لیو فور وات اسمت رو نگفتی عزیز جان؟!
این قدر در گرو اسم نباش، اسم آدمها انتخابی خودشون نیست! بلکه نامیست که دیگران برای او میگذارند
تو هم هر چی دوست داری منو صدا کن همون کاریکه همه میکنن
دقت کنی میبینی هر آدمی چندین اسم داره و ممکنه پدر و مادر ، سایر فامیل ، دوستان ، همکارها ، همسایه ها هر کدوم با یک اسم صداش کنن!
به هر حال یه خواهشی ازت دارم لطفآ اگر عکسی می خوای بزاری تویه سایزش دقت کن که نه صفحه سنگین شه و نه دفرمه مرسی!
اما بحث در مورد اقبال رو کم کم میبندیم
متن زیر از پرفسور آنِماری شیمل محقق مشهور دوران ماست در مورد اقبال
دلبستگى من بهآثار و افكار اقبال، بهآغاز دوران دانشجويى و نخستين سالهاى تحصيل در دانشگاه برمىگردد. من هنوز روزى را بهياد دارم كه براى نخستينبار با نام اقبال آشنا شدم. در برلين بود و در سالهاى نخستِ جنگ دوم جهانى كه مقاله شرقشناس انگليسى، رينولد نيكلسون را در مجله «اسلاميكا» خواندم. نيكلسون در اين مقاله، كتاب «پيام مشرق» اقبال را بهخوانندگان اروپايى معرفى كرده بود. او كه پيشتر منظومه بحثانگيز «اسرار خودى» اقبال را بهزبان انگليسى ترجمه و تفسير كرده بود، در مقاله خود كتابى را معرفى مىكرد كه تا آن زمان تنها پاسخ منظوم يك مسلمان به «ديوان غربى- شرقى» گوته بود. من در آن مقاله، با تحسين و اعجاب بسيار، نسبتى ميان گوته و مولانا جلالالدين رومى يافتم؛ شخصيتى كه آن زمان نيز بهاو دلبستگى خاص و محبت بسيار داشتم.
مقاله نيكلسون، و بيش از همه، آن قطعه شعر در كتاب «پيام مشرق» كه اقبال در آن، ديدار صميمانه راهبران معنوى خود، يعنى ديدار گوته غربى و رومى شرقى را بهتصوير كشيده است، مرا بهوجد و حال آورد و در رؤياىِ روزى بودم كه با آثار اين شاعر هندىِ مسلمان آشنا شوم و درباره او مطالعه و تحقيق كنم.
در سال 1947 ميلادى كلاسهاى اولين دوره تدريس خود درباره «مشرقزمين در ادبيات آلمان» را در دانشگاه ماربورگ آلمان با اشارهاى بهپاسخ شرقى اقبال بهديوان غربى گوته بهپايان بردم. شش ماه بعد، زمانى كه پاكستان بهعنوان كشورى مستقل بر نقشه جغرافياى جهان نقش بست و از من خواستند تا براى «فصلنامه پاكستان» نشريه زيبنده كشور نوبنياد پاكستان، مقالهاى بنويسد، خواهش مىكردم تا در ازاى حقالتأليف، كتابهايى در باره اقبال بهمن دهند.
