• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

حسین پناهی

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
پروانه ها



حق با تو بود
مي بايست مي خوابيدم
اما چيزي خوابم را آشفته كرده است
در دو ظاقچه رو به رويم شش دسته خوشه زرد گندم چيده ام
با آن گيس هاي سياه و روز پريشانشان
كاش تنها نبودم
فكر مي كني ستاره ها از خوشه ها خوششان نمي آيد ؟
كاش تنها نبودي
آن وقت كه مي تواستيم به اين موضوع و موضوعات ديگر اينقدر بلند بلند
بخنديم تا همسايه هامان از خواب بيدار شوند
مي داني ؟
انگار چرخ فلك سوارم
انگار قايقي مرا مي برد
انگار روي شيب برف ها با اسكي مي روم و
مرا ببخش
ولي آخر چگونه مي شود عشق را نوشت ؟
مي شنوي ؟
نگار صداي شيون مي آيد
گوش كن
مي دانم كه هيچ كس نمي تواند عشق را بنويسد
ما به جاي آن
مي توانم قصه هاي خوبي تعريف كنم
گوش كن
يكي بود يكي نبود
ني بود كه به جاي آبياري گلهاي بنفشه
به جاي خواندن آواز ماه خواهر من است
به جاي علوفه دادن به ماديان ها آبستن
به جاي پختن كلوچه شيرين
ساده و اخمو
در سايه بوته هاي نيشكر نشسته بود و كتاب مي خواند
صداي شيون در اوج است
مي شنوي
براي بيان عشق
به نظر شما
كدام را بايد خواند ؟
تاريخ يا جغرافي ؟
مي داني ؟
من دلم براي تاريخ مي سوزد
براي نسل ببرهايش كه منقرض گشته اند
براي خمره هاي عسلش كه در رف ها شكسته اند
گوش كن
به جاي عشق و جستجوي جوهر نيلي مي شود چيزهاي ديگير نوشت
حق با تو بود
مي بايست مي خوابيدم
اما مادربزرگ ها گفته اند
چشم ها نگهبان دل هايند
مي داني ؟
از افسانه هاي قديم چيزهايي در ذهنم سايه وار در گذر است
كودك
خرگوش
پروانه
و من چقدر دلم مي خواهد همه داستانهاي پروانه ها را بدانم كه بي نهايت بار درنامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نويسنده شان باشند
پروانه ها
آخ
تصور كن
آن ها در انديشه چيزي مبهم
كه انعكاس لرزاني از حس ترس و اميد را
در ذهن كوچك و رنگارنگشان مي رقصاند به گلها نزديك مي شوند
يادم مي آيد
روزگاري ساده لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه هاي وحشي را يك دسته مي كردم
عشق را چگونه مي شود نوشت
در گذر اين لحظات پرشتاب شبانه
كه به غفلت آن سوال بي جواب گذشت
ديگر حتي فرصت دروغ هم برايم باقي نمانده است
وگرنه چشمانم را مي بستم و به آوازي گوش ميدادم كه در آن دلي مي خواند
من تو را
او را
كسي را دوست مي دارم
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
كاج ها در بكر اند



نيمكت كهنه باغ
خاطرات دورش را
در اولين بارش زمستاني
از ذهن پاك كرده است
خاطره شعرهايي را كه هرگز نسروده بودم
خاطره آوازهايي را كه هرگز نخوانده بودي
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
بيكرانه



در انتهاي هر سفر
در آيينه
دار و ندار خويش را مرور مي كنم
اين خاك تيره اين زمین
پايوش پاي خسته ام
اين سقف كوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خداي دل
در آخرين سفر
در آيينه به جز دو بيكرانه كران
به جز زمين و آسمان
چيزي نمانده است
گم گشته ام ‚ كجا
نديده اي مرا ؟
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
غريب



مادربزرگ
گم كرده ام در هياهوي شهر
آن نظر بند سبز را
كه در كودكي بسته بودي به بازوي من
در اولين حمله ناگهاني تاتار عشق
خمره دلم
بر ايوان سنگ و سنگ شكست
دستم به دست دوست ماند
پايم به پاي راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تكه تكه از دست رفته ام
در روز روز زندگانيم
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
بهانه



