برگزیده های پرشین تولز

گنجينه معاصرین

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
سراب عزیز تشکر از اشعاری که قرار دادی!
اگر لطف هم کنی و در مورد شاعر این اشعار جناب روزبه بمانی زاده هم مختصر توضیحی بدی متشکر میشم!
 

sokOoooot

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
26 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,254
لایک‌ها
77
محل سکونت
این بود تمام ماجرای من و او
منم یه چند تا رباعی از ایرج زبردست بزارم این شاعر متولد شیرازه

اگه خواستید بفرمائید آثار منتشر شده ازشو بگم البته خودم فقط یه کتاب کوچیک ازش دارم ولی بزودی ازش میگریم کتابی نو را :blink:

شعراش شبیه خیامه

تا پاکی و سادگی مرا پیش ببر

تا کلبه بی ریای درویش ببر

ای لهجه خیس ابر ها ای باران

دستان مرا بگیر و با خویش ببر


..............................................

آن روز هوا هوای بی صبری شد

خورشید اسیر ظلمتی جبری شد

روزی که دلم هوای باریدن داشت

تا آه کشیدم آسمان ابری شد


..............................................

باران : تب هر طرف ببارم دارم

دهقان : غم تا به کی بکارم دارم

درویش نگاهی به خود انداخت و گفت :

من هرچه که دارم از ندارم دارم


..............................................

تقدیم به استاد محمد رضا شجریان

دست نفست ستاره ها را چیدست

شب با دف ماه تا سحر رقصیدست

همچون سحر از عطر اذان سرشاری

انگار لب تو را خدا بوسیدست


..............................................

من با تو صدای عصمت هابیلم

دور از حسد و شقاوت قابیلم

پیغمبر سر نهاده بر شانه وحی

خنجر بکشی هزار اسماعیلم

:blush:
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
40
محل سکونت
Mashhad
سراب عزیز تشکر از اشعاری که قرار دادی!
اگر لطف هم کنی و در مورد شاعر این اشعار جناب روزبه بمانی زاده هم مختصر توضیحی بدی متشکر میشم!

باشه فقط ایشون ترانه سرا هستند یعنی برای خواننده ها شعر میگن اشکال که نداره
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
باشه فقط ایشون ترانه سرا هستند یعنی برای خواننده ها شعر میگن اشکال که نداره

نه مشکلی نیست!
بسیاری از شاعران قرن حاظر به سمت ترانه سرایی هم رفتند و میروند!

حتی شاید بشه از این بعد شعر معاصر رو از شعرهای قرون گذشته تمیز داد!
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
40
محل سکونت
Mashhad
نتونستم یک بیوگرافی ازش پیدا کنم اما یک مصاحبه با بی بی سی داره که قسمت های از اون رو می زارم
روزبه بمانی
روزبه بمانی متولد ۷ آذر ۱۳۵۷ در تهران، متاهل هم هستم. در خانواده کسی به صورت حرفه‌ای و جدی هنرمند نیست ولی به هنر خیلی علاقه‌مند هستند. البته خودم بیشتر به ورزش علاقه داشتم؛ سال‌ها فوتبال بازی می‌کردم تا مقطع تیم ملی جوانان. اما به دلیل مسائل درسی اون موقع که دانشگاه قبول شدم دیگه نتونستم ادامه بدم یعنی در اصل اشتباه کردم که ادامه ندادم! و کماکان افسوس می‌خورم. وارد داشنگاه شدم، ابتدا رشته متالوژی قبول شدم؛ بعد انصراف دادم و رشته کامپیوتر را ادامه دادم که اواخر رشته کامپیوتر شاخه نرم افزار، ادبیات هم قبول شدم و هنوز هم دارم این رشته را می‌خونم و در واقع به خاطر مشغله‌هایی که داشتم کمی طول کشید و هنوز تموم نشده و دانشجوی رشته ادبیات هستم.

چی شد به شعر علاقه‌مند شدید؟

از سن خیلی کم، علاقه داشتم به شعر. از شاعرهای کلاسیک بیشتر شعر می‌خوندم. اولین شاعری هم که ازش شعر خوندم، و مثل خیلی دیگه از ایرانی‌ها به دلیل دلبستگی و شرایط عاطفی خاصی که به غزلیات عاشقانه دارم با حافظ شروع کردم و بعد از اون سعدی. در یک دوره طولانی من فقط شعر کلاسیک می‌خوندم. شاید از ۱۲ سالگی و به طور جدی از ۱۳-۱۴ سالگی شعر حافظ، شعر سعدی، شعر صائب و یه کم که بزرگتر که شدم، شروع علاقه‌مند شدم به شعر نو. که در واقع شعر نو را هم با فریدون مشیری در اثر یک اتفاق که یکی از دوستام کتابش را به من داد شروع کردم.

بعد از اینکه دفترهای مشیری رو خوندم، یادمه به سهراب سپهری دلبستگی زیادی داشتم. در طی این روند اخوان رو خوندم. در شعر فروغ دلبستگی بیشتری البته به کارهای آخرش –نه به چهار پاره‌هاش- چون اعتقادم بر اینه که فروغ وقتی که شاعر شد از دنیا رفت. در این مسیر با شاعرهایی مثل نادرپور، سیمین بهبهانی که در اون موقع بیشتر سعی می‌کردم بیشتر لذت ببرم از شعر خوندن ولی جایی که به شاملو رسیدم توقف طولانی داشتم چون زیاد شعر دیگه‌ای ارضام نمی‌کرد. البته در شعر سپید دیگه من جدا شدم از شعر نو. و بیشتر کارهایی که در این اواخر دوست دارم شعری بخونم و انرژی مضاعف بگیرم از کارهای شاملو، نصرت رحمانی و از شاعرهای کلاسیک به شدت از مولاناست.

چون مولانا گنجینه‌ی تمام نشدنی است. و به واقع من حالتی که به دلیل رشته‌ام خیلی از شعرهای شعرای کلاسیک را خوندم، می‌تونم بگم نیرو و انرژی بی‌نظیر و خارق العاده‌ای داره و به واقع هر چه بیشتر درش وارد می‌شید، بیشتر غرق می‌شید. و سعی می‌کنم لذت ببرم از این گنجینه‌ای در فرهنگ و ادب ما وجود داره و همیشه افتخار می‌کنم در کشوری به دنیا اومدم که چنین استوره‌هایی داره.

