• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

گنجينه معاصرین

pbz

Registered User
تاریخ عضویت
14 دسامبر 2007
نوشته‌ها
106
لایک‌ها
42
محل سکونت
Unit
گنجینه دل

چشم فروبسته اگر وا کنی
درتو بود هر چه تمنا کنی
عافیت از غیر نصیب تو نیست
غیر تو ای خسته طبیب تونیست
از تو بود راحت بیمار تو
نیست به غیر از تو پرستار تو
همدم خود شو که حبیب خودی
چاره خود کن که طبیب خودی
غیر که غافل ز دل زار تست
بی خبر از مصلحت کار تست
بر حذر از مصلحت اندیش باش
مصلحت اندیش دل خویش باش
چشم بصیرت نگشایی چرا ؟
بی خبر از خویش چرایی چرا ؟
صید که درمانده ز هر سو شده است
غفلت او دام ره او شده است
تا ره غفلت سپرد پای تو
دام بود جای تو ای وای تو
خواجه مقبل که ز خود غافلی
خواجه نه ای بنده نا مقبلی
از ره غفلت به گدایی رسی
ور به خود ایی به خدایی رسی
پیر تهی کیسه بی خانه ای
داشت مکان در دل ویرانه ای
روز به دریوزگی از بخت شوم
شام به ویرانه درون همچو بوم
گنج زری بود در آن خکدان
چون پری از دیده مردم نهان
پای گدا بر سر آن گنج بود
لیک ز غفلت به غم ورنج بود
گنج صفت خانه به ویرانه داشت
غافل از آن گنج کهد ر خانه داشت
عاقبت از فاقه و اندوه و رنج
مرد گدا مرد و نهان ماند گنج
ای شده نالان ز غمو رنج خویش
چند نداری خبر از گنج خویش؟
گنج تو باشد دل آگاه تو
گوهر تو اشک سحرگاه تو
مایه امید مدان غیر را
کعبه حاجات مخوان دیر را
غیر ز دلخواه تو آگاه نیست
ز آنکه د لی رابدلی راه نیست
خواهش مرهم ز دل ریش کن
هر چه طلب می کنی از خویش کن
 

pbz

Registered User
تاریخ عضویت
14 دسامبر 2007
نوشته‌ها
106
لایک‌ها
42
محل سکونت
Unit
بی شک از تاثیر گذار ترین شاعران عصر حاضر فروغ است!



فروغ فرخزاد در سال 1313 در تهران چشم به جهان گشود پس از گذراندن دوره های آموزشی دبستانی و دبیرستانی برای آموزش نقاشی به هنرستان نقاشی رفت در 16 سالگی با پرویز شاپور ازدواج کرد و به اهواز رفت و در آنجا اقامت کرد
اما پس از یکی دو سال از هم جدا شدند
در سال 1337 در سن 22 سالگی به کارهای سینمایی روی آورد و در شرکت گلستان فیلم به کار پرداخت
در سال 1338 برای بررسی و مطالعه ساخت فیلم به انگلستان رفت در طی فعالیت سینمایی خود چندین فیلم ساخت و در یک فیلم و نمایش بازی کرد در این زمینه فیلم خانه سیاه است که در باره جذامیان جذامخانه ای اطراف تبریز می پرداخت برنده بهترین فیلم مستند در سال 1342 شد در سال 1345 برای شرکت در دومین فستیوال پژارو به ایتالیا سفر کرد
فروغ سر انجام در سال 1345 در سن 33 سالگی در اوج شکفتگی استعداد شاعرانه اش به هنگام رانندگی بر اثر یک تصادف جان سپرد وی را در گورستان ظهیرالدوله تهران به خک سپردند
از او پسری به نام کامیار شاپور به یادگار مانده است
 

pbz

Registered User
تاریخ عضویت
14 دسامبر 2007
نوشته‌ها
106
لایک‌ها
42
محل سکونت
Unit
در گذر اين لحظات پرشتاب شبانه
كه به غفلت آن سوال بي جواب گذشت
ديگر حتي فرصت دروغ هم برايم باقي نمانده است
وگرنه چشمانم را مي بستم و به آوازي گوش ميدادم كه در آن دلي مي خواند
من تو را
او را
كسي را دوست مي دارم

