سلام سلام
اومدم و من اومدم، با چشمای نو اومدم.
آقای یاسینی یکشنبه صبح رفتم مرکز ونک و عکس گرفتم و عصر بردم مطب "دکتر خانلری" بهشون نشون دادم. ایشون هم مثل همیشه با توضیحات کامل و خوبشون و با صبر و حوصله زیاد کل داستان عکسارو برام توضیح دادن که همه ی این مدارک و شواهد داره میگه شما میتونی عمل کنی و مشکلی نداری و اصلن قوز نداری. گفتن عملم لازک میشه چون لیزیک خودش باعث ضعیف تر شدن قرنیه میشه مناسب تو نیست. با درخواست من نامه ای نوشتن واسه مرکز ونک که فردا صبحش برم و پذیرش بشم واسه عمل.
شب جایی بودم که با اینکه نگفتم من فردا چشممو عمل می کنم به طور اتفاقی میزبان با دیدن اینکه واسه اولین بار دید من عینک قطور زدم حرف عمل و کشید وسط و شروع کرد راجع به اینکه ریسک عمل چشم بالائه و بدگویی از عمل که خلاصه این عمل جدیده و امتحانش و هنوز پس نداده و کلی ته دل من و خالی کرد. توضیح اینکه خانومش ده سال پیش عمل کرده بود...
من باز هم نگفتم فردا میخوام عمل کنم. چون گفتم منفی بیشتری میگیرم فقط میشنیدم و درونم انواع هورمون های استرس ترشح میشد.
شب تا صبح اصلن نتونستم بخوابم و گریه می کردم و میگفتم میترسم, تو این ده سال گذشته سه بار رفته بودم معاینه عمل؛ بار اول و دوم گفتن مشکوک به قوز قرنیه هستی و نمی تونی عمل کنی و بار سوم با گفتن همین واسم کمیسیون پزشکی تشکیل دادن و بعدش گفتن میتونی عمل کنی و من خودم ترسیدم و ریسک نکردم اون شب که صبح اش واسه بار چهارم و اوالین و آخرین بار تصمیم به عمل داشتم فکر میکردم نکنه همین دو و نیم شماره دید کورمالی رو که دارم می تونم با لنز تا آخر عمر ببینم ولی اگه کور شم چی؟ همه چی سیاه میشه. همسرم میگفت میخوای یه روز دیگه بریم و من می گفتم نه! بعد از عمل همسرم گفت من در عجب بودم که تو هم میترسیدی و هم میگفتی میخوام عمل کنمو تصمیمم ر و گرفتم.
صبح 8:45 رسیدم مرکز ونک و خیلی ساده و بی تشریفات اداری به سرعت پذیرش شدیم و پول ریختیم و رفتم اتاق لیزیک و به سرعت غیر قابل درک به داخل فراخونده شدم و لباس عوض کردم, خانومای پرستار هی فامیلیم رو صدا میکردن که لباس ت رو عوض کردی؟ حاضری؟ و به سرعت بیشتر که اصلن واسم قابل هضم نبود بردنم داخل اتاق عمل. اومدن بتادین زدن به دور چشمام و شستشوهای دیگه رو انجام دادن و من بی عینک با شماره هر چشم هقت و نیم که تو اتاق چیزی نمی دیدم به خانم پرستاره گفتم دکتر هستن؟ گفت بله. گفت عملت خیلی راحته من الان قطره بی حسی میریزم تو چشمات فقط در طی عمل به چراغ سبز نگاه کن. من گفتم از استرس دارم میمیرم میشه یه آرام بخشی چیزی بدین بم و گفت اصلن نگران نباش بیا بشین لب تخت. اون گودی رو میبینی بخواب و سرت رو بذار اونجا. (توجه داشته باشین که من اصلن فکر نمیکردم به این سرعت بخوام برم اتاق عمل, فکر میکردم تا بخوام برم تو, یه مدت زمانی میگذره و من به محیط عادت می کنم و استرسم میاد پایینتر) بعد از اینکه خوابیدم یه پرستار دیگه اومد و پلاستیک با دو تا سوراخ انداخت رو صورتم و بعد انبر رو با هدایت حرکت چشمم انداخت دور پلک چشم راستمو و فکر کنم شستشو داد و گفت دکتر بالا سرته. من اصلن صدای ذکتر رو از وقتی اومده بودم تو اتاق نشنیدم. بله قلب من تو سینه تاپ تاپ زنون و من با کلی اضطراب و عمل شروع شد.یکی از بالا اومد سطح محافظ قرنیه ام رو تراشید و دستگاه اومد بالا سرم و و خانوم اپراتور دستگاه میگفت 15 ثانیه مدام به چراغ سبز نگاه کن. من نگاه میکردم ولی گم میکردمش و کسی چیزی نمی گفت و دستگاه مثل صدای موتور هواپیما به وقت اوج گرفتن صدا میداد و بعد چندبار بوق بوق کردن و همون بوی سوختگی معروف و بعد پرستار اومد چشممو شستشو داد و من دیدم چراغ سبز و قرمز دستگاه رو واضح میبینم. اونجا بود که فهمیدم چشمم با موفقیت عمل شده و ضربان قلبم کم کم شروع کرد پایین اومدن. لنز پانسمانی رو گذاشتن روی چشمم و من پرسیدم می تونم ببندم که گفت بله و رفتن سراغ چشم چپ و همون داستان و بعد تازه واسه اولین بار از بالای سرم صدای دکتر خانلری رو شنیده که گفتن " بریم اون ور؟" و من خیالم راحت شد که هم خود دکتر چشممو عمل کردن و هم عمل تموم شده. پرستار گفت لیز بخور بیا پایین تخت و بعد بلند شو.
بله این بود عمل 5 دقیقه ای و من با یاری پرستار رفتم بیرون اتاق و دیدم همه رو میبینم و دیدم ساعت 9:05 هست و نشستم و بهم دوتا مسکن با آبمیوه دادن و بعدش رفتم لباس خودم رو پوشیدم و نشستم که همه ی بیمارا از اتاق عمل بیان بیرون. 5-6 نفری شدیم و دکتر رو دیدم که رفت. از بین همه ی بیمارای اونجا فقط من حرف میزدم و معلوم بود ذوق کردم. پرستار بهمون کیفی حاوی عینک آفتابی که گفت بزنین و دو تا قطره با دستورات بعد عمل که توضیح شفاهی هم داد به همراه یه نسخه که گفت از داروخونه اون ور خیابون بگیرین که شامل یکی دو قطره دیگه و اشک مصنوعی یه بار مصرف میشد.
9:15 اومدیم بیرون و همسرم رو دیدم
و زنگ زدیم به موبایل دکتر که با سخاوت شمارشون رو روی کارتشون گذاشته بودن و پرسیذیم به جای فالو آپ که گفته بودن فردا بیاین مطبمم. میتونیم بریم قزوین و من چهارشنبه برم بیمارستان مهرگان قزوین پیششون که ایشون گفتن بله فقط فردا به موبایل من یه زنگ بزنین که من چندتا سوال بپرسم.
تو پرانتز در مورد کلینیک ونک بگم که از نظر سلسله مراتب پذیرش و اتوماسیون و ساختار سازمانی-فضایی و ساختمانی خیلی حرفه ای به نظر نمی رسه و من دو باری که کلینیک نور رفته بودم بسی بیشتر و یک باری که کلینیک آبان اصفهان رفتم یه کم بیشتراونجاها رو شیک تر و سازمانی تر دیدم ولی خب دستگاه ها که یکیه و تو تابع دکترت هستی که کجا مشغول به عمل هستن. مهم تر از همه دکترته و دستگاه به روز.