اولین شعرتون را چه زمانی گفتید؟

نوشتن رو در سن ۱۷-۱۸ سالگی با شعر نو شروع کردم. شعرهای ابتدایی هم به واسطه‌ی دلبستگی‌هایی که آدم به شاعرهای قبلی داره، در یک دوره‌ای شعرهام بیشتر شبیه سهراب بود، در یک دوره‌ای شبیه فروغ بود، در یک دوره‌ای شبیه شاملو. به تعبیر خود شاملو که می‌گه "کسانی که شعر رو شروع می‌کنن مثل کودکانی هستند که تازه می‌خوان سرپا بیاستند و سعی می‌کنن از هر وسیله‌ی دور و برشون استفاده می‌کنن تا بتونن وایسند." و من هم همینگونه بودم و به طور خودآگاه یا ناخودآگاه تحت تاثیر این شاعرهایی بودم که ازشون لذت می‌بردم
بعد از یه مدتی به شعر سپید علاقه پیدا کردم، مدتی شعر سپید می‌نوشتم تا رسیدم به ژانر ترانه. شاید اولین ترانه‌ام رو در سن ۱۹ سالگی نوشتم. ترانه‌ی خیلی ساده‌ای بود که از پختگی چندانی هم برخوردار نبود ولی ترانه‌ای کاملاً حسی بود. شاید وجه اشتراک امروزم با اولین ترانه‌ام اینه که هنوزم احساس می‌کنم ترانه شعری است احساسی و برپایه احساس و شما تکنیک را به طور غریزی و ناخودآگاه باید ازش استفاده کنی. یعنی به قوامی در تکنیک برسی که به طور نامحسوس و بدون اینکه بخوای خودبه‌خود اعمال بشه. اما احساس باید در لحظه لحظه‌ش باید باشه. و این تعریفی نیست که من از ترانه دارم.

شما ترانه را چطور تعریف می‌کنید؟

در یونان باستان که خیلی‌ها بر این اعتقادن که ترانه از اونجا می‌یاد، حدود هزاران سال پیش به قطعاتی که با سازی که در بزم‌های شاهانه و در مهمانی‌های مجلل به شعرهایی که چند ویژگی داشته که اولین این بوده که کوتاه بوده، یکی اینکه به شدت بیانگر احساسات شاعر بوده و دیگری با سازی به نام لیر اجرا می‌شده می‌گفتند لیریک (Lyric) یا ترانه؛ که امروز هم ما در خیلی از کارها می‌بینیم که در معرفی اثر به کلام یا ترانه همون لیریک (Lyric) رو می‌گن. در واقع این یکی از مباحثی است که در تعریف ترانه فکر کنم سال‌هاست ثابت مونده و امروز هم ترانه شعری‌ست که بیانگر احساسات باشه، شعری‌ست که با ساز و در تلفیق با موسیقی اجرا می‌شه. اما به طور قطع و یقیین دامنه‌ی تعریف ترانه در جهان بسیار وسیع شده و در کشور ما هم همین‌طور.

تفاوتی که وجود داره کشور ما به واسطه‌ی ما صاحب ادبیات هستیم و ادبیات غنی داریم، فرم خاص خودمون رو داریم. اینکه ما در ادبیات وزن داریم به شکلی که فقط با ادبیات عرب قابل مقایسه هست و نه با دیگر کشورهای جهان. یک تعابیر منحصر به خود ما هم در ترانه‌مون وجود داره. اما باید بپذیریم که من زیباترین تعریفی که برای ترانه می‌دونم، تعریف یک بزرگیست که می‌گه ترانه کولی ادبیات جهانه، که هر روز پا به سرزمین جدیدی می‌ذاره بدون اونکه سرزمین‌های قبلی که وارد شده را انکار کنه. ادبیات ما هم شاید چیزی را که مثلا ۵۰ سال پیش بهش می‌گفتیم ترانه، امروز با ذائقه مردم ما کوچک‌ترین ارتباطی نداشته باشه. چون زبان عوض شده، فرهنگ عوض شده، جامعه‌ی ما جامعه‌ی دیگری شده، احتیاجات زمان هم باید در نظر بگیریم. در کل بحث اینکه چه چیزی ترانه هست در کشور ما هنوز تعریف مشخصی نداره.

پس اینکه هر کسی می‌تونه بگه برای خودش تعریف مخصوص به خودش را داره، من فقط می‌تونم در مورد ترانه این رو متذکر بشم که ترانه یک گونه‌ی شعری است. اینکه خیلی از دوستان اینو هم منکر می‌شن، در غیر اینصورت هر متنی در جهان که بشه روش ملودی گذاشت – و میشه این کار را هم کرد – پس می‌شه گفت هر متنی و هر نوشته‌ای در جهان می‌تونه ترانه باشه حال که اینطور نیست. حداقال در فرهنگ ما ترانه متنی است ادبی و یک گونه‌ی شعری که می‌تونه با موسیقی تلفیق بشه، می‌تونه وزن و قافیه هم نداشته باشه؛ ولی به فرض اگر شما روی متن یک صفحه روزنامه ملودی بذاری این ترانه نیست. روی چندتا فحش چندها ملودی بذاری این ترانه نمیشه. متاسفانه کاریست که امروزه بسیار زیاد انجام میشه و در موسیقی زیرزمینی پخش هم میشه.

نظرتون در مورد ترانه‌های امروزی چیه؟

در مورد ترانه‌ی امروز اگر بخواهیم صحبت کنیم، مبحث بسیار گسترده‌ایست. ترانه‌ی امروز ما باید بدونیم درباره‌ی کدوم قسمتش صحبت کنیم. کدوم جغرافیاش. ما تنها کشوری هستیم که ۳ گونه ترانه از نظر انتشار داریم. ترانه‌ی داخل ایران که با مجوزها و فیلترهای وزارت ارشاد بیرون میاد، ترانه‌ی خارج از ایران که با ترانه‌ی لس‌آنجلسی معروف است و ترانه‌های زیرزمینی یا همون اینترنتی که از طریق اینترنت و به صورت غیر مجاز میاد بیرون. هر کدوم از اینها دارن روی کارشون ادامه می‌دن و هر کدوم طرف‌دارهای خودشون رو دارن، نقاط ضعف و قدرت خودشون رو هم دارن.

اما اگر بخواهیم از ترانه داخل ایران شروع کنیم؛ ترانه‌ای ما داریم در ایران دنبال می‌کنیم، متاسفانه تحت تاثیر جریانات زیادی امروز دیگه ترانه‌ی خیلی پویایی نیست. اینکه ما امروز با مخاطبی طرف هستیم که به شدت سطح سلیقه‌ش به شدت پایین اومده – یا پایین آوردیم – و این روندی بودی که در طی سالیان سال انجام شده، نمی‌تونیم بگیم منحصر به این ۱ یا ۲ یا ۵ سال هست. همانطور که می‌دونید کار فرهنگی کاری نیست که در ۲ یا ۳ یا ۴ سال جواب بده. این پروژه‌ی چندین ساله‌ای بوده که امروز داره خودش رو نشون می‌ده. و اینکه بعضی وقتا آدم باورش نمی‌شه که این مخاطب همان مخاطبی هست که ما ۳۰ سال پیش هم ترانه‌هایی رو می‌گفتیم کاملا ۱۸۰ درجه با مضامین امروزی فرق داشت و گوش می‌دادن و استقبال می‌کردن. باید پذیرفت که زمونه عوض شده. ما موسیقی دنیا را در دهه ۷۰ یا دهه ۵۰ شمسی خودمون رو در اوج می‌بینیم که دلایل مخصوص به خودش رو داره.

