• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

حسین پناهی

mahri

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
16 فوریه 2007
نوشته‌ها
4
لایک‌ها
1
ممنون mahri عزیز
بازم اگه تونستید بنویسید
راستش من یه چند وقتی دیگه نمیتونم بنویسم هم میخوام برم مسافرت هم یه چند وقت دیگه باید برم سربازی
ممنون میشم هر از گاهی یه سر به این تایپیک بزنید



من سالهاست كه مرده ام ...
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
این رقم سرسام آور است که تحملش
به طاقتی فوق انسانی احتیاج دارد!
به هر شکلی که حساب کنی
به خودت حق خواهی داد
که بعد از این همه...
به حقیقتی رسیده باشی!
به جوابی؟
به دلیلی؟
به انگیزه یی؟
به چیزی که کمی
فقط کمی به تو آرامش بدهد!
اما حقیقت دیدنی نیست
هر چند که هم چون قورباغه های کور
زبان را دام عبور پشه اش گردانیم!
جوابی نیست
و هیچ چیزی نیست...
هیچ چیز!
هیچ گاه به وقت بی تابی ناشکرانه غر نمی زنم!
ما ماهی های اوزون برون
محکوم به ماهی تابه ی واقعیتیم!
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
شاید این آخرین پست من تو این فروم و تو این تایپیک باشد برای همین این شعر رو تقدیم به همه دوستان گلم تو پی تی میکنم امیدوارم همه تون تو این روزهای باقی مونده امسال و سال آینده موفق باشید و به همه آرزوهای قشنگتون برسید


حدودا سیزده هزار و صد و چهل بار!
بیدار شدن خوابیدن
دوباره بیدار شدن
باز خوابیدن
روی یک زمین
و زیر یک آسمان!


این رقمی سرسام آور است که تحملش
به طاقتی فوق انسانی احتیاج دارد!
به هر شکلی که حساب کنی
به خودت حق خواهی داد
که بعد از این همه...
به حقیقتی رسیده باشی!
به جوابی؟
به دلیلی؟
به انگیزه یی؟
و به چیزی که کمی
فقط کمی به تو آرامش بدهد!
اما حقیقت دیدنی نیست
هر چند که هم چون قورباغه های کور
زبان را دام عبور پشه اش گردانیم!
جوابی بیشت
و هیچ چیزی نیست
هیچ چیز!
هیچ گاه به وقت بی تابی نا شکرانه غر نمی زنم!
ما ماهی های اوزون برون
محکوم به ماهه تابه واقعیتیم!


هیچ !
اصلا هیچ!
به ناچار اگر شب باشد
می خوابی برای بیدار شدن
اگر روز باشد
می دوی برای خوابیدن!
با همان حیرت غریزی که
جوهره ی چشم نگاه همیشه گی ماست!
حیرتی که در کودکی
در روزهای دور کودکی
در جوار لپ های نمکین داشتیم حالا
آن را
با صورت استخانی لپ های مزه از دست داده
در لفافه ی کلمات می پیچانیم!
کلماتی که نتیجه یی جز گیج کردن دیگران
-که خود نیز گیج کننده ی گروهی دیگرند-
سودی در بر نخواهد داشت!
کلماتی که جمله می شوند
و جمله هایی که آوا!
و آواهایی غم انگیز تر از ناله های معصومانه ی فیل پیری که
پس از طی یک عمر طبیعی حالا در حال مردن است!
آوا...
اما نه از جنس چهچه ی قناری
سوت جیرجیرک
هوف باد
ضرب آهنگ فوق موسیقیایی نوک دارکوب درخت!
گاه در بزرگ ترین پر رفت آمدترین خیابان شهر
در مقابل سوال دوست آشنا یا غریبه یی
آرزو می کردم کاش در همان لحظه در جیبم
پینه دوزی می داشتم تا با هم دیگر
به ترکیب قرمز سیاهش نگاه کنیم...
بی هیچ کلمه و کلامی...
فقط نگاه کنیم...
و من خود یک بار در تنهایی
حدود بیست دقیقه
به یک دانه خرما نگاه کردهام!
دوست خوب من!
ما ظاهرا بخش کوچکی از یک سوال بزرگیم!
آری کوچک!
اما در میان کوچک ها از همه بزرگتریم!
ولی به هر حال سوالم...
همان اسبی هستیم که درشکه پر از
بچه و گربه و توپ پیرزن دکمه و پنیر و کاغذ را
با خود سمت سویی می برد!
همان گاوی هستیم که در کشاورزی سنتی
هستی خیش را به دنبال می کشیم!
همان پینه دوزیم با خال هایش!
همان گلیم با گلبرگ هایش...
پس به قول دوست و دشمن
سعادتی که می گفتند کجاست؟
رستگاری کدام است؟
پس آیا نجات ما
در تماشای بی چون چرا و ابدی حرکت ها و سکون هاست؟
بودن و هیچ نگفتن...
هم چون کناری تنها زیر باران از چراهای بی پایان؟
آیا روزی کسی یافت خواهد شد
که بدون توسل
به استناد باران نور چشم کبوتر بوی کندر
چشم در چشم ما بایستد
و به سادگی سلام خواهرزاده ی کوچکمان
ستاره ی دنباله دار رنج ما را
به مدار منظومه ی تازه و شادابی ببرد؟
کسی تلخ تر از الکل
و اسیدی تر از مخدرات؟
نمی دانم...
توهم نیز نخواهی دانست!
و همان بهتر که نمیدانیم!
آن چه تا کنون وجود داشته است
وجود خواهد داشت!
همین هاست
و همین ها نیز خواهند ماند!
ایستادن سماجت کرن فراتر از این فرا سرک کشیدن
مطمئنا فرسایشی فراتر به دنبال خواه داشت...


