برگزیده های پرشین تولز

آرشیو کتابهای داستان و رمان

Flint Lockwood

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 مارس 2007
نوشته‌ها
6,973
لایک‌ها
319
محل سکونت
Manhattan
مجموعه داستان های کوتاه و تفکرانگیز | فرمت جاوا


مجموعه شماره 7 (چند نمونه) :

چند دوست دوران دانشجویی که پس از فارغ التحصیلی هر یک شغل های مختلفی داشتند و در کار و زندگی خود نیز موفق بودند، پس از مدت ها با هم به دانشگاه سابقشان رفتند تا با استادشان دیداری تازه کنند.
آنها مشغول صحبت شده بودند و طبق معمول بیشتر حرف هایشان هم شکایت از زندگی بود. استادشان در حین صحبت آنها قهوه آماده می کرد. او قهوه جوش را روی میز گذاشت و از دانشجوها خواست تا برای خود قهوه بریزند. روی میز لیوان های متفاوتی قرار داشت؛ شیشه ای، پلاستیکی، چینی، بلور و لیوان های دیگر.
وقتی همه دانشجوها قهوه هایشان را ریخته بودند و هر یک لیوانی در دست داشت، استاد مثل همیشه آرام و با مهربانی گفت: بچه ها، ببینید، همه شما لیوان های ظریف و زیبا را انتخاب کردید و الان فقط لیوان های بدشکل و ارزان قیمت روی میز مانده اند. دانشجوها که از حرف های استاد شگفت زده شده بودند، ساکت بودند و استاد حرف هایش را به این ترتیب ادامه داد: .....

----------------

صبحگاه در کنار یک کوه نهری به آرامی روان بود. مگسی روی این نهر پرواز می کرد و تنها چند سانتی متر با سطح آن فاصله داشت. زیر آب نهر یک ماهی کوچک شنا می کرد و همه حواسش به این بود که اگر این مگس فقط دو سانتی متر پایین تر بیاید می تواند بپرد و آن را بگیرد.
در کرانه نهر خرسی در کمین نشسته بود و فکر می کرد که اگر مگس دو سانتی متر پایین تر پرواز کند، ماهی برای گرفتن آن از آب بیرون خواهد پرید، آن وقت من می توانم ماهی را بگیرم و دلی از عزا درآورم.
کمی دورتر از خرس یک شکارچی در میان علف ها کمین کرده بود و در سکوت به این صحنه نگاه می کرد و فکر می کرد اگر مگس فقط دو سانتی متر پایین تر بیاد، ماهی برای گرفتنش خواهد جهید و وقتی خرس برای گرفتن ماهی اقدام کرد، آن وقت زمان مناسبی است که خرس را شکار کنم.
در آستانه حفره ای در کنار نهر، موشی هم نشسته بود و به این فکر رسید که اگر مگس دو سانتی متر پایین تر .......
---------------

