برگزیده های پرشین تولز

گنجينه معاصرین

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
خاطرات

باز در چهره خاموش خیال
خنده زد چشم گناه آموزت
باز من ماندم و در غربت دل
حسرت بوسه هستی سوزت
باز من ماندم و یک مشت هوس
باز من ماندم و یک مشت امید
یاد آن پرتو سوزنده عشق
که ز چشمت به دل من تابید
باز در خلوت من دست خیال
صورت شاد ترا نقش نمود
بر لبانت هوس مستی ریخت
در نگاهت عطش طوفان بود
یاد آن شب که ترا دیدم و گفت
دل من با دلت افسانه عشق
چشم من دید در آن چشم سیاه
نگهی تشنه و دیوانه عشق
یاد آن بوسه که هنگام وداع
بر لبم شعله حسرت افروخت
یاد آن خنده بیرنگ و خموش
که سراپای وجودم را سوخت
رفتی و در دل من ماند به جای
عشقی آلوده به نومیدی و درد
نگهی گمشده در پرده اشک
حسرتی یخ زده در خنده سرد
آه اگر باز بسویم ایی
دیگر از کف ندهم آسانت
ترسم این شعله سوزنده عشق
آخر آتش فکند بر جانت
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
شاید معروفترین سروده فروغ باشد!

تولدی دیگر

همه هستی من ایه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این ایه ترا آه کشیدم آه
من در این ایه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتنک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با ادرک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه یک پنجره می خوانند
آه ...
سهم من اینست
سهم من اینست
سهم من
آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید
دستهایت را دوست میدارم
دستهایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم
و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم
کوچه ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد
کوچه ای هست که قلب من آن را
از محله های کودکیم دزدیده ست
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک اینه بر میگردد
و بدینسانست
که کسی می میرد
و کسی می ماند
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد
من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام آرام
پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
از دوست داشتن

امشب از آسمان دیده تو
روی شعرم ستاره میبارد
در سکوت سپید کاغذها
پنجه هایم جرقه میکارد
شعر دیوانه تب آلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دوباره می سوزد
عطش جاودان آتشها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
از سیاهی چرا حذر کردن
شب پر از قطره های الماس است
آنچه از شب به جای می ماند
عطر سکر آور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد ز من نشانه من
روح سوزان آه مرطوب من
بوزد بر تن ترانه من
آه بگذار زین دریچه باز
خفته در پرنیان رویا ها
با پر روشنی سفر گیرم
بگذرم از حصار دنیاها
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم ‚ تو ‚ پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریاییست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفانی
کاش یارای گفتنم باشد
بس که لبریزم از تو می خواهم
بدوم در میان صحراها
سر بکوبم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریا ها
بس که لبریزم از تو می خواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه تو آویزم
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

خوب کم کم بحث در مورد فروغ رو هم با اینکه خیلی حرفها میشه در موردش زد تموم میکنیم و میریم سراغ یکی دیگه از گنجینه های ادب معاصرمون!
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
فریدون مشیری

یادنامه فروغ فرخزاد



تاریخ معاصر زنی را به گور سپرد , که همه روح و وجود خود را در واژه های بکر و شور انگیز ریخت و سرودهای ابدی و ارجمندش

را با اثری وصف ناپذیر , دل های مردم حساس را دگرگون کرد.

شعر او , کمال پیروزی و حقانیت شعر نو بود. دریغ و درد که مرگ , تشنگی ناپذیر است و او را بسیار زود در ربود و مصیبتی دردناک

و جانگداز بر جای گذاشت.

مجموعه های از کارهای فروغ فرخزاد
مجموعۀ شعر
ـ اسیر ۱۳۳۱
ـ دیوار ۱۳۳٦
ـ عصیان ۱۳۳٨
ـ تولدی دیگر۱۳٤۱
و مجموعۀ نا تمام ( ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد)

در حوزۀ سینما

ـ پیوندفیلم(یک آتش)که در سال ۱۳۴۱ در دوازدهمین جشنوارۀ فیلم های کوتاه و مستند ونیز در ایتالیا شایستۀ دریافت مدال طلا و نشان برنز شد.

ـ بازی در فیلمی از مراسم خواستگاری در ایران. سفارش موسسۀ ملی کانادا به گلستان فیلم بود.
ـ همکاری در ساختن بخش سوم فیلم ( آب و گرما)
ـ مدیر تهیۀ فیلم مستند ( موج و مرجان و خارا ) به کارگردانی ابراهیم گلستان
ـ مدیر و تهیه و بازی در فیلم نیمه کارۀ ( دریا ) محصول گلستان فیلم
ـ ساختن فیلم مستند ( خانه سیاه است ) از زندگی جذامیان که در زمستان سال ۱۳۴۲ برندۀ جایزۀ بهترین فیلم جشنواره ( اوبرهاوزن ) آلمان شد.
ـ بازی در نمایشنامۀ ( شش شخصیت در جستجوی نویسنده ) اثر لوئیچی پیراندلو در سال
۱۳٤۲
ـ و در سال ۱۳٤٤ از طرف یونسکو فیلمی نیم ساعته و از برناردو برتولوچی فیلمی پانزده دقیقه ای . در رابطه با زندگی فروغ ساخته شد.
دهمین جشنوارۀ فیلم ( اوبرهاوزن ) آلمان جایزۀ بزرگ خود را برای فیلم های مستند به یاد فروغ نام گذاری کرد.
فروغ فرخزاد سرانجام در ۲٤ بهمن سال ۱۳٤٥ به هنگام رانندگی بر اثر تصادف جان سپرد و روز ۲٦ بهمن در گورستان ظهیرالدوله هنگامی که برف می بارید به خاک سپرده شد.
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
فروغ، شهيد اين زندگى


اخوان ثالث

بر ما گذشت نيک و بد اما تو روزگار

فکرى به حال خويش کن اين روزگار نيست!