هنوز از اطاق همینگوی بوی باروت می آید
و ادکلن مرین مونرو هم چنان نیمه مانده است
و پیر زنان به وقت گذشتن از کف آخرین اطاق مایاکوفسکی
دامن خود را جمع می کنند!
یکی می آید به زور
یکی می رو.د به اختیار!


پس این ها همه اسمش زندگی است...
دل تنگی ها
دل خوشی ها
ثانیه ها
دقیقه ها...
حتا اگر تعدادشان
به دو برابر آن رقمی که برایت نوشته ام برسد!
ما زنده ایم
چون بیداریم!
ما زنده ایم چون میخوابیم
و رستگار سعادتمندیم
زیرا هنوز بر گستره ی وسیع ویرانه ی وجودمان
پانشینی برای گنجشک عشق باقی گذاشته ایم
!
خوش بختیم
زیرا هنوز صبح هامان
آذین ملکوتی بانگ خروس ها و پارس سگ هاست!
سرود مبلغین بی منت سر سبزی اند
و شقایق ها
پیام آوران آیه های سرخ عطر آتش!
برگ چه های پیاز ترانه طراوتند
و فکر کن
واقعا فکر کن که چه هولناک میشود
اگر از میان آواها
بانگ خروس پارس شگ را بر می داشتند
و همین طور ریگ ها
و ماه
و منظومه ها را...
ما نیز باید دوست نداریم
آری!
باید!
زیرا دوست داشتن خال بال روح ماست!
ما را با دوست داشتن
از خانه ی خدا به زمین فرستاده اند!
هم چنان که پروانه را با کوله بار هزار رنگ
و دوست داشتن کلمه است
وکلمه سمی است که شیطان
بر انگورهای باغ بهشت حیاط پاشانده است
تا مسموممان کند!
تا آلوده مان کند!
آن قدر آلوده
که مستوجب عقوبت تکرار تجربه ها شویم شده ایم
و حالا بی هیچ امیدی به تداوم
دوست داشتن را مثل مسواک زدن بچه ها
هر شب باید به ما یا به دیگران تذکر بدهند!
و تذکر یعنی یادآوری
و یادآوری یعنی تکرار
و در کتاب گناهان کبیره
برای انسان
چه کناهی را سراغ داری ک
که بزرگتر از تکرار تجربه هایش باشد!
این همه دریا و هنوز ماتشنه ایم!
این همه زمین و هنوز ما گرسنه ایم!
این شعار عالمانه را
به این دلیل نگفتمک ام
تا به عنوان مصلح بزرگ
مبهوتت کنم!
به این دلیل نوشته ام!
تا حریر رمانتیکی را که
بر گرد کلمه دوست داشتن کشیده اند
به دور انداخته باشم
باشیم باشند!

دوست خوب من!
آخرین فصل حیات ما
باید که خوابی از فصول گذشته باشد!
جایی که گاوها واقعا گاوند
و سنگ ها واقعا سنگ!

حسین پناهی
 

sJaguar

کاربر فعال موبایل و فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 اکتبر 2007
نوشته‌ها
11,526
لایک‌ها
1,591
سن
37
محل سکونت
Old Persian Empire
من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم... دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم... قانون را دوست دارم ولی از پاسبان می ترسم ...عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم ...کودکان را دوست دارم ولی از ائینه می ترسم ...سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم... من!!! من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم!



luygrh2u9s8tqjgkgypi.jpg


حسین پناهی دژکوه در ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهرستان کهگیلویه (دهدشت-سوق)در استان کهکیلویه و بویراحمد متولد شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسه ی آیت الله گلپایگانی رفته بود و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی اش بازگشت.چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت می کرد. تا اینکه زنی برای پرسش مساله ای که برایش پیش آمده بود پیش حسین می رود. از حسین می پرسد که فضله ی موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاش ام بود افتاده است، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه می دانست روغن نجس است، ولی اینرا هم می دانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده اش را باید تامین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاورد و بریزد دور،روغن دیگر مشکلی ندارد. بعد از این اتفاق بود که حسین علی رغم فشارهای اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند.



panahi.jpg


...

