستولى گردد. تنها آنانكه انديشه‏اى يگانه دارند، انقلاب‏هاى سياسى و اجتماعى را پديد مى‏آورند، امپراتورى‏ها را برپا مى‏سازند و به‏جهان نظم و قانون مى‏دهند».

اقبال خود، بى‏هيچ ترديدى، داراى چنين فكر راهنما و انديشه يگانه‏اى بود و بيش از يك ربع قرن در معرفى و عرضه آن كوشش و مجاهدت نمود. انديشه‏اى كه متأثر از نگرانى و تشويش او براى هموطنان مسلمانش و نيز براى تمام بشريت بود؛ چرا كه اقبال پيوسته بر اين باور بود كه هدف شعر بايد شكل دادن به‏انسان باشد.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
كار بسيار ارزنده اي از جانب دوست بسيار عزيزم جناب live for what آغاز شده است .

هر جند در مورد تمام اين شاعران تاپيك هايي در گذشته در فروم ايجاد و اطلاعات مفيدي هم از جانب دوستان علاقه مند به ادبيات در آن تاپيك ها ارايه شده بود اما اين حركت مي تواند شروع بسيار خوبي براي يك منبع مرجع در مورد گنجينه معاصران ادبيات و فرهنگ اين مرز و بوم باشد .

براي اين دوست عزيز و تمام كاربران گرامي كه ايشان را ياري مي كنند آرزوي موفقيت دارم .

من هم اگر مطالبي در خور يافتم جسارت مي كنم و در پي اطلاعات ارزشمند دوستان قرار خواهم داد .
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
مرسی بهروز جان البته هدف من معرفی بعضی از شاعرین بود که مهجورترند
اما به هر حال علاقه من به کسانی مثل نیما ، اخوان ، سهراب و فردیون مشیری شاید باعث تکراری شدن پستهام بشه البته در مورد احمد شاملو کاملآ اطمینان دارم کامل ترین مرجع در این فرم مربوط به شاملو میشه که اهتمام شما در این مورد ستودنیست!
چند تک بیت از اقبال مونده بود که اینجا میارم و اگر جناب وطن پرست مطلب خودشون را در مورد علامه دهخدا ارسال کنن در مورد ایشون و در غیر این صورت در مورد اخوان مطالبی رو ارئه میکنم!
ای چو جان اندر وجود عالمی
جان ما باشی و از ما میرمی