عماد خراسانى


شاعر غزلسراى معاصر عماد خراسانى در تهران درگذشت . عماد بيشتر عاشقانه و رندانه مى سرود. اگر بخواهيم از بهترين غزلسراهاى امروز نام ببريم بدون شک عماد ، سيمين بهبهانى و سايه در پله هاى اول خواهند ايستاد. البته من به ترتيب بهترين ننوشتم چون داورى اين از عهده ى من که فقط علاقمند به شعر هستم بر نمى آيد. عماد و اخوان ثالث از جوانى دوستان يگانه بودند. شايد همشهرى بودن شروع اين دوستى طولانى بوده است، که فاصله کوتاه و يار در بر.



اخوان درباره ى او مى گويد: «اگر شعر را در معنى حقيقيش بجاى آوريم (نه فقط فن و صنعتگرى و مهارت در تمشيت امر وزن و قافيه و کلمات) بى شک عماد در غزلسرايى از شعراى برجسته و طراز اول است.»



صحبت از اخوان آمد و اينروزها سالروز درگذشت «فروغ شعر» بود. زنى «از اهالى امروز». به فکرم رسيد که خاطره ى اخوان را از روز پردرد درگذشت فروغ فرخزاد در اينجا بياورم و در آهوى سه گوش اين هفته هم بگذارم که خوانندگان بيشترى (خيلى بيشتر) دارد.



*« -... من خوابيده بودم. هنوز صبحم- که غالبا پسين مى آيد- نيامده بود. ساعت نزديک ده يازده پيش از نيمروز بود (روز سه شنبه بود بيست و پنجم بهمن). هنوز خيلى مانده بود تا صبح من بشود. خوابيده بودم، پسرکم زردشت هم در کنارم خواب. ديگر هيچکس در خانه مان نبود. ضربه هاى پتک آسايى که بر در مى خورد بيدارم کرد. مشتهاى از غما خشم درشت شده ى محمود تهرانى بود، ميم آزاد که بى آزادى و اختيار مى کوفت، مثل پولاد بر آهن. و بعد معلوم شد که خيلى کوفته است. که اگرچه از حجب معهود او دور مى نمود، اما خشماغمان وى نه چنان بود که سائقه و سابقه ى حجب بتواند نوميد بازش گرداند.



اين غم بسيار سنگينتر از آن است که به تنهايى تن، يک دل تحمل بتواند کرد. ناچار بايد از آن سهمى نيز به دل ديگران داد و باز اين دل دو ديگر چون تنها شد و بى تاب شد سديگر دل مى جويد، و همچنين و چنين موجى و موجى و بى تابانه حضيضى و اوجى، تا افواج امواج دريا گير شوند. مگر نه اندهان بزرگ اين چنين اند؟

با دلخورى خواب آلوده اى در را باز کردم. محمود تنها بود. راحت شدم که ديدم اين ناخوانده، نادلخواه و گران نيست که خيلى بيازاردم. محمود تهرانى بود، خوب خزيده و کمى قوز کرده در پالتو سياهش. به نظرم کمى هم سيه چرده تر آمد، و بينى و گونه هاش سياسرخ از سرماى نه چندان سرد. سلامى و خواب آلوده عليکى گفتيم به هم. بيدارى سحرخيزانه ى من آنقدر هشيار و دقيق نبود که بتواند نمناکى غمناک چشمهايش را خوب دريابد، و البته سرما و تن کم توان او نيز خوب عذر لنگى مى توانست باشد. با هولى در نقاب آرامش، محمود گفت:

- آمده ام ... نمى نشينم ... ببين ...

مثل اينکه دويده باشد، نفسش قرار نداشت، دل دل مى زد، مى جوشيد و مى گفت:

- لباس بپوش برويم بيرون.

جوش اندرون او سرايت بيدار کننده و شک آورى در من داشت و چشم مى ماليدم که گفتم:

- اين سر صبحى عزيز جان؟ حالا مگر مجبوريم؟ وانگهى ...

حرف مرا نبايد شنيده باشد که گفت:

- ضمنا سرى هم به فروغ فرخزاد مى زنيم که ...

و من حرف او را شنيده و نشنيده، گفته ى خود را تمام مى کردم:

- ... وانگهى، کسى هم در خانه مان نيست. فقط زردشت هست. خوابيده، مادرش به من سپرده ش، يعنى خوابانده ش، رفته، حالا بيا تو.

همان دم در ايستاده بود، يک پا تو يک پا بيرون وظيفه شاق و هولناکى براى خود ساخته بود.

