• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
پرواز پرندگان
در آبی آسمان هر کجا
چشمانم را
کودکانه به دنبال می کشد
و روحم را
در خواهش گنگ پریدن
خوابهای شبانه ام را
تفسیر می کند
کسی چه می داند
شاید دستهایم
تقدیر بالهای پرواز است
که هنوز چیزی از اوج
به خاطر دارد
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
در پایان
همه با هم برابرند
مو رنگ دیگری نمی شناسد
به جز سپیدی
گرچه سیاه بود
یا سرخ و بور
پایان که نه
همیشه دری باز می شود
حالا به هر کجا
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
تقدیم به عشق آریایی خودم.....


چشمانت را
پر از بهانه ی زیستن خواهم کرد
با شکوفه های تک درخت خانه ام
در هر بهار
و برایت خواهم گفت
که یقین
راه درازی است
و گاه
به کوتاهی یک آه
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
مرگ نزدیک است
خویش هر خویشتن است
رویای پروازی شبانه
مرحله ای از سفر است
دانه
طی راهش
گل می شود
هر بودنی
در مسیر خود
دگرگون می شود
کرم ابریشم
پروانه صفت درک جهان خواهد کرد
پروازی تا ته بودن خود خواهد کرد
عشق و شوری از مرگ می شکفد
چون شراره های آتش از باد
آنجا که می تپد دل عاشق
در خوف از دست دادن یار
مرگ ضرورتی است
که باید آن را فهمید
راهی است
که باید آن را رفت
صبور بودن بر درد فراق
باور عاشقانه است
بر گردش گردونه
که در پس هر پرده ای
نشسته است صد پرده
یاد کنیم از یاری
در دیاری که دور نیست
فاصله چندان نیست
دوست سفر کرده
در جاییست که یانجا نیست
رنگ خاطره ها از یاد نخواهد رفت
که هیچ یادی از یاد نخواهد رفت
هم در ذهن زمین ثبت است
هم در یاد زمان
سرمای اولین برف اولین زمستان
با غم از مرگ حرف نباید زد
که حرف آخر را مرگ نخواهد زد
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
وقتی
دی و بهمن
به پایان می رسد
و اسفند
به نیمه
آغاز می شود
خواب هر ساله ای
که لانه های زیر برف
در انتظار بازگشت چلچله ها می بینند
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
خوشه های خاطره
معلق
بر دیوار عمر
مرا
به کوچه های کودکی می خوانند
تا از ردیف اقاقی ها
عبوری دوباره کنم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
آنجا که
زنگهای خوشبختی
خاموش می شود
در واژگونی بخت
بر آنم
تا به رقص برخیزم
بر ویرانه های خیال
و کودکانه
گوش
به زنگوله ی فرداها بسپارم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
دستت سایبان چشمم شد
در این کویر سوزان
زمانیکه چشمهایم
عاشقانه ترکهای زمین را می نگرد
و با این نظم
که تکرار پیوستگی است
یگانه می شود
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
نقش ماه
که پیچ و تاب می خورد
بر پهنه ی دریا
چرخه ی سیال خیال را
به نسیم می سپارم
و ترانه ی خزه آلودم را
با ته نشین یادی
برای خواب مرغان دریایی
زمزمه می کنم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
به مارای خود پرتاب شدن
احساس مقدسی است
که روح می نشیند
پای پنجره ی خلقت
و عاشقانه می نگرد
بارش باران را
بر ریشه ی درخت
تا در اجبار سبز حیات
بر تنه اش
قارچها
بی ریشه برویند
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
چه کسی او؟
زنی است در دوردست های دور
زنی شبیه مادرم
زنی با لباس سیاه
که بر رویشان
شکوفه های سفید کوچک نشسته است
رفتم و وارت دیدم چل ورات
چل وار کهنت وبردس بهارت
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
و این بار زنی بهیاد سالهای دور
سالهی گمم
سالهایی که در کدورت گذشت
پیر و فراموش گشته اند
می نالد کودکی اش را
دیروز را
دیروز در غبار را
او کوچک بود و شاد
با پیراهنی به رنگ گلهای وحشی
سبز و سرخ
و همراه او مادرش
زنی با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید کوچک نشسته
بود
زیر همین بلوط پیر
باد زورش به پر عقاب نمی رسید
یاد می آورد افسانه های مادرش را
مادر
این همه درخت از کجا آمده اند ؟
هر درخت این کوهسار
حکایتی است دخترم
پس راست می گفت مادرم
زنان تاوه در جنگل می میرند
در لحظه های کوه
و سالهای بعد
دختران تاوه با لباس های سیاه که بر رویشان شکوفه های سفید نشسته
است آنها را در آوازهاشان می خوانند
هر دختری مادرش را
رفتم و وارت دیدم چل وارت
چل وار کهنت وبردس نهارت
خرابی اجاق ها را دیدم در خرابی خانه ها
و دیدم سنگ های دست چین تو را
در خرابی کهنه تری
پشت دیوار لحظه ها همیشه کسی می نالد
و این بار دختری به یاد مادرش
 