نغمه از عود تو در ساز حيات
موت در راه تو محسود حيات

باز، تسکين دل ناشاد شو
باز اندر سينهها آباد شو

باز از ما خواه ننگ و نام را
پختهتر کن عاشقان خام را

از تهیدستان رخ زيبا مپوش
عشق سلمان و بلال ارزان فروش

کوه آتشخيز کن اين کاه را
ز آتش ما سوز غيرالله را

رشتهی وحدت چو قوم از دست داد
صد گره بر روی کار ما فتاد

ما پريشان در جهان چون اختريم
همدم و بيگانه از يکديگريم

باز اين اوراق را شيرازه کن
باز آيين محبت تازه کن

باز ما را بر همان خدمت گمار
کار خود با عاشقان خود سپار

رهروان را منزل تسليم بخش
قوت ايمان ابراهيم بخش

مريم از يک نسبت عيسی عزيز
از سه نسبت حضرت زهرا عزيز

نور چشم رحمةللعالمين
آن امام اولين و آخرين

آن که جان در پيکر گيتی دميد
روزگار تازه آيين آفريد

بانوی آن تاجدار هل اتی
مرتضی، مشکلگشا، شير خدا

پادشاه و کلبهای ايوان او
يک حسام٤ و يک زره سامان او

مادر آن مرکز پرگار عشق
مادر آن کاروان-سالار عشق

آن يکی شمع شبستان حرم
حافظ جمعيت خيرالامم

تا نشيند آتش پيکار و کين
پشت پا زد بر سر تاج و نگين

وان دگر مولای ابرار جهان
قوت بازوی احرار جهان

در نوای زندگی، سوز از حسين
اهل حق، حرّيتآموز از حسين

مزرع تسليم را حاصل بتول
مادران را اسوهی کامل بتول

بهر محتاجی دلش آنگونه سوخت
با يهودی چادر خود را فروخت

...آن ادب پروردهی صبر و رضا
آسياگردان و لب قرآنسرا

اشک او برچيد جبريل از زمين
همچو شبنم ريخت بر عرش برين ...
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
همونطور که ادب پارسی همیشه وام دار 5 بزرگمرد تاریخ ادبیات خواهد بود ( فردوسی ، نظامی ، سعدی ، مولانا و حافظ)
شعر نو و ادب معاصر هم وام دار 5 شاعر نامی خواهد بود (نیما یوشیج ، سهراب سپهری ، مهدی اخوان ثالث ، فریدون مشیری و احمد شاملو)
و امروز مختصری درباره اخوان!
xer1oh.gif

مهدی اخوان ثالث م.امید

در سال 1307 در مشهد چشم به جهان گشود
تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهر گذراند و در سال 1326 دوره هنرستان مشهد رشته آهنگری را به پایان بر و همان جا در همین رشته آغاز به کار کرد سپس به تهران آمد آموزگار شد و در این شهر و پیرامون آن به تدریس پرداخت
اخوان چند بار به زندان افتاد و یک بار نیز به حومه کاشان تبعید شد
در سال 1329 ازدواج کرد در سال 1333 برای بار چندم به اتهام سیاسی زندانی شد
پس از آزادی از زندان در 1336 به کار در رادیو پرداخت و مدتی بعد به تلویزیون خوزستان منتقل شد
در سال 1353 از خوزستان به تهران بازگشت و این بار در رادیو وتلویزیون ملی ایران به کار پرداخت در سال 1356 در دانشگاه های تهران ملی و تربیت معلم به تدریس شعر سامانی و معاصر روی آورد در سال 1360 بدون حقوق و با محرومیت از تمام مشاغل دولتی بازنشسته شد
در سال 1369 به دعوت خانه فرهنگ آلمان برای برگزاری شب شعری از تاریخ 4 تا 7 آوریل برای نخستین بار به خارج رفت و سرانجام چند ماهی پس از بازگشت از سفر در شهریور ماه جان سپرد وی در توس در کنار آرامگاه فردوسی به خک سپرده شد از او 4 فرزند به یادگار مانده است
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
منبع: خبرگزاری میراث فرهنگی

م.امید در گفت و گو با علی اکبر عبدالهی که در ۲۰ آبان ۱۳۵۵ در هفته نامه هنر وابسته به روزنامه اطلاعات چاپ شده در پاسخ به منتقدینی که شعر او را قصه و روایت و در نتیجه دور از شعر محض و ناب می دانند گفته است: «در بعضی آثار مثل بعضی کارهای نیما شعر گفته ام، مثل بعضی کارهای الیوت شعر گفته ام که در آن ها هم روایت هست، مثل پاره ای از کارهای سعدی شعر گفته ام، و مثل خودم شعر گفته ام. من خود روایت را نوعی شعر می دانم. من روایت را به حد شعر اوج داده ام، اما شعر را به حد روایت تنزل نداده ام... اصولا من راوی هستم و دراین کار هم هیچ ایرادی نمی بینم. اصولا قصه یکی از پراهمیت ترین قسمت های زندگی است. اصلا خود زندگی است. من قصه را به حد شعر اوج داده ام، باعث نزول قصه نشده ام. قصه اصولا یکی از زیباترین آفرینش های هنر انسانی است. زیرا در آن انسان هست، حرکت و زندگی انسان هست و کار و کلمات انسان...».