- نه. بايد برويم. ببين، مهدى ...

- حالا بيا تو يک کم گرم شو. زير کرسى.

خبر از آتش دلش نداشتم. همين سياسرخى گونه هاش را مى ديدم. آمد تو. دست راستم را حايل و حمايل بازوى راستش کرده بودم، چنان که بيمار مانندى نقاهتى را مدد مى کنند. و او انگار از اين يارى بى نياز هم نبود. سنگينک، تکيه پناهش بر من، مى آمد. به اتاق، بالا مى بردمش. و او مضطرب، به اکراه لنگان لنگ قدم بر مى داشت. و گران مى نمود و نگران وقتى نشسته بود.

گرم مى شد، گفت و داشت سيگارى روشن مى کرد:

- آخر بايد زودتر برويم.

- آخر بايد اصلاح کنم، ناشتايى هيچ.

اصلاح نمى خواهد بکنى.

من نيز سيگارى روشن کردم. به نظرم او هم ناشتا سيگار مى کشيد.

سماور روى طاقچه ى درگاهى پنجره بود. توى اتاق. فتيله اش به اندازه پايين کشيده، اما آبش جوش، قورى و استکان و چيزهاى ديگر هم حاضر آماده. چايى درست کردن کارى نداشت همين که فتيله را بالا دادم، صداى غلغل و جوش بلند شد.

- گفتى کجا؟ سرى به فروغ بزنيم؟ مگر قرارى گذاشتى؟ يا ...

گاهى اين چنين قرارهاى پيشاپيش از طرف من قول داده، با اين و آن مى گذاشت جاهايى و با کسانى که لازم مى دانست. و مى دانست که من - گذشته از تنبليهاى خوشبختانه يا مصلحتى - گاهى به راستى تنبلم و دور از مسير جريانات، و مى ديد مثلا فلان جا را ديگر بايد رفت و شايد حتما نمى شود نرفت. و من حتى گاهى به شکر - مى پذيرفتم. مى رفتم. و لحن تکيه بر بايدها و شايدهاى او را مى شناختم.

- نه، ولى بايد بيايى، مى رويم عيادتش.

من که سر و صداى سماور را در آورده بودم، و مى خواستم چايى دم کنم، دل و دستم لرزيد.

- عيادتش؟ بسم الله. لابد باز هم تصادف. با آن ماشين راندنش که ديده اى حتما. انشاالله که خير است.

اما انگار دلم گواهى مى داد که خير نيست. از چايى دم کردن منصرف شدم. با آب جوش دو استکان کاکائو، داشتم درست مى کردم.

- نه چندان، خودت مى دانى که چطور ماشين مى راند. مى گفتند حالش تعريفى ندارد.

- مى گفتند؟ مگر تو خودت نديديش؟ نمى فهمم يعنى چى. تو معلوم هست چى مى خواهى بگويى؟

- بله. او ديگر کسى را نمى شناسد. نه مى بيند، نه مى تواند حرف بزند و نه بشنفد.

- عجب، عجب، پس خيلى تصادف شديد بوده، خوب، خوب.

- همين ديگر، مهدى، چطور بگويم؟

صداش مى لرزيد. بدجورى هم مى لرزيد. پتکش را که چند بار غما خشمگين بر در کوفته بود، او وقتى آمده بود توى خانه به دشوارى از من پنهان کرده بود، و از سنگينى سندان وار آن پتک بود - آويزان به دلش - که هنگام راه آمدن با من، مى لنگيد و گران بود. حالا يواش يواش با ضربه هاى آهسته بر سرم مى کوفت. مى خواست کم کم به درد عادت کنم. مى ترسيد اگر ضربه ى سنگين آخر را ناگهان بکوبد، از پا درآيم، شايد و مگر نه اين رسمى است ديرين که از مصيبت عزيزان براى بستگان و دلبستگان آهسته پرده بر مى دارند؟

- آخر کى تصادف کرد؟ کجا؟

- همين ديروز عصرى، نزديک هاى خانه اش. به سرش ضربه خورده، خيلى خطرناک.

- لابد يک آمريکايى... باز. مى دانى که چند وقت پيش هم يک آمريکايى با ماشين لندهورش زده بود به اتوموبيلى که فروغ و گلستان توش بودند و هر دوشان را شل و پل و خونين مالين کرده بود. البته فروغ زودتر از بيمارستان مرخص شد. افسر راهنمايى آمده بود. طبق معمول البته آمريکاييه را بى تقصير قلمداد کرده بود ... تو که نمى گويى، درست حرف نمى زنى، هيچ بعيد نيست، باز هم يک آمريکايى ...، اينطور که از حرفات معلوم مى شد با اين تصادف ديگر فروغ فرخزادى براى ما باقى نگذاشته باشد.



اينطور حس کرده بودم که بايد چنين اتفاقى- شوم، وحشتناک، يتيم کننده- افتاده باشد محمود به صراحت نگفته بود، اما من اينطور تقريبا حس کرده بودم. دلم مى لرزيد و از خشمى که بر زمين وزمان داشتم و نمى دانستم خطابم بايد با کى باشد، دست آخر التماس کنان گفتم:

- محمود جان، تو مثل اينکه امروز يک باکيت هست، بگو، خواهش مى کنم راستش را بگو، نترس، من دلم سالهاست مصيبت باران شده. راست بگو، تو نمى توانى ماهرانه دروغ بگويى.