مثل اوج گیری حزب‌ها و توده‌ها در همه‌ی دنیا مثل کومونسیم که در مجاورت خود ما بود که نصف دنیا را تسخیر کرده بود و قطعا ازحابی که جلوی اونها قرار می‌گرفتن برای بیان اعتقادات خودشون به هنر احتیاج داشتند. یکی از این هنرها که خیلی به اونها کمک می‌کرد موسیقی بود؛ و موزیسین‌ها و ترانه‌سراها که می‌تونستند به طور نظری بیان کنند. ما می‌بینیم که مردم در اون موقع به شدت استقبال می‌کنن و حکومت‌ها هم به شدت استقبال می‌کنن. به واسطه‌ی اینکه در ترانه پیام می‌دن به مردم، به مردم آگاهی می‌دن. و اینکه مردم احساس می‌کنن تعیین کننده و سرنوشت‌سازن در شرایط اجتماعی‌شون. اینه که این‌گونه ترانه‌ها به شدت در بین مردم جایگاه داره و خودش رو نشون می‌ده. دقیقا قطب مخالفش امروز هست که مردم اساساً از فکرکردن خسته هستند. این مخصوص کشور ما نیست. اگر در لیست ۵۰ آلبوم پرفروش کشورهای اروپایی و آمریکا حداقل می‌تونیم به ۳۰-۳۵ آلبوم و بعضی مواقع بیشتر از این اشاره کنیم که فاقد هیچ‌گونه ارزش کلامی هستند.




کارهایی هستند که هیچ ارزش کلامی ندارند بلکه به طور واضح از اول تا آخرش فقط فحش می‌ده اما کارهای بسیار پرفروشی‌ست. شاید مردم از این ور لب بوم افتادن؛ یعنی زیاد حوصله‌ی تفکر ندارن. دوست دارن در شعر به سرعت به اون چیزی و به اون معنایی که دوست دارن برسن. چون عصر، عصر سرعت و زود نتیجه گرفتن است. امروز در لذت‌های نامشروع بشر هم ما می‌بینیم که سرعت حرف اول رو می‌زنه، یعنی اگر قدیم یه نفر ۲۰ سال مواد مخدر مصرف می‌کرد تا اثراتش را در درون خودش ببینه، امروز قرص اکستازی در ۱۵ دقیقه همون کار رو می‌کنه. عین همین موارد در لذت‌های مشروع مردم که یکیش هنر و موسیقی است، به عینه وجود داره. در سینما و تئاتر هم وضع همین‌طوره. مردم دوست دارن به اون جوابی که می‌خوان به سرعت برسن.

مورد دیگه باز در کشور خودمون، موسیقی که وزارت ارشاد ارائه می‌ده فیلترهای خاص خودش رو داره. خیلی از این ترانه‌ها از این فیلتر عبور نمی‌کنن. پس نمی‌تونیم بگیم این کلیت ترانه‌های ما است. ضمن اینکه جوون‌های ما امروز به واسطه‌ی پایین اومدن سلیقه‌ی مردم، این هنرمندان هستند که پشت مردم حرکت می‌کنن. در حالی که ما می‌تونیم بگیم در دهه ۷۰ اینگونه نبود؛ مردم پشت هنرمندان حرکت می‌کردند. و مردم به سلیقه‌ی اونها احترام می‌ذاشتند. این قضیه امروز برعکس شده. ما داریم گوش می‌دیم ببینیم مردم چی دوست دارن و عین اون رو اجرا کنیم. تجربه نشون می‌ده امروز سلیقه مردم سلیقه‌ی بیماریست. وقتی به موسیقی لس‌آنجلس نگاه می‌کنیم می‌بینیم اونها هم به نوعی دارن آتیش این قضیه را بیشتر می‌کنن.

یعنی امروز در لس‌آنجلس هم به طور واقعی خیلی از هنرمندان (تقریبا ۹۰ درصد هنرمندان) و کسانی که تازه وارد این وادی می‌شن برای جلب توجه مردم از هیچ کاری دریغ نمی‌کنن. یعنی از گفتن هیچ کلامی حتا اگر بدون با دادن چندتا فحش در ترانه‌شون مردم استقبال می‌کنن، این کارو می‌کنن. چه بسا ما امروز می‌بینیم. از بی‌ارزش‌ترین چیزها ما استفاده می‌کنیم فقط برای اینکه مردم ما رو ببینن. منتها این دیدن برای خیلی‌ها اصلا مهم نیست به چه قیمتی هست. و اینکه ما هر روز داریم این جریان رو پررنگ‌تر می‌کنیم و مردم هم دارن باور می‌کنن که این نهایت ادبیات ماست.

در کشور خودمون باز ما بخشی داریم به اسم زیرزمینی که بچه‌هایی که یا مجوز نگرفتن یا اصلا حوصله‌ی این کارو ندارن، کارهاشون رو توی اینترنت می‌دن بیرون که غالبان کارهایست با کیفیتی بسیار پایین. کارهایی که بیشتر در استودیوی خانگی ظبط شده. و در واقع ۹۹ درصد این کارها اصلا ترانه‌سرا نداره؛ یعنی تمام کارهاش رو یک نفر انجام داده.

در کل اون چیزی که مشخصه از مجموع این‌ور و اون‌ور در کلیت موسیقی و ترانه، اینه که امروز ترانه یا موسیقی با کلام بیشتر به یه تفنن تبدیل شده تا یه هنر. اینکه شرایط خوندن در کل مارکت ما چه در داخل چه در خارج از ایران، گویا فقط یه بند داره و اون اینه که شما لال نباشی!!!! صدات هرچی که باشه دیگه برای مردم مهم نیست. چون ما داریم می‌بینیم که هر کسی دیگه داره در این مارکت می‌خونه. و مردم هم اصلا به این کاری ندارن که این چه کیفیتی داره بلکه حمایت می‌کنن چونکه مثلا در ترانه ۲ نکته‌ی بی‌ارزش و خنده‌دار مطرح شده.

در واقع ترانه ریتمی داره که میشه باهاش رقصید. البته این هم پیامدی داره، اینکه ما به شدت در جامعه‌مون احتیاج به شادی داریم. وقتی این همه خواننده میان و این همه آهنگ ریتمیک درست می‌کنن تا بگیره و فروش کنه، بزرگ‌ترین پیامدی که برای ما داره اینه که جامعه – حتا جامعه ایرانی خارج از ایران – گویا به شدت یه دل‌مردگی درش هست که احتیاج دارن به خندیدن، به رقصیدن. که قطعا خوشحال بودن یکی از احتیاجات زندگی‌ست. اما نه اینکه فقط این باشه. گاهی اوقات آدم احساس می‌کنه اگر یه روزی من حوصله نداشته باشم آیا در کلیت مارکت آهنگی وجود داره که من بشینم و گوش بدم؟ ولی می‌بینیم که نیست.