حسین پناهی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
رخ برفروز و زلف مسلسل گره بزن
تا بشکند جمال تو به آزرم و هر
مه را به روی خوب تو نسبت کجا رسد
ای رویت آفتاب و لبت ش و ک ور
شکر شد
از خجالت لعل تو آب ور
برش و ک و ر چو کشیدی تو رخ وط
خط معنبر تو چود و قمر
گرفت
کردند عاشقان تو تررو و وح
روح مجسمی تو نه عقل مصوری
ای روح عقل مثل
تو نادیده ب و ت
بنگر چو دید پیش رخ و قامت توکرد
از شرم کار خانهٔ صد ساله ط
و ی
طی کن حدیث دور زمان جام می بیار
تا باغ روح را دهم آبی ز م وی
می خور
مخور غم دل و دین خسروا دگر
بگشا به مدح خسروا فاق ل و ب
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دل دیده ئی که دارم همه لذت نظاره
چه گنه اگر تراشم صنمی ز سنگ خاره

تو به جلوه در نقابی که نگاه بر نتابی
مه من اگر ننالم تو بگو دگر چو چاره

چه شود اگر خرامی به سرای کاروانی
که متاع ناروانش دلکی است پاره پاره

غزلی زدم که شاید به نوا قرارم آید
تب شعله کم نگردد ز گسستن شراره

دل زنده ئی که دادی به حجاب در نسازد
نگهی بده که بیند شرری به سنگ خاره

همه پارهٔ دلم را ز سرور او نصیبی
غم خود چسان نهادی به دل هزار پاره

نکشد سفینه کس به همی بلند موجي
خطری که عشق بیند به سلامت کناره

به شکوه بی نیازی ز خدایگان گذشتم
صفت مه تمامی که گذشت بر ستاره
 

dobeyti

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
9 دسامبر 2012
نوشته‌ها
80
لایک‌ها
97
محل سکونت
ایران
و چه زیبا گفت اخوان ثالث
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است.
کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم
زچشم دوستان دور یا نزدیک
 

