• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

هر روز يك شعر تازه

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
کم خوابی داشتم …
شهرزادی برایم قصه خواند …
قصه هایش خواب از چشمانم گرفت …
حالا هزار و یک شب است که نخوابیده ام!!!
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
[FONT=Times New Roman (Arabic)]با من بی کس تنها شده ، یارا تو بمان [/FONT]
[FONT=Times New Roman (Arabic)][/FONT][FONT=Times New Roman (Arabic)]همه رفتند ازین خانه ، خدا را تو بمان
من بی برگ خزان دیده ، دگر رفتنی ام
تو همه بار و بری ، تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش به خون شسته ، نگارا تو بمان
زین بیابان گذری نیست سواران را ، لیک
دل ما خوش به فریبی است ، غبارا تو بمان
هر دم از حلقه ی عشاق ، پریشانی رفت
به سر زلف بتان ، سلسله دارا تو بمان
شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا ، یارا ، اندوهگسارا تو بمان
سایه در پای تو چون موج چه خوش زار گریست
که سر سبز تو خوش باشد ، کنارا تو بمان
[/FONT]
[FONT=Times New Roman (Arabic)] هوشنگ ابتهاج
[/FONT]
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri

صبر کن عشق زمين گير شود بعد برو
يا دل از ديدن تو سير شود بعد برو

تازه در خانه دل جاي تو آرام گرفت
صبر کن دل زتو دلگير شود بعد برو

صبر کن مهر کمي پير شود بعد برو
يا دل از مهر تو لبريز شود بعد برو

چشم از شوق تو جوشيد شبي
صبر کن چشم کمي خيس شود بعد برو

دامن اشک براه تو نشست
باش راه تو چمن گير شود بعد برو

يک نفر حسرت ديدار تو بر دل دارد
چهره بگشاي دلي سير شود بعد برو

شوق لبخند تو بر دل مانده است
خنده کن شوق فرا پيش شود بعد برو

تو اگر گريه کنی قفل دعا مي شکند
صبر کن گريه به زنجير شود بعد برو

اخم کن تا که دل بيچاره
باز در پاي تو تحقير شود بعد برو

خشم از سوي تو بر دل زهر است
مکث کن خشم تو شمشير شود بعد برو

يک دمي بر دل مشتاق نظر کن که دگر
ديده از شوق گوهر خيس شود بعد برو

خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد
باش تا خواب تو تعبیر شود بعد برو...
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri

مثل غمی که بر دلِ دیوانه ریختـه
پاییـز، در حوالی این خانه ریختـه

تکراری است منظرهی کوه و آبشار
هر جا که گیسوان تو بر شانه ریختـه

پیراهن تو بستر رویای رنگهـا
انگار بر تنت پِر پروانه ریختـه

چشمت خیال خـام تمام شرابهاست
در کاسه های چشم تو میخانه ریختـه

بیهوده خانه خـانه به دنبال من مگرد
در کوچه های شهر تـو، دیوانه ریختـه...
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
پر شـــد آیینه از گـــل چینی
آه از ایــن جلوه های تزیینی
سکــه ی زندگــی دو رو دارد
گاه غمگین و گـاه غمگینــی
شاخه های همیشه بالایی
ریشه های همیشه پایینی
عاقبت مـــیهمان یک نفریم
مــرگ با طعم تلخ شیرینی
فاضل نظری
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
نبودن تو فقط نبودن تو نیست

نبودن خیلی چیزهاست

کلاه روی سرمان نمی ایستد، شعر نمی چسبد

پول در جیبمان دوام نمی آورد

نمک از نان رفته و خنکی از آب

ما بی تو فقیر شده ایم


hhe222.jpg
 

azzaa

Registered User
تاریخ عضویت
6 فوریه 2013
نوشته‌ها
9,308
لایک‌ها
1,331
مجوي عيش خوش از دورواژگون سپهر
كه صاف اين سرخم جمله دردي آميز است
مفهوم كلي اينكه كه كار روزگار برعكس هستش
و عيش و شادي رابه كساني ميدهد كه استحقاقش را ندارند
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
امشب به کشفی بزرگ دست یافته ام
از این به بعد
هر گاه دلتنگت شدم
با وجود این همه دوری
بیدرنگ ...
آرام و ساده
در مقابل آیینه خواهم ایستاد
و به چشم های خود نگاه خواهم کرد
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
دستان مادرم همه چیز را از خاطر برده اند:

بافتن شبهای بلند زمستان با کلاف آرامش

شستن و رفو کردن پیراهن روز

پختن مربای زردآلوی دوران کودکی من

بستن در به روی تاریکی شب

و آکندن بالش ام از رویاهای زیبا

دستان مادرم همه چیز را از خاطر برده اند

تنها کاری که دستان مادرم به یاد دارند

نوازش است مثل گذشته

لرزان

چهره ام را نوازش می دهد

و حلقه های کبود زیر چشمانم را می زدایند

دیگر بار او مادرم می شود

و من کودکش

دستان مادرم نوازش را از یاد نمی برند
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
باران می شوم
و در خود می بارم
خورشید می شوم
و در خود می تابم
سبزه می شوم
و در خود می رویم
باد می شوم
و در خود می وزم
خاک می شوم
و در خود فرو می افتم
شب می شوم
و بر خود سایه می افکنم
عشق می شوم
و در خود بر تنهایی خود
می گریم

