• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

Jini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2007
نوشته‌ها
226
لایک‌ها
0
وقتي از قتل قناري گفتي

دل پر ريخته ام وحشت كرد .

وقتي آواز درختان تبر خورده باغ

در فضا مي پيچد

از تو مي پرسيدم :

- (( به كجا بايد رفت ؟



غمم از وحشت پوسيدن نيست

غم من غربت تنهائي هاست

برگ بيد است كه با زمزمه جاري باد

تن به وارستن از ورطه هستي مي داد



يك نفر دارد فرياد زنان مي گويد

- (( در قفس طوطي مرد

(( و زبان سرخش

(( سر سبزش را بر باد سپرد



من كه روزي فريادم بي تشويش

مي توانست جهاني را آتش بزند

در شب گيسوي تو

گم شد از وحشت خويش
 

ایرانی آزاد

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2006
نوشته‌ها
990
لایک‌ها
5
حمید مصدق
**********

گلي جان سفره دل را

برايت پهن خواهم كرد

گلي جان وحشت از سنگ است و سنگ انداز

و گرنه من برايت شعرهاي ناب خواهم خواند



در اينجا وقت گل گفتن

زمان گل شنفتن نيست

نهان در آستين همسخن ماري

درون هر سخن خاري ست



گلي جان در شگفتم از تو و اين پاكي روشن

شگفتي نيست ؟

كه نيلوفر چنين شاداب در مرداب مي رويد ؟



از اينجا تا مصيبت راه دوري نيست

از اينجا تا مصيبت سنگ سنگش

- قصه تلخ جدائي ها

سر هر رهگذرش مرگ عشق و آشنايي هاست

از اينجا تا حديث مهرباني راه دشواري ست

بيابان تا بيابانش پر از درد است

***

مرا سنگ صبوري نيست

گلي جان با توام

سنگ صبورم باش!

شبم را روشنائي بخش

گلي، درياي نورم باش !

***
 

ایرانی آزاد

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2006
نوشته‌ها
990
لایک‌ها
5
معینی کرمانشاهی
----------------
به پندار تو:

جهانم زيباست!

جامه ام ديباست!

ديده ام بيناست!

زيانم گوياست!

قفسم طلاست!

به اين ارزد كه دلم تنهاست؟

***
 

ایرانی آزاد

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2006
نوشته‌ها
990
لایک‌ها
5
اخوان
----------
لحظه ديدار نزديك است .

باز من ديوانه ام، مستم .

باز مي لرزد، دلم، دستم .

باز گويي در جهان ديگري هستم .

هاي ! نخراشي به غفلت گونه ام را، تيغ !

هاي ! نپريشي صفاي زلفم را، دست!

آبرويم را نريزي، دل !

- اي نخورده مست -

لحظه ديدار نزديك است .
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
نغمه عشق
تو که از این غم دل آگه و گه بی خبری
به در خانه سبزت تو مرا می نگری
تو در این مستی رمز نگهت خوابم کن
چه بسا می کشم از هجر رخت دربدری
نفست حس تنم غنچه بستان دلم
تو در این وادی دل با دل من همسفری
لب تو لعل شکر قصر تنت محضر عشق
ندهد چون تو دگر میکده شادان پسری
نغمه عشق سرایم به تمنای دلت
که تو از مرز دلم بی غم دنیا گذری
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
سهم تو ، سهم من
سهم تو
شوق دلم
مستی من
از نفس باور عشق
در نوازشگری خاطره ات
سهم من
آمدن حس نیاز
این اسارتگر بستان وجود
در پی جستن تصویر نهان
از گهر هم نفسی
سهم تو
حس تلاطم
غزل موج غرور
سفر ابر ملالت زده
در زمزمه بارش چشم
سهم من
رخوت هم فاز شدن
با تپش اینه ات
شعله لحظه دلباختنت
از نگه قاتل من
سهم تو
بو سه بر این
مخمل گیسوی بلند
رخ ز مستی زده
تا پیچ و گذار کمرم
سهم من
لمس نگاهت
گذر پیچک عشق
دور این قامت من
در پی تسخیر دلم
سهم تو
شعر تب غرق شدن
آمدن فصل نیاز
مردن از سوختن و
زنده شدن در شب راز
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
گوهر سکوت
اگر این گوهر سکوت نباشد
شعر هم می میرد
اگر این تشنگی جان من از عشق نباشد
شعر هم نکام است
چون سرآغاز من از لطف شب احساس است
چونکه شعرم غزل پرواز است
چون دلم هم قدم باران است
مگر این چشمه که در من به سخن می جوشد
همنفس فردا نیست؟
پس چرا واژه من در غم تکرار بماند؟
شعر من مرثیه از جور خزان
بر تن این باغ بخواند؟
اگر این گوهر سکوت نباشد
اشک من همنفس شعرم نیست
شعر من چشمه جوشانم نیست
باید این قصه بماند که در آن
شعر من از عشق بگوید
دل من همدم این دیده بگرید
نفسم با گوهر شعر هم آواز شود
تو مرا ای غزل واژه به فردا بسپار
تو مرا ای رخ ایینه سخنها بنویس
تو مرا زمزمه فردا کن
تو مرا سهم اقاقیها کن
تا من ازشعر بگویم
شعر هم از غم من
تا من از عشق بگویم
عشق هم از دل من
که سحر بال گشاید
غم فردا برود
گل احساس بروید
شعر تا عشق به کام است بماند
قلبها راهی فردا باشد
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
معما
من یعنی
من پس این
من سربه زیر عشق
یا هرچه تو می خواهی

