جای بدی ایستاده ام
بوته ها ی خار تا قلبم رسیده و بالا تر ...
بر این لبه نوبت گرفته باد
و دستم هنوز شاخه ای ندارد برای گلابی
با اینهمه ابر کشته وخانه هایی که تا کرده ام
زخم پیشانی سمتی ندارد
تنهایی ورم می کند
عین زنی چا ق که جنگل ها را می زاید
تا آسمان در برگهای او بخوابد ا
از اینهمه دوری
صدای راه نمی آید
تا برگهایی که پوشیده ام
شعر چشم ها ی تو را دارد
و دهان کودکی در خواب
وقتی اشک ها را دزدیده بود
جای بدی ایستاده ام
و دوستت دارم هی شکلی می شود برای باریدن
بوته ها ی خار تا قلبم رسیده و بالا تر ...
بر این لبه نوبت گرفته باد
و دستم هنوز شاخه ای ندارد برای گلابی
با اینهمه ابر کشته وخانه هایی که تا کرده ام
زخم پیشانی سمتی ندارد
تنهایی ورم می کند
عین زنی چا ق که جنگل ها را می زاید
تا آسمان در برگهای او بخوابد ا
از اینهمه دوری
صدای راه نمی آید
تا برگهایی که پوشیده ام
شعر چشم ها ی تو را دارد
و دهان کودکی در خواب
وقتی اشک ها را دزدیده بود
جای بدی ایستاده ام
و دوستت دارم هی شکلی می شود برای باریدن