حسین پناهی در روز ۱۴ مرداد۱۳۸۳ بر اثر ایست قلبی در منزلش فوت کرد ولی پیکر او در خانه اش واقع در خیابان جهان آرا در حالی که سه روز از مرگش می گذشت توسط دخترش پیدا شد.
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]سلام[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خداحافظ.[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]چیز تازه اگر یافتید [/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بر این دو اضافه کنید[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]تا بل[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]باز شود این در گم شده بر دیوار...[/FONT]



Panahi002.jpg


...

از زبان اكبر عبدی



یادم می‌آید یک روز به اتفاق حسن میرباقری سراغش رفتیم. توی محله مجیدیه توی یک اتاق یک چراغ والور داشتند که هم روش غذا گرم می‌کردند و هم چایی درست می‌کردند و هم برای گرم کرد. اتاق استفاده می‌کردند. درست زمانی بود که گفت‌وگوی من و نازی را کار کرده بود یا فیلم سایه خیال را بازی می‌کرد. یک آدم هنرمند مثل حسین نباید زندگی مادی‌اش اینگونه بود. تا جایی که می‌دانید هراز گاهی از زن و بچه دور بود. می‌گفت روی شغل وامونده ما نمی‌شه حساب کرد اکبرجون، مثل مقنی‌ها می‌مونیم یه وقت‌هایی کار هست ولی از پاییز به بعد باید برویم زیر کرسی تخمه بشکنیم و منتظر زنگ در بمونیم، چون حسین تلفن هم نداشت. رسید به جایی که بهش جایزه دادند برای یک فیلمی، سه دنگ یک خانه‌ای را که از کرج فاصله داشت خرید. آب گرم‌کن نداشت، ولی همیشه خوشحال بود، اگه پولی داشت با رفیق‌هاش می‌خورد. یک روز سر سریال بودیم. هوا هم خیلی سرد بود. از ماشین پیاده شد بدون کاپشن، گفتم حسین این جوری اومدی از خانه بیرون؟ نگفتی سرما می‌خوری؟! گفت: کاپشن قشنگی بود نه؟ گفتم، آره گفت من هم خیلی دوستش داشتم ولی سر راه یکی را دیدم که اون هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت، من فقط دوستش داشتم. ما از هنرمند انتظار داریم صادق باشه، انسان باشه و خاکی باشه. بعضی وقت‌ها هنرمند بودن به آدم بودنه و سخت است هنر انسان بودن.



Hosseinpanahi01.jpg
 

histamin

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2009
نوشته‌ها
63
لایک‌ها
1
خدایش بیامرزد
 

ShahramB

فروشنده معتبر
فروشنده معتبر
تاریخ عضویت
26 سپتامبر 2008
نوشته‌ها
4,305
لایک‌ها
590
سن
36
محل سکونت
خوشــــــا شیــــــــــــــــــــــــــــــــراز
خدا بيامرزتش
برادر زادش هم كلاسيمه
پارسال ازش سراغ خونواده حسين رو ميگرفتم ميگفت تو يه روستا زندگي ميكنن از وضعيت مالي بدي برخوردارن
مسيولين هم فقط سالي كه فوت كرده يه مبلغي از قرارداد آخرين فيلمش رو به خونوادش دادن و ديگه هم كمك مادي نكردن
متاسفم :(
 

bloody

کاربر فعال علم و دانش
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,256
لایک‌ها
17
محل سکونت
IRAN
يكي از شخصيت هاي مورد علاقه منه...خدا رحمتش كنه ممنون از تاپيك
 

farzan.B

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,662
لایک‌ها
1,244
خدا بیامرزتش ..
آدمه ساده و پاکی بود..