نکته بعد اینه که کارها به شدت کپی هست. ما از موسیقی لس‌آنجلس کپی می‌کنیم، موسیقی لس‌آنجلس از روی بچه‌های اینجا کپی می‌کنن و همه‌ی کپی‌ها، کپی‌های بَدیه. یعنی ما فقط داریم آدمای مقلد تحویل مردم می‌دیم. و چه در داخل و چه در خارج از ایران مردم از هنرمند مؤلف حمایت نمی‌کنن. به واسطه اینکه ما ۳۰-۴۰ سال هست که هیچ چیز نویی به مردم ندادیم. هر چی که بوده یه جوری تکرار گذشته‌ها بوده و نتیجه این میشه که وقتی یه نفر میاد ادای یه خواننده خارج از ایران را در میاره مردم استقبال می‌کنن ولی اگر شما یه صدای نویی رو، یه ترانه یا یه ملودی و تنظین نویی رو به مردم بدیم گاردهای زیادی وجود داره. و میگن ما چیزی ازش سردر نمی‌آریم و بلاخره اون کار شکست می‌خوره. در کل اونچیزی که خیلی مشخصه اینه که سلیقه‌ی مردم به شدت نزول پیدا کرده.

بیشتر توو چه ژانرهای ترانه کار کردید و بیشتر کدوم ژانرُ دوست دارید؟

ابتدا به ساکن که شروع به نوشتن کردم، علاقه شدیدی داشتم به ترانه‌های اجتماعی. شاید به خاطر شعرهایی بود که از قبل خونده بودم و نوع زیبایی شناسی من رو برده بود به سمت این نوع ترانه‌ها. اون اوایل من خیلی سخت ترانه می‌نوشتم، شاید ۱ یا ۲ ماه طول می‌کشید تا یه ترانه را به صورت کامل تموم کنم و مدت‌ها روش فکر می‌کردم و تا وقتی که اون چیزی که می‌خواستم نمی‌شد دست از سرش بر نمی‌داشتم. بعد از نوشتن ترانه‌های اجتماعی رسیدم به ژانر جنگ. چون در کشور ما ترانه‌ای که به صورت روایی، یعنی روایت کنه از جنگ و قصه بگه کم بود.

یا حداقل نمونه‌ی اجرا شده‌ش رو من کم شنیدم. زمان جنگ ترانه‌های بسیاری در مورد جنگ بود که بیشتر برای تحریک مردم و برای اون موقع ژانر مناسب خودش رو می‌خواست، اما بعد از جنگ ترانه‌هایی که قشنگ آسیب‌شناسی و کالبد شکافی کنه از جنگ کم بود. زمانی که دیدم در نوشتن ژانر اجتماعی راحت‌تر شدم، در رابطه با جنگ نوشتم که اون کارها را خیلی دوست دارم. ولی طول این چند سال گذشته بیشتر عمده کارهایی که نوشتم عاشقانه بوده.

الان نمی‌تونم بگم در ترانه چه ژانری رو بیشتر دوست دارم. امروز هر مضمون خوبی که به ذهنم برسه، اجتماعی، عاشقانه یا هر چیز دیگری که باشه، احساس کنم که مضمون قابلیت نوشته شدن و پرداخت را داره، شروع می‌کنم و جلو می‌رم
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
40
محل سکونت
Mashhad
حرف من، حرف خودم نیست
حرف خاکه، حرف ریشست
حرف دیروز ندیده، حرف فردا و همیشست
صحبت سکوت سرده، آدمای توی قابه
حرف این صورتکها نیست، حرف اون ور نقابه
حرف تردید یه نسله میون رفتن و موندن
بین خوابیدن تا ظهر یا دم سحر پریدن
یکی باید بگه آخر من و تو کجای کاریم
وسط یه راه روشن یا هنوزم توی غاریم
یکی باید بگه آخر چرا رنگ ما پریده
چرا با این همه عینک هیچ کسی ما رو ندیده
تو بگو اگر که حرفهام، واسه تو شنیدنی نیست
من امروزو نگاه کن، دیگه عکسهام دیدنی نیست
حرف آخر رو نمیگم، تا نگی خوابت پریده
هرکی رو دیوار گوشش، آخرین حرف رو شنیده

روزبه بمانی زاده
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
قیصر امین پور! شاعری که سال گذشته از میان ما رفت!

هرچند خیلی میانه خوبی با آثارش ندارم! اما تاثیر او بر ادبیات بعد از انقلاب انکار ناپذیر است

aminpoor.jpg


به نقل از wikipedia :
قیصر امین‌پور در ۲ اردیبهشت ۱۳۳۸ در گتوند شوشتر در شمال استان خوزستان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در گتوند ادامه داد و در سال ۵۷ در رشته دامپزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد ولی پس از مدتی از این رشته انصراف داد.

قیصر امین‌پور، در سال ۱۳۶۳ بار دیگر اما در رشته زبان و ادبیات فارسی به دانشگاه رفت و این رشته را تا مقطع دکترا گذراند و در سال ۷۶ از پایان‌نامه دکترای خود با راهنمایی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی با عنوان «سنت و نوآوری در شعر معاصر» دفاع کرد. این پایان‌نامه در سال ۸۳ و از سوی انتشارات علمی و فرهنگی منتشر شد.

او در سال ۱۳۵۸، از جمله شاعرانی بود که در شکل‌گیری و استمرار فعالیت‌های واحد شعر حوزه هنری تا سال ۶۶ تأثیر گزار بود. وی طی این دوران مسئولیت صفحه شعر ِ هفته‌نامه سروش را بر عهده داشت و اولین مجموعه شعر خود را در سال ۶۳ منتشر کرد. اولین مجموعه او «در کوچه آفتاب» دفتری از رباعی و دوبیتی بود و به دنبال آن «تنفس صبح» تعدادی از غزلها و شعرهای سپید او را در بر می‌گرفت. امین پور هیچگاه اشعار فاقد وزن نسرود و در عین حال این نوع شعر را نیز هرگز رد نکرد.

دکتر قیصر امین‌پور، تدریس در دانشگاه را در سال ۱۳۶۷ و در دانشگاه الزهرا آغاز کرد و سپس در سال ۶۹ در دانشگاه تهران مشغول تدریس شد. وی همچنین در سال ۶۸ موفق به کسب جایزه نیما یوشیج، موسوم به مرغ آمین بلورین شد. دکتر امین‌پور در سال ۸۲ به‌عنوان عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی برگزیده شد.

آثار
از وی در زمینه‌هایی چون شعر کودک و نثر ادبی، آثاری منتشر شده‌است که به آنها اشاره می‌کنیم:
طوفان در پرانتز (نثر ادبی، ۱۳۶۵)،
منظومه ظهر روز دهم (شعر نوجوان، ۱۳۶۵)،
مثل چشمه، مثل رود (شعر نوجوان، ۱۳۶۸)،
بی‌بال پریدن (نثر ادبی، ۱۳۷۰)
به قول پرستو (شعر نوجوان، ۱۳۷۵).
مجموعه شعر آینه‌های ناگهان (۱۳۷۲)،
گزینه اشعار (۱۳۷۸، مروارید)
مجموعه شعر گل‌ها همـه آفتابگردان‌اند (۱۳۸۰، مروارید)،
دستور زبان عشق (۱۳۸۶، مروارید) اشاره کرد.

«دستور زبان عشق» آخرین دفتر شعر قیصر امین پور بود که تابستان ۱۳۸۶ در تهران منتشر شد و بر اساس گزارش‌ها، در کمتر از یک ماه به چاپ دوم رسید.