در یکی از روزهای ماه مارس، برای دیدن دوست بیمارم به بیمارستان می رفتم. تعطیلات آخرهفته بود و آدم های زیادی جلوی ایستگاه اتوبوس منتظر بودند. در همین هنگام، پیرمردی با موهای سپید کنار من ایستاد و دخترش به او کمک کرد تا صاف بایستد. از صحبتشان متوجه شدم که برای معالجه به بیمارستان می روند.
اتوبوس رسید، دختر برای این که مردم هنگام رفت و آمد به پدرش برخورد نکنند، یک دستش را جلوی بدن او نگه داشت و با دست دیگر بازوی پدرش را گرفت. اتوبوس به زودی پر شد و زمانی که آن ها سوار شدند، هیچ صندلی ای خالی نبود. در همین هنگام دختر جوانی که نشسته بود بلند شد و به پیرمرد گفت: بفرمایید، بنشینید. پیرمرد فورا جواب داد: نه عزیزم، عیبی نداره، راحت باشید، نمی نشینم. دخترش هم گفت: مرسی،راحتیم،شما بنشینید.
دختر جوان که قبلا با این صحنه مواجه نشده بود، بسیار مشموش شد و دوباره گفت: بفرمایید، شما بنشینید. دختر پیرمرد بازهم خواست چیزی بگوید که پدرش با لبخند حرفش را قطع کرد و گفت: خیلی متشکرم، عزیزم! و بعد آهسته به سمت صندلی دختر رفت و نشست. دختر جوان بسیار خوشحال شد و خندید. اما با دیدن چهره دختر پیرمرد کمی تعجب کرد چون ظاهرا بسیار ناراضی به نظر می رسید. یعنی از نشستن پدرش خوشش نمی آید؟ ........
--------------
فهميد كه برادرش سخت بيمار است و آنها پولي براي مداواي او ندارند. پدر به تازگي كارش را از دست داده بود و نمي*توانست هزينه جراحي پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنيد كه پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه مي*تواند پسرمان را نجات دهد.
سارا با ناراحتي به اتاق خوابش رفت و از زير تخت قلك كوچكش را در آورد. قلك را شكست، سكه*ها را روي تخت ريخت و آنها را شمرد، فقط پنج دلار!
بعد آهسته از در عقبي خانه خارج شد و چند كوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوي پيشخوان انتظار كشيد تا داروساز به او توجه كند ولي داروساز سرش شلوغ*تر از آن بودكه متوجه بچه*اي هشت ساله شود.
دخترك پاهايش را به هم مي*زد و سرفه مي*كرد ولي داروساز توجهي نمي*كرد. بالاخره حوصله سارا سر رفت و سكه*ها را محكم روي شيشه پيشخوان ريخت.
داروساز جا خورد، رو به دخترك كرد و گفت: چه مي*خواهي؟
دخترك جواب داد:* برادرم خيلي مريض است، ميخواهم معجزه بخرم.
داروساز با تعجب پرسيد: ببخشيد؟!
دخترك توضيح داد: ....
 

فایل های ضمیمه

  • Short Story (7).zip
    80.9 KB · نمایش ها: 19

SilentStar

Registered User
تاریخ عضویت
20 ژوئن 2007
نوشته‌ها
572
لایک‌ها
230
محل سکونت
Tehran
یازده دقیقه - پائولو کوئلیو

فرمت جاوا


http://img2.************/files/foj865n8q766g1xfka8a.jpg

پ.ن : الان دیگه کتابش تو ایران چاپ نمیشه!
 

فایل های ضمیمه

  • 11 daghigheh.rar
    229.9 KB · نمایش ها: 8

Wiseman

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
29 ژوئن 2007
نوشته‌ها
3,676
لایک‌ها
138
سن
36
محل سکونت
Meet Me in St. Louis
مرگ یک کارمند ~ اثر ارزنده‎ی آنتوان چخوف
فرمت جاوا
 

فایل های ضمیمه

  • Marge yek Karmand.zip
    129.3 KB · نمایش ها: 10

Wiseman

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
29 ژوئن 2007
نوشته‌ها
3,676
لایک‌ها
138
سن
36
محل سکونت
Meet Me in St. Louis
عشق ماندگار ~ نوشته فائزه عطاریان
فرمت جاوا
 

فایل های ضمیمه

  • eshghe-mandegar.zip
    286.7 KB · نمایش ها: 7

contact_mehdi

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
5 مارس 2007
نوشته‌ها
960
لایک‌ها
138
محل سکونت
کرمانشاه
نویسنده: نرگس عینی
حجم کتاب: 290 KB

مهری با دیدن چهره ی غمگین اردلان از لحظاتی پیش انتظار شنیدن چنین خبری را داشت با زاری گفت :
- خدای من ! اشکان بیچاره ی من !
وبعد به گریه افتاد . اردلان آهی کشید و از جا برخاست و گفت :
- من میرم بیمارستان .
مهری هم بلند شد و گفت :
- منم میام
اردلان مخالفت کرد و گفت :
- نه مامان شما بمونین خونه انشالله که طوری نشده بهتون تلفن میکنم
اما مهری با بی قراری گفت :
- من دلم اروم و قرار نداره . منم باهات میام .
و در پی حرف او فریدون نیز اماده رفتن شد و هرسه خانه را ترک کردند .
................