داستان سرایی در ادبیات فارسی سابقه ای دیرینه دارد. داستان های حماسی شاهنامه و داستان های منظوم نظامی از عالی ترین نمونه هایی هستند که در ادبیات کلاسیک ما وجود دارد. در ادبیات دوره مشروطه هم گرایش به نقل قصه و داستان به صورت منظوم رواج داشته است. اما به جرات می توان گفت که بعد از فردوسی و عطار و نظامی، نخستین شاعری که در زبان فارسی به صورت جدی و یا نگاهی مدرن به این نوع ادبی پرداخت نیما بود.
نیما در سال ۱۳۰۱ در مقدمه افسانه نوشته است: «به اعتقاد من از این حیث که این ساختمان می تواند به نمایش ها اختصاص داشته باشد بهترین ساختمان هاست برای رسا ساختن نمایش ها. برای همین اختصاص، همان طور که سایر اقسام شعر هر کدام اسمی دارند. من هم می توانم ساختمان افسانه خود را نمایش اسم گذاشته و جز این هم بدانم که شایسته اسم دیگری نبود. زیرا که به طور اساسی این ساختمانی است که با آن به خوبی می توان تئاتر ساخت. می توان اشخاص یک داستان را آزادانه به صحبت درآورد.»
در کارنامه شعری نیما غیر از افسانه، منظومه ها و داستان های منظوم دیگری مانند «قصه رنگ پریده، خون سرد»، «خانواده سرباز»، «قلعه سقریم»، «مانلی» و ... وجود دارد که نشان دهنده اهمیتی است که او برای این نوع شعر قایل بوده است.
بعد از نیما بیشترین توجه به این نوع شعر توسط اخوان صورت گرفته است. گرچه راه و روش اخوان در نقل داستان در شعر و داستان پردازی منظوم با نیما فرق می کند، اما به یقین می توان گفت که اخوان در این حوزه از جمله معدود ادامه دهندگان راه نیماست و در نخستین تجربه های خود به تجارب نیما نظر داشته است. در بسیاری از شعرهای اخوان یک داستان یا روایت ضمنی وجود دارد. اما او با تسلطی که بر زبان فارسی و قابلیت های اوزان عروضی و ظرفیت های موسیقایی زبان داشت، آن روایت یا داستان ضمنی را به پس زمینه شعر منتقل می کرد و می کوشید که شعر را از در غلتیدن به نظم و سقوط آن تا حد کلام منظوم نجات دهد.
حتی منظومه شکار که داستانی ترین شعر اخوان است و مجموعا در محدوده داستان منظوم متوقف می ماند، با این همه در محور افقی و در بیان توصیفی خود به لحظات ناب شاعرانه نزدیک شده است.
اما اوج تسلط اخوان در این نوع شعر، یعنی شعر روایی متکی بر یک داستان یا قصه در پنج شعر «کتیبه، قصه شهر سنگستان، مرد و مرکب، آنگاه پس از تندر، و ناگه غروب کدامین ستاره» در مجموعه از این اوستا دیده میشود.
در این شعرها – به جز کتیبه که بحث جداگانه ای دارد – شیوه روایت، اگر نقشی مهمتر از خود داستان یا روایت نداشته باشد، دست کم در همان حد مهم است. اخوان در این شعرها به طرزی هوشمندانه، با استفاده از عنصر طنز، بهره گیری از شگردهای کهنه شده قصه گویی به شکل امروزی و مدرن، تداخل روایت ها در یکدیگر، فاصله گذاری و ... به آنها جذابیت و جلوه ای خاص بخشیده است...
مهم ترین امتیاز شعرهای روایی اخوان در ریزه کاری هایی است که ظاهرا نقش مهمی در پیشبرد خط روایت ایفا نمی کنند، اما در واقع وجود همان ریزه کاری ها است که خواندن چند باره آنها را برای ما لذت بخش می کند.
اخوان در زندگی خصوصی خود نیز مردی شوخ طبع و بذله گو بود. دوستان نزدیکش از مهارت او در نقل خاطرات یا ماجراهای معمولی روزمره، به صورتی بسیار جذاب و دلنشین، خاطره ها نقل کرده و می کنند. این ویژگی در شعرهای روایی اخوان نیز مشهود است.
راز جذابیت روایت های شفاهی و شعری اخوان در استفاده صحیح او از عنصر طنز، شاخ و برگ دادن به موضوع اصلی، به تعویق انداختن روایت اصلی با روایت های فرعی، تعویض منظر روایت و استفاده از انواع شیرین کاری های زبانی و ... نهفته است.