- گفتم که حالش خيلى خطرناک است. شايد تا حالا خيلى بدتر هم شده باشد. مى گفتند ديگر اميدى نيست، يعنى شايد تا الآن ...

- الآن کجاست؟

- پزشکى قانونى.

- آخر آنجا که ... پس بگو کشته شده، محمود، واى محمود، جگرم محمود جان.

- بله بدبختانه. حيف، حيف، بيچاره شديم.

- بى فروغ شديم، تاريک شديم، فقير شديم و ديگر ...

ديگر نه به عيادت، که به تماشاى يک کشته مى رفتيم. و شايد يک شهيد. شهيد اين زندگى، اين عهد و اجتماعى که داريم. زندگى بد و آشفته، بى هنجار و حساب. عهدى پر شتابهاى شوم و حوادث وحشتناک و غم آجين. اجتماع بى سر و سامان و دردآلود آدمهاى نجيب در آن بريده، ناتمام مانده، قطعه قطعه شونده، و سراسيمه و پريشان و طعمه ى مرگهاى نه طبيعى و نه بهنگام.



و فروغ، دردا، دريغا فروغ، اين زن همه حالاتش عجيب و زندگيش به معصوميت غريب. اين زن همه حرکات روحيش مسحورانه ساحر و ساحرانه مسحور. اين زن به درستى مريم آسا، زاييده ى عيسايى چند و به راستى زاده و زادگانى معجزه وار و با تولدى ديگر. اين زن چند شعرش درست مثل چند لحظه ى سحر آميز، اين زن بوده و هست و خواهد بود، اين زن مردانه تر از هر چه مردان ...



* حريم سايه هاى سبز. مجموعه ى مقالات ٢ . مهدى اخوان ثالث (م. اميد). ص. ١٠٤ تا ١٠٨
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
حمید مصدق


art-big-42627.jpg


حمید مصدق در سال 1318 در شهرضا از شهرهای پیرامون اصفهان به دنیا آمد آموزشهای دبستانی و دبیرستانی را در شهرضا و اصفهان به پایان برد در سال 1338 به تهران آمد و رشته بازرگانی موسسه علوم اداری و بازرگانی را پایان رسانید از دانشکده حقوق تهران لیسانس خود را گرفت تا سال 1348 در موسسه تحقیقات اقتصادی به عنوان محقق کار میکرد
از سال 1350 به عضویت هیات علمی دانشگاه درآمد و از سال 1357 به کار وکالت روی آورد
در سال 1354 سفری به انگلستان داشت
در 1351 ازدواج کرد و دو فرزند به نامهای ترانه و غزل دارد


در رهگذار باد

بعد از تو در شبان تیره و تار من
دیگر چگونه ماه
آوازهای طرح جاری نورش را
تکرار می کند
بعد از تو من چگونه
این آتش نهفته به جان را
خاموش میکنم ؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو من چگونه فراموش میکنم ؟
من با امید مهر تو پیوسته زیستم
بعد از تو ؟
این مباد
که بعد از تو نیستم
بعد از تو آفتاب سیاه است
دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست
بعد از تو
درآسمان زندگیم مهر و ماه نیست
بعد از من آسمان آبی است
آبی مثل همیشه
آبی
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
رهگذر با من گفت

کودک خواهر من
نونهالی ست که من می بینم
می کشد قد چو یکی ساقه سبز گیاه
او چه داند کهچرا
باغ بی برگ و گیاه
از درختان تنومند تهی ست
او به من می گوید
چه کسی با تبر انداخته است
این درختان را بی رحمانه
او به من می گوید
باز در باغ درختان تنومند و قوی خواهد رست ؟
من باو می گویم
من نهالی بودم
که مرا محنت بی آبی در خود
افسرد
می توانی فردا
توتنومند درختی باشی
او نمی داند اما
ریشه را با تیشه
صحبت از الفت نیست
کودک خواهر من
نو نهالی ست که در حال برآورد شدن است
من باو می خواهم
سخت هشدار دهم می ترسم
هیبت تیشه اش افسرده کند
کودک خواهر من
غرق در بی خبری ست

آخرین تیر

دیو دیو ؟
آری دیو
این تن افراخته چون کوه بلند
به چه فن آورم او را در بند ؟
من و این ترکش و این تیر و کمان ؟
من و این بازی خرد
من و این دیو گران؟
اگر این تیر رها گشت ز کف
اگر این تیر نیاید به هدف ؟
من و نابودیم آسان آسان
آخرین تیر من از چله گذشت
ترکش من دگر از تیر تهی ست
دوی می اید دیو
دیگر ای بخت سیاهم
به تو امیدی نیست
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
از کتاب گيرم كه آب رفته به جوي آيد با آبروي رفته چه بايد كرد
وقتي كه بامدادان
مهر سپهر جلوه گري را
آغاز مي كند
وقتي كه مهر پلك گرانبار خواب را
با ناز
و كرشمه ز هم باز مي كند
آنگه ستاره سحري
در سپيده دم خاموش مي شود
آري
من آن ستاره ام كه فراموش گشته ام
و بي طلوع گرم تو در زندگانيم
خاموش گشته ام


