سلام
آقا نبود یک ماه دیگه؟
الان اومدم میان دوره
از یکشنبه ساعت 5 از پادگان اومدم بیرون یکشنبه هفته بعد ساعت 6 باید اونجا باشم
قبلا گفته بودم افتادم اردکان یزد پادگان ولی عصر (عج)
واقعا تا حالاش برامون هتل بوده
زیاد ازیتمون نکردند
برنامه سینمون (همون برنامه روزمره مون) اینطوریه که
صبح ساعت 5 بیدار باش پا میشیم میریم نماز بعد از اون میریم صبحانه رو میزنیم تو رگ
صبحانه چی میدند؟ کره مربا ، نون و پنیر و خیار ، گاهی عدسی ، گاهی آش ، حلوا ارده ، و...
بعد از صبحانه باید بریم میدون صبح گاه که اونم کاری نداره فقط باید بریم پرچم رو ببریم بالا
البته دوشنبه ها صبحگاه مشترک هست که پدر آدم در میاد از بس باید همینطوری تو سرما وایسیم
ولی در کل صبح گاه مشترکشون خیلی قشنگ برگذار میشه گروه موسیقی دارند با بوق و طبل و این چیزا ، سرود ملی ، سرود پاسداران بعد هم رژه میرفتند (ما که
نمیرفتیم چون هنوز آموزش رژه ندیدیم)
بعد هم میرفتیم سر کلاس تا ساعت 11:45 سر کلاس هستیم (هر کلاس 45 دقیقه و 15 دقیقه استراحت تا کلاس بعدی)
بعد هم میریم نماز و بعد هم نهار ،نهارشون هم بعضی روزا خوبه بعضی روزا هم خوب نیست ولی در مقایسه با بعضی جاها عالیه
بعد از نهار کمی استراحت تا ساعت 2:30 که باز دو تا کلاس داریم تا ساعت 4 بعد هم میریم شامگاه پرچم رو میاریم پایین (تو همون میدون صبحگاه که پرچم رو
بردیم بالا)
بعدش هم نماز و بعد هم شام بعد هم ساعت 9:30 خواموشی البته محرم خواموشی رو کردند ساعت 10
خلاصه اینکه اونجا حال میکنیم شاید در هفته یک یا دو روز این برنامه ها تغیر کنه که یکم ازیت میکنند
مثلا یک رو گروهان ما روز خدماتش بود یک سری رو بردند بیگاری یک سری رو هم زیر نور خورشید 2 ساعت تو گرما نگه داشته بودند من بدبخت بدشانس هم
بردند برای بنایی البته یکم سنگ چسبوندیم به دیوار داشتند یک کتابخونه میساختند خلاصه تا ساعت 2 بیگاری بودیم پدرم در اومد اون روز بعد با ماشین اومدند
برامون نهار رو آوردند
یک روز هم پیاده روی داشتیم یک ساعت تو گرما پیاده روی کردیم بعد رسیدیم به کوه ها یک ربع استراحت کردیم خوابیدیم رو کوه ها بعد هم از همون راه برگشتیم
(اونجا گاهی خیلی گرم میشه مثلا زمستونه) البته گاهی هم سوز میاد و هوا هم که ابری باشه سرد میشه
جمعه گذشته هم بردنمون عوارض زمینی: یک ساعت پیاده روی به طرف کوه ها تارسیدیم به یک تپه بزرگ که شیبهای باحالی داشت اون بالا هم با دوشیکا وایساده
بودند که ما رو بکشند خلاصه فرار از دست دشمن فرضی بود بردندمون روی یک شیب خفن تپه که بالاش دشمن بود گفتند بخوابید یعنی پناه بگیرید با صدای سوت
برید بالا تا سوت رو زدند پدر سگا دوشیکا رو گذاشتند رو رگبار چند بار نزدیک بود لیز بخورم بد شیبی داشت دوشیکا هم بد صدایی داشت ولی حال داد
حالا رسیدیم بالای تپه دیگه کار تمومه ولی باید بری پایین شیب پایین رفتن بدتر هم بود ولی با موفقیت رسیدیم پایین شانس مزخرفمون اون روز هم هوا گرم بود ولی
عصرش سرد شد کلا شانس نداشتیم.
کل این عملیات تا برگشتیم به پادگان 2 ساعت و نیم طول کشید
اینم یه سری اطلاعات گفتم شاید به دردتون بخوره
راستی خشم شب هم هنوز نزدند دوره بعدی میزنند
راستی فرمانده ما آقای محمد ادبی هستش اونایی که دیدنش میدونند چه فرشته ایه خدا رو شکر از فرمانده شانس آوردیم.
در ضمن من دیپلم هستم (محض اطلاع)
چند تا سوال:
دوره دوم چه بلاهایی سرمون میارند؟ البته غیر از اردو
و سوال بعدی که خیلی من رو نگران کرده پدافند هستش. نکنه من پدافند بشم؟ چطوری برای پدافند انتخاب میکنند؟
و اینکه من پذیرش اصفهان هستم ولی یه سری میگند ممکنه بیفتی تهران یه سری میگند میفتی نجف آباد آخه مگه میشه؟
پس چرا من رو پذیرش کردند؟
سوال بعدی: طریقه پذیرش من با تست ورزش بود ولی یه سری دیگه از بچه ها که اونجا باهاشون دوست شدیم اصلا تست ورزش ازشون نگرفتند به جاش سوالهای
احکام ازشون پرسیدند و میگفت 40 نفر بودند 30 نفر رد شدند
به نظر شما اونها شانس افتادنشون تو اصفهان بیشتره یا ما که تست ورزش دادیم؟
سوالی بود در مورد پادگان ولی عصر در خدمتم
با تشکر از شما
اگر برای شما هتله پس برای ما رو چی میگی . برای ما تو چله زمستون هوا تازه بهاری شده بود، فقط این اواخر یکم صبح هاش سوز پیدا کرده بود و شانسی که آوردیم این دوره سرما و گرما در حد معمولی بود .