در شعر مرد و مرکب، روای شعر در نقل جمله ای از راوی اصلی دچار اشتباه می شود و بلافاصله آن اشتباه را در سطر بعدی اصلاح می کند. این حرکت گرچه به ظاهر چندان اهمیتی ندارد، اما به ما حسی را منتقل می کند که انگار نه با یک متن مکتوب که در غیاب ما قابل اصلاح بوده است، بلکه با یک نقل شفاهی که جلوی چشم ما و در حضور ما در حال شکل گیری است رو به رو هستیم،
«گفت راوی: ماه خلوت بود، اما دشت می تابید
نه، خدایا، ماه می تابید، اما دشت خلوت بود.»
در نمونه زیر نیز که باز هم از مرد و مرکب انتخاب شده است، صدای «آخ» علاوه بر فضای طنزآلودی که ایجاد می کند، کارکرد نمونه قبلی را نیز در بر دارد:
«خاست از جا تا بپوشاند
روی آن فرزند را که خفته بود آنجا کنار در (می آمد باد)
دست این یک را لگد کرد: «آخ»»
در شعر «آن گاه پس از تندر» نیز که یکی از موفق ترین شعرهای روایی اخوان است، مهارت و تسلط او در فضاسازی (به نحوی که در داستان کوتاه معمول است) قابل توجه است. این شعر دارای فضایی سوررئال، کابوس گونه و هولناک است و در آن بسیاری از تمهیدات و عناصر داستان کوتاه مدرن به کار گرفته شده، اما شعر همچنان شعر باقی مانده است.
با این همه ممکن است این سوال به ذهن ما خطور کند که با توجه به قابلیت های فراوان داستان کوتاه (به عنوان یک قالب) چه نیازی به طرح داستانی مثل داستان «آن گاه پس از تندر» در قالب شعر وجود دارد؟ آیا اگر این داستان را مثلا هدایت با نثر و زبانی شبیه زبان بوف کور می نوشت اجرای بهتری از آن به دست نمی آمد؟
واقعیت این است که شکوفایی رمان و داستان کوتاه در یکی دو قرن اخیر در کل دنیا و مقبولیت گسترده آن نزد مردم، حتی در کشوری مثل کشور ما که شعر از دیرباز هنر اول بوده است، شعر را از ورود به عرصه هایی از این دست معاف کرده و آن را به حوزه های ذاتی خود (یا به شعر محض) نزدیک تر کرده است. از این دیدگاه می توان گفت که رویکرد نیما و اخوان به شعر روایی (از نوع داستان سرایی و قصه گویی) رویکردی پیشرو نیست. شاید به همین دلیل است که در شاعران نسل های بعدی کمتر تمایلی به این نوع شعر دیده می شود.
از نوشته ها و گفته های اخوان پیداست که او نیز به این نکته واقف بوده و به همین دلیل کوشیده است که ظرفیت ها و امکانات و جاذبه های داستان و روایت را به نفع شعر خویش مصادره کند و در تعدادی از بهترین کارهایش به توفیق نیز دست یافته است.
لذتی که ما امروز از خواندن «آن گاه پس از تندر» می بریم بیشتر به خاطر اجرای شعری آن است، و نه صرفا خط داستانی آن.
در موفق ترین شعرهای روایی اخوان، بیش از آن که شعر در خدمت روایت داستانی قرار گرفته باشد، تکنیک های داستانی و روایی به خدمت شعر در آمده است.
این حکم گرچه به طور مطلق حتی در مورد شعری چون «آن گاه پس از تندر» صادق نیست، اما به طور نسبی در مورد مهم ترین شعرهای روایی اخوان صادق است. و نکته آخر این که با توجه به گرایشات متاخر در شعر ایران و جهان که به گرایش پست مدرن شهرت یافته و در آن تعامل بین شعر و دیگر هنرها (خصوصا رمان و سینما) به طور جدی مطرح است، تجاربی از نوع تجارب موفق اخوان می تواند برای نسل های بعدی راهگشا باشد.


۱ _ شعر من با دل مردم کار دارد، صدای حیرت بیدار ص ۲۰۰
۲ _ مجموعه کامل آثار نیما یوشیج، سیروس طاهباز، انتشارات نگاه برگرفته از کتاب مهدی اخوان ثالث نوشته حافظ موسوی ، نشر قصه
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
الان شبه و بارون هم اینجا باریده!