مرگ

وی پس از تصادفی در سال ۱۳۷۸ همواره از بیماری‌های مختلف رنج می‌برد و حتی دست کم دو عمل جراحی قلب و پیوند کلیه را پشت سر گذاشته بود و در نهایت حدود ساعت ۳ بامداد سه‌شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶ در بیمارستان دی درگذشت. پیکر این شاعر در زادگاهش گتوند و در کنار مزار شهدای گمنام این شهرستان به خاک سپرده شد.

پس از مرگ وی میدان شهرداری منطقه 2 واقع در سعادت آباد به نام قیصر امین پور نامگذاری شد. تاریخ اردی بهشت 1387
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
خواب کودکی

در خوابهای کودکی ام
هر شب طنین سو قطاری
از ایستگاه می گذرد
دنباله ی قطار
انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد
انگار
بیش از هزار پنجره دارد
و در تمام پنجره هایش
تنها تویی که دست تکان می دهی
آنگاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله می کشد
با دود گیسوان تو در باد
در امتداد راه مه آلود
در دود
دود
دود ...


تنها تو می مانی

دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد
ای عشق از آتش اصل و نسب داری
از تیره ی دودی ، از دودمان باد
آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد
هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران
هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد ، بوی تو می آید
تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد

دو شعر از اشعاری که بسیار دوست دارم!
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
زندگی نامه قیصر در دانشنامه رشد

گاه شماره قیصر

گاه شمار زندگي و آثار قيصر امين ‏پور:


1338 - تولد در گتوند ‌خوزستان . دوم ارديبهشت
44 - 1343 - تحصيل در مكتبخانه
49-1345 � تحصيلات ابتدايي در گتوند
57-1350 � تحصيلات دوره راهنمايي و دبيرستان در دزفول
1357- پذيرفته شدن در رشته دامپزشكي دانشگاه تهران
1358- انصراف از رشته دامپزشكي و ورود به دانشگاه تهران ، همكاري در شكل گيري حوزه انديشه و هنر اسلامي
71-1360 � دبيري شعر هفته‏نامه سروش
62-1360 � تدريس در مدرسه راهنمايي
1363 � انتشار كتابهاي �تنفس صبح �و� در كوچه آفتاب�
1363 � تغيير رشته به ادبيات فارسي دانشگاه تهران
1365 � انتشار �طوفان در پرانتز� ( نثر ادبي ) و منظومه �ظهر روز دهم� ( براي نوجوانان )
1366- بيرون آمدن از حوزه هنري ، آغاز دوره كارشناسي ارشد ادبيات
1367 � سردبيري ماهنامه ادبي � هنري سروش نوجوانان و آغاز تدريس در دانشگاه الزهرا
1368- انتشار �مثل چشمه مثل رود� ( براي نوجوانان ) ، جايزه نيما يوشيج ( مرغ آمين بلورين ) ، همكاري در تشكيل دفتر شعر جوان
1369 � آغاز دوره دكتراي ادبيات فارسي
1370 � انتشار �بي بال پريدن� ( نثر ادبي براي نوجوانان ) ، آغاز تدريس در دانشگاه تهران ، انتشار �گفتگو‏هاي بي گفت و گو�
1372- انتشار �آينه‏هاي ناگهان�
1375- انتشار �به قول پرستو� ( براي نوجوانان)
1376- دفاع از رساله پايان‏نامه دكترا با عنوان �سنت و نوآوري در شعر معاصر �
1378- انتشار �گزينه اشعار�
1380- انتشار �گلها همه آفتابگردانند�
1382- برگزيده شدن به عنوان عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي


1383-انتشار" سنت و نوآوری در شعر معاصر"
1385-انتشار "شعر کودکی"
1386-انتشار"دستور زبان عشق"

برگرفته شده از سایت سارا شعر

و یکی از مشهورترین آثار امین پور

حرف های ما هنوز ناتمام...

تا نگاه می کنی:

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی!

پیش از آنکه با خبر شوی

لحضه ی عزیمت تو ناگزیر می شود.

آی...

ای دریغ و حسرت همیشگی!

ناگهان

چه قدر زود

دیر می شود!
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
آخرین مصاحبه امین پور


وقتي پرسيدم چرا مصاحبه نمي‌کنيد، خنديد و گفت: "چون قيصر حرفي براي گفتن ندارد! و حرف‌هايش را در شعرهايش مي زند..." و بعد هم درباره شعر جوان اينگونه گفت: قرار نيست ما از جوان‌ها انتظار داشته باشيم همه علي معلم باشند. آنها بايستي تمرين كنند، بايد قواعد را ياد بگيرند. محتوا، خودش در اثر تفكر و رشد پيش مي آيد.مراسم يازدهمين كنگره شعر جوان است؛ خانه هنرمندان. در سالن نشسته ايم و مراسم شروع شده است. محمد رضا عبد الملكيان، دبير كنگره در حال سخنراني است. مردي با موهاي جو گندمي وارد مي شود، مردي كه ديگر اين روز ها تعداد مو‌هاي سفيدش را نمي داند. آرام بدون آنكه كسي متوجه حضورش شود، در رديف اول مي‌نشيند. قيصر امين پور مثل هميشه ساده و خسته و بي پيرايه! البته خستگي را از چشم‌هايش مي‌شود فهميد...

او را كه مي بينم ياد سلمان هراتي مي‌افتم، ياد سيدحسن حسيني، ياد آن عكسي كه هر سه نفرشان در قايق نشسته اند و با خنده به دوربين نگاه مي‌كنند. ياد اينكه سلمان چه ناگهاني رفت و سيد هم که تنهايش گذاشت و او هم كه داشت مثل سلمان ناگهاني مي رفت اما خدا حفظش كرد. براي خانواده اش، براي شعر اين آب و خاك يا براي دل هاي كوچك بچه هاي نسل من كه قيصر شاعر نوجواني و جواني‌مان است؛ يا اصلا براي هر سه مان! نمي‌دانم. ياد سيد حسن كه از ازل ايل و تبارش همه عاشق بودند. و اينكه از آدم هاي دوست داشتني آن عكس تنها قيصر مانده.

برنامه در دو بخش اجرا مي شود. در فرصتي كه براي پذيرايي بين دو بخش برنامه گذاشته اند به سراغش مي روم. مي دانم مصاحبه نمي كند، بچه ها كه از دور و برش پراكنده مي شوند روي صندلي تنها، رو به روي جمع شاعراني كه در حدود چهار قدمي‌اش نشسته اند، مي نشيند و چاي مي‌نوشد. باشگاه جواني خبرگزاري برنا يعني گزارش نو؛ اين را دبير سرويس‌مان مي‌گويد و ادامه‌مي‌دهد که گزارش صرف از يک مراسم به درد ما نمي‌خورد! براي همين هم که شده و با اينکه مي‌دانم قيصر امين‌پور مصاحبه ‌نمي‌کند، مي‌روم تا شايد چند دقيقه هم که شده با او گپي بزنم...

" دستور زبان عشق " را در دستم مي گيرم و بعد از سلام و احوالپرسي مي‌دهم تا برايم امضا كند. صفحه اول كه تصوير خودش است را ورق مي‌زند تا در صفحه بعدي امضا كند، مي گويم پايين عكس خودتان لطفا! شروع مي كند به نوشتن.