koutaah

Registered User
تاریخ عضویت
1 فوریه 2014
نوشته‌ها
134
لایک‌ها
20
هوا سرد است و برف آهسته بارد
ز ابري ساكت و خاكستري رنگ
زمين را بارش مثقال ، مثقال
فرستد پوشش فرسنگ ، فرسنگ
سرود كلبه ي بي روزن شب
سرود برف و باران است امشب
ولي از زوزه هاي باد پيداست
كه شب مهمان توفان است امشب
دوان بر پرده هاي برفها ، باد
روان بر بالهاي باد ، باران
درون كلبه ي بي روزن شب
شب توفاني سرد زمستان
آواز سگها
زمين سرد است و برف آلوده و تر
هواتاريك و توفان خشمناك است
كشد - مانند گرگان - باد ، زوزه
ولي ما نيكبختان را چه باك است ؟
كنار مطبخ ارباب ، آنجا
بر آن خاك اره هاي نرم خفتن
چه لذت بخش و مطبوع است ، و آنگاه
عزيزم گفتم و جانم شنفتن
وز آن ته مانده هاي سفره خوردن
و گر آن هم نباشد استخواني
چه عمر راحتي دنياي خوبي
چه ارباب عزيز و مهرباني
ولي شلاق ! اين ديگر بلايي ست
بلي ، اما تحمل كرد بايد
درست است اينكه الحق دردناك است
ولي ارباب آخر رحمش آيد
گذارد چون فروكش كرد خشمش
كه سر بر كفش و بر پايش گذاريم
شمارد زخمهايمان را و ما اين
محبت را غنيمت مي شماريم
2
خروشد باد و بارد همچنان برف
ز سقف كلبه ي بي روزن شب
شب توفاني سرد زمستان
زمستان سياه مرگ مركب
آواز گرگها
زمين سرد است و برف آلوده و تر
هوا تاريك و توفان خشمگين است
كشد - مانند سگها - باد ، زوزه
زمين و آسمان با ما به كين است
شب و كولاك رعب انگيز و وحشي
شب و صحراي وحشتناك و سرما
بلاي نيستي ، سرماي پر سوز
حكومت مي كند بر دشت و بر ما
نه ما را گوشه ي گرم كنامي
شكاف كوهساري سر پناهي
نه حتي جنگلي كوچك ، كه بتوان
در آن آسود بي تشويش گاهي
دو دشمن در كمين ماست ، دايم
دو دشمن مي دهد ما را شكنجه
برون : سرما درون : اين آتش جوع
كه بر اركان ما افكنده پنجه
دو ... اينك ... سومين دشمن ... كه ناگاه
برون جست از كمين و حمله ور گشت
سلاح آتشين ... بي رحم ... بي رحم
نه پاي رفتن و ني جاي برگشت
بنوش اي برف ! گلگون شو ، برافروز
كه اين خون ، خون ما بي خانمانهاست
كه اين خون ، خون گرگان گرسنه ست
كه اين خون ، خون فرزندان صحراست
درين سرما ، گرسنه ، زخم خورده ،
دويم آسيمه سر بر برف چون باد
وليكن عزت آزادگي را
نگهبانيم ، آزاديم ، آزاد
 