قصه ای از شب

شب است
شبی آرام و باران خورده و تاریک
کنار شهر بی غم خفته غمگین کلبه ای مهجور
فغانهای سگی ولگرد می اید به گوش از دور
به کرداری که گویی می شود نزدیک
درون کومه ای کز سقف پیرش می تراود گاه و بیگه قطره هایی زرد
زنی با کودکش خوابیده در آرامشی دلخواه
دود بر چهره ی او گاه لبخندی
که گوید داستان از باغ رؤیای خوش ایندی
نشسته شوهرش بیدار ، می گوید به خود در سکت پر درد
گذشت امروز ، فردا را چه باید کرد ؟
کنار دخمه ی غمگین
سگی با استخوانی خشک سرگرم است
دو عابر در سکوت کوچه می گویند و می خندند
دل و سرشان به می ، یا گرمی انگیزی دگر گرم است
شب است
شبی بیرحم و روح آسوده ، اما با سحر نزدیک
نمی گرید دگر در دخمه سقف پیر
و لیکن چون شکست استخوانی خشک
به دندان سگی بیمار و از جان سیر
زنی در خواب می گرید
نشسته شوهرش بیدار
خیالش خسته ، چشمش تار
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
بر زمین افتاده پخشیده ست
دست و پا گسترده تا هر جا
از کجا ؟
کی ؟
کس نمی داند
و نمی داند چرا حتی
سالها زین پیش
این غم آور وحشت منفور را خیام پرسیده ست
وز محیط فضل و شمع خلوت اصحاب هم هرگز
هیچ جز بیهوده نشنیده ست
کس نداند کی فتاده بر زمین این خلط گندیده
وز کدامین سینه ی بیمار
عنکبوتی پیر را ماند ، شکن پر زهر و پر احشا
مانده ، مسکین ، زیر پای عابری گمنام و نابینا
پخش مرده بر زمین ، هموار
دیگر ایا هیچ
کرمکی در هیچ حالی از دگردیسی
تواند بود ؟
من پرسم
کیست تا پاسخ بگوید
از محیط فضل خلوت یا شلوغی
کیست ؟
چیست ؟
من می پرسم
این بیهوده
ای تاریک ترس آور
چیست ؟

وداع

سکوت صدای گامهایم را باز پس می دهد
با شب خلوت به خانه می روم
گله ای کوچک از سگها بر لاشه ی سیاه خیابان می دوند
خلوت شب آنها را دنبال می کند
و سکوت نجوای گامهاشان را می شوید
من او را به جای همه بر می گزینم
و او می داند که من راست می گویم
او همه را به جای من بر می گزیند
و من می دانم که همه دروغ می گویند
چه می ترسد از راستی و دوست داشته شدن ، سنگدل
بر گزیننده ی دروغها
صدای گامهای سکوت را می شنوم
خلوتها از با همی سگها به دروغ و درندگی بهترند
سکوت گریه کرد دیشب
سکوت به خانه ام آمد

ره توشه
من اینجا بس دلم تنگ است
وهر سازی که می بینم بد آهنگ است.
بیا ره توشه بر داریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا
آیا همین رنگ است .
سکوت سرزنشم داد
و سکوت سکت ماند سرانجام
چشمانم را اشک پر کرده است
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
نخستين مجموعه‌شعرِ مهدي اخوان‌ثالث بعد از كودتاي 28 مرداد ماه سال 1332 ، مجموعه شعر زمستان است . بگذشته از اشعاري که پيش‌ از روزهاي كودتا سروده شده‌اند، فضاي حاكم بر اين مجموعه، آميخته‌اي است از حس‌ تنهايي و حسرتِ روزگاران شيرين بر باد. زمستان فريادكننده‌ي زخم‌هاي تازه است. رنج مهدي اخوان ثالث در اين مجموعه اما، نه برخاسته از تقدير نوع انسان، كه برخاسته از سرگذشت انساني است كه راه به خطايي معصومانه برگزيده و چون چشم گشوده، جز ره‌زناني كه به تاخت دور مي شوند، هيچ نديده است: ”هر كه آمد بار خود را بست و رفت،\ما همان بدبخت و خوار و بي نصيب”. زمستان روايت تقدير انسان عصري ويژه در سرزميني ويژه است؛ روايتِ تقديرِ انساني كه گذشته‌ي به‌يغما‌رفته‌ي خود را هنوز پرمعنا مييابد. ‍ و