......
بیژن جلالی
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
باز باران٬ با ترانه میخورد بر بام خانه

خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟

روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟

یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟

پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟

خاطرات خوب و رنگین

در پس آن کوی بن بست

در دل تو٬ آرزو هست؟

کودک خوشحال دیروز ،غرق در غمهای امروز

یاد باران رفته از یاد ،آرزوها رفته بر باد

باز باران٬ باز باران میخورد بر بام خانه

بی ترانه ٬بی بهانه، شایدم گم کرده خانه
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
شب ، التهاب ، عشق ، غزل ، نقطه چین
نامه ، جواب ، عشق ، غزل ، نقطه چین
سیگار ، گریه ، خاطره ، آب ، قرص
آتش ، عذاب ، عشق ، غزل ، نقطه چین
باران ، حیات ، کوچه ، خیابان ، سکوت
روز ، اضطراب ، عشق ، غزل ، نقطه چین
بد ، خوب ، زشت ، مرگ ، خدا ، زندگی
پایان ، سراب ، عشق ، غزل ، نقطه چین
ساحل ، غروب ، خسته ، خیانت ، غروب
شاعر ، طناب ، عشق ، غزل ، ......
جلیل صفر بیگی
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
با من کنون ز وسعت دریا سخن بگو
از رویش دوباره ی گل ها سخن بگو

کتمان مکن که سر به فلک میزند امید
از نخل پا گرفته ز خرما سخن بگو

باور مکن ز محبس تقدیر آمدی
از جلوه های عالم پیدا سخن بگو

دیگر مترس از خطر پنجه های موج
چون ساحلی به وسعت دریا سخن بگو

هستی شمیم عطر نفس های عشق بود
از عشق ، این سروده ی زیبا سخن بگو

دیگر مگو که تشنه ی آب است این کویر
در بارش سپیده ، ز صحرا سخن بگو

همزاد ، چشم خویش ز بیگانگی بشست
با او ، ز جلوه های ثریا سخن بگو.حمید حمیدی زاده
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
مادرم مثل گل سوسن بود
با غم و فصل خزان دشمن بود
روزو شب خانه و باغ منزل
باگل دامن او گلشن بود
باپدر مزرعه مان را می کاشت
مثل یک مرد تنش آهن بود
وسط خانه محبت میدوخت
دست او تا به سحر سوزن بود
شعر میگفتم و هی بد میشد
بر لب او غزل احسن بود
قافیه نیست فقط می گویم
من ازاو بودم و او از من بود
گفتم از مهر لبش بنویسم
سخنم لال و زبان الکن بود

موسی عباسی مقدم
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
بگذر ز من ای آشنا چون از تو من دیگر گذشتم
دیگر تو هم بیگانه شو چون دیگران با سرگذشتم
میخواهم عشقت در دل بمیرد
میخواهم تا دیگر در سریادت پایان گیرد
بگذر ز من ای آشنا چون از تو من دیگر گذشتم
دیگر تو هم بیگانه شو چون دیگران با سرگذشتم
هر عشقی میمیرد، خاموشی میگیرد،عشق تو نمیمیرد
باور کن بعد از تو دیگری در قلبم،جایت را نمیگیرد
هر عشقی میمیرد، خاموشی میگیرد،عشق تو نمیمیرد
باور کن بعد از تو دیگری در قلبم،جایت را نمیگیرد

هر عشقی میمیرد، خاموشی میگیرد،عشق تو نمیمیرد
باور کن بعد از تو دیگری در قلبم،جایت را نمیگیرد

هر عشقی میمیرد، خاموشی میگیرد،عشق تو نمیمیرد
باور کن بعد از تو دیگری در قلبم،جایت را نمیگیرد
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
روی دیوار

روی سایه ایـــــ که به جا مانده از تو

چشــــم می کشم و دهانی که بخندد

به این همه تنهایی و انتـــظار ...

این خانه بعد از تو فقـــــط دیوار استـــــ

و تکه ذغالی که خطــــ می کشد

نیامدنتـــــــــ را ...
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
می گویند:زمانی که داری، بخور، بنوش و شادباش.
اما چگونه می توانم بخورم و بیاشامم
هنگامی که می دانم
آن چه را که خوردنی است
از دست گرسنه ای ربوده ام
و تشنه ای به لیوان آب من محتاج است
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
در کنار تو بودن
زمان را بی معنا می کند
و در بی تو بودن زمان به کار نمی آید.
 
Last edited:

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
اگر به کوی تو باشد مرا مجال وصول رسد به دولت وصل تو کار من به اصول قرار برده ز من آن دو نرگس رعنافراغ برده ز من آن دو جادوی مکحول چو بر در تو من بی‌نوای بی زر و زوربه هیچ باب ندارم ره خروج و دخول !
 
بالا