---
پ ن : اون کسایی که می گفتن یه سری فقط بلدن توهین کنن (تو تاپیکه بحجت) می خوام ببینن که اینجا هیشکی توهین نخواهد کرد !! هر چیزی حکمت داره !:)
 

_Love_Coder_

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
3 مارس 2007
نوشته‌ها
738
لایک‌ها
128
محل سکونت
تهران
خدا رحمتش کنه
دوسش داشتم واسه پاکی و ساده زیستش
 

Wiseman

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
29 ژوئن 2007
نوشته‌ها
3,677
لایک‌ها
138
سن
37
محل سکونت
Meet Me in St. Louis
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را،
از میان دویست جنگ خونین،
به سلامت بگذرانم
تا آنها را در شبی بارانی،
با خدای خویش،
چشم در چشم هم،
نوش کنیم...


http://************/files/1sa6h6er9ide03we81a8.gifhttp://************/files/1sa6h6er9ide03we81a8.gifhttp://************/files/1sa6h6er9ide03we81a8.gif
 

Captive

کاربر قدیمی پرشین تولز* مدیر بخش ارز دیجیتال
تاریخ عضویت
2 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
12,742
لایک‌ها
16,665
محل سکونت
Shiraz 4 Ever
روحش شاد و یادش گرامی باد!
53.gif


یکی از بهترین نقش آفرینی ها رو در سریال " دزدان مادر بزرگ " داشت که واقعا زیبا بود!!!

001.jpg
 

CP-YOU

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2005
نوشته‌ها
1,812
لایک‌ها
193
سن
41
محل سکونت
tehraaaaaan
خدا رحمتش کنه
من البته شعراش رو خیلی دوست ندارم
اما " سایه خیال " یکی از فیلمهای مورد علاقه م هست

شعر آخرش یادتونه ؟
خوش بحال لک لکا ...
فکر کنم اینم کار خود پناهی بود

روحش شاد
 

CP-YOU

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2005
نوشته‌ها
1,812
لایک‌ها
193
سن
41
محل سکونت
tehraaaaaan
راستی
می دونم جاش اینجا نیست
اما چون هواداری آقای پناهی اینجا هستند سوال می کنم

تیتراژ پایانی فیلم سایه خیال رو نمی دونید از کجا میشه دانلود کرد ؟
ممنون
 

Amir_Br

Registered User
تاریخ عضویت
14 مارس 2009
نوشته‌ها
232
لایک‌ها
116
محل سکونت
تبریز
به نظر شما اگه کتاب شعرش بخریم میتونیم کمکی به خانواده اون مرحوم کرده باشیم .
لطفا اسم کتابهاش معرفی کنید..
 

ShahramB

فروشنده معتبر
فروشنده معتبر
تاریخ عضویت
26 سپتامبر 2008
نوشته‌ها
4,305
لایک‌ها
590
سن
36
محل سکونت
خوشــــــا شیــــــــــــــــــــــــــــــــراز
به نظر شما اگه کتاب شعرش بخریم میتونیم کمکی به خانواده اون مرحوم کرده باشیم .
لطفا اسم کتابهاش معرفی کنید..
والا چندين كتاب داره كه واقعا چون من خودم علاقه انچناني به ادبيات ندارم زياد نخوندمشون يه جستجو تو اينترنت كني ميتوني اسماشون رو پيدا كني
نميدونم پول كتاباش به خانوادش ميرسه يا نه :eek:
 

Snow

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
16 مارس 2007
نوشته‌ها
380
لایک‌ها
215
محل سکونت
Music Forum
سلام

اما " سایه خیال " یکی از فیلمهای مورد علاقه م هست

شعر آخرش یادتونه ؟
خوش بحال لک لکا ...
فکر کنم اینم کار خود پناهی بود

روحش شاد

1+

فیلم متفاوت و خوبی بود. فک کنم دو یا سه باری دیدم این فیلمو.

راستی
می دونم جاش اینجا نیست
اما چون هواداری آقای پناهی اینجا هستند سوال می کنم

تیتراژ پایانی فیلم سایه خیال رو نمی دونید از کجا میشه دانلود کرد ؟
ممنون

خدمت شما،

کد:
http://www.4shared.com/file/106241169/8efe94d2/Titraj_-_Sayeh_Khial.html

فقط چون خودم کپچر کردم و چند ثانیه دیر جنبیدم، دو سه ثانیه اولش ناقصه ولی خب به نظر خودم خوبه و به چشم نمیاد.

یادمه من تو فروشگاه انتشارت دارینوش بودم وقتی خبر فوت حسین پناهی را شنیدم.
وقتی فروشنده گفت که چند روز بوده که در منزل فوت کرده و کسی خبر نداشته دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم!

روحش شاد
 

CP-YOU

Registered User
تاریخ عضویت
2 ژوئن 2005
نوشته‌ها
1,812
لایک‌ها
193
سن
41
محل سکونت
tehraaaaaan
snow جان یکدنیا تشکر می کنم ازت
ممنونم :)
 

Snow

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
16 مارس 2007
نوشته‌ها
380
لایک‌ها
215
محل سکونت
Music Forum
خواهش می‌کنم :)
 
بالا