يأس‌ مهدي اخوان‌ثالث در زمستان با حيرت آميخته است؛ يأس‌ مردي كه سوزِ زخم‌هايش‌ فرصت انديشيدن به چرايي‌ها را از او گرفته است: ”هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود،\من نخواهم برد اين از ياد :\كآتشي بوديم كه بر ما آب پاشيدند”. انطباق جان و جهانِ انسانِ مجموعه شعر زمستان هنوز به فرجام نرسيده است. زمستان چشم جست‌وجو نبسته است: ”در ميكده‌ام؛ دگر كسي اينجا نيست\واندر جامم دگر نمي صهبا نيست\مجروحم و مستم و عسس‌ مي­بردم\مردي، مددي، اهل دلي، آيا نيست”؟ پاسخ انسانِ زمستان اما، ناشنيده روشن است: مددي نيست. نه مددي، نه دستي، نه كلامي: ”سلامت را نميخواهند پاسخ گفت\سرها در گريبان است.\... و گر دست محبت سوي كس‌ يازي؛\به اكراه آورد دست از بغل بيرون؛\كه سرما سخت سوزان است”. ‍

ترديدها اما هنوز به جاي خويش‌ باقي است؛ در ديار ديگري شايد برسر خسته‌گان سقف ديگري باشد : « بيا اي خسته خاطر دوست / اي مانند من دلکنده و غمگين !/ من اينجا بس دلم تنگ است ./ بيا ره توشه برداريم ، / قدم در راه بي فرجام بگذاريم » زير هيچ سقفي اما ، صدايي ديگر نيست ؛ ثالث پيام كرك ها را لبيك مي گويد:”بده... بدبد. چه اميدي؟ چه ايماني؟ كرك جان خوب مي خواني”. مجموعه شعر زمستان ترديدي است كه به يقين مي‌گرايد، زخمي است كه كهنه مي‌شود، حيرتي است كه عادت مي‌شود؛ زمزمه‌اي كه در غار تنهايي‌ي انسان مكرر مي‌شود: ”چه اميدي؟ چه ايماني”؟

دومين مجموعه شعر مهدي اخوان ثالث در سال‌هاي بعد از كودتاي 28 مرداد ماه سال 1332، آخر شاهنامه است. ثالث كه در مجموعه شعرِ زمستان با كرك‌ها هم آواز شده بود، در آخر شاهنامه به جهانِ پرتناقضِ خويش‌ باز مي‌گردد؛ به جهاني كه آدمي در آن از وحشتِ ستروني‌ي زمانه، نخ‌بخيه‌هاي رستگاري را در روزگاران كهن‌ مي‌جويد:”سالها زين پيشتر من نيز\خواستم كين پوستين را نو كنم بنياد.\با هزاران آستين چركين ديگر بركشيدم از جگر فرياد:\اين مباد! آن باد!\ناگهان توفان بيرحمي سيه برخاست”. شاعر آخر شاهنامه هنوز دست به سوي ياري خيالي دراز مي كند، هرچند نيك مي داند كه در زمانه‌اش‌ شيفته‌جاني نيست: “شب خامش‌ است و خفته در انبان تنگ وي\شهر پليدِ كودنِ دون، شهر روسپي،\ناشسته دست و رو.\برف غبار بر همه نقش‌ و نگار او”. و

شهرِ مهدي اخوان ثالث چونان دهشتناك است كه او راهي ندارد، جز اين‌كه اندك‌اندك از زمانه‌ي خود برگذرد و در تلخ‌فرجامي‌ي انسان عصرِ خود، تلخ‌فرجامي‌ي نوعِ انسان را دريابد. هنگام كه زخم‌ها از مانده‌گي سياه مي‌شوند، ثالث سياهي‌ي روزگارش‌ را با سرنوشت ازلي‌ي انسان پيوند مي‌زند. خوف حضور دقيانوس‌ مانده‌گار است: ”چشم ميماليم و ميگوييم: آنك، طرفه قصر زرنگارِ صبح شيرينكاره\ليك بي مرگ است دقيانوس‌.\ واي، واي، افسوس”. آخر شاهنامه به زخم فاجعه نااميدانه‌تر مي‌نگرد، به سرنوشت مجروحان زمانه رنگي ازلي مي زند و همه‌ي اندوه زمانه را در دل مرداني كه درماني نمي جويند، انبوه مي‌كند:”قاصدك \ابرهاي همه عالم شب و روز\در دلم ميگريند”.