قدم بعدى در راه شناختِ عميقتر با آثار و افكار اقبال، دوستى من با «هانس ماينكه» بود. در واقع موجبات آشنايى من با ماينكه را فيلسوف آلمانى، «رودُلف پانويتس» فراهم آورده بود. (پانويتس پس از مطالعه اولين تحقيق من درباره اقبال، بزرگترين ستايشگر اين متفكر و شاعر مسلمان شد). ماينكه، آموزگارى از اديبانِ محفل ادبى «اُتو تسور لينده» 9 قطعه از سرودههاى اقبال را- البته از روى متن ترجمه انگليسى آنها- در سال 1930 ميلادى بهنظم كشيده بود. وى سپس ترجمههاى منظوم خود از اشعار اقبال را، بنا بهرسم و عادت هميشگىاش و همانند ديگر ترجمههاى پُر تحرك خود، بر روى كاغذ ظريف و با زيبايى تمام خوشنويسى كرده و براى اقبال فرستاده بود. نسخه اصلى اين ترجمهها را امروز نيز در «موزه اقبال» در لاهور ميتوان مشاهده كرد. اقبال هم متقابلاً بهپاس اين محبت، دو كتاب از آثار خود را بهاو هديه مىكند؛ كتابهاى «پيام مشرق» و «جاويدنامه». ماينكه كه فارسى نمىدانست، اين دو كتب را بهمن، دوست جوانش كه فارسى مىداند، هديه كرد.
بارى، من نتوانستم خود را از افسون كتاب «جاويدنامه» برهانم؛ و چنين بود كه ترجمهاى منظوم از اين كتاب را بهزبان آلمانى بهانجام رساندم و با پيشگفتارى از «هرمان هسه»، شاعر و نويسنده نامدار آلمانى، در سال 1957 ميلادى در شهر مونيخ، منتشر شد. در آن سالها در انكارا تدريس مىكردم و درباره اين اثر مهيّج و زيبا و ژرف، سخنهاى بسيار گفتم؛ چنانكه از من خواستند تا «جاويدنامه» را بهزبان تركى نيز ترجمه كنم. البته بديهى است كه ترجمه تركى «جاويدنامه» بهنثر انجام گرفت.؛ ولى با تفسيرى جامع كه در سال 1958 ميلادى در آنكارا بهچاپ رسيد.7
سال 1958 ميلادى سالى بود كه من براى اولين بار بهپاكستان دعوت شدم تا درباره اقبال سخنرانى كنم. ديدار با پسر اقبال، جاويد، با دختر اقبال، منيره، با همسفرش عطيه بيگم و با عده بيشمارى از دوستان و ياران اقبال بهآنجا كشيد كه از آن روزهاى بهارى تا بهامروز، پاكستان وطن دوم من شده است. اكنون كه چند دهه از آن ايام مىگذرد. براى من بيش از پيش آشكار شده است كه انديشههاى اقبال تا چه حد زنده و پوياست؛ و اينكه چگونه هر كس بهلحاظ نگرش مذهبى يا سياسى خود، مىتواند افكار و آثار او را تفسير كند. در «يادواره اقبال» در كراچى، در لاهور، در پيشاور، و در فيضلآباد (و ناگهان كسى اعلام مىكند كه: «اكنون خانم دكتر شيمل درباره اقبال و كشاورزى سخنرانى خواهند كرد!!»)، در مجلس بزرگداشت اقبال در سيالكوت و در دهلى و حيدرآباد دكن، در لكنهو و در دكا، و فراموش نكنيم جلسات گراميداشت او را در شهرهاى اروپا و در آمريكا و كانادا؛ و در همه جا- چنانكه دوستى از پنجاب با گشادهرويى مىگفت- اين منم كه «سالك راه اقبال» گشتهام
.