شبکه ایران فرتاک

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
27 می 2015
نوشته‌ها
5
لایک‌ها
4
سن
34
محل سکونت
تهران
شاید تا کنون صد ها کتاب و شرح و مقاله در مورد اشعار حافظ مخصوصا غزل های این شاعر قله نشین ادبیات ایران زمین نوشته شده باشد . و هر کدام به نوبه ی خود مفید و قابل ستایش بوده اند . مشکل اکثریت این نوشته ها یکی بودن زاویه ی نگاه نویسنده و موضوع مقاله است .
در مورد شروحی که نوشته شده است از نخستین آن گرفته یعنی شرح ملاجلال الدين دواني كازروني که در قرن نهم نوشته است و يك غزل و دو بيت از اشعار حافظ شيرازي را شرح كرده است تا آخرین آن که مربوط است به شرح چهار جلدی دکتر حمیدی اکثریت مطالب بیشتر به کپی برداری از یک نسخه می ماند . در هیچکدام از این شروح ، شارح را نمی بینید که دنبال نظر شارح قبلی را ادامه دهد . مدت ها شرح ها تکرار شرح سودی بوسنوی بود و بعد هم فقط نام شارع عوض می شد نه نوع نگرش و زاویه ی دید .
اما با شرح زنده یاد دکتر همایون فرخ هر چند که شرح ایشان خالی از اشکال نیست ، دیدگاه جدیدی را گشود که مبنای آن شرح ابیات بر مبنای خود ابیات حافظ بود و این شرح تاریخ عصر حافظ را می طلبید . این دیدگاه تازه علاقمندانی را به خود جلب کرد تا دنباله رو کار شارح باشند نه کپی بردار شرح او و شرح هایی که بر این مبنا نوشته شد در حقیقت تکمیل کننده ی شرح دکتر فرخ بود . هر چند این شرح ها هم نتوانسته اند بیان کننده ی کامل باشند ولی قدم های موثری در رسیدن به مقصد نهایی یعنی شرح واقعی غزل های حافظ است بردارند . تا این خطای بزرگی که در اذهان ایرانیان رسوخ کرده است از بین ببرد . یعنی این تفکر را که هر کسی دریافتی از غزل های حافظ دارد و نمی توان گفت برداشت اشخاص از محتوای غزلیات غلط است . حافظ غزل را طوری سروده است که هر خواننده ای حق دارد آن را مطابق سلیقه ی شخصی تفسیر کند و...
این نوع برداشت از غزل حافظ درست است که خواننده را راضی می کند ولی واقعیت و منظور حافظ را از سرودن غزل بی اعتبار می نماید . و نتیجه آن است که امروز بعد از قرن ها هنوز نتوانسته ایم یک نظر قاطع در مورد غزل های حافظ داشته باشیم .
ما در مورد مثلا مولانا و سعدی و غیره هرگز چنین مشکلی نداریم این مشکل فقط در مورد حافظ است . بنابراین زنده یاد دکتر همایون فرخ پایه گذار روش شرحی شد که این امید را دارد شارحان را در مقطعی به مقصد برساند و چنان که استاد روزبه از پژوهشگران خوب حافظ معتقد است که زمان کپی برداری شارحان از شروح گذشتگان به سر آمده است و شارحان باید بیاموزند که شرح خود را مکمل شرح دیگری باشد . یعنی شارح قلم را از جایی که شارح قبلی به زمین گذاشته است بردارد و ادامه دهد تا به آن مقصد نهایی برسیم .
ما در طول این چند مقاله نظری بر همین مبنا به غزل های حافظ خواهیم داشت . و در پایان چند غزل حافظ را شرح خواهیم کرد . در این مورد هر گونه نظر و نقدی را با جان و دل پذیرا هستیم و امیدواریم دوستان عزیز یاور ما در این مسیر کاملا تحقیقی و تازه یاور ما باشند . ان شاالله
برای شروع در کار شرح غزل های حافظ دانستن دو چیز اهمیت دارد :
1: تقسیم بندی اشعار حافظ
2: تاریخ عصر حافظ
تقسیم بندی اشعار حافظ :
شعر حافظ دو قسمت است :
1: تنوع غزل
2: محتوای غزل
1: غزل از نظر تنوع
غزل های حافظ را می توان به سه دسته ی عمده تقسیم کرد :
1: غزل های عاشقانه
2: غزل های عارفانه
3: غزل هایی که بازگوکننده ی تاریخ عصر حافظ است .
غزل های حافظ از نظر محتوای
محتوای غزل های حافظ بستگی دارد به تاریخ سرایش غزل و شان نزول آن ها که از این جهت به چهار بخش تقسیم می شود :
1: غزل هایی که قبل از سلطنت شیخ ابواسحاق اینجو سروده شده است .
2: غزل هایی که مربوط است به دوران سلطنت ابواسحاق و امیر مبارزالدین
3: غزل هایی که مربوط است به دوران حکومت شاه شجاع
4: غزل هایی که بعد از درگذشت شاه شجاع تا در گذشت حافظ سروده شده است .