بگذار تا ببارد باران
باران وهمناك
در ژرفي شب
اين شب بي پايان
بگذار تا ببارد باران
اينك نگاه كن
از پشت پلك پنجره
تكرار پر ترنم باران را
و گوش كن كه در شب
ديگر سكوت نيست
بشنو سرود ريزش باران را
كامشب به ياد تو مي آرد
گويي صداي سم سواران را
امشب صفاي گريه من
سيلاب ابرهاي بهاران است
اين گريه نيست
ريزش باران است
آواز مي دهم
آيا كسي مرا
از ساحل سپيده شبها صدا نزد ؟
از پشت پلك پنجره مي ديدم
شب را و قير گونه قبايش را
ديدم نسيم صبح
اين قير گونه گيسوي شب را
سپيد ميسازد
و اقتدار قله كهسار دوردست
در اهتزاز روشني آفتاب م يخندد
در دوردستها
باريده بود باراني
سنگين و سهمناك
و دست استغاثه من
سدي نبود سيل مهيبي را كه مي آمد
و آخرين ستون
از پايداري روحم را
تا انتهاي ظلمت شب
انتهاي شب مي برد
آري كس مرا
از ساحل سپيده شبها صدا نزد
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
شاه بیت

من ندانم که کیم
من فقط می دانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگیم

چشمه عشق

زان لحظه که دیده بر رخت وکردم
دل دادم و شعر عشق انشا کردم
نی نی غلطم کجا سرودم شعری
تو شعر سرودی و من امضا کردم
خوب یا بد تو مرا ساخته ای
تو مرا صیقلی کرده و پرداخته ای

غزلواره

این عشق ماندنی
این شعر بودنی
این لحظه های با تو نشستن
سرودنی ست
این لحظه های ناب
در لحظه های بی خودی و مستی
شعر بلند حافظ
تو شنودنی ست
این سر نه مست باده
این سر که مست مست دو چشم سیاه توست
اینک به خک پای تو می سایم
کاین سر به خک پای تو با شوق سودنی ست
تنها تو را ستودم
آنسان ستودمت که بدانند مردمان
محبوب من به سان خدایان ستودنی ست
من پکباز عاشقم از عاشقان تو
با مرگ آزمای
با مرگ اگر که شیوه تو آزمودنی ست
این تیره روزگار
در پرده غبار دلم را فروگرفت
تنها به خنده
یا به شکر خنده های تو
گرد و غبار از دل تنگم زدودنی ست
در روزگار هر که ندزدید مفت باخت
من نیز می ربایم
اما چه ؟
بوسه بوسه از آن لب ربودنی ست
تنها تویی که بود و نمودت یگانه بود
غیر از تو هر که بود هر آنچه نمود نیست
بگشای در به روی من و عهد عشق بند
کاین عهد بستنی این در گشودنی ست
این شعر خواندنی
این شعر ماندنی
این شور بودنی
این لحظه های پرشور
این لحظه های ناب
این لحظه های با تو نشستن
سرودنی ست
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
خودشکن
این مرد خودپرست
این دیو این رها شده از بند
مست مست
استاده روبه روی من و خیره در منست
گفتم به خویشتن
ایا توان رستنم از این نگاه هست ؟
مشتی زدم به سینه او
ناگهان دریغ
ایینه تمام قد رو به رو شکست

چند گویم من از جدایی ها

هان چه حاصل از آشنایی ها
گر پس از آن بود جدایی ها
من با تو چه مهربانی ها
تو و بامن چه بیوفایی ها
من و از عشق راز پوشیدن
تو و با عشوه خودنمایی ها
در دل سرد سنگ تو نگرفت
آتش این سخنسرایی ها
چشم شوخ تو طرفه تفسری ست
کارا به بی حیایی ها
مهر روی تو جلوه کرد و دمید
در شب تیره روشنایی ها
گفته بودم که دل به کس ندهم
تو ربودی به دلربایی ها
چون در ایینه روی خود نگری
می شوی گرم خودستایی ها
موی ما هر دو شد سپید وهنوز
تویی و عاشق آزمایی ها
شور عشقت شراب شیرین بود
ای خوشا شور آشنایی ها
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
محبوب من بیا
تا اشتیاق بانگ تو در جان خسته ام
شور و نشاط عشق برانگیزد
من غرق مستی ام
از تابش وجود تو در جام جان چنین
سرشار هستی ام
من بازتاب صولت زیبایی توام
ایینه شکوه دلارایی توام

به خویشتن بگذار
من و تلاطم دریا
تو و صلابت سنگ
من و شکوه تو
ای پرشکوه خشم آهنگ
من و سکوت و صبور ی؟
من و تحمل دوری ؟
مگر چه بود محبت
که سنگ سنگش را به سر زدم با شوق ؟
من از هجوم هجاهای عشق می ترسم
امید بی ثمری خانه در دلم کرده ست
به دشت و باغ و بیابان
به برگ بر گ درختان
و روح سبز گیاهان
گر از کمند تو دل رست
دوباره آورم ایمان
که عشق بیهوده ست
مرا به خود بگذار
مرابه خک سپار
کسی ؟
نه هیچ کسی را دگر نمی خواهم
خوشا صفای صبوحی
صدای نوشانوش
ز جمله می خواران
خوشا شرار شراب و ترنم باران
گلی برای کبوتر
گلی برای بهاران
گلی برای کسی که مرا به خود می خواند ز پشت نیزاران