بي تو
نه بوي خاك نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسكينم
چرا صدايم كردي
چرا ؟
سراسيمه و مشتاق
سي سال بيهوده در انتظار تو ماندم و نيامدي
نشان به آن نشان
كه دو هزار سال از ميلاد مسيح مي گذشت
و عصر
عصر واليوم بود
و فلسفه بود
و ساندويچ دل وجگر
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
بقا



ده دقيقه سكوت به احترام دوستان و نياكانم
غژ و غژ گهواره هاي كهنه و جرينگ جرينگ زنگوله ها
دوست خوب من
وقتي مادري بميرد قسمتي از فرزندانش را با خود زير گل خواهد برد
ما بايد مادرانمان را دوست بداريم
وقتي اخم مي كنند و بي دليل وسايل خانه را به هم مي ريزند
ما بايد بدويم دستشان را بگيريم
تا مبادا كه خداي نكرده تب كرده باشند
مابايد پدرانمان را دوست بداريم
برايشان دمپايي مرغوب بخريم
و وقتي ديديم به نقطه اي خيره مانده اند برايشان يك استكان چاي بريزيم
پدران ‚ پدران ‚ پدرانمان را
ما بايد دوست بداريم
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
كودكي ها



به خانه مي رفت
با كيف
و با كلاهي كه بر هوا بود
چيزي دزديدي ؟
مادرش پرسيد
دعوا كردي باز؟
پدرش گفت
و برادرش كيفش را زير و رو مي كرد
به دنبال آن چيز
كه در دل پنهان كرده بود
تنها مادربزرگش ديد
گل سرخي را در دست فشرده كتاب هندسه اش
و خنديده بود
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
دل خوش



جا مانده است
چيزي جايي
كه هيچ گاه ديگر
هيچ چيز
جايش را پر نخواهد كرد
نه موهاي سياه و
نه دندانهاي سفيد
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
همه دوستداران حسین بیان با هم شروع به تایپ کنیم هر دومو بخشی از 7 دفتر پناهی رو تایپ کنیم تا هر روز این تایپیک پر بار تر بشه
منتظرم
 

flashmemory

Registered User
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2006
نوشته‌ها
68
لایک‌ها
1
خیلی عالیه دوست عزیز تاپیک یعنی این !
ادامه بده حتما ...
 

Mahmoud58

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
29 نوامبر 2005
نوشته‌ها
882
لایک‌ها
7
ميزي براي كار ،كاري براي تخت،تختي براي خواب، خوابي براي جان، جاني براي مرگ،مرگي براي ياد ، يادي براي سنگ،وين بود زندگي
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
مرسی دوست عزیز،تایپیک خوبی زدید،تا یاد و نام این مرد شریف و نازنین و گرامی بداریم، حسین پناهی ساده آمد و ساده و مظلوم همچون سایه پر کشید.

من شعری به عنوان جغد ازش اینجا میزارم،

کیست
کجاست
ای آسمان بزرگ
در زیر بالهای خسته ام
چقدر کوچک بودی تو .
 

narcis_a

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
14 نوامبر 2006
نوشته‌ها
76
لایک‌ها
0
محل سکونت
Gerash

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
مرسی دوست عزیز،تایپیک خوبی زدید،تا یاد و نام این مرد شریف و نازنین و گرامی بداریم، حسین پناهی ساده آمد و ساده و مظلوم همچون سایه پر کشید.

من شعری به عنوان جغد ازش اینجا میزارم،

کیست
کجاست
ای آسمان بزرگ
در زیر بالهای خسته ام
چقدر کوچک بودی تو .

دستت درد نکنه دوست گلم
8.gif

از شما هم دعوت میکنم با هم شروع به تایپ کنیم
خیلی ها نمیدونن پناهی شاعر و نویسنده بزرگی هم بوده اگه بشه تو این فروم این تایپیک رو جا انداخت خیلی خوب میشه
 

megatronix2006

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
4 آپریل 2006
نوشته‌ها
4
لایک‌ها
2
کسی هست دنباله این شعرو بدونه ؟ خیلی مهمه برام.

روزها حرف وفا میزنم و اندر شب ترسم از روز دگر
نکند راه وفا داری ما بیراهست نکند یاری نیست راهی نیست
آه خدا نزدیک است

.
.
.

