کلکته ! اگر باید تبعیدم کنی ...
کلکته
اگر باید تبعیدم کنی ،
لبانم را خونین کن
پیش از آن که من بروم !
فقط کلمات اند
که می مانند
و نازِ انگشتانِ تو بر لبانِ من
کلکته !
بسوزان چشمهایم را
پیش از آن که درونِ شب بروم
اجسادِ سربُریده ی کوچه های داکوریا
جوانهای پیکرکوفته با مغزهای منفجر
و بیدارْمانیِ شامِ ساکتی
که به خیابانِ پاتال دانگا می بَرَدت
جایی که تیربارانت می کنند
بی آن که به دل ، کینه یا نفرتی داشته باشند از تو
کلکته !
اگر باید تبعیدم کنی ،
بسوزان چشمهایم را
پیش از آن که من بروم
از فرازِ بنای اُچتُرلونی
به زیرت می افکنند
و یکایک ، دنده های شکسته در پسِ پستانهای لهیده ات را
شکنجه می کنند
اندوه و شوردلی را
در چشمهای نگرانت
می درند
و نیزه هاشان را
میانِ دو رانَت فرو می کنند
کلکته !
کنارِ پیکرِ جاراساندالایک
چاک چاکت می کنند
به دو جانب
دستهایت را می بندند
و از صلیبی صامت
آویزت می کنند
و آنگاه که سکوتت تظاهرِ اعتراضِ تو باشد ،
تمام ِ آن کلماتی را
که برای بیانِ سکوت خود یافته ای ،
اعدام می کنند
کلکته !
بر آن ستونِ چوبین
آتشت می زنند
کلکته !
از تمامِ نفرتِ خود
در گوشتِ تنت
پشته یی ساز !
و در میانِ اندوه و یأ سِ پیکرت
خاموشانه آتشش زن !
اگر احساست
به احساسِ هنگامِ انتحار
مانند است ،
به سویِ سوناگاشی روانه شو
و در غرورِ خشک و عبوسِ زنی
که مشتاقانه مُرد ،
شرکت کن !
کنارِ نمایشخانه ی اوجالا منتظرم باش !
برایت خونِ آن جذامیِ جویده دستی را خواهم آورد ،
که دچارِ جنون شد ،
پیش از آن که گرسنگی و مرگ
زخمهایش را بکاوند .
خستگیِ زنی را نشانت خواهم داد ،
که نزدیکِ چیت پور
آن سویِ رنجِ محض
مُرد .
قفسهای بورابازار را نشانت خواهم داد
آن جا
که هیجان
پنهان می شود در لای لایِ چین و چروکِ باکرگانی
که در انتظار بی حاصلِ جنگی بدونِ شهوت جنسی و جاذبه اش
پیر می شوند .
تنها هوسی موهن
در چشمهاشان به جای می مانَد ،
از آن پس که رانهایِ هیجانی شان
زمستانش فرا رسد .
دوره گردی را نشانت خواهم داد ،
که کلکته در چشمانش بود و مُرد .
کلکته !
اگر باید تبعیدم کنی ،
ویران ساز تواناییِ ادراکم را
پیش از آن که من بروم .
------------------------------------------------
* داکوریا و پاتال دانگا ، دو محله است در کلکته ، بسیار پرجمعیت و فقیرنشین که بخشی از این جمعیت را افراد و خانواده های آواره تشکیل می دهند .
* اچتورلونی ، بنایی ست در کلکته ، که زمان سلطه ی استعمار انگلیس ، استعمارگران به یادبودِ ژنرال انگلیسی به همین نام ، ساختند . این بنا امروز مملو از شعارهای سیاسی ست .
* جاراساندالایک ، سربازی ست دلاور در حماسه – سرودِ مهابهاراتا .
* سوناگاشی ، محله یی ست معروف در شمال کلکته ، محل اجتماع و نمایش روسپیان .
* اوجالا ، نمایشخانه یی ست در جنوب کلکته ، محلِ قرار ملاقاتها .
* چیت پور و بورابازار ، دو محله ی تجارتی و پرجمعیت در کلکته است . در دل این محلات ، خانه هایی ست که روسپیان درآنجا کار می کنند .
پریتیش ناندی ، شاعر انگلیسی زبانِ هند متولد 1947 (معاصر هستند!)
ترجمه: مهدي فلاحتي
http://mehdifalahati.com/index.php?option=com_content&view=section&layout=blog&id=5&Itemid=6