من در پی حل این معما
من عاشق و درگیر سرنوشت
من با نگاه ساخته درشعر بی کران
یا هرچه تو می گویی

من تو
من با تو
من بی تو
یا هرچه تو تعبیر می کنی

من بی خود این من
من با خود این خودها
من اصلا یک خود بی خود
یا هر سه سطر مضرب ٤ این معما

من یعنی
من پس نگاه منعکس از دو سطر قبلی
“یا جمع این همه سطر با ”یا
یا جمع این همه سطر بایا
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
عشق را ...
عشق را
می گویم
باید این حادثه را
از نگه سبز تو
آغاز نمود
عشق را
باید
از زمزمه
بارش چشمان تو
با واژه احساس
سرود
و در این
قدرت دریایی تو
کشتی توفان زده را
در دل امواج
سپرد
به تب حادثه غرق شدن
مردن و آغاز شدن
به هم آوایی قلب دو پرنده
به سبکبالی اوج
دل سپردن
به شب هم نفسی
راغب پرواز شدن
آری
عشق را
باید ابراز نمود
عشق را
باید گفت
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
پاندول ساعت دیگر حرکت نمی کرد.
ایستاده بود و خاموش،
صدای تیک تاکش دیگر به گوش نمی رسید.
جلو رفتم و پرسیدم،
خروسک من!
دیگر نمی خوانی؟
خسته شده ای؟
جواب داد:
آری خسته شدم،
بس که داد زدم و گفتم لحظه ها را دریاب،
زمان را از مرگ نجات بده.
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست



من از تو دل نمی برم اگرچه از تو دلخورم
اگرچه گفته ای تو را به خاطرات بسپرم
هنوز هم خیال کن کنار تو نشسته ام
منی که در جوانیم به خاطرت شکسته ام
تو در سراب آینه شبانه خنده می کنی
منه شکست داده را خودت برنده میکنی
رفیق روزهای خوب ، رفیق خوب روزها
همیشه ماندگار من همیشه تا هنوزها

صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختی
به لحظه ای که عشق را بدون من شناختی
 

Luxor

Registered User
تاریخ عضویت
6 آپریل 2007
نوشته‌ها
682
لایک‌ها
22
سن
41
محل سکونت
real WORLD :}
درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد.............نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
چو مهمان خراباتی بعزت باش با رندان................که درد سرکشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما...........بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد
عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکمت .............خدارا دردل اندازش که بر مجنون گذار آرد
بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال........چو نسرین صد گل آرد بارو چو بلبل هزار آرد
خدارا چون با دل ریشم قراری بست با زلفت..........بفرما لعل نوشین را که زودش با قرار آرد

دراین باغ ار خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ..........نشیند بر لب جوئی و سردی بر کنار آرد
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

خاطره ها


در گذر گاه زمان
خیمه شب بازی ما
با همه تلخی و شیرینی خود
می گذرد
عشق ها می میرند
رنگ ها ¸رنگ دگر می گیرند
و فقط خاطره ی خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا می مانند.
در گذر گاه زمان
دوستی فصل قشنگی است
که پر از قدرت عشق من و توست
عشق را معنا خود می داند
که فقط واژه آن بر دل ما می ماند
و چه زود این عشق ها می میرند
حرف ها بوی محبت ز میان می گیرند
و فقط خاطره ی خاطره هاست
که میان من وتو می مانند.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
تقدیم به همه ی کسانی که در پی یافتن قاصدک دل خویش اند...


همیشه قاصدک ها به حیاط بی باغچه مان می آمدند.اما این بار بیشتر از همیشه انتظار آمدنشان را داشتم.از باد خواهش کردم رو به خانه ی ما بوزد تا من پیغامم را به قاصدک ها بدهم برای او ببرند.
چشم هایم را بستم و قاصدک ها را روانه کردم.چشم هایم را باز کردم ¸قاصد ک ها روی زمین بودند و من سر گردان در آسمان!!!
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
تقدیم به همه ی کسانی که در پی یافتن قاصدک دل خویش اند...