از اين اوستا، سومين مجموعه شعرِ مهدي اخوان‌ثالث بعد از كودتاي 28 مرداد ماه سال 1332 ، آخر شاهنامه‌اي است كه قد كشيده است. نگاهي از دور تا فاجعه پُررنگ‌تر به‌چشم بيايد. اينك اگرچه ابري چون آوار بر نطع شطرنجِ رؤيايي فرودآمده است، اينك اگر چه ديري است نعش‌ شهيدان بر دست و دل مانده است، اينك اگر چه هنوز بايد پرسيد: ”نفرين و خشم كدامين سگ صرعي مست\اين ظلمت غرق خون و لجن را\چونين پر از هول و تشويش‌ كرده است”؟ اما چه پاسخ اين سئوال، چه چرايي‌ي گسترده‌گي‌ي آن ابر و چه عمق اندوه برخاسته از حضور نعش‌ شهيدان را بايد در سرنوشت نوعِ انسان جست؛ چه اين‌ها همه نمودهايي است از آن تقديرِ ازلي كه بر لوحي محفوظ نوشته شده است؛ خطي بر كتيبه‌اي:”و رفتيم و خزان رفتيم، تا جايي كه تخته سنگ آنجا بود\يكي از ما كه زنجيرش‌ رهاتر بود، بالا رفت، آنگه خواند: كسي راز مرا داند\كه از اينرو به آنرويم بگرداند.” و چون كتيبه به جهد و شوق بگردد، نوشته است همان‌: ”كسي راز مرا داند،\كه از اينرو به آنرويم بگرداند”.

در از‌اين اوستا، مهدي اخوان‌ثالث از زمانه‌ي خويش‌ فاصله مي‌گيرد تا آن‌را آيينه‌ي بي‌فرجامي‌هاي نوعِ انسان بينگارد. اگر زمستان از سرماي ناجوانمردانه مي‌نالد، از‌اين اوستا تعبير سرما است. اگر زمستان مرثيه‌اي بر مرگ ياران است، از اين اوستا نوحه‌اي در سوكِ پيشاني‌ي سياه انسان است. اگر زمستان اندوه برخاسته از پيروزي‌ي تن به‌قدرت سپرده‌گان است، از‌اين اوستا افسوس‌ بي‌مرگي‌ي دقيانوس‌ است؛ پژواك صداي همه‌ي ره‌جويان در همه‌ي روزها؛ صدايي در غارِ بي‌رستگاري: ”غم دل با تو گويم، غار!\بگو آيا مرا ديگر اميد رستگاري نيست؟\صدا نالنده پاسخ داد:\ آري نيست”.
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
بدون شک از تاثیرگذارترین و به یادماندنی ترین اشعار معاصر است که شاید قرنها سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر منتقل شود
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به کراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
چو دیدار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم ، دشنام پس آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

و شعری دیگر از اخوان
خفتگان

خفتگان نقش قالی ، دوش با من خلوتی کردند
رنگشان پرواز کرده با گذشت سالیان دور
و نگاه این یکیشان از نگاه آن دگر مهجور
با من و دردی کهن ،‌ تجدید عهد صحبتی کردند
من به رنگ رفته شان ، وز تار و پود مرده شان بیمار
و نقوش در هم و افسرده شان ، غمبار
خیره ماندم سخت و لختی حیرتی کردم
دیدم ایشان هم ز حال و حیرت من حیرتی کردند
من نمی گفتم کجا یند آن همه بافنده ی رنجور
روز را با چند پاس از شب به خلط سینه ای
در مزبل افتاده بنام سکه ای مزدور
یا کجایند آن همه ریسنده و چوپان و گله ی خوش چرا
در دشت و در دامن
یا کجا گلها و ریحانهای رنگ افکن
من نمی رفتم به راه دور
به همین نزدیکها اندیشه می کردم
همین شش سال و اندی پیش
که پدرم آزاد از تشویش بر این خفتگان می هشت
گام خویش
یاد از او کردم که اینک سر کشیده زیر بال خک و خاموشی
پرده بسته بر حدیثش عنکبوت پیر و بی رحم فراموشی
لاجرم زی شهر بند رازهای تیره ی هستی
شطی از دشنام و نفرین را روان با قطره اشک عبرتی کردم
دیدم ایشان نیز
سوی ن گفتی نگاه عبرتی کردند
گفتم : ای گلها و ریحانهای رویات برمزار او
ای بی آزرمان زیبا رو
ای دهانهای مکنده ی هستی بی اعتبار او
رنگ و نیرنگ شما ایا کدامین رنگسازی را بکار اید
بیندش چشم و پسندد دل
چون به سیر مرغزاری ، بوده روزی گورزار ، اید ؟
خواندم این پیغام و خندیدم
و ، به دل ،‌ ز انبوه پیغام آوران هم غیبتی کردم
خفتگان نقش قالی همنوا با من
می شنیدم کز خدا هم غیبتی کردند
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
ز پوچ جهان هيچ اگر دوست دارم
تو را، اي كهن بوم و بر دوست دارم