توجه : ما در این مباحثه ها بر مبنای تایید اکثریت حافظ پژوهان تاریخ تولد حافظ را 718 و وفاتش را 792 قمری در نظر خواهیم گرفت . و البته دلایل منطقی این تاریخ را باز گو خواهیم کرد .
1: غزل های قبل از سلطنت ابو اسحاق و امیر مبارزالدین .
تعداد این غزل ها در حدود چهل غزل است . و تاریخ سرایش آن از 733 تا 744 قمری یعنی فرض ما در این است که حافظ از پانزده سالگی شروع به سرودن اشعار قابل قبول کرده است . با اساتید مختلفی آشنا بوده است مانند سلمان ساوجی ، عبید زاکانی ، ابن یمین ، خواجوی کرمانی ... که سرآمد آن ها خواجوی کرمانی (تولد 689 ق و وفات 753 ق ) می باشد . خواجو از شیوه ی سعدی استفاده کرده و با مضامین عرفانی آمیخته و حافظ این سبک را کامل می کند .
محتوای این غزل ها کاملا عاشقانه است و گاهی ابیات عرفانی نیز دارد ولی کل محتوی عاشقانه است وحافظ تا این تاریخ غزل عرفانی ندارد . در حالی که در سه مورد به مقام استادی رسیده است :
1: حافظ کل قرآن آن هم با چهارده روایت بوده است . ( چهارده روایت را در جای خود توضیح کاملی خواهیم داد )
2: موسیقی
3: خط
حافظ در این تاریخ بیشتر اشعار خود را با صدای زیبایی که داشته در مجالس بزم می خوانده است و همین باعث شهرت و راه یابی به دربار اینجو ها می گردد و این امر توسط خواجوی کرمانی انجام می گیرد . چنانکه وقتی شاه مسعود اینجو برادر ابو اسحاق در شیراز به تخت نشست حافظ طبق اشاره ی خود سه سال است که مشغول کار دیوانی است . خود در قطعه ای ( قطعه ی 23) به این موضوع اشاره دارد :
خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا
ای جلال تو به انواع هنر ارزانی
همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد
صیت مسعودی و آوازهٔ شه سلطانی
گفته باشد مگرت ملهم غیب احوالم
این که شد روز سفیدم چو شب ظلمانی
در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر
همه بربود به یک دم فلک چوگانی
دوش در خواب چنان دید خیالم که سحر
گذر افتاد بر اصطبل شهم پنهانی
بسته بر آخور او استر من جو می‌خورد
تیزه افشاند به من گفت مرا می‌دانی
هیچ تعبیر نمی‌دانمش این خواب که چیست ؟
تو بفرمای که در فهم نداری ثانی!
چنانکه می بینیم در مصرع :
در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر همــــــــه بربود به یک دم فلک چوگانی
اشاره دارد به سه سال کار قبل از شاه مسعود . طبق نوشته ی آقای دکتر اقبال در تاریخ مغول( فصل هشتم ص 423 چاپ 1387 – انتشارات نگاه )شاه منصور فرزند محمود اینجو بنیانگذار سلسله ی اینجو در سال 742 در شیراز به تخت نشت ولی بعد از یکسال به دست یاغی باستی کشته شد و برادرش ابو اسحاق در سال 744 ق توانست بر شیراز مسلط شده تا 754 با قدرت حکومت کند . بنابراین حافظ در سال 739 در کار دیوانی بوده است یعنی در حدود بیست و یک سالگی و در چنین سنی اشعار نیکو می سروده است . و این با آن تارخی که به عرض رساندیم وفق می کند و حافظ در سن پانزده سالگی اشعار قابل قبولی داشته است که خواجو تربیت او را به عهده گرفته است .
محتوای غزل ها چنان که گفتیم کاملا عاشقانه است واز آن غزل هایی است که هر شاعر نو پایی معمولا دارد .این غزل ها چندان محکم و حافظانه نیست و بعضی از غزل هایش کاملا سست و بی ارزش است و نشان می دهد که حافظ هنوز استادی که او را بپرورد نداشته است . از خصوصیات بارز این دوره نبودن نام اشخاص تاریخی و یا بزرگان شیراز در آن است . البته هر چه به سال 744 ق نزدیک می شویم می بینیم غزل ها پخته تر و ظریفتر می شوند و این تاثیر تربیت خواجوی کرمانی و افت خیز حافظ با دیگر شاعران عهد خود است . اما فقط عاشقانه است و با غزل های دوران بعدی که اشارات بسیاری به افراد تاریخی و بزرگان شیراز و غیره تفاوت کاملا آشکاری دارد . به سه مورد از این غزل ها اشاره می کنیم :
غزلی از غزل های اوایل شاعری حضرت خواجه حافظ