فاصله را باید جست فاصله جای قریبیست

.
.
.

شعر و یک بار شنیدم ولی فرصت پیدا نکردم یادداشت کنم :(
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
کسی هست دنباله این شعرو بدونه ؟ خیلی مهمه برام.

روزها حرف وفا میزنم و اندر شب ترسم از روز دگر
نکند راه وفا داری ما بیراهست نکند یاری نیست راهی نیست
آه خدا نزدیک است

.
.
.

فاصله را باید جست فاصله جای قریبیست

.
.
.

شعر و یک بار شنیدم ولی فرصت پیدا نکردم یادداشت کنم :(

سلام دوست عزیز
15.gif

این برای حسین نه؟
میگردم اگه تو کتابش بود خبرشو بهتون میدم
288.gif

راستی این شعر رو کجا شنیدی
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
در کودکی...

در کودکی نمی دانستم که باید از زنده بودنم خوشحال باشم یا نباشم چون هیچ موضع گیری خاصی در برابر زندگی نداشتم!

فارغ از قضاوت های آرتیستیک در رنگین کمان حیات ذره ای بودم که می درخشیدم! آن روز ها میلیون ها مشغله دلگرم کننده در پس انداز ذهن داشتم! از هیئت گل ها گرفته تا مهندسی سگ ها،از رنگ و فرم سنگ ها گرفته تا معمای باران ها و ابر ها،از سیاهی کلاغ گرفته تا سرخی گل انار همه و همه دل مشغولی شیرین ساعات بیداریم بودند! به سماجت گاو ها برای معاش، زمین و زمان را می کاویدم و به سادگی بلدرچین سیر میشدم .

گذشت ناگزیر روزها و تکرار یک نواخت خوراکی های حواس، توفعم را بالا برد!توقعات بالا و ایده های محال مرا دچار کسالت روحی کرد و این در دوران نوجوانیم بود!مشکلات راه مدرسه،در روزهای بارانی مجبورم کرد به خاطر پاها و کفش هایم به باران با همه عظمتش بدبین شوم و حفظ کردن فرمول مساحت ها، اهمیت دادن به سبزه قبا را از یادم برد! هر جه بزرگ تر شدم به دلیل خود خواهی های طبیعی و قرار دادهای اجتماعی از فراغت آن روزگار طلایی دور و دورتر افتادم. .

ااین روز ها و احتمالا تا همیشه مرثیه خوان آن روزها باقي خواهم ماند!تلاس میکنم تا به کمک تکنیک بیان و با علم به عوارض مسموم زبان،آن همه حرکت و سکون را باز سازی کنم و بعضا نیر ضمن تشکر و سپاس از همه همنوعان زحمتکشم که برایم تاریخ ها و تمدن ها ساخته اند گلایه کنم که مثلا چرا باید کفش هایمان را به قیمت پاهایمان بخریم و چرا باید برای یک گذران سالم و ساده، خود را در بحران های دروغ و دزدی دیوانه کنبم.

جرا باید زیبایی های زندگی را فقط در دوران کودکی مان تجربه کنیم حال آنکه ما مجهز به نبوغ زیبا سازی منظومه هاییم.در مقایسه با آن ظلمات سنگین و عظیم "نبودن" بودن نعمتیست که با هر کیفیتی شیرین و جذاب است.

بدبینی های ما عارضه های بد حضور و ارتباطات ماست!فقر و بیماری و تنهایی مرگ ما،هیچ گاه به شکوه هستی لطمه نخواهد زد!منظومه ها می چرخند و مارا با خود می چرخانند.

ما،در هیئت پروانه هستی با همه توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم.برای زمین هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد! یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست! اگر رد پای دزد آرامش و سعادت را دنبال کنیم سرانجام به خودمان خواهیم رسید که در انتهای هرمفهومی نشسته ایم و همه ي چیز های تلنبار مربوط و نامربوط را زیر و رو میکنیم!به نظر میرسد انسان اسانسورچی فقیری است که چزخ تراکتور می دزدد! البته به نظر میرسد! ... تا نظر شما چه باشد؟



حسين پناهي
 
بالا