كنار صندلي اش زانو مي زنم و مي نشينم، مي گويم: قيصر امين پور چرا اينقدر كم مصاحبه مي كند؟

مي‌گويد: " من اصلا مصاحبه نمي كنم! "

مي‌گويم: مي‌دانم. گفتم شايد يكبار كرده باشيد و من نخوانده باشم. حالا چرا؟

مي خندد و مي گويد: "چون قيصر حرفي براي گفتن ندارد! "

مي گويم: ولي در شعرهايش حرف‌هاي زياد براي گفتن دارد.

و باز هم مي‌خندد و مي‌گويد: "خب حرف‌هايش را در شعرهايش مي زند." (ديگر نمي گويم پس حرف براي گفتن دارد آنهم زيادش، ولي زبان شعر را بيشتر مي پسندد...)

مي‌گويم يك سوال در مورد شعرهايتان بپرسم؟ مهربان است، خيلي. فكر مي كردم اگر بروم و با او در مورد شعرهايش حرف بزنم و بداند كه خبرنگارم چيزي نمي‌گويد. اما گفت: بپرسيد.

گفتم: شايد به ضعف هوش شعري من بر مي‌گردد(!) و شايد تعبيري كه مي كنم درست نباشد؛ اما نه گندم و نه سيب/ آدم فريب نام تو را خورد...

آدم در شعر"نه گندم ونه سيب" فريب چه چيزي را خورد؟ منظورتان جلوه جمال خداوندي است؟

مي‌خندد و مي‌گويد: "اتفاقا دست روي چيز خوبي گذاشتي! چيزي كه گفتي جزئي از آن كلي است كه من منظورم بود."

مي‌پرسم: و منظور شما؟

"من به اسماي‌ حسناي خداوند اشاره كردم."

كتاب را كه حالا امضا شده از او مي گيرم و تشكر مي‌كنم. دارم مي‌روم كه مي‌گويد: "به هوش‌ات شك نكن(!) دست روي خوب چيزي گذاشتي."

مراسم كه تمام مي شود ميان ازدحام وشلوغي خروج آدم ها از سالن، تك تك چهرها را نگاه مي‌كنم تا او را پيدا كنم و سوالي كه دارم را بپرسم.

با علي معلم در فرهنگ سراي رسانه صحبت كرده بودم. از او پرسيده بودم چشم انداز شعر ايران را در افق 1404 چگونه مي بينيد و او با صراحت گفت: "بچه هاي اين نسل از لحاظ فرم و وزن و رديف و قافيه خوب شعر مي گويند و قوي هستند، اما شعر اين نسل محتوا ندارد. اين نسل معنايي براي شعر سرودن ننيافته است(!) اگر به همين منوال پيش برويم به جايي نخواهيم رسيد."

در كل اصلا خوش بين نبود. خيلي برايم مهم بود تا نظر باقي آدم‌هايي را كه در عرصه شعر سالهاست فعاليت مي كنند، بدانم و قيصر به عنوان كسي كه با شعر جوان زياد سر و كار داشته، براي اين سوال عالي بود.

از سالن بيرون مي آيد با او همقدم مي شوم و مي گويم: مي توانم سوال ديگري بپرسم؟سرش را به علامت تأييد تكان مي دهد.

سوالم را مي پرسم، مي گويد:" هزار اما و اگر دارد!"

نظر آقاي معلم را مي گويم. مي گويد: "نه، من اينجور فكر نمي كنم. البته ايشان نظرشان خوب است، صائب است، محترم است. خودشان هم همينطور. اما قرار نيست ما از جوان ها انتظار داشته باشيم همه علي معلم باشند. آنها بايستي شروع کنند و تمرين كنند. بايد قواعد را ياد بگيرند. چاره اي نيست. محتوا خودش در اثر تفكر و رشد پيش مي آيد."

آقايي مي‌آيد قيصر را براي گرفتن عكس با بچه هاي كنگره دعوت مي كند. به من نگاه مي كند يعني بايد بروم. مي گويم: تا سالن همراهتان مي آيم.

ادامه مي دهد: "بنا بر اين محتوا را نمي شود يك روزه به كسي تزريق كرد."



دختر چهارده، پانزده ساله اي مي آيد دستش را مي گيرد، مي گويم: اين آيه شماست؟

سرش را به علامت تأييد تكان مي دهد و مي گويد: " اين آيه ماست." و دنباله حرفش را مي گيرد، " اگر مي بينيد در كنگره شعر جوان بحث بر سر فرم است، به خاطر اين است كه ما فرصت نمي كنيم به جوان بگوييم تو برو سير و سلوكي را آغاز كن بعد برنامه تربيتي برايش داشته باشيم. شايسته است هر كس خودش يك راه و روشي، مرادي و استادي براي خودش انتخاب كند و بر روي محتواي شعرش كار كند."

حالا با اين پاسخ سوالهاي ديگري برايم ايجاد مي شود، اينكه اگر كسي اصلا دغدغه محتوا نداشته باشد، چه؟ اگر بچه هاي نسل من تنها در همين "فرم" درجا بزنند و هيچكس هم براي حركت رو به جلو در زمينه محتوا كاري نكند، چه؟ اما ديگر به سالن رسيده ايم و مجالي براي گفتگو نيست، سريع مي پرسم: و بچه هاي امسال كنگره چطور بودند؟

مي گويد: " بد نبودند. حس مي‌کنم در حال رشدند."

با او خدا حافظي مي كنم. مي رود روي صحنه و در كنار جمع مي‌ايستد و عكس يادگاري كنگره يازدهم هم انداخته مي شود.

از خانه هنرمندان خارج مي شوم، هوا تاريك شده و نسيم پاييزي خنكي پچ پچ برگ درختان باغ هنر را در فضا پخش مي كند. در راه به شاعر جواني فكر مي كنم كه وقتي رفت روي سن تا شعرش را بخواند، نگاهش را از قيصر دزديد و گفت: "حس عجيبي دارم. پيش از اين خيلي دلم مي‌خواست در محضر استاد امين پور باشم، اما حالا... كاش براي من همانقدر دست نيافتني مي‌ماندند..." و به قيصر فكر مي كنم كه مي‌گويد حرفي براي گفتن ندارد.

حالا كه دارم آن لحظه ها را ثبت مي كنم شعري از " آينه‌هاي ناگهان " قيصر را با خودم زمزمه مي كنم و مي خواهم اينجا بياورم.

اولين قلم

حرف حرف درد را

در دلم نوشته است.

دست سرنوشت خون درد را

با گلم سرشته است.

پس چگونه سرنوشت ناگزير خويش را رها كنم؟

پس چگونه من

رنگ و بوي غنچه را ز برگهاي تو به توي آن جدا كنم؟

دفتر مرا

دست درد مي زند ورق

شعر تازه مرا درد گفته است.

درد هم شنفته است.

پس در اين ميانه من

از چه حرف مي زنم؟

درد، حرف من نيست.

درد، نام ديگر من است.