 

contact_mehdi

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
5 مارس 2007
نوشته‌ها
960
لایک‌ها
138
محل سکونت
کرمانشاه
نویسنده: پروین دروگر
حجم کتاب: 227 KB

یکی از رمانهای بسیار زیبای این نویسنده



 

contact_mehdi

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
5 مارس 2007
نوشته‌ها
960
لایک‌ها
138
محل سکونت
کرمانشاه
نویسنده: ن . نوری
حجم کتاب: 170 KB

فوق العاده خوندنی و جذاب


 

contact_mehdi

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
5 مارس 2007
نوشته‌ها
960
لایک‌ها
138
محل سکونت
کرمانشاه
نویسنده: مریم جعفری
حجم کتاب: 203 KB

رمانی جذاب و خواندنی که در کارگاه پرنیان ساخته شده .


 

contact_mehdi

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
5 مارس 2007
نوشته‌ها
960
لایک‌ها
138
محل سکونت
کرمانشاه
نویسنده: سهیلا بامیان
حجم کتاب: 234 KB

«اصلا به فکرم نرسید بود که ممکن است او گوشی ا برداردپس او به ایران برگشته بود همان طور که قول داده بود می خواست تا در مراسم دایی شرکت کنه.شنیدن صدای او سبب شده بود که اشکهایم ارام ارام جاری شوددلم می خواست ساعتها به شنیدن صدای مهربان و کلام دلنشینش می نشستم خدا می دانست چقدر دلتنگ دیدن او وشنیدن حرفهای طنزامیز و شوخش بودم روزهای بسیاری بود که با خود می جنگیدم تا او و یادش را به فراموشی بسپارم امااین امر از توان من خارج بود دلم به سویش پر می کشید واتش حسرتی زیر پوستم می دوید و همه وجودم را گداخته وتب دار می کرد......»


 

contact_mehdi

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
5 مارس 2007
نوشته‌ها
960
لایک‌ها
138
محل سکونت
کرمانشاه
نویسنده: م. مودب پور
حجم کتاب: 388 KB

باز هم کتابی زیبا از سری کتابهای م. مودب پور با پایانی تلخ .


 

contact_mehdi

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
5 مارس 2007
نوشته‌ها
960
لایک‌ها
138
محل سکونت
کرمانشاه
نویسنده: مریم فولادی
حجم کتاب: 352 KB

به او گفتم تو اسم این رو چی میزاری؟
با گریه گفت: سکوت عشق...


 

contact_mehdi

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
5 مارس 2007
نوشته‌ها
960
لایک‌ها
138
محل سکونت
کرمانشاه
نویسنده: مریم قاسمی (دریا)
حجم کتاب: 278 KB

رمانی جذاب و عشقی .


 

contact_mehdi

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
5 مارس 2007
نوشته‌ها
960
لایک‌ها
138
محل سکونت
کرمانشاه
نویسنده: سهيلا باميان
حجم کتاب: 366 KB

جذاب و خواندني


 

contact_mehdi

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
5 مارس 2007
نوشته‌ها
960
لایک‌ها
138
محل سکونت
کرمانشاه
نویسنده: شادی داوودی
حجم کتاب: 430 KB

رمانی خواندنی و جذاب


 

contact_mehdi

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
5 مارس 2007
نوشته‌ها
960
لایک‌ها
138
محل سکونت
کرمانشاه
نویسنده: فرزانه رضائي دارستاني
حجم کتاب: 344 KB

رماني زيبا . و خوندني .
خلاصه داستان : اين رمان درباره دختري هستش كه به قلب سنگي معروفه و ....


 

contact_mehdi

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
5 مارس 2007
نوشته‌ها
960
لایک‌ها
138
محل سکونت
کرمانشاه
نویسنده: رویا سینا پور
حجم کتاب: 280 KB

رمانی سراسر غم .


 

contact_mehdi

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
5 مارس 2007
نوشته‌ها
960
لایک‌ها
138
محل سکونت
کرمانشاه
حجم کتاب: 367 KB

در زندگی انسان گاهی دیگران سرنوشت را تعیین می کنند.زمانی که به گذشته باز می گردیم به لحظاتی برخورد می کنیم که با یک اتفاق ساده،دیگران توانسته اند زندگیمان را دگرگون کنند.
این داستانی است از یک زندگی.


 
بالا