تورا، اي كهن پير جاويدْ برنا
تو را دوست دارم، اگر دوست دارم

تو را ، اي گرانمايه، ديرينه ايران
تو را اي گرامي گهر دوست دارم

همه كشتزارانت، از ديم و فاراب
همه دشت و در، جوي و جر دوست دارم

كويرت چو دريا و كوهت چو جنگل
همه بوم و بر، خشك و تر دوست دارم

هم افسانه ات را، كه خوشتر ز طفلان
بروياندم بال و پر دوست دارم

هم آفاق رويائيت را، كه جاويد
در آفاق رويا سفر دوست دارم

چو رويا و افسانه، ديروز و فردات
به جاي خود اين هر دو سر دوست دارم

وليكن ازين هر دو، اي زنده، اي نقد
من امروز تو بيشتر دوست دارم

تو در اوج بودي، به معنا و صورت
من آن اوج قدر و خطر دوست دارم

دگر باره بر شو به اوج معاني
كه ت اين تازه رنگ و صور دوست دارم

تازه نامسلمان
کفر گیسوی جانان چیره شد به ایمانم
ترشد ای مسلمانان، تر زباده دامانم

ساقیا دگر ساغر لب نما نمی نوشم
ارمن ترک پرکن ، تازه نامسلمانم!

شیشه پر کنید از نو، ز آن کهن شراب امشب
خندد این تهی ساغر بر لبان عطشانم

زآن سپید و سرخ ای گل، هر دو ریز و گبری کن
ارمنی مسلمانی، تا ترا بفهمانم

تاشدم ارادتمند این شراب گاگون را
هم مراد جبریلم ، هم مرید شیطانم

می به من شبی می گفت: ای گل خزان امید
من بهار تایستان ، آتش زمستانم

چون خوری ز من جامی ، بشکفد به رویت گل
پر زنان ترا خوش خوش در جنان برگدانم
 

سیامک

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
23 سپتامبر 2006
نوشته‌ها
303
لایک‌ها
0
منزلی در دوردستی هست بی شک هر مسافر را
اینچنین دانسته بودم ، وین چنین دانم
لیک
ای ندانم چون و چند ! ای دور
تو بسا کاراسته باشی به ایینی که دلخواه ست
دانم این که بایدم سوی تو آمد ، لیک
کاش این را نیز می دانستم ، ای نشناخته منزل
که از این بیغوله تا آنجا کدامین راه
یا کدام است آن که بیراه ست
ای برایم ، نه برایم ساخته منزل
نیز می دانستم این را ، کاش
که به سوی تو چها می بایدم آورد
دانم ای دور عزیز !‌ این نیک می دانی
من پیاده ی ناتوان تو دور و دیگر وقت بیگاه ست
کاش می دانستم این را نیز
که برای من تو در آنجا چها داری
گاه کز شور و طرب خاطر شود سرشار
می توانم دید
از حریفان نازنینی که تواند جام زد بر جام
تا از آن شادی به او سهمی توان بخشید ؟
شب که می اید چراغی هست ؟
من نمی گویم بهاران ، شاخه ای گل در یکی گلدان
یا چو ابر اندهان بارید ، دل شد تیره و لبریز
ز آشنایی غمگسار آنجا سراغی هست ؟​
 
بالا