من چگونه خويش را صدا كنم؟!
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
جرأت دیوانگی

انگار مدتی است که احساس می کنم
خاکستری از دو سه سال گذشته ام
احساس می کنم که کمی دیر است
دیگر نمی توانم
هر وقت واستن
در بیست سالگی متولد شوم
انگار
فرصت برای حادثه
از دست رفته است
از ما گذشته است که کاری کنیم
کاری که دیگران نتوانند
فرصت برای حرف زیاد است
اما
اما اگر گریسته باشی...
آه ...
مردن چه قدر حوصله می خواهد
بی آنکه در سراسر عمرت
یک روز ، یک نفس
بی حس مرگ زیسته باشی
انگار
این سالها که می گذرد
چندان که لازم است
دیوانه نیستم
احساس می کنم که پس از مرگ
عاقبت
یک روز
دیوانه می شوم
شاید برای حادثه باید
گاهی کمی عجیب تر از این
باشم
با این همه تفاوت
احساس می کنم که کمی بی تفاوتی
بد نیست
حس می کنم که انگار
نامم کمی کج است
و نام خانوادگی ام ، نیز
از این هوای سربی
خسته است
امضای تازه ی من
دیگر
امضای روزهای دبستان نیست
ای کاش
آن نام را دوباره
پیدا کنم
ای کاش
آن کوچه را دوباره ببینم آنجا که ناگهان
یک روز نام کوچکم از دستم
افتاد
و لابه لای خاطره ها گم شد
آنجا که
یک کوذک غریبه
با چشم های کودکی من نشسته است
از دور
لبخند او چه قدر شبیه من است
آه ، ای شباهت دور
ای چشم های مغرور
این روزها که جرأت دیوانگی کم است
بگذار باز هم به تو برگردم
بگذار دست کم
گاهی تو را به خواب ببینم
بگذار در خیال تو باشم
بگذار ...
بگذاریم
این روزها
خیلی برای گیره دلم تنگ است


یک مقاله جالب در مورد قیصر از مجله 40 چراغ
 

Golzarion

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
8 جولای 2006
نوشته‌ها
761
لایک‌ها
8
نامه ای برای تو

این ترانه بوی نان نمی دهد
بوی حرف دیگران نمی دهد
سفره ی دلم دوباره باز شد
سفره ای که بوی نان نمی دهد
نامه ای که ساده وصمیمی است
بوی شعر و داستان نمی دهد :
... با سلام و آرزوی طول عمر
که زمانه این زمان نمی دهد
کاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی دهد
یک وجب زمین برای بغچه
یک دریچه آسمان نمی دهد
وسعتی به قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد ، زمان نمی هدد
فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی دهد
هیچ کس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمی دهد
هیچ کس به غیر ناسزا تو را
هدیه ای به رایگان نمی دهد
کس ز فرط های و هوی گرگ و میش
دل به هی هی شبان نمی دهد
جز دلت که قطره ای است بی کران
کس نشان ز بیکران نمی دهد
عشق نام بی نشانه است و کس
نام دیگیر بدان نمی دهد
جز تو هیچ میزبان مهربان
نان و گل به میهمان نمی دهد
نا امیدم از زمین و از زمان
پاسخم نه این ، نه آن ... نمی دهد
پاره های این دل شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی دهد
خواستم که با تو درد دل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد ...

_ قیصر امین پور
 
Last edited:

Golzarion

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
8 جولای 2006
نوشته‌ها
761
لایک‌ها
8
تقصیر عشق بود

باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد
گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت
با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد
تا راز عشق ما به تمامی بیان شود
با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد
جایی دگر برای عبادت نیافت عشق
آمد به گرد طایفه ی ما طواف کرد
اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت
در گوشه ای ز مسجد دل اعتکاف کرد
تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار
باید به بی گناهی دل اعتراف کرد

قیصر امین پور

____________
http://forum.golzarion.com
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
Golzarion عزیز بسیار تشکر که چراغ این تاپیک رو گاه به گاه روشن میکنید!

موفق باشید
 

Golzarion

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
8 جولای 2006
نوشته‌ها
761
لایک‌ها
8
Golzarion عزیز بسیار تشکر که چراغ این تاپیک رو گاه به گاه روشن میکنید!

موفق باشید

خواهش می کنم. ممنون از لطف تون .

این تاپیک یکی از تاپیک های با کیفیت بخش شعر هست که بهش بسیار علاقه دارم .

همیشه کارهای با کیفیت زمان زیادی هم می طلبه.

دو تا موضوع جداگانه در نظرم هست که امیدوارم فرصت بشه و بتونم در موردشون تاپیک های جداگانه ایجاد کنم.

یکی " عشق از نگاهی دیگر " یا " Love affairs in our persian literature " هست و دیگری " دیدگاهی متفاوت به استعاره ها در بوف کور " . قطعا اگه امور روزمره کمتر ذهنمون را درگیر کنه با پرداختن به موارد شیرین در شعر و ادبیات رضایت خاطر بیشتری هم برای خود ما ها ایجاد خواهد شد که دارای ارزش معنوی هم هست.

به نظرم با وجود پیشرفت های زیاد در فرهنگ روز دنیا و نوشته ها و آثار ادبی هنوز هم ادبیات ما می تونه شیرینی و لذت فکری بیشتری فراهم کنه و با قدرت بیشتر بر احساسات تاثیر بذاره .
 

amindehdarian

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
3 ژانویه 2009
نوشته‌ها
6
لایک‌ها
0
لینک: سرود دوستی (محمدامین دهداریان)

دوست داشته باش
به مثابه اميد به باران
به نگاه درختی در پی برگهای خزانی اش
که رفتنش را باور دارد به اميد روز پر شکوه بازگشت
به نيازمندی علفهای جنگلی به شبنم پر مهر بهاری
که از نهانخانه ی افلاک پر رمز و رازش فرو افتد
به ترنم آغاز وسوسه ی لبخند
در اوج دنيای پر تلاطم احساس
که می نشاند دلم را بر سر سفره ی پر عطوفت دنيای بادبادکهای فصل پائيزي...


دوستی داشته باش
به استواری فريادهای شب خيز تندر بر سر عالم خاموش تاريکی
به لطافت شکوفه ی معطر بهاری
که دلش برای آغاز می تپد و فرياد می زند
به ژرفی سکوت پر رمز و راز دريايی در پس تلاطم معنادارش
به عطوفت تبسم پراحساس مادرانه
در شوق تقلای کودکی ام در راه قدم برداشتن
به سرسبزی سرود عاشقانه احساس
بر پيکره ی وجود در اوان تحول آفرينش...


دوستم داشته باش
به پاکی اشک شوق دیدار دوباره
به زلالی احساس با هم بودن
که شادی های رنگ بودنم را با تو قسمت می کند
به سرمستی نوای عاشقی
که حجاب ظلمت درونی را از دیده ی تنهایی ام برمی کشد
به یگانگی وجودی نازنین در فضای پر احساس الوهیت
به صلابت نگاه سبز مترنم از شادی دوباره
که شوق ماندن را در درونم زنده می کند...