Jini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2007
نوشته‌ها
226
لایک‌ها
0
آسمان آبي تر،

آب، آبي تر.

من در ايوانم، رعنا سر حوض.

***

رخت مي شويد رعنا.

برگ ها مي ريزد.

مادرم صبحي مي گفت:موسم دلگيري است.

من به او گفتم: زندگاني سيبي است، گاز بايد زد با پوست

زن همسايه در پنجره اس، تور مي بافد، مي خواند.

من « ودا » مي خوانم، گاهي نيز

طرح مي ريزم سنگي، مرغي، ابري.

***

آفتابي يكدست.

سارها آمده اند.

تازه لادن ها پيدا شده اند.

من اناري را، مي كنم دانه، به دل مي گويم:

خوب بود اين مردم، دانه هاي دلشان پيدا بود

مي پرد در چشمم آب انار: اشك مي ريزم

مادرم مي خندد.

رعنا هم.
 

Jini

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2007
نوشته‌ها
226
لایک‌ها
0
اگه بمیری این روزا
همون که خیلی عزیزه
خیلی دوست داشته باشه
یکی دو روز اشک میریزه

اون که دیگه عاشقته
یه هفته مشکی می پوشه
بعدم تو رو یادش میره
با یکی دیگه می جوشه

اگه بمیری این روزا
کک کسی نمیگزه
کسی واسه مراسمت
حلوای مفت نمی پزه

کسی به پات نمی شینه
کسی به پات نمی مونه
بعد دو سال هیشکی واست
فاتحه هم نمی خونه

اون وقتا تا یکی می مرد
از گریه بود صورتا خیس
حالا هزار تا می میرن
عین خیال هیشکی نیست