ساعت 5 بیدار باش البته این اواخر تا ساعت 5:30 هم می خوابیدیم خود بچه های آسایشگاه میومدن بیدارمون میکردند، بعد میرفتیم برای نماز صبح که البته به نماز صبح نسبت به نماز ظهر و عصر زیاد گیر نمیدادن بعد نماز میرفتیم تو صبحگاه مشترک برای انجام ورزش صبحگاهی، ورزش صبحگاهی هم این بود که باید 5 دور دور میدان صبحگاه به صورت گروهانی ضرب چهار میزدیم یا بعضی روزها باید دور یه محدوده ای تو پادگان می دویدیم و بعدش میرفتیم برای انجام حرکات ورزشی که کلاً رو هم نیم ساعت الی 40 دقیقه ورزش صبحگاهی طول میکشید که هیچ کس درست حسابی انجام نمیداد بعدش میرفتیم به صورت نوبتی برای صرف صبحانه. صبحانه هم نون پنیر خرما، حلوا ارده، کره مربا، کره عسل بود چایی هم یه روز میدادن یه روز نمیدادن و موقع هایی هم میدادن سرش دعوا می شد .
بعد صبحانه تو صبحگاه گردانی به صورت گروهانی برای انجام مراسم صبحگاه به خط می شدیم که یه جوری سر همش میکردن میرفت و بعدش میرفتیم تا ساعت 11:45 سر کلاس بعدش نماز ظهر که اجباری بود و هرکی رو تو گردان می دیدن داره پرسه میزنه یا تذکر میدادن یا تنبیهش میکردند . بعد نماز آماده می شدیم برای صرف نهار. کلاً نهارهای خوب و دلچسبی بهمون میدادن البته ته دیگ هاش یه حال دیگه ای میداد و اگر اضاف می موند که البته به ندرت پیش میومد غذا اضافه بیاد چون طبق اندازه غذاها را پخش میکردند ولی اگر اضافه میموند میگفتند هر کی میخواد بیاد دوباره بگیره که باز اونجا هم سرش دعوا میشد بعد نهار یه استراحت نیم ساعت الی 15 دقیقه میکردیم و دوباره باید آماده میشدیم برای کلاس تا ساعت 16:30 بعد کلاس ساعت 17 شامگاه بود که باید تو صبحگاه مشترک به خط میشدیم یه تکبیر می گفتیم و پرچم رو پایین می آوردند . بعد دیگه در اختیار خودمون بودیم تا ساعت 8 شب برای آمار البته قبلاً ساعت 9 بود بعد یکم اعتراض کردیم و قرار براین شد که ساعت 8 شب آمار بگیرند که بچه ها زودتر بخوابند خلاصه ساعت 20:30 دیگه میخوابیدیم البته خاموشی ساعت 22 بود ولی دیگه اینقدر همه خسته می شدند ساعت 9 همه می خوابیدند .
فقط کمبود آب پادگان یکم اذیتمون میکرد ولی خلاصه کلاً زیاد بهمون سخت نگذشت .
صبحگاه مشترک روزهای شنبه و دوشنبه هر هفته برگزار میشد، که باید جلوی فرماندهی رژه می رفتیم که سر این رژه 2 ماه دهنمون سرویس شد تا تونستیم هماهنگ بشیم که بالاخره با کلی استرس تونسیتم روز اختتامیه بهترین رژه را به نمایش بگذاریم .
هفته آخر دو روز پشت سر هم اردوی مانور پایان دوره داشتیم که شب آخر مانور کلی بهمون حال داد کلی مواد منفجره برامون زدند و انگار فرض میکردیم که الان در میدان جنگ هستیم . همه این مراسم ها و میدان تیر و پیاده روی و ... کلاً همه تو خود پادگان انجام میشد و زیاد اسیر و کبیر نمیشیدیم .
خدا روشکر هفته آخر دیگه خبری از ورزش صبحگاهی نبود چون واقعاً دهنمون از دست این ورزش صبحگاهی تو اون سوز و سرما سرویس شده بود .
خشم شب هم نداشتیم .
اینکه من پذیرش اصفهان هستم ولی یه سری میگند ممکنه بیفتی تهران یه سری میگند میفتی نجف آباد آخه مگه میشه؟
پس چرا من رو پذیرش کردند؟
اگر پذیرشی که همون جایی که پذیرش شدی میو افتی . این نصیحت هم از من بشنو و طبق تجربه ای که تو این مدت کسب کردم سعی کن هیچ وقت به حرف این و اون بخصوص سربازان و فراگیران آموزشی تو پادگان به جز فرمانده ها گوش ندی چون چیزی جز شایعه و اراجیف چیزی توش پیدا نمیکنی .
موفق باشی