my7xN
Registered User
- تاریخ عضویت
- 24 می 2009
- نوشتهها
- 3,354
- لایکها
- 1,343
شب سرشاری بود.
رود ار پای صنوبرها ٬ تا فراترها می رفت.
دره مهتاب اندود ٬ و چنان روشن کوه ٬ که خدا پیدا بود.
در بلندی ها ٬ ما.
دورها گم ٬ سطح ها شسته ٬ و نگاه از همه شب نازک تر.
دست هایت ٬ ساقه سبز پیامی را می داد به من ٬
و سفالینه انس ٬ با نفس هایت آهسته ترک می خورد ٬
و تپش هامان می ریخت به سنگ.
از شرابی دیرین ٬ شن تابستان در رگ ها
و لعاب مهتاب ٬ روی رفتارت.
تو شگرف ٬ تو رها ٬ و برازنده خاک.
فرصت سبز حیات ٬ به هوای خنک کوهستان می پیوست.
سایه ها بر می گشت.
و هنوز ٬ در سر راه نسیم ٬
پونه هایی که تکان می خورد ٬
جذبه هایی که به هم می ریخت.
در این شعر «پیام» به ساقه ای سبز همانند شده است که پیشکش کردن آن رسم روستایی هاست چنان که اگر دختری بخواهد محبت و دوستی خود را نسبت به پسری آشکار کند ساقه ای ریحان سبز به او می فرستد و شاعر می گوید : دست های تو ٬ ای دوست من به دست من گره می خورد و از دوستی زنده و سبز حیات خبر می داد و پیام دل تو را به من می رسانید. و نفس های تو آن چنان به شدت به آواز از سینه ات شنیده می شد که گویی سفالینه انس ترک بر می دارد و یا سینه ات با نفس هایت بالا می آمد و با صدایی شکننده تکان می خورد و آرامش و خوگیری ما را به هم می زد و دل های ما به شدت می زد و تپش های آن روی سنگ می ریخت و صدای تپش ها به گوش می رسید و یا روی سنگ ها ایستاده بودیم و یا اینکه ما روی سنگ ها نشسته بودیم و زمین لخت بود و هیچ فرش و حصیری آن جا نبود. شن تابستان گرم است و شن تابستان در رگ ها بودن کنایه است از گرما و سوزندگی و سوزان بودن رگ ها و جوشش خون در یک حالت غیر عادی و در حال مستی از شراب کهنه. و لعاب مهتاب ٬ اضافه تشبیهی است و می گوید رفتار تو نه چندان پنهان ٬ بلکه در سایه مهتاب کاملا دیده می شد و تو حالتی شگرف و دل انگیز و عجیب داشتی ٬ خود را از هر قید و بندی رها کرده بودی. تو برازنده خاک بودی و با نهایت فروتنی به خاک افتادی...
دکتر بهروز ثروتیان
رود ار پای صنوبرها ٬ تا فراترها می رفت.
دره مهتاب اندود ٬ و چنان روشن کوه ٬ که خدا پیدا بود.
در بلندی ها ٬ ما.
دورها گم ٬ سطح ها شسته ٬ و نگاه از همه شب نازک تر.
دست هایت ٬ ساقه سبز پیامی را می داد به من ٬
و سفالینه انس ٬ با نفس هایت آهسته ترک می خورد ٬
و تپش هامان می ریخت به سنگ.
از شرابی دیرین ٬ شن تابستان در رگ ها
و لعاب مهتاب ٬ روی رفتارت.
تو شگرف ٬ تو رها ٬ و برازنده خاک.
فرصت سبز حیات ٬ به هوای خنک کوهستان می پیوست.
سایه ها بر می گشت.
و هنوز ٬ در سر راه نسیم ٬
پونه هایی که تکان می خورد ٬
جذبه هایی که به هم می ریخت.
در این شعر «پیام» به ساقه ای سبز همانند شده است که پیشکش کردن آن رسم روستایی هاست چنان که اگر دختری بخواهد محبت و دوستی خود را نسبت به پسری آشکار کند ساقه ای ریحان سبز به او می فرستد و شاعر می گوید : دست های تو ٬ ای دوست من به دست من گره می خورد و از دوستی زنده و سبز حیات خبر می داد و پیام دل تو را به من می رسانید. و نفس های تو آن چنان به شدت به آواز از سینه ات شنیده می شد که گویی سفالینه انس ترک بر می دارد و یا سینه ات با نفس هایت بالا می آمد و با صدایی شکننده تکان می خورد و آرامش و خوگیری ما را به هم می زد و دل های ما به شدت می زد و تپش های آن روی سنگ می ریخت و صدای تپش ها به گوش می رسید و یا روی سنگ ها ایستاده بودیم و یا اینکه ما روی سنگ ها نشسته بودیم و زمین لخت بود و هیچ فرش و حصیری آن جا نبود. شن تابستان گرم است و شن تابستان در رگ ها بودن کنایه است از گرما و سوزندگی و سوزان بودن رگ ها و جوشش خون در یک حالت غیر عادی و در حال مستی از شراب کهنه. و لعاب مهتاب ٬ اضافه تشبیهی است و می گوید رفتار تو نه چندان پنهان ٬ بلکه در سایه مهتاب کاملا دیده می شد و تو حالتی شگرف و دل انگیز و عجیب داشتی ٬ خود را از هر قید و بندی رها کرده بودی. تو برازنده خاک بودی و با نهایت فروتنی به خاک افتادی...
دکتر بهروز ثروتیان