دوستت دارم
به فراخهای افقهای پیموده در زیر پاهای آزرده ام
در مسیر گامهای ناپیموده ی وصال
به دل نشینی آوای طنین انداز عشق بر آینه رکودم
به سبک بالی خیالی معطر در آسمان عواطف بی کرانم
به شکوه فرجام شیرین فرزانگی در تضاد خواستهای کودکی
که پاکی اش حسرت توبه را در جانم زنده می کند
به سادگی یک کلام:
دوستت دارم...!
 
Last edited:

goonter

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
14 دسامبر 2007
نوشته‌ها
4
لایک‌ها
2
محل سکونت
khouzestan
با سلام- بين كسايي كه معرفي گردين يغما گلرويي هم هست. اول بگم كه اسم كوچيكش بنظرم خيلي قشنگه- ولي چيزي كه مي خواستم بگم اينه كه ضمن معرفيتون گفتين فيلمنامه نويس و مترجم ولي در ادامه كارتون فقط از شعراش اورده بودين. من يه فيلم نامه ازش خوندم كه تو اينترنت هم پيدا مي شه و اسمش "زنجيري"ه و خيلي قشنگه و خفقان و مرگ و افسردگي و سركوب اجتماعي اي كه اين نسل (ماها) و يه كم بزرگترا مون گرفتارش رو خيلي خوب توصيف كرده- يه جورايي هم تمثيليه مثل فيلم پرنده از قفس پريد يا همون آشيانه فاخته. و با خوندن همين فيلم نامه هم بود كه ازش بطور خاص خوشم اومد و برام جالب شد-
و از ترجمه هاش هم من فقط ترجمه هايي كه از كتاباي "اوريانا فالاچي" انجام داده خوندم كه به نظرم ترجمه رواني بود.
به نظر من با نگاه كلي به آثارش و مداقه در جنس كلام و كلمات و سبك بياني كه تو مجموعه آثارش داره بايد جاي گلرويي رو بين معاصريني كه دارن همين حرفا و همين نگاه انتقادي يا عاشقانه يا هرچيز ديگه رو بيان مي كنن پيدا كرد كه بنظرم شما اينا رو نمي دونم چرا ولي جا انداختين. من كلا كم ميام اينجا و برا همين كل تاپيكو نديدم - نيما رو خيلي خوب كار كرده بودين، تاپيك خوبي هم هست پس حيفه مثلا گلرويي (كه حتي اگر صرف اسم رو در نظر بگيريم به اندازه بقيه اسمش اينور اونور نيومده يا مثلا چه صدا چه سيما اگه هركسي رو نتونسته سانسور كنه اونو بيشتر كرده) رو همين جوري رها كنيم.
البته خب اين نظر منه-
و نهايتا اينكه چون الان بحث به كس ديگه اي رسيده فكر كنم اين ديگه بسته به نظر شماست كه پست جا بجا بشه-

فعلا
 

nedi

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
4 اکتبر 2007
نوشته‌ها
892
لایک‌ها
5
محل سکونت
shiraz
تا خرند اين قوم ، رندان خر سواري مي كنند......ملك اشعراي بهار

در محرّم ، اهل ري خود را دگرگون مي كنند …….از زمين آه و فغان را زيب گردون مي كنند
گاه عريان گشته با زنجير ميكوبند پشت…..گه كفن پوشيده ،‌ فرق خويش پرخون مي كنند
گه به ياد تشنه كامان زمين كربلا…………………… جويبار ديده را از گريه جيحون مي كنند
وز دروغ كهنه ي « يا لیتنا كنّا معك» …………شاه دين را كوك و زينب را جگرخون مي كنند

خادم شمر كنوني گشته، وانگه ناله ها……..با دو صد لعنت ز دست شمر ملعون مي كنند
بر “يزيد” زنده ميگويند هر دم، صد مجيز ………..پس شماتت بر يزيد مرده ی دون مي كنند
پيش ايشان صد عبيدالله سر پا، وين گروه ………ناله از دست “عبيدالله مدفون” مي كنند

حق گواه است، ار محمد زنده گردد ورعلي……….هر دو را تسليم نوّاب همايون مي كنند
آيد از دروازه ی شمران اگر روزي حسين، ……….شامش از دروازه ی دولاب بيرون مي كنند
حضرت عباس اگر آيد پی يك جرعه آب، …………….مشك او را در دم دروازه وارون مي كنند
گر علي اصغر بيايد بر در دكانشان …………….درد و پول آن طفل را يك پول مغبون مي كنند
ور علي اكبر بخواهد ياري از اين كوفيان، ..روز پنهان گشته، شب بر وي شبيخون مي كنند

لیک اگر زین ناکسان خانم بخواهد ابن سعد ……خانم ار پیدا نشد، دعوت ز خاتون میکنند
گر يزيد مقتدر پا بر سر ايشان نهد، ………………خاك پايش را به آب ديده معجون مي كنند
سندی شاهک بر زهادشان پیغمبر است……..هی نشسته لعن بر هارون و مامون میکنند
خود اسيرانند در بند جفاي ظالمان، ………… بر اسيران عرب اين نوحه ها چون مي كنند؟

تا خرند اين قوم، رندان خرسواري مي كنند ……وين خران در زير ايشان آه و زاری مي كنند
 

nedi

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
4 اکتبر 2007
نوشته‌ها
892
لایک‌ها
5
محل سکونت
shiraz
پارانویا


از زیر سنگ هم شده پیدایم کن!

دارم کم کم این فیلم را باور می کنم

و این سیاهی لشکر عظیم

عجیب خوب بازی می کنند.

در خیابان ها

کافه ها

کوچه ها

هی جا عوض می کنند و

همین که سر برگردانم

صحنه ی بعدی را آماده کرده اند





از لابلای فصل های نمایش

بیرونم بکش

برفی بر پیراهنم نشانده اند

که آب نمی شود

از کلماتی چون خورشید هم استفاده کردم

نشد!

و این آدم برفیِ درون

که هی اسکلت صدایش می کنند

عمق زمستان است در من.



اصلا

از عمق تاریک صحنه پیدایم کن!

از پروژکتورهای روز و شب

از سکانس های تکراری زمین، خسته ام!

دریا را تا می کنم

می گذارم زیر سرم

زل می زنم

به مقوای سیاه چسبیده به آسمان

و با نوار جیرجیرک به خواب می روم



نوار را که برگردانند

خروس می خواند.

*

از توی کمد هم شده پیدایم کن!

می ترسم چاقویی در پهلویم فرو کنند

یا گلوله ای در سرم شلیک

و بعد بگویند:

" خُب،

نقشت این بود"

گروس عبدالملكيان
http://garousabdolmalekian.blogfa.com/
 

nedi

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
4 اکتبر 2007
نوشته‌ها
892
لایک‌ها
5
محل سکونت
shiraz
من دلم مي خواهد
خانه اي داشته باشم پر دوست
کنج هر ديوارش
دوستهايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو
هرکسي مي خواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوي دلهاست
شرط آن داشتن
يک دل بي رنگ و رياست
بر درش برگ گلي مي کوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مي نويسم اي يار
خانه ي ما اينجاست
تا که سهراب نپرسد ديگر
" خانه دوست کجاست؟ "

فريدون مشيري
 
بالا