ولی تو همین تریبون جا داره از مسئولین مرکز ونک درخواست بشه اصلاحاتی در این زمینه صورت بدن
بله بعد ار عمل سریع از هوای آلوده آلوده و آلوده تهران فرار کردی و رفتیم به سمت قزوین. تو اتوبان یه کم که چشمم رو باز می کردم بلند بلند پلاک ماشینارو می خوندم
ولی بیشتر به خاطر خوردن مسکن خواب آور نیمه هشیار بودم. روز عمل کلی آبریزش از چشم و بینی داشتم مثل ابر بهار. درد نداشتم و کمی احساس جسم خارجی می کردم و چون به لنز زدن عادت داشتم زیاد اذیت نشدم و فقط شب یه کم که درد داشتم مسکن خوردم و قطره مسکن ریختم؛ روز دوم به دکتر زنگ زدم و شرح حال گرفتن و گفت قطره مسکن و حذف کنم, آبریزش کمتر شده بود ولی خیلی به نور حساس بودم و چشمام همش میل به بسته شدن و احساس خواب داشت؛ تو خونه هم حتی با کمترین نور عینک آفتابی رو میزدم. من حتی با عینک آفتابی این دو سه شب رو هم می خوابیدم که نکنه چشمم بخوره به بالش و آلوده بشه؛ که نذاره من که عادت داشتم دمر بخوابم صورتمو رو بذارم روی بالش و فشار چشمم بره بالا. روز سوم باز به نور حساس بودم و خواب آلوده ولی عصرش که رفتم پیش دکتر خانلری مدت بیشتری رو تونستم بدون عینک با دکتر حرف یزنم و دکتر گفت اوضاع احوالت خیلی خوبه من اصلن انتظار نداشتم انقدر راحت بیای پیشم. و چشمام رو نگاه کرد و گفت به به قرنیه ات هم ترمیم شده خیلی عالیه که 60 ساعته ترمیم شده ولی چون ممکنه شب اذیت شی فردا صبح بیا همینجا لنزات رو واست بردارم. و من صبح روز چهارم رفتم لنز رو برام برداشتن و ایشون باز با کمال صبر و حوصله ابهامات دیگه ای که در مورد عمل داشتم رو پاسخ دادن و با دادن دستورات جدید اومدم خونه و اولین کاری که کردم رفتم حموم. با برداشتن لنزا حساسیتم به نور کمتر شده و داخل خونه بی عینک هستم و الان که جمعه روز پنجمه دیدم کلی تاره و با سوء استفاده از حرف دکتر که استفاده از کامپیوتر به شرط تونستن مشکلی نداره من با زحمت زیاد و با زوم بالا این همه دارم حرافی میکنم که اولن مژده تولد دوباره چشمام رو بدم که جدن خیلی برام حیاتی بود و دومن به دوستانی که مشکل من و یا مشابهش رو دارن شرح وضعیت بدم و تاکید کنم که دکتر خیلی مهمه نه فقط به دلیل مهارت در عمل، مهمتر از اون به دلیل عمیق بودن در علم موضوع و به روز بودن و بعد حوصله داشتن و وقت گذاشتن برای بیمار قبل از عمل.
بعد از عمل دکتر خانلری به من آفرین می گفت که جسارت به خرج دادم و با این همه نگرانی که داشتم تصمیم گرفتم ولی بهشون گفتم که "من به شما دل دادم دکتر", شما بودید که این جسارت رو به من دادید قبل از پیش اون سه دکتر دیگه که رفته بودم هیچ کدوم نظر قطعی نداده بودن و من پنجاه پنجاه بودم. نظر من انتخاب دکتر خوب از این لحاظ بیشترین حساسیت رو داره به این دلیل که آگاهی و توجیه شدن نسبت به وضعیت چشم قبل از عمل و اهمیت داره وگرنه خود عمل که مهارته و به وسیله تکنولوژی کامپیوتری انجام میشه و در درجه دوم اهمیت قرار داره.
آقای یاسینی من از شما هم تشکر می کنم که دکتر خانلری رو به من معرفی کردید. تا قبل از اون اصلن نمی شناختمشون و خوشحالم که این فروم رو پیدا کردم و از شما ممنونم که این همه وقت و حوصله به خرج میدید و اینجا رو ساختید.
دکتر خانلری هم انسان با اخلاق و به روز و با سوادی هستن و هم بسیار وقت و حوصله به خرج میدن و به کارشون عشق می ورزن و به هیچ وجه به بیمار به چشم اسکناس نگاه نمی کنن. من دکترای دیگه رو نمیشناسم ولی بسیار ایشون رو توصیه میکنم.
آرزو میکنم دوران نقاهت من سپری بشه و یه دید کامل داشته باشم بعد از 17-18 سال و امیدوارم که برای شما دوستان عزیز هم بهترین اتفاق بیفته و بتونین بهترین تصمیم رو بگیرین واسه خودتون...
سلامت و دلشاد باشین
نیلوفر