غزل 163
گل بی رخ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد
طرف چمن و طواف بستان
بی لاله عذار خوش نباشد
رقصیدن سرو و حالت گل
بی صوت هزار خوش نباشد
با یار شکرلب گل اندام
بی بوس و کنار خوش نباشد
هر نقش که دست عقل بندد
جز نقش نگار خوش نباشد
جان نقد محقر است حافظ
از بهر نثار خوش نباشد
========================.
یکی دیگر از غزل های اوایل شاعری خواجه :

غزل 478
نوش کن جام شراب یک منی
تا بدان بیخ غم از دل برکنی
دل گشاده دار چون جام شراب
سر گرفته چند چون خم دنی
چون ز جام بیخودی رطلی کشی
کم زنی از خویشتن لاف منی
سنگسان شو در قدم نی همچو آب
جمله رنگ آمیزی و تردامنی
دل به می دربند تا مردانه وار
گردن سالوس و تقوا بشکنی
خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر
خویشتن در پای معشوق افکنی
=======================.
یکی از غزل های خواجه که در حدود سال 742 ق سروده و برداشتی از قصیده ی خواجوی کرمانی که در سال 742 در ستایش مولانا بهاء الدین عبدالصمد خُرآبادی که از مریدان اوحدالدین اصفهانی سروده است که خواجه حافظ این غزل را بر مبنای شعر خواجه در همان سال سروده است .

غزل 191
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وان گه به یک پیمانه می با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند
گفتم گره نگشوده‌ام زان طره تا من بوده‌ام
گفتا منش فرموده‌ام تا با تو طراری کند
پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده‌است بو
از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند
چون من گدای بی‌نشان مشکل بود یاری چنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند
زان طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند
شد لشکر غم بی عدد از بخت می‌خواهم مدد
تا فخر دین عبدالصمد باشد که غمخواری کند
با چشم پرنیرنگ او حافظ مکن آهنگ او
کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند




مشاهده بخش دوم و سوم این مقاله:

======================================================.
توجه :
1 : قدر مسلم ممکن است اشتباهات تایپی در متون نوشته شده باشد . از دوستان عزیز خواهشمندم حتما آن ها را متذکر شوند .
2: هر نو اظهار نظر و مطالبی را که در تکمیل مطالب فوق ما را یاری دهد به دیده ی منت پذیرا هستیم .
3: دانستن نظرات دوستان چه موافق یا مخالف برای ما لذت بخش است .
4: مراجع مورد استفاده در پایان مقدمه به نظر دوستان خواهد رسید .
هر نو کپی برداری و استفاده از این متون به دریافت اجازه از مولف دارد -
===================================================================.
 

mr.minimal

Registered User
تاریخ عضویت
27 آگوست 2016
نوشته‌ها
74
لایک‌ها
31
سن
30
تو را با غیر می بینم،صدایم در نمی آید

دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید

نشستم،باده خوردم،خون گریستم،کنجی افتادم

تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید

توانم وصف جور مرگ و صد دشوارتر زان لیک

چه گویم جور هجرت چون به گفتن در نمی آید

چه سود از شرح این دیوانگی ها،بی قراری ها ؟

تو مه ، بی مهری و حرف منت باور نمی آید

ز دست و پای دل برگیر این زنجیر جور ای زلف

که این دیوانه گر عاقل شود ، دیگر نمی آید

دلم در دوریت خون شد ، بیا در اشک چشمم بین

خدا را از چه بر من رحمت ای کافر نمی آید

اخوان ثالث
 

mihanshop

Registered User
تاریخ عضویت
30 می 2012
نوشته‌ها
155
لایک‌ها
75
مولوی » دیوان شمس » رباعیات


آن لقمه که در دهان نگنجد به طلب

وان علم که در نشان نگنجد به طلب

سریســــت مــیان دل مـردان خدای

جبریل در آن مـــیان نگنجد به طلب



مولوی
» دیوان شمس » رباعیات


ای زخم تو خوشتر از دوای دگران

امساک تو بهتر از عطای دگران

ای جور تو بهتر از وفای دگران

دشنام تو بهتر از ثنای دگران
 
بالا