نشد زیاد در مورد مصدق صحبت کنیم!
شعرهای زیبایی داره!
به هر ال من فقط چندتا از شعرهاشو گذاشتم!
مقالاتش رو برای بعد اگر عمری بود!
این تاپیک هم که یاری دهنده نداره من هم نمیرسم که اینجا زود به زود پست بزنم!
یه هر حال به نظر میرسه کم کم داره به اعماق تاریخ فرو میره!
 

Xing ying

Registered User
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2006
نوشته‌ها
461
لایک‌ها
9
محل سکونت
Valinor
live for what عزیز

براستی که خیلی زحمت کشیدید
مطالب خوب و جالبی ارائه دادید
از شما ممنونیم!
6242.gif

امیدوارم همین طور خستگی ناپذیر ادامه بدید;)
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
live for what عزیز

براستی که خیلی زحمت کشیدید
مطالب خوب و جالبی ارائه دادید
از شما ممنونیم!
6242.gif

امیدوارم همین طور خستگی ناپذیر ادامه بدید;)

مرسی Xing ying عزیز
شما لطف دارید!
راستی یکم سخته تلفظ نام کاربری شما
ژینگ ینگ فکر کنم درست باشه!
برام جالب بود که شما با این علاقتون به ادبیات چرا چنین آی دی دارید؟!
البته یکم توجه به ای دی خودم شاید جواب این سوال باشه!
23.gif
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
رهی معیری
21bln2h.jpg

رهي معيري، متخلص به «رهي» فرزند محمدحسن خان مويد خلوت در دهم اردبيهشت ما ۱۲۸۸ هجري شمسي در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمدحسن خان چندگاهي قبل از تولد رهي رخت به سراي ديگر کشيده بود.
تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در تهران به پايان برد، آنگاه به استخدام دولت درآمد و در مشاغلي چند انجام وظيفه کرد و از سال ۱۳۲۲ رياست کل انتشارات و تبليغات وزارت پيشه و هنر منصوب گرديد.
رهي از اوان کودکي به شعر و موسيقي و نقاشي علاقه و دلبستگي فراوان داشت و در اين هنر بهره اي به سزا يافت. هفده سال بيش نداشت که اولين رباعي خود را سرود:
کاش امشبم آن شمع طرب مي آمد وين روز مفارقت به شب مي آمد
آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست اي کاش که جانِ ما به لب مي آمد
در آغاز شاعري، در انجمن ادبي حکيم نظامي که به رياست مرحوم وحيد دستگردي تشکيل مي شد شرکت جست و از اعضاي مؤثر و فعال آن بود و نيز در انجمن ادبي فرهنگستان از اعضاي مؤسس و برجسته آن به شما مي رفت. وي همچنين در انجمن موسيقي ايران عضويت داشت. اشعارش در بيشتر روزنامه ها و مجلات ادبي نشر يافت و آثار سياسي، فکاهي و انتقادي او با نام هاي مستعار «شاه پريون»، «زاغچه»، «حقگو»، «گوشه گير» در روزنامه «باباشمل» و مجله «تهران مصور» چاپ مي شد.
رهي علاوه بر شاعري، در ساختن تصنيف نيز مهارت کامل داشت. ترانه هاي: خزان عشق، نواي ني، به کنارم بنشينَ، آتشين لاه، کاروان و ديگر ترانه هاي او مشهور و زبانزد خاص و عام گرديد و هنوز هم خاطره آن آهنگها و ترانه هاي شورانگيز و طرب افزا در يادها مانده است.
رهي در سال هاي آخر عمر در برنامه گل هاي رنگارنگ راديو، در انتخاب شعر با داوود پيرنيا همکاري داشت و پس از او نيز تا پايان زندگي آن برنامه را سرپرستي ميکرد.
رهي در طول حيات خود سفرهايي به خارج از ايران داشت که از جمله است: سفر به ترکيه در سال ۱۳۳۶، سفر به اتحاد جماهير شوروي در سال ۱۳۳۷ براي شرکت در جشن انقلاب کبير، سفر به ايتاليا و فرانسه در سال ۱۳۳۸ و دو بار سفر به افغانستان، يک بار در سال ۱۳۴۱ براي شرکت در مراسم يادبود نهصدمين سال در گذشت خواجه عبدالله انصاري و ديگر در سال ۱۳۴۵، عزيميت به انگلستان در سال ۱۳۴۶ براي عمل جراحي، آخرين سفر نعيري بود.
رهي معيري که تا آخر عمر مجرد زيست، در چهارم آبان سال ۱۳۴۷ پس از رنجي طولاني و جانکاه از بيماري سرطان بدرود زندگاني گفت و در مقبره طهيرالاسلام شميران مدفون گرديد.
رهي بدون ترديد يکي از چند چهره ممتاز غزلسراي معاصر است. سخن او تحت تاثير شاعراني چون سعدي، حافظ، مولوي، صائب و گاه مسعودسعد و نظامي است. اما دلبستگي و توجه بيشتر او به زبان سعدي است. اين عشق و شيفتگي به سعدي، سخنش را از رنگ و بوي سيوه استاد برخوردار کرده است به گونه اي که همان سادگي و رواني و طراوت غزلها سعدي را از بيشتر غزلهاي او ميتوان دريافت.
اگر بخواهيم با موازين کهن - که چندان اعتباري هم ندارد- سبک شعر رهي را تعيين کنيم، بايد او را در مرزي ميان شيوه اصفهاني و عراقي قرار دهيم، زير بسياري از خصوصيات هريک از اين دو سبک را در شعر او ميبينيم، بي آنکه بتوانيم او را به طور مسلم منتسب به يکي از اين دو شيوه بشماريم.
گاه گاه، تخيلات دقيق و انديشه هاي لطيف او شعر صائب و کليم و حزين و ديگر شاعران شيوه اصفهاني را به ياد ما مي آورد و در هما لحظه زبان شسته و يکدست او از شاعري به شيوه عراقي سخن ميگويد.
رنگ عاشقانه غزل رهي، با اين زبان شيته و مضامين لطيف تقريبا عامل اصلي اهميت کار اوست، زيرا جمع ميان سه عنصر اصلي شعر - آن هم غزل- از کارهاي دشوار است.