اما بهرغم تمام تحقيقات مستمر و دنبالهدار كه درباره اقبال انجام دادهام و با وجود كتابها و مقالههايى كه در طول اين سالها بهزبانهاى گوناگون درباره او نگاشتهام، برايم از جذابيت آثار و گيرايى افكار اقبال ذرهاى كاسته نشده است. برعكس، با هر بار مطالعه آثار و اشعار او، جنبهاى ديگر و منظرى تازهتر از افكارش براى من مشكوف و معلوم مىشود. كافى است كه بهانديشههاى اقبال در پرتو اكتشافات علمى جديد نگاه كنيم، بهپيام او در مورد تكامل فرد كه حتى پس از مرگ جسمانى نيز پايان نمىگيرد، بهدعوت اقبال بهكوشش و تلاش خستگىناپذير و بهتأكيد او بر اصل توحيد فراگير در اسلام. اين همه بهنظر من داراى اهميت بسيار است؛ آنهم نهتنها براى مسلمانان. بىگمان تفسير پويا و قرائت پرتحرك او از اسلام و دادن ويژگىهاى شخصوار بهخدا، كه اقبال در تقابل با عرفان سنتى- كه تا اندازهاى متأثر از نفوذ عناصر يونانى است- بر آن تأكيد داشت، دشمنانى براى او پديد آورده است؛ زيرا چنين مىنمايد كه اين نگرش اقبال در تضاد با برداشتى ايستا از جهان قرار دارد كه بعد از قرون وسطى در سرزمينهاى وسيعى از جهان اسلام رواج داشت. اقبال ادعاهاى خود را آگاهانه اغراقآميز بيان مىكرد تا از اين طريق مخاطبان خود را بهبازنگرى و تأملِ همه جانبه در مسايل برانگيزاند. البته تضادهايى نيز در انديشههاى او يافتهاند؛ ولى اقبال را نبايد صرفاً همانند فيلسوفى در نظر گرفت كه مىخواهد بهپديدهها نظم و **** دهد. او بيشتر پيامآورى انديشمند و شاعرى متفكر بود كه افكارش بر مدار يك مضمون اصلى مىگشت؛ و آن همانا نيرو بخشى و تقويت فرد بود در گستره جامعه اسلامى و بهطور كلى در جامعه بشرى. اما اين تقويت در نزد اقبال تنها با تقربِ مدام بهخداوند مىتواند متحقق شود. بهمنظور نزديك شدن بهاين هدف بود كه اقبال بهمطالعه و تحقيق در ****هاى فكرى گوناگون در شرق و غرب پرداخت و از آنها كليّتى پوينده و جاندار و متحرك پديد آورد و بهصورت نثر و نظم و بهزبانهاى انگليسى و فارسى و اردو بهتصور كشيد. در حقيقت، باور دينى او انگيزه كنش و خط اصلى رفتار سياسىاش را مشخص مىكرد. برخى از مفسرانِ آثارش حتى انگيزههاى سياسى او را مقدم مىشمارند؛ اما بهگمان من جايگاه ممتاز اقبال در تاريخ تفكر جديد اسلامى زمانى بيش از پيش قابل درك خواهد شد كه رابطه خدا- انسان را در كانون انديشههاى او قرار دهيم. زيرا از اين طريق است كه تنش محسوس ميان پيام شاعرانه او و درونمايه «پيامبرانه» يا حتى سياسى پيامش، بهيكباره از ميان برداشته مىشود. و اگر برخى از خوانندگان آثارش، همواره از مضامين تكرارى شعرهاى او - بهرغم گوناگونى تصويرها- شكوه و شكايت دارند، شايد بىفايده نباشد كه بهاين اشاره او توجه كنند كه در سال 1910 ميلادى در «يادداشتهاى پراكنده»8 خود نوشته است: «اگر مىخواهى كه در غوغا و هياهوى اين جهان صدايت شنيده شود، بگذار كه تنها يك انديشه بر جان و روح تو مستولى گردد. تنها آنانكه انديشهاى يگانه دارند، انقلابهاى سياسى و اجتماعى را پديد مىآورند، امپراتورىها را برپا مىسازند و بهجهان نظم و قانون مىدهند».
اقبال خود، بىهيچ ترديدى، داراى چنين فكر راهنما و انديشه يگانهاى بود و بيش از يك ربع قرن در معرفى و عرضه آن كوشش و مجاهدت نمود. انديشهاى كه متأثر از نگرانى و تشويش او براى هموطنان مسلمانش و نيز براى تمام بشريت بود؛ چرا كه اقبال پيوسته بر اين باور بود كه هدف شعر بايد شكل دادن بهانسان باشد.