تا زنده ای و محتاجی
محبت همه کمه
همچین که یکی می میره
عزیز میشه واسه همه

اگه بمیری این روزا
همون که خیلی عزیزه
خیلی دوست داشته باشه
یکی دو روز اشک میریزه

اون که دیگه عاشقته
یه هفته مشکی می پوشه
بعدم تو رو یادش میره
با یکی دیگه می جوشه
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
ای زن ، چه دلفریب و چه زیبایی
گویی گل شکفته ی دنیایی
گل گفتمت ، ز گفته خجل ماندم
گل را کجاست چون تو دلارایی ؟
گل چون تو کی ، به لطف ، سخن گوید ؟
تنها تویی که نوگل گویایی
گر نوبهار ، غنچه و گل زاید
ای زن ،‌ تو نوبهار همی زایی
چون روی نغز طفل تو ، ایا کس
کی دیده نو بهار تماشایی؟
ای مادر خجسته ی فرخ پی
در جمع کودکان به چه مانایی؟
آن ماه سیمگون دل افروزی
کاندر میان عقد ثریایی
آن شمع شعله بر سر خود سوزی
بزمی به نور خویش بیارایی
از جسم و جان و راحت خود کاهی
تا بر کسان نشاط بیفزایی
تا جان کودکان تو آساید
خود لحظه یی ز رنج نیاسایی
گفتم ز لطف و مرحمتت اما
آراسته به لطف نه تنهایی
در عین مهر ، مظهر پیکاری
شمشیری و نهفته به دیبایی
از خصم کینه توز ، نیندیشی
و ز تیغ سینه سوز ،‌نپروایی
از کینه و ستیزه ی پی گیرت
دشمن ،‌ شکسته جام شکیبایی
بر دوستان خود ، سر و جان بخشی
بر دشمنان ، گناه نبخشایی
چون چنگ نغمه ساز ، فرو خواندی
در گوش مرد ، نغمه ی همتایی
گفتی که : جفت و یار تو ام ، اما
نی بهر عاشقی و نه شیدایی
ما هر دو ایم رهرو یک مقصد
بگذر ز خود پرستی و خودرایی
دستم بگیر، از سر همراهی
جورم بکش ،‌ به خاطر همپایی
زینت فزای مجمع تو ، امروز
هر سو ،‌ زنی است شهره به دانایی
دارد طبیب راد خردمندت
تقوای مرمی ،‌دم عیسایی
چونان سخن سرای هنرمندت
طوطی ندیده کس به شکرخایی
استادتو ، به داتش همچون آب
ره جسته در ضمایر خارایی
بشکسته اند نغمه سرایانت
بازار بلبلان ز خوش آوایی
امروز ، سر بلندی و از امروز
صد ره فزون به موسم فردایی
این سان که در جبین تو می بینم
کرسی نشین خانه ی شورایی
بر سرنوشت خویش خداوندی
در کار خویش ، آگه و دانایی
ای زن !‌ به اتفاق ، کنون می کوش
کز تنگنای جهل برون ایی
بند نفاق پای تو می بندد
این بند رابکوش که بگشایی
ننگ است در صف تو جدایی ، هان
نام نکو ،‌به ننگ ، نیالایی
تا خود ز خواهشم چه بیندیشی
تا خود به پاسخم چه بفرمایی
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
پرسیدم از سرشک ، که سرچشمه ات کجاست ؟
نالید و گفت : سر ز کجا ز چشمه از کجاست ؟
لبخند لب ندیده ی قلبم که پیش عشق
هر وقت دم زخنده زدم ، گفت : نابجاست
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
از خونِ زخمِ این گل
صد لالــه بردمیده
گویی گلِ ستــاره
در خاك و خون طپیده
این آخرین ستـاره
از نسل خون و بـاران
یادآور حــماسه
در دشت لالـه زاران
هر برگِ گشته پرپر
یادآور بهــار است

یا اوج سربلـندی
از قلبِ بیقرارسـت
این خاك خشك و تشنه
دل میـدهد به بـاران
یكسر پر از شـــقایق
میــگردد ایـن بیابان
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
و ما
جوانی را بدرقه کردیم
در شتاب بی صدای زندگی
و در نیمه راههای زیادی ماندیم
با دلتنگی های نفس گیر
اما وقتی
در شهاب یادی
ظلمت شبهای بی ستاره می شکند
و با تکرار حرفی
نبض دیرینه ی عشق تندتر می زند
به گلگشت خاطرات چهار فصل می رویم
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
شبهای دراز زمستان را
طاقت می آورم
و در تنهایی بی ترانه ی خویش
به جای گریه و بهانه
به قندیل های خاطره
دل خوش می کنم
اما
بهار که از راه می رسد
پای هر درخت پر شکوفه ای
در باور فاصله ها
ابر بغضم
همنوای باران می شود
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
دیروزها را
باد برده است
و فرداها
آمیزه ای است
از امید
و تصور مبهم یک خوشبختی
کاش
در این دایره
ابر بطالت
نقطه ی روشن کنون را
پنهان نکند
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
چه بسیار
که در یک قدمی
همه چیز خراب می شود
و تحقق آرزویی
یکسر سراب
چه بسیار نهال شوقی
به یک صاعقه
خکستر می شود
و امید ثمری
نقش بر آب
اما
زندگی
این عریان ترین
همواره
دستان ما را می طلبد
تا در تابش نور
به ردیف شمعدانی ها
پرده را کنار زنیم
و برای چینه ی منتظر کبوتران
دانه بپاشیم
 
بالا