همیشه قاصدک ها به حیاط بی باغچه مان می آمدند.اما این بار بیشتر از همیشه انتظار آمدنشان را داشتم.از باد خواهش کردم رو به خانه ی ما بوزد تا من پیغامم را به قاصدک ها بدهم برای او ببرند.
چشم هایم را بستم و قاصدک ها را روانه کردم.چشم هایم را باز کردم ¸قاصد ک ها روی زمین بودند و من سر گردان در آسمان!!!


فصل قاصدکها پاییزه
ولی چه خوبه که بعضیها میتونن قاصدک دلشون رو تو فصلی غیر از پاییز
پیدا کنن
منتظر قاصدکها نمونیم بهتره
چون که میخواهیم خودمون پیداشون کنیم
و چه بهتر این که آدما خودشون قاصدک بشن
و بتونن پیغام دلشون رو به قاصدک برسونن...
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
برای تو....

برای تو از آسمان ها و ستاره ها حرف می زنم تا شب هایت چون روز شود.تو می توانی بهترین ترانه هایت را برای زندگی بخوانی و به رود خانه ها بگویی همچنان جاری باشند...
 

آرشیتکت

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
10 می 2006
نوشته‌ها
1,066
لایک‌ها
9
سن
42
محل سکونت
In the Wind
تقدیم به همه ی کسانی که در پی یافتن قاصدک دل خویش اند...


همیشه قاصدک ها به حیاط بی باغچه مان می آمدند.اما این بار بیشتر از همیشه انتظار آمدنشان را داشتم.از باد خواهش کردم رو به خانه ی ما بوزد تا من پیغامم را به قاصدک ها بدهم برای او ببرند.
چشم هایم را بستم و قاصدک ها را روانه کردم.چشم هایم را باز کردم ¸قاصد ک ها روی زمین بودند و من سر گردان در آسمان!!!

راستی میدانی راه قاصدک کجاست؟
شاه راه عاشقی از آنه قاصدکهاست

تمنای وصال با قاصدکها جانم رو گرفت
نفسم حبس شد

مرا همین بس که شاهد پرواز عاشقانه قاصدک ها باشم
شاید وقتی چشمانم می پیماید راه سفرشان را
با دلشان نظری سوی من کنند.
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
خانه را در هر طرف گلهاي رنگين كاشتي

ناز دستت نازنين من ،چه شيرين كاشتي



دست بردي بي گمان از گلشن آراي بهشت

از چنان گلها كه با دست نگارين كاشتي



آسماني آفريدي از چمن ها وندران

گه نشاندي آفتاب و گاه پروين كاشتي



سوري از رويت نشاني سنبل از گيسوي تو

راستي را كاشتي هر گل به آيين كاشتي



خيزد از هرخار هم كز خاك رويد بوي مشك

در زمين گويي بافسون نافه چين كاشتي



داده باشي هر گلي تا مجال جلوه اي

لاله و لادن جدا از ناز و نسرين كاشتي



نيست كمتر آفت گلچين زبيداد خزان

لاجرم گل را بدور از دست گلچين كاشتي



يك نظر هم صنع حق را سير كن در آينه

تا نپنداري كه گلها بهتر ازين كاشتي



من گلي بيرنگ آوردم به گلزار سخن

گر تو در كاشانه ات گلهاي رنگين كاشتي



هر چه ميكاري ترا بهزاد مي آيد نصيب

آفرينت كي شود حاصل چو نفرين كاشتي
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
تهمت تابوت




زمين از ظلم انسان زخمي و مبهوت مي ماند
زمان تا اطلاع ثانوي مسکوت مي ماند

قطار روح هم از ريل خارج ميشود بي تو
اسير شيبِ تند عالم ناسوت مي ماند

بشر از مرزهاي لامکان رد مي شود، اما
دلش در عصر سنگ و آتش و ماموت مي ماند

و اين تنها دليل زندگي (توي پرانتز عشق)
کماکان در هجوم خنجر و باروت مي ماند

زمين از تشنگي مي ميرد و چون کرم ابريشم
جهان در حسرت يک تکدرخت توت مي ماند

بدون نغمه داوديت اين چند روز عمر
به زخم چرکي پيشاني جالوت مي ماند

و شيطان استکان روح را سر مي کشد يکجا
و بر ته مانده تن تهمتِ تابوت مي ماند

خودت آقا قضاوت کن ببين بي التفات تو
غزل در بند مشتي بيت نامربوط مي ماند.



 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
نمی دانم ...

آمدنت را خواب دیدم یا رفتنت را ؟

به گمانم هر دو !

چه شیرین بود آمدنت ،

مثل رویاهای کودکانه ، با تبسمی آسمانی همراه

کوتاه ...

کوتاه ...

کوتاه ...

و چه تلخ و آشفته بود رفتنت ،

مثل آمدنت بی خبر ، ناگهان

ولی همچون کابوس ، پریشان ، بی پایان

کلید بیداری از این کابوس به دست های سرد مرگ سپرده شده

چقدر مشتاق بیداریم

و چقدر به آسمان نزدیک !!!
 
بالا