ياد ايامي
ياد ايامي که در گلشن فغاني داشتم **** در ميان لاله و گل آشياني داشتم
گرد آن شمع طرب مي سوختم پروانه وار **** پاي آن سرو روان اشک رواني داشتم
آتشم بر جان ولي از شکوه لب خاموش بود **** عشق را از اشک حسرت ترجماني داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهي **** چون غبار از شکر سر بر آستاني داشتم
در خزان با سرو و نسرينم بهاري تازه بود **** در زمين با ماه و پروين آسماني داشتم
درد بي عشق زجانم برده طاقت ورنه من **** داشتم آرام تا آرام جاني داشتم
بلبل طبعم «رهي» باشد زتنهايي خموش **** نغمه ها بودي مرا تا هم زباني داشتم
 

Xing ying

Registered User
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2006
نوشته‌ها
461
لایک‌ها
9
محل سکونت
Valinor
مرسی Xing ying عزیز
شما لطف دارید!
راستی یکم سخته تلفظ نام کاربری شما
ژینگ ینگ فکر کنم درست باشه!
برام جالب بود که شما با این علاقتون به ادبیات چرا چنین آی دی دارید؟!
البته یکم توجه به ای دی خودم شاید جواب این سوال باشه!
23.gif

راستش اسم من یه اسم چینیه!
تلفظ اصلیشم : شنگ ین هست!
اما خود اسم : می تونین شنگو صدام کنید!
و این که این ایدی از کجا اومده از : اینجا!
اما ایدی شما خیلی هم زیبا و پر مفهومه!
من احساس میکنم شما تو ایدیتون سوالی مطرح کردید که توی اواتورتون جواب دادید.

به هر حال نوشته های شما در بخش ادبیات واقعا زیبا هستند و نشان دهنده عمق اطلاعات شما.

موفق باشید:happy:
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
راستش اسم من یه اسم چینیه!
تلفظ اصلیشم : شنگ ین هست!
اما خود اسم : می تونین شنگو صدام کنید!
فکر کنم منظورت ID اینجات باشه!
نه اسم واقعیتون یکم تعجب کردم این مطلب رو خوندم!!!!
اما ایدی شما خیلی هم زیبا و پر مفهومه!
من احساس میکنم شما تو ایدیتون سوالی مطرح کردید که توی اواتورتون جواب دادید.
یاده یک مصاحبه از کارگردان محبوبم ابراهیم حاتمی کیا افتادم
تویه اون مصاحبه منتقد شروع کرد کلی در مورد فیلمهای آقای حاتمی کیا صحبت کرد!
آخرش هم از حاتمی کیا پرسید خوب شما هم یه چیزی بگو!
آقای حاتمی کیا هم گفت من اصلآ به اینایی که تو میگی فکر نکرده بودم!
البته قضیه من فرق میکنه!
من فکر نمیکردم کسی متوجه این موضوعی که شما بگین بشه!
حتی اگر تو این فرم یکی مثل شما به این موضوع دقت کرده باشه برای خیلی با ارزشه!
متشکرم از وقتیکه برای تحلیل ID و آواتور من گذاشتید!

به هر حال نوشته های شما در بخش ادبیات واقعا زیبا هستند و نشان دهنده عمق اطلاعات شما.

موفق باشید:
نظر لطف شماس مرسی!

پی نوشت: یکی از پستهای شما تویه یه تاپیک دیگه باعث شد به فکر ایجاد تاپیکی بیفتم که احتمالآ همین آخر هفته ایجادش میکنم!
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
24 آبان ما ه سال 1347 مصادف است با درگذشت شاعر و ترانه سرای ایرانی "محمد حسن رهي معيري " متخلص به «رهي » که در تهران از دنيا رفت . این غزلسرای ایرانی 10 ارديبهشت ماه سال 1288 هجري شمسي در تهران متولد و پس از مرگ نیز در مقبره" ظهير الدوله" شهر تهران در کنار بزرگانی چون فروغ فرخزاد، ایرج میرزا، ملک الشعرای بهار و بسیاری دیگر به خاک سپرده شد.
در نوجواني روی به دنيای شعر آورد و هفده سال بيش نداشت که اولين رباعي خود چنین سرود :


کاش امشبم آن شمع طرب مي آمد

وين روز مفارقت به شب مي آمد

آن لب که چو جان ماست ، دور از لب ماست

اي کاش که جان ما به لب مي آمد !


در نقاشي و موسيقي نيز دستي داشت ؛ اما آنچه باعث نامدار شدن او شد شعرها یش مخصوصا" غزل بود. از سال 1321 تا سال 1326 با مجله "تهران مصور" و روزنامه ی "بابا شمل" همکاري داشت و طنز هاي انتقادي و سياسي و اجتماعي او با نام هاي مستعار " شاپريون "،" زاغچه "، و گاه "حقگو " و " گوشه گير" در آنها چاپ مي شد. . « رهاورد رهي ، ص 9 و 10».

رهي را بايد شاعري غزل سرا دانست،اگرچه در ديگر قالبهاي شعري نيز هنر خويش را آزمايش کرده است . او در شعر با استفاده از شيوه قدما و تاثير پذيري از شاعراني چون" سعدي "، "مولانا" و مي توان گفت" صائب " غزلي را مي سرايد که متعلق به خود اوست .

اگر چه غزلهای خوبی می سراید اما تنها در غزل خلاصه نمي شود. او در حالي که شاعري تواناست ترانه سرايي زبر دست نيز بشمار می رود. رهي ترانه سرايي جدي با شيوه اي قابل قبول است ، به طوري که ترانه ها و اشعار او را چهره هاي نامدار آهنگ گذاري و خواننده گاني نام آشنا خوانده اند، که از آن جمله مي توان به : علي تجويدي، حبيب الله بديعي، مرتضي محجوبي، موسي معروفي، روح الله خالقي و محمد رضا شجريان اشاره کرد . ترانه هايي مانند : شد خزان گلشن آشنايي- نواي ني - من از روز ازل ديوانه بودم نيز ازجمله ترانه هاي شناخته شده رهي هستند.


با یادش دو غزل از وی را مرور می کنیم
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
آزاده

بر خاطر آزاده غباري ز كسم نيست

سرو چمنم شكوه اي از خار و خسم نيست

از كوي تو بي ناله و فرياد گذشتم

چون قافله عمر نواي جرسم نيست

افسرده ترم از نفس باد خزاني

كآن تو گل خندان نفسي هم نفسم نيست

صبا ز پيش آيد و گرگ اجل از پي

آن صيد ضعيفم كه ره پيش و پسم نيست

بي خاصلي و خواري من بين كه در اين باغ

چون خار به دامان گلي دسترسم نيست

از تنگدلي پاس دل تنگ ندارم

چندان كشم اندوه كه اندوه كسم نيست

امشب رهي از ميكده بيرون ننهم پاي

آزرده دردم دو سه پيمانه بسم نيست
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
گريه ي بي اختيار

تو را خبر ز دل بي قرار بايد و نيست

غم تو هست ولي غمگسار بايد و نيست

اسير گريه ي بي اختيار خويشتنم

فغان كه در كف من اختيار بايد و نيست

چو شام غم دلم اندوهگين نبايد و هست

چو صبحدم نفسم بي غبار بايد و نيست

مرا ز باده نوشين نمي گشايد دل

كه م ي بگرمي آغوش يار بايد و نيست

درون آتش از آنم كه آتشين گل من

مرا چو پاره ي دل در كنار بايد و نيست

بسرد مهري باد خزان نبايد و هست

به فيض بخشي ابر بهار بايد و نيست

چگونه لاف محبت زني ؟ كه از غم عشق

ترا چو لاله دلي داغدار بايد و نيست

كجا به صحبت پاكان رسي ؟ كه ديده تو

بسان شبنم گل اشكبار بايد و نيست

رهي بشام جدايي چه طاقتي است مرا ؟

كه روز وصل دلم را قرار بايد و نيست
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
خانه* پروين اعتصامی در تبريز رو به ويرانی است. هيچ فرد و يا سازمان دولتی و حكومتی متولی خريد اين خانه و تبديل آن به موزه پروين اعتصامی نمی شود. سازمان ميراث فرهنگی می گويد بودجه خريد اين خانه را نداريم شهرداری و نه شورای شهر تبريز نيز از زير اين بار شانه خالی می كند. يگانه راه حل باقی مانده مراجعه مستقيم به مردم و جمع آوری كمك مالی و خريد اين خانه است كه زمزمه آن آغاز شده اما مقامات با هر حركتی كه بوی همياری ملی را بدهد مخالف اند. خانه در حال ويرانی است. حتی برای فرو نريختن آن نيز دستی به همت از بغل بيرون نمی آيد. به شورای شهر پيشنهاد شده كه خانه را خريده و تبديل به “خانه فرهنگی” كند و پول خريد را از درآمد خانه بردارد. اما جوابی نمی دهند
 
بالا