ماهيها ميروند در ارس بميرند
67 سال با صمد بهرنگي و جاي خالياش در ادبيات کودکان ايران
■ ما «تن تن و ميلو» نميخوانديم، ما تلخون ميخوانديم و کودکي شيرين بود و قصههاي بهرنگ و ماهي سياه كوچولو. کوچهها را که بوي خون و گاز اشکآور پر کرد، تن تن و ميلوها تمام شد و كتابهاي زيرزميني سياسي سر برآورد. يكباره نام صمد بهرنگي و آثارش در ذهن كودكان حك شد. شايد اشكالش اين بود كه دستمايه و زمينهي بيشتر اين آثار «فقر» بود و تضاد طبقاتي و سياست روز نيز چنين ميخواست. ادبيات اعتراض و ادبيات چپ در انقلابها و التهابها هميشه رشد كرده و جاي خود را باز ميكنند. لازمه؟ بله شايد لازمهي چنين ادبياتي محصول شرايط موجود باشد. براي كودكان طبقه محروم شهرها و روستاها قصههاي دخترك و پسرك لوسي با سگشان كه در يك خانه بزرگ انگليسي زندگي ميكردند و خدمتكار و آشپز و باغبان داشتند قابل هضم نبود. رئاليسم اجتماعي با گرايشهاي چپ در چنين شرايطي رشد كرد.
■ همان سالهاي اول انقلاب بود که برخي قصههاي نويسندگان خارجي مثل«خرسي که مي خواست خرس باقي بماند» و «يک آدم چقدر زمين ميخواهد؟» را از ويترين كتابفروشيها جمع كردند. ميگفتند ماترياليستي بودهاند. ما حتي نميتوانستيم ماترياليسم را تلفظ کنيم. بيشتر بزرگترهايمان نيز نميتوانستند. حالا آن كودكان بزرگ شدهاند و دريافتهاند كه دنيا بديهاي ديگري نيز دارد.
صحبت از خرسهايي که از خواب زمستاني بيدار شده و ديده بودند به جاي جنگل وسط کارخانهاند و حالا يک کارگر پشمالو بودند که بايد کار کند و آدمهايي که براي افزايش طول زمينشان آن قدر مي رفتند تا از پا دربيايند، حالا آنقدر كهنه شده كه سيلاب بنيانكن سرمايهسالاري و مصرفگرايي براي آن تره هم خرد نميكند! حالا روزگار سرمايهداري است و سلطهي سنگين سهام و طلا و زمين و نفت و البته هري پاتر! هنوز به كتابهاي صمد با ترديد نگاه ميكنند اما تنتن و ميلو دوباره بازگشته و بارها تجديد چاپ شده است!
■ دوم تير ماه امسال 67مين سالگرد تولد صمد بهرنگي است. ادبيات مدرن كودكان ايران كه با جبار باغچهبان آغاز شد، به تدريج جايگاه ويژهاي يافت و شاخههاي متعددي پيدا كرد. باغچهبان و كساني چون عباس يمينيشريف با رويكردي پداگوژيكي به ادبيات كودكان توانستند در آموزش و پرورش جايگاه و تاثير مناسبي بگذارند. با اين وجود افراد بسيار كمي در عرصه ادبيات داستاني كودكان ايران ميبينيم كه موفق و موثر بوده باشند. هوشنگ مرادي كرماني، علي اشرف درويشيان و معدودي ديگر بعد از انقلاب نظير رضا رهگذر. «نام»ها در اين حوزه زيادند و تأثيرات كم. هنوز كسي به شهرت صمد بهرنگي يافت نشده و جاي او خالي به نظر ميرسد. شايد به خاطر اين كه او تنها نويسنده نبود، بلكه قهرمان داستانهايش بود كه مستقيماً با رويدادهاي آن ارتباط داشت.
■ کتاب كمياب و مهجور «کندوکاوي در مسائل تربيتي ايران» كه مجموعه مقالاتي اجتماعي و فرهنگي از صمد بهرنگي و در زمينه نقد **** آموزش و پرورش در ايران است، ما را با بُعد ديگري از شخصيت و دنياي او آشنا ميكند. مقالات بينظير و دردناك صمد بهرنگي از وضعيت اسفبار آموزش و پرورش و نقد فرهنگ مردماني كه با آنان رابطه داشت، روح عاصي يك معلم واقعي و نگاه ژرف يك جامعهشناس را به خوبي نشان ميدهد. يافتن و خواندن آن براي كودكان بزرگسال توصيه ميشود!
■ در نقد صمد بهرنگي نيز معدودي گفتهاند. اين كه نوشتارهايش آن غناي ادبي لازم را ندارد. اين که صمد و امثال او تاثيرات بدي بر روحيات راديکاليستي آن نسل گذاشتند و اين که آثار او مملو از خشونت و نمايش عريان تضاد طبقاتي و تحريک ندار عليه داراست. و اين که اسطورهسازي از او درست نيست. برخي از اين نقدها درست و منطقي به نظر مي رسد. ما چه نيازي به قهرمان و اسطوره داريم؟ اما مگر فقط او بود؟
■ هر گروهي صمد را متعلق به خودش ميدانست. چريكهاي فدايي خلق ميگفتند از ما بوده. كساني نظير اشرف دهقاني بسيار از او نوشتهاند. آذربايجانيها نيز همينطور. وقتي مساله فرهنگ و هنر پيش ميآيد، انديشه فرد در خدمت تمام بشريت است نه يك گروه خاص. با اين وجود در هيچ يك از آثار صمد تعصب افراطي قومي يا انديشههاي سياسي و حزبي نميبينيم. او فقط وقايع اطراف و محيط زندگي خود را با زبان كودكانه بازگو ميكرد و اگر اشكالي وجود داشت از جمع و محيط و زمانه بود نه صمد. او يك معلم جامعهشناس بود كه به دليل برخورد مستقيم با وقايع و فرهنگ مردم، ريشهي دردها را به خوبي شناخته بود كه اول فرهنگي و بعد اقتصادي بود. او را ميستاييم نه به خاطر اسطورهسازي و يا منافع و تبليغات حزبي يا زبان و قوميتش، همان گونه كه ياشار کمال و ناظم حکمت را ميستاييم.
■ مرگ صمد بهرنگي هنوز در ابهام است. ذهنيت شهيدساز ما ميگويد كه وي را در شهريور 47 در ارس غرق كردند. مرگهاي مرموز افرادي چون شريعتي و تختي كه تاثيرات عميق فرهنگي و اجتماعي داشتند در آن زمان، اين شك را بيشتر ميكند. جاي او و كساني كه به ادبيات متعهد و روانشناسانهي كودكان آشنا بودند بسيار خالي است.
■ ماهي پير قصهاش را تمام کرد و به دوازده هزار بچه و نوهاش گفت: ديگر وقت خواب است بچهها، برويد بخوابيد.
بچهها و نوهها گفتند: مادربزرگ! نگفتي آن ماهي ريزه چطور شد؟
ماهي پير گفت: آن هم بماند براي فردا شب. حالا وقت خواب است، شب به خير!
يازده هزار و نهصد و نود و نه ماهي کوچولو شب به خير گفتند و رفتند خوابيدند. مادربزرگ هم خوابش برد، اما ماهي سرخ کوچولويي هر چقدر کرد، خوابش نبرد. شب تا صبح همهاش در فکر دريا بود.
http://noqte.